سایر منابع:
سایر خبرها
جزییات درگذشت حاج احمد آقا به روایت محافظش
از چه قرار بود؟ یک روز صبح حاج احمد آقا آیفون زد که، خودت را به من برسان. یک ماه قبل از فوتش بود.من فورا رفتم و دیدم نشسته کنار دیوار و رنگش مثل گچ ،سفید شده و سرش را با حالت عجیبی روی دیوار گذاشته. فورا زنگ زدم به دکترها. او را در همان خانه بستری کردند.تقریبا چهار پنج ساعتی زیر سرم بود تا به هوش آمد.بعد از آن هر جا می نشست،می گفت، باید رفته باشم.این میریان نگذاشت. من می گفتم، آقا!به من ...
گفت وگو با فرزند گردان تک نفره خمینی(ره) در گچساران
حتی یک جا یکی از همرزمانش می گفت توی جبهه در سنگر مستقر بودیم یکدفعه هق هق گریه شهید زرین بالا رفت، بهش گفتم چی شده؟ ایشان می گویند یاد بچه هام افتادم، خب رزمندگان همشان بچه هاشون رو دوست داشتند، من از یادم نمی رود که چقدر ما را دوست داشتند، ولی خوب به قول خودشون اسلام وحفظ آن در اولویت هست وباید از همه چیزمان حتی زن وفرزند بگذریم. – آقای دکتر این علاقه به خانواده و بچه وجود داشته ولی دل ...
گفت به آمریکا نمی روم چون ایران را دوست دارم
شهادت بر دستهای هزاران عاشق دلسوخته در شیراز تشییع و در گلستان دارالرحمه این شهر به خاک سپرده شد. پدر شهید می گوید: برای سید محمد کفش نو خریدم. با تردید نگاهی به کفش ها انداخت، بی معطلی جفت کفش ها را برد و زیر آب گرفت. از این رفتار عجیبش عصبانی شدم. گفتم: پسر! این چه کاریه می کنی؟کفش خراب می شه گفت: پدر دوستم تازه فوت کرده، نمی خوام با دیدن کفش های نو من احساس بی پدری بکنه. ...
وقتی جمشید مشایخی با آتش سیگار تنبیه شد!
و مدرسه سوال کرد و اسم همکلاسی هایم را پرسید. من اسامی را به او گفتم و پدر متوجه شد که بیشتر همکلاسی های من فرزندان کارگرهای او در کارخانه اسیدسازی اند. پدر به من گفت اگر باد به گوشم برساند که بابت بالادست شغل پدرت نسبت به پدر آنها فخرفروشی کرده ای، دیگر اسمت را نخواهم آورد و جایت در این خانه نخواهد بود. پدرم رابطه بسیار خوبی با کارگرانش داشت و به آنها محبت می کرد ...
جراحی ناشیانه و سیاسی در هر آنچه حاجی بابایی گفت
، الان هم که عضو هیأت مدیره است. ایشان کم لطفی کردند، اتفاقا آقای کیارشی هم تا یک سال آن جا بودند. 70- سؤال: منظور اینجا سیستمی بودن است، که باید سیستمی باشد. یعنی همه چیز باید متکی به آقای امیدعلی باشد؟ حاجی بابایی: من یک زمانی متوجه شدم خیلی ها هستند که از سبد خیلی جاها استفاده می برند، ولی من دیدم فلان جا چکه میکند گفتم لوله ها را عوض کنم، شیر را بستیم و یک لوله کشی جدید درست ...
قبری که مادر مریض را نخواست
زهرا (ص) بودم. یک روز توی دفتر کارم نشسته بودم که مدیر روابط عمومی یک سازمان دولتی اومد، پیش من و پس از احوالپرسی گفت که مادرش خیلی مریضه و دکترا جوابش کردن و مدعی شد که امروز حداکثر تا ساعت یک ظهر می میره. من هم خیلی ناراحت شدم و مدام بهش این جمله رو می گفتم که حالا هنوز فوت نشده و عمر دست خداست و انشاءالله خدا شفاش میده، ولی اون به حرف و نظر دکتر تأکید داشت و می خواست که سریع یک قبر ...
عصراقتصادبه مناسبت 29 اسفندمنتشر کرد-حسن تاش:دولت مصدق و دودولت زمان جنگ،پاکدست ترین دولت های ایران بوده ...
دولت در این دو مقطع رخ داده است و به همین دلیل انرژی بی نظیری برای مقابله با مشکلات ذر کشور آزاد شد. ملی شدن صنعت نفت را عده ای خواسته یک حزب(جبهه ملی)، می دانند که در راستای منافع همان حزب و نه منفعت رساندن به ملت صورت گرفت. نظر شما چیست؟ در این مورد در پاسخ سوال اول شما به تفصیل توضیح دادم و گفتم که احقاق حقوق نفتی مطالبه چهل ساله ملت ایران بود و رهائی از دخالت های انگلستان هم ...
از 50 سال برگزاری مجلس اباعبدالله(ع) تا توجه ویژه به همسر و خانواده
که آمد، گفتم آقای اشراقی آمده، پرسید کاری دارند. گفتم حتماً کاری دارند. آقا رفتند، نزد ایشان، احوالی از فامیل ها پرسیدند. آقای اشراقی گفت؛ قرار است، برای شما مأمور بگذارند. حاج آقا با تعجب پرسید برای چی؟ ایشان گفتند برای اینکه الان ترورها شدت گرفته؛ قرار شد برای چند نفر از شخصیت ها محافظ بگذارند از جمله برای شما. حاج آقا مقداری سرش را به زیر انداخت، بعد فرمود: آن کسی که محافظ محافظ است ...
مهراوه شریفی نیا؛ قبل از کیمیا، بعد از کیمیا (2) +تصاویر
به گزارش پدال نیوز به نقل از هفته نامه تماشاگران امروز، مهراوه، فرق می کند. دختر بزرگ آقای شریفی نیا و خانم حاجیان. اصلا جنس اش جنس دیگری است. باید با اهالی سینما رفت و آمد کرده باشید تا متوجه شوید چی می گوییم. بین همه چهره های سرشناس موسیقی که تا اسمی در می کنند، سرسنگین می شوند و بچگی های شان را فراموش می کنند، مهراوه یکی از تک و توک ستاره هایی است که گم نشده است. خودش را گم نکرده است. ...
یک مصاحبه مفصل و خواندنی از کارگردان ابد و یک روز / فیلم نمادین نساخته و نخواهم ساخت/ منتقد برج عاج ...
. از طرفی اگر پدر و برادر دختر از این ماجرا مطلع می شدند او را می کشتند بنابراین مادرش او را به زیر زمین برده و آنقدر او را نگه داشته بود تا بچه به دنیا بیاید. حتی خود مادر برای دخترش مواد تهیه می کرد فقط برای اینکه بیرون نرود. وقتی بچه به دنیا آمد مادرش بچه را از او گرفت و دختر باز هم فرار کرد و رفت بیرون. از طرفی هم آن پسری که گردن گرفته بود گم شده بود یعنی او را گرفته و به کمپ فرستاده بودند. من ...
زندگی به سبک آیت الله بهجت(ره)
، گفتم آقای اشراقی آمده، پرسید کاری دارند. گفتم حتماً کاری دارند. آقا رفتند، نزد ایشان، احوالی از فامیل ها پرسیدند. آقای اشراقی گفت؛ قرار است، برای شما مأمور بگذارند. حاج آقا با تعجب پرسید برای چی؟ ایشان گفتند برای اینکه الان ترورها شدت گرفته؛ قرار شد برای چند نفر از شخصیت ها محافظ بگذارند از جمله برای شما. حاج آقا مقداری سرش را به زیر انداخت، بعد فرمود: آن کسی که محافظ محافظ است، محافظ ما ...
هیچ وقت با "حاجی بخشی" در زندگی بگو مگو نداشتیم/ هر موقع دلتنگ بچه هایم می شدم،حاجی دلداری ام می داد
به گزارش پایگاه خبری تحلیلی طنین یاس به نقل از جهان نیوز سید ابوطالب موسوی: آذر ماه سال 90 دو هفته قبل از آسمانی شدن حاج بخشی برای مصاحبه از طرف هفته نامه پنجره به منزل حاجی بخشی در کرج رفتیم و چند لحظه ای هم پای صحبت های این بانوی فداکار نشستیم تا درباره حاجی برایمان صحبت کند . علی رغم کهولت سن و میل باطنی اش سرانجام حاضر شد چند جمله ای از روزهای همسفر بودن با حاجی بخشی بگوید. همسر حاجی بخشی اینگونه روایت کرد: من همیشه با حاجی بودم. هر کس مرا می دید، می گفت: تو خسته نشدی؟ اهواز، مکه، جبهه غرب و ج ...
از دیوار سرخ تا دیوار زرد؛ سفر یک هوادار لیورپول به قلب دورتموند
آنفیلد در دهه هشتاد و بهترین خاطراتی که در یاد داشته ام. با چند لیوان پیلسنر حالا بهتر می توانستم آن ها را همراهی کنم و خود را به عنوان یک هوادار لیورپول معرفی کنم! انگلیسی برای عمده آلمانی ها زبان دوم است. با پسران و دخترانی که در اطرافم نشسته بودند حرف می زدم و وقتی می گفتم از کجا آمده ام، می گفتند که لیورپول در لیست تیم محبوب آن ها جا می گیرد و عشق آن ها را دسته کم نگیرید! حضور یورگن ...
انتظامی ها: اجازه دهند قدری فضا باز شود
. موسیقی را هم به همین دلیل دوست نداشتم. از اینکه با پدربزرگم دیده شوم تا با انگشت نشانم دهند، خوشم نمی آمد. گفتم توی چشم بودن را دوست نداشتم. به همین علت رفتم سراغ حرفه ای که پشت دوربین بود. شدم منشی صحنه چند فیلم و سریال. تا از این طریق به کارگردانی برسم. حالا چند سالی است که دارم منشی گری می کنم و هنوز مجال ساخت فیلم فراهم نشده است. آذر که موبه مو حرف ها را دنبال می کند. می گوید: دارد ...
نقش آیت الله کاشانی در ملی شدن صنعت نفت
بعد رفت آقای فلسفی را دعوت کرد. آقای فلسفی فردا که شد گفتند: امروز که شما دعوت را پذیرفتید ، گفتم: من طفیلی بیا نیستم! این مرد بزرگ (آقای فلسفی) گفت: من دربست مخلص شما هستم. بسیار باهوش بود و می فهمید آدم چه می گوید. در هرحال من در آن سفر، با آیت الله کاشانی بودم و به واسطه علاقه یک لحظه هم از ایشان دور نمی شدم. ایشان در مشهد در منزل آیت الله آسید یونس اردبیلی وارد شدند، خدا رحمتشان کند. چادری در ...
روایاتی درباره برزخ
سمت قفسه ی کتاب ها. چیزی از حرف هایش سردرنمی آوردم. تنها گفتم: محض رضای خدا چراغ رو خاموش کن و بگیر بخواب. و رو به دیوار خوابیدم. و رو به دیوار خوابیدم. و رو به دیوار خوابیدم. صبح با زنگ موبایل بیدار شدم. شب قبل گوشی را گذاشته بودم زیر بالش و حالا برای لحظاتی گیج بودم و نمی دانستم صدا از کجا می آید. با صدای خواب آلودی گفتم: بله؟ گفت: منم، سوفیا سرمدی. [...] گفت چون ...
فرهنگ در رسانه
به دیدارش رفت و علی رغم بیماری که داشت اعلام کرد: دو روز در خانه افتاده بودم اما الان با آمدن شما بسیار بهتر شدم. مشایخی که در کنارش همسر و پسرش سام حضور داشتند با بیان اینکه سال هاست عاشق پرویز پرستویی است گفت: این رک گویی و اینکه مجیز کسی را نمی گوید ارزش زیادی دارد آن هم در روزگاری که همه متملق شدند. همچنین فاطمه معتمد آریا که او هم بازیگر باشخصیتی است. این بازیگر در صحبت هایش به ناصر تقوایی ...
در 45 درجه سانتیگراد
در داستان بلند (رای برادبری) درجه حرارت 451 درجه فارنهایت است،یعنی در چنین درجه حرارتی کتاب ها می سوزند. اما از نظر من 45 درجه سانتیگراد درجه حرارت ایده آل برای نوشتن کتاب است. یعنی 45 درجه سانتیگراد درجه حرارت واقعی است، چون درجه حرارت اتاقم است - که بالای آشپزخانه قرار گرفته، جایی که قصه هایم را نوشته ام. چون اتاق من در میان دو گرمای آفتاب و آشپزخانه قرار گرفته و در تابستان به اجاق مبدل می شود، که قصه ها در آن نضج می ...
از 50 سال برگزاری مجلس اباعبدالله(ع) تا توجه ویژه به همسر و خانواده
از ایشان پذیرایی کردیم. آقا که آمد، گفتم آقای اشراقی آمده، پرسید کاری دارند. گفتم حتماً کاری دارند. آقا رفتند، نزد ایشان، احوالی از فامیل ها پرسیدند. آقای اشراقی گفت؛ قرار است، برای شما مأمور بگذارند. حاج آقا با تعجب پرسید برای چی؟ ایشان گفتند برای اینکه الان ترورها شدت گرفته؛ قرار شد برای چند نفر از شخصیت ها محافظ بگذارند از جمله برای شما. حاج آقا مقداری سرش را به زیر انداخت، بعد ...
همبازی هندی محمدرضا گلزار را بهتر بشناسید+تصاویر
کنندگی نیز شده است. پدر آلمانی، مادر بنگالی من متولد حیدرآباد هستم و آنجا بزرگ شدم. اما پدرم آلمانی و مادرم بنگالی بودند. پدرم معمار و طراح گرافیک بود که به کل دنیا سفر می کرد و شیوه تدریس را به معلم ها یاد می داد. در یکی از همین سفرها و در بازدید از مکس مولر باون در دهلی، مادرم را می بیند که به طور اتفاقی مادر من هم زبان آلمانی را برای خواندن انتخاب کرده بود و آن زمان می ...
صفحه اول روزنامه های پنجشنبه 27 اسفندماه 94 + فال روزانه + فال حافظ
. خورشید در طالع شما نشسته است و به همین دلیل، ارتباط های شما بسیار خوب خواهد بود. امروز خیلی خوب بقیه را درک می کنید و می توانید خواسته های آنها را برآورده کنید. این مساله موجب می شود تا محبوبیت بیشتری هم میان آنها پیدا کنید. امروز فرصت خوبی برای به روزرسانی ارتباط خود با اطرافیان است. فال حافظ امروز متولدین خرداد : دوش سودای رخش گفتم ز سر بیرون کنم***گفت کو زنجیر تا تدبیر این ...
خاطرات احمدی نژاد از یازده روز خانه نشینی منتشر شد
خانم گفتم بگوید: استراحت می کنم.گفت، آقاتهرانی هم برگشت. بعدا ناراحت شدم ایشان از نمایندگان حامی ما در مجلس است و استاد اخلاق کابینه هم هست. گفتم زشت است که فکر کند دست به سرش کردم و از نظر اخلاقی نمره ام کم بشود. این بود که خودم زنگ زدم دوباره آمد. این بار راهش دادم. تازه از سفر چین برگشته بود یک سوغاتی هم از آن جا برای من آورده بود که تشکر کردم. حرف هایی گفت و جواب هایی شنید که اینجا جای طرحش نیست ...
روایتی از دیدار آیت الله یزدی با احمدی نژاد در زمان خانه نشینی
گفت نه و زیر بار نمی رفت. آیت الله محمد یزدی با ایشان ملاقات داشتند و اصرار بلیغی کرده بودند که برگردید بر سر کار خود. این مساله در مجلس زمزمه ای را پدید آورد. زمزمه استیضاح و ما منتظر بودیم که تعدادی از اعضای جبهه پایداری که در مجلس هستند اقدام کنند. آقای آقاتهرانی پس از بازگشت از سفر حج به اتفاق چند تن از دوستان به دیدار احمدی نژاد رفتند اما وقتی برگشتند در جواب ما گفتند که این جلسه سه ساعت طول ...
مارابرای مسابقه آفریده اند،نه دین داری حداقلی!
مسابقه نیستند، مُردنی هستند. وقتی می بیند که دیگران بازی را بُردند، دلش پر نمی کشد. در دوران دفاع مقدس خیلی راحت می شد مشاهده کرد که وقتی رفیقش می رفت، پَر پَر می زد! یک آقا پسری در عملیات فتح المبین به شهادت رسید، پدرش در تشییع جنازه اخم کرده بود و گریه نمی کرد و چیزی نمی گفت. آن آقا پسر رفیق بنده بود. من می گفتم: نکند این پدر مخالف جبهه رفتن بچه اش بوده؟ رفقا به من گفتند: تو با این خانواده ...
ماجرای شهادت 33 رزمنده ای که به کمک حاج قاسم سلیمانی رفته بودند
ها دستور دادم حرکت کنند. کامیون ها رفتند. صبر کردم که دور شوند. هر چه آن پزشک داد و فریاد کرد که در را باز کنم و حتی مرا تهدید کرد، به حرفش اعتنا نکردم. گفتم: وقتی غذاها به بچّه ها رسید، شما را بیرون می آورم. خودم رفتم جای دیگری پنهان شدم و کلید را دادم به بچّه ها که در کانکس را باز کنند. ولی تا آخر جنگ، از او فرار می کردم . درایت و تیزهوشی حاج قاسم والفجر 8 که تمام شد، ما ...
جن زدگان
مدتی کوتاه متوجه شدم این دو نفر در هیچ جای معاونت نیستند. از آنجا که ته سیگاری را در اطراف معاونت دیده و هنوز نتوانسته بودم فردی را که سیگار کشیده بود پیدا کنم، کمی نسبت به غیبت این دو نفر کنجکاو شدم. شروع کردم از طبقه زیرزمین به بالا رفتن و در بین راه هر کسی من را می دید و می پرسید کجا می روی، می گفتم دارم می روم در اتاقم استراحت کنم. ولی نبود این دو سرباز کاملا فکرم را مشغول کرده بود و کمی هم ...
شوخی های برگزیده فضای مجازی در نیمسال اول 94
ریم دکتر تا سشوار رو از تو حلقم دربیارن ، قدیما که هر برندی شارژر مخصوص خودش رو داشت آرامش بیشتری تو خونه ها حکم فرما بود. ، و یک واکنش به نیمکت نشینی حقیقی در روبین کازان: تنها تیمی که تو 4 سال اخیر حقیقی توش بازی کرده تیم ملی ایران بوده ، و یک واکنش به فراگیر شدن تلگرام: طرف داشت می رفت، همه پشت سرش بوق می زدن، رفتم کنارش گفتم بیاین تو لاین خودتون، گفت من فقط تلگرام دارم خیلی بهتره از وایبر و لاین ...
زندگی کردن در نقش دروغ است!
ادابازی درمی آوردم. از هر وقت خودم هم یادم است، اینطوری بودم. این ور و اون ور خونه در حال ادا بازی بودم از بچه گی خیلی با پدرم سینما می رفتم، آن دوره ها یادم است که عاشق دو کارآک تر بودم. یکی صاعقه بود و یکی شِزِم. مثل سوپرمن بودند که شنلی هم داشتند و پرواز می کردند و می رفتند وآدم بد ها را نابود کرده و به کمک آدم خوب ها می رفتند. من شزم می شدم. چادر مادرم را می اوردم وبه برادرم می گفتم که ...
می گفتیم بحث با کمپانی نفت جنوب یک وظیفه ملی است!
آرا باید از ایجاد واکنش در مردم بپرهیزد. پیامد این اعلامیه برای شما چه بود؟ از شهربانی به سراغم آمدند و چون دیدند هنوز به سن قانونی نرسیده ام، سعی کردند از من این حرف را بیرون بکشند که چه کسی مرا تحریک کرده است؟ چون تهدید نخست وزیر مملکت نمی تواند کار یک نوجوان باشد. من هم در جواب گفتم: محرکم روزنامه شاهد و باختر امروز بوده اند. تا نیمه شب مرا نگه داشتند. دایی ام وکیل دادگستری ...
حکم قصاص چشم جوان 23 ساله تایید شد
و به سرعت به سمت میدان جمهوری رفتم. بین راه، دوستم را دیدم و از او خواستم تا همراهم بیاید. وقتی به میدان جمهوری رسیدم چند مرد را دیدم که با پدر و مادرم درگیر بودند و افراد زیادی به عنوان تماشاگر در آن جا جمع شده بودند. من با میله طلق شکسته موتورم به شاهدان گفتم تا زودتر محل را ترک کنند، اما همان موقع جلال سرش را برگرداند و میله ناخواسته به چشم او فرو رفت. من قصد توجیه کردن کار اشتباهم ...