سایر منابع:
سایر خبرها
رکورد 12 هزار کیلومتری اروپا، رویا نیست
به گزارش ایسکانیوز معلوم نیست کدام یک از پدران این موجود کجا، چگونه، سر چه موضوعی و با چه کسی عهد کرده که تا دنیا دنیاست دست از تلاش برندارد. و حالا همه فرزندان آن پدر که اطلاعات موثقی از نام و نشان او در دست نیست می کوشند تا مبادا یک روزشان بدون تلاش و اراده بگذرد و خدای نکرده آبروی خانوادگی شان به خطر بیافتد و این پدر گمنامِ عزیزشان جلوی برادر یا خواهر دیگرش که از قضا از او هم اطلاعاتی در دست ...
من تلویزیون را ترک کردم!
الان در حال انجامش هستم. * بعد از ترک تلویزیون، وقت بیشتری را به مطالعه می گذرانم. در نوجوانی، به خاطر بیدار ماندن تا دیروقت و کتاب خواندن زیر ملحفه با چراغ قوه، گناهکار شناخته می شدم. اما وقتی دبیرستانی شدم، دیگر یک کتابخوان حریص نبودم. بنابراین تلویزیون را کنار گذاشتم و دوباره کتاب به دست گرفتم. * وقت بیشتری هم برای خلاقیت پیدا کرده ام. فهمیدم که در پایان روز نیاز داری ...
درخواست یک مدافع حرم از فرزندانش/ دعا کردم بابا شهید شود
قطار نزدیک شده بودیم و تقریباً همراهانمان به راه آهن رفته بودند. وقتی رسید با ناراحتی گفتم کجا بودی؟ دیر شد! مثلاً از عصبانیت با او قهر کرده بودم! هیچ نگفت فقط مظلومانه نگاهم کرد. مثل همیشه برق نگاهش... گفت دستت رو بده. یک انگشتر دستم کرد! منتظر آماده شدن این انگشتر بود. *هدیه در نیمه شب حتی بعد از ازدواج هم مثل دوران نامزدی، هدیه دادن هایش عجیب بود. مثلاً یک سال برای سالگرد ...
برادرانی که یکی شهید و دیگری اسیر شد؛ اما مادری که...
پیروزی انقلاب اسلامی من و برادرم در مسجد محله مان بسیجی شدیم. زمان انقلاب هم سن و سال زیادی نداشتیم اما همراه با بزرگ تر ها در راهپیمایی ها شرکت می کردیم و وقتی ساواکی ها مردم انقلابی را تعقیب می کردند، درهای خانه هایمان را برای پناه دادن به مردم باز می گذاشتیم. کمی بعد با آغاز جنگ تحمیلی پدر برای خدمت و جهاد راهی شد. آن زمان در منطقه رانندگی می کرد و ماشین های خراب را به عقب می آورد و تدارکات به ...
چهره ها در شبکه های اجتماعی (281)
دست خودش نیست و مدلش اینجوری است! پوشش پیشنهادی مهران غفوریان برای جشن حافظ سال 96. پوششی که شاید باعث حفظ حریمِ "احترام" و "ادب" در جراید بشود. آن هم حفظِ حداقلی اش. هر چهره ای از یک مرحله زندگی اش به بعد، کم کم آثار و ابزار گرافیکی و روتوش کننده را به عکس هایش اضافه می کند. بهاره رهنما به تازگی وارد این مرحله از زندگی اش شده که برایش آرزوی موفقیت می کنیم! رامبد ...
بررسی اصول اندیشه های تکفیری و خاست گاه آن ها
سلم) زیارت قبور و دست کشیدن به آن ها؛ - شریعت: مانند تمسک به مذاهب چهارگانه، و تقلید از پیشوایان دارای اجتهاد. وی این امور را انحراف از روش سلف دانسته و کفر و شرک شمرده است. و هم چنین بر وجوب بازگشت به آنچه که او عقیده سلفیت می نامد، تأکید کرده، و نیز به متکلمان فرقه های اسلامی، مثل: اشاعره و معتزله و دیگران حمله کرده است. با نگاهی به محمدبن عبدالوهاب درمی یابیم که او روشی سخت گیرانه ...
ناگفته های سقوط سربازان به دره
...، اتوبوس متوقف نمی شد. در نهایت وقتی که به شدت ترسیده بودیم اتوبوس با سرعت زیاد به سمت راست منحرف شد و بعد از آن هم به گاردریل خورد و در آخر هم به دره سقوط کرد. تمام لحظات به هوش بودم. وقتی امدادگران رسیدند، ما را به بیمارستان نی ریز و بعد از آن هم به بیمارستان شیراز منتقل کردند. در بیمارستان بود که متوجه فوت دوستانم شدم. دوستانی که در این مدت با هم مثل برادر شده بودیم. ما در پادگان با هم یک اکیپ ...
اسلام دین صلح و مهربانی و محبت و رحمت
شکستن دیوارهای ظلم و استبدادی که میان مردم و بهره بردن از آزادی ای که خدا به آنان بخشیده است؛ آغاز می شود نه برای اجبار مردم به ترک دین خود و اسلام آوردن. حکومت اسلامی در تمام دورانها تجلی گاه مهربانی و صلح بوده از این رو جریانهای تکفیری در پی از بین بردن اسلام به اسم اسلامند و باید در دو بعد دفاعی و فرهنگی با آنها مقابله شود. مقدمه از میان عناوین مطروح در لیست کنگره، مقاله حاضر ...
امیرعلی نبویان : یک نفر را از فاصله 50 متری دیدم و عاشق او شدم!
می دهم. در مورد فرهاد مجیدی هم چنین اتفاقی افتاد. عاشقی در تابستان فقط دو بار تصویر محوی از او مشاهده کردم که بالطبع برای من قابل شناسایی نبود. ییلاقی به نام شاهان دشت داریم که تابستان ها و پنجشنبه و جمعه ها به آنجا می رویم. در پیاده رو بودم که یک نفر را از فاصله 50 متری دیدم و عاشق او شدم ولی این اتفاق آنقدر برای من عظیم بود که حتی نایستادم تا او را ببینم و در همان برخورد ...
گفتگوی خواندنی با رضا کریس ، رونالدوی ایرانی
چشم نمی آید. گفتگوی مان را با رضالو درباره ماجرای عکسی شروع می کنیم که باعث شد او به شهرت باور نکردنی دست پیدا کند و پیشنهادهای خوبی در عرصه کاری مدلینگ و تبلیغات به او داده شود: حدود یک ماه پیش بود که برای تمرین فوتسال به یک سالن رفته بودم. زمانی که تمریناتم تمام شد به قسمت رختکن برگشتم و گوشی همراهم را به دست گرفتم و متوجه شدم تماس های زیادی با من گرفته شده است، تعجب کردم. ...
تلخی و شیرینی زندگی یک نابینای موفق
را چگونه تهیه می کردی. کم کم به مسیر جوانرود تا روستا و برعکس مسلط شدم. قبل از شروع به تحصیل، پدرم در بهزیستی برایم تشکیل پرونده داد و از همان طریق، تجهیزات اولیه مثل عصا را تهیه کردم. اما کتاب های درسی در اختیارم نبود، یکی از دوستانم که در آن سال ها دانشجو بود (آقای سیروس محمدی) و خواهر کوچکم کتاب ها را برایم می خواندند و من هم به ذهنم می سپردم. به این شیوه درس ها را به سرعت می خواندم ...
ولخرجی یک مدافع حرم برای ازدواجش!
بیشتر او حرف زد. همان شب از من جواب مثبت را گرفت! *داماد دست پاچه! صبح روز بعد از خواستگاری، برای بردن شناسنامه ها و رزرو زمان محضر به خانه ما آمد. حتی شناسنامه ام عکس دار نبود! محمد شناسنامه ام را عکس دار کرد و بعد از آن به همراه پدر مادر من و او برای آزمایش خون رفتیم. در آزمایشگاه خانم ها طبقه بالا بودند و آقایان پایین. محمد چندین مرتبه به بهانه های مختلف به ...
قدری خودمانی تر با شهید مهدی غفاری
می دهد: شهید مهدی عشق و علاقه شدیدی به روحانیت داشت و اگر یک روحانی می دید مثل پروانه دور سر او می چرخید. همیشه دوست داشت نماز را در مسجد و به جماعت بخواند. بعد هم که مساله سربازی پیش آمد واقعا با عشق رفت، کمتر به مرخصی می آمد در یک کلام عاشق امام و انقلاب بود. البته اکثر نیروهای جوان جبهه آن موقع همین طور عاشق بودند برای خانواده ها عشق این جوانان به جبهه تعجب آور بود. شهید مهدی پیرو رهبر ...
کتاب معمای عشق 2 با سرگذشت مهدی بسته شد/ همسرم، انتخاب پدر شهیدم بود
سفید گذاشته اند و به من می گویند سوار شو. سوار شدم و اسب شروع کرد به آسمان اوج بگیرد. به قدری سریع می رفت که نگران بودم چطور حجابم را حفظ کنم. به زیر پایم نگاه کردم دیدم همه جا سرسبز است و بعد اسب مرا دوباره به همین مسجد برگرداند. شب قبل از اینکه به من خبر شهادت مهدی را بدهند با خواهرم به کوه سفید درچه برای جزء خوانی رفتیم، به نیت مهدی قرآن را باز کردم و چشمم به آیه 158 آل عمران افتاد ...
این گزارش بوی خون می دهد/مروری بر قتل هایی که در هفته گذشته اتفاق افتاد
به دنبال من آمد او را هول دادم که سرش به میز تلویزیون خورد و نقش زمین شد . مشت محکمی به صورتش زدم ولی انگار قصد نداشت دست از دعوا بردارد. به همین خاطر در یک لحظه چاقو را از کشوی آشپزخانه برداشته و محکم به سینه اش زدم. چند دقیقه بعد که متوجه شدم مرده است بیل و کلنگی تهیه کرده و پس از حفر گودالی در آشپزخانه جسدش را دفن کردم. محاکمه مردی که دوستش را کشت و جسدش را کف آشپزخانه چال کرد ...
از کندن پوست سر تا تزریق سیانور؛ روزی که عملیات مهندسی، قرون وسطی را شرمنده کرد+تصاویر
...> طاهر حین مراقبت از خانه مشاهده می کند که به جوانی مشکوک شده و طبق خط داده شده اقدام به شناسایی وی می کند. روز بعد همان فرد را به همراه یک جوان دیگر در آنجا دیده و به افراد بالای بخش ویژه گزارش می دهد و آنها دستور ربودن آن دو جوان را صادر می کنند. طاهر به همراه رضا هاشملو و محمدجعفر هادیان، اقدام به ربودن این دو جوان می کنند. در خیابان با ماشین جلوی آنها پیچیده و به آنها می ...
روانکاوی برای من هیجان انگیز است
سینمای تارکوفسکی و هنر و ادبیات ذهنیت. روان درمانی پویشی کوتاه مدت، اسطوره و خرافه چشم نگاه و تصویر تمام بچگی من در اصفهان گذشت. اصفهان از معدود شهرهایی بود که مسلمان ها، مسیحی ها و یهودی ها در کنار هم و به صلح و صفا زندگی می کردند. اول فروردین 1324 در اصفهان متولد شدم. دوران کودکی و نوجوانی ام در اصفهان گذشت، مقطع ابتدایی را در دبستان هدایت و علیرضا عباسی بودم و بعد به دبیرستان سعدی رفتم ...
مجید اخراجی ها حالا در سوریه!
شوید برایتان بستنی خریده ام و ما باید بستنی می خوردیم. پدر مجید هم بعد از خال کوبی دست مجید به او واکنش نشان می دهد و مجید شب را خانه نمی آید اما قهر کردن او هم مثل خودش عجیب است: خال کوبی برای 6 ماه قبل از شهادت مجید است. می گفت پشیمان شدم؛ اما خوشش نمی آمد چند بار تکرار کنی. می گفت چرا تکرار می کنید یک بار گفتید خجالت کشیدم. دیگر نگویید. وقتی هم از خانه قهر می کرد شب غذایی را که خودش می خورد دو ...
ساعی: از 2 چیز متنفرم، نقره و برنز
مدال آور تکواندو بیشتر شوند. شاید اگر آن ناداوری در حقم نمی شد حالا یک ورزشکار با سه طلای المپیک بودم. به خودم قول دادم در المپیک آتن طلا بگیرم همان روز که مبارزه ام تمام شد و به مدال برنز سیدنی رسیدم در مصاحبه ای که بعد از مبارزه داشتم گفتم که مدال طلای المپیک آتن را می گیرم. تمام تلاشم را گذاشتم اگر طلای جهان را هم می گرفتم به آن به عنوان مبارزه تدارکاتی برای المپیک نگاه می کردم ...
خاطره های ماندگار علامه طباطبایی از لسان دخترشان
دو خواهر بودیم که دو برادرم به رحمت خدا رفتند و درواقع من دختر بزرگ خانواده هستم. البته قبل از تولد برادر بزرگم (عبدالباقی) مادرم چند فرزند به دنیا آورد که همه از دنیا رفتند. مرحوم حاج آقا و مادرم که از تبریز عازم نجف می شوند یک فرزند پسر داشتند که در همان خردسالی در نجف مرحوم می شود. بعد از آن مادرم فرزندان دیگری به دنیا می آورد که همه به خاطر هوای بد و گرمای غیرقابل تحمل نجف در هشت ماهگی، 10 ...
در قبال دعواهای فرزندانمان چه واکنشی نشان دهیم؟
آن است. از حالا به بعد می توانیدبه فرزندتان کمک کنید که با مشکل رو به رو شود و احتمالاً برای آن یک راه حل پیدا کند. تشخیص و ابراز کلامی احساس ها کار خوبی است و به کاهش تنش ناشی از آنها کمک می کند. احساس فرزند خود را نمی توانید تغییر دهید اما برایش روشن کنید که برای ابراز احساسش نمی تواند از هر روشی که دلش خواست استفاده کند. مثلاً اشکالی ندارد که فرزندتان از دست خواهر ...
گریه های بی امان قاتل پدر و خواهر
خواهرم را به زور به اتاق خوابش بردم.، چون او قبلا هم سابقه پرخاشگری داشت همان موقع با موبایل پدرم تماس گرفتم و ماجرا را به پدرم گفتم. دستم به شدت می سوخت که متوجه بریدگی عمیق روی دستم شدم و فهمیدم چاقویی که در دستان آرین دخت بود با انگشتانم برخورد کرده است. من که کنترل اعصابم را از دست داده بودم به اتاق خواهرم رفتم و کشی را که گوشه اتاق افتاده بود دور گردنش پیچیدم تا بیهوش شد. وی ادامه داد ...
ناگفته های رضا میرکریمی
..., اگر عدم ارتباطی در جامعه وجود دارد می توان ریشه آن را در خانواده و بحران هایی دید که گریبانگیرش شده است. هر چقدر روی این موضوع کار کنیم کم است و جزو موضوعات روز و مهم ما است و آمار در دست ما حکایت از ضعیف بودن نقش خانواده در تحکیم موقعیت افراد و جامعه دارد. آمار تکان دهنده ای مانند بالارفتن سن ازدواج، افزایش طلاق و تنها زندگی کردن افراد خانواده را می توان ناشی از همین ضعف دانست. ...
دیگر چیزی نمی شنوم
شرکت نگاه می کنم تا هرچه زودتر به خانه برگردم. همین هفته پیش بود که با دوستی در این مورد حرف می زدم. گفتم: تو از کارت راضی هستی؟ نفس عمیقی کشید. چیزی شبیه آه کشیدن. گفت: معلومه که نه. کی از کارش راضیه؟ گفتم: حتما هست، ولی کم نگاهم کرد و گفت: نصف آدمای این شهر سال هاست که قراره یه روزی از کارشون استعفا بدن و خندید. از صبح حال خوشی نداشتم. سرم درد می کرد و چشم هایم سیاهی می رفت. مطمئن بودم که چیزی از ...
می خواهند فوتسال را کوچک کنند
آرژانتین هم دو بر یک. کوبا را هم سه بر صفر شکست دادیم و در همان مرحله اول اوت شدیم. من همانجا استعفا کردم و بعد از جام جهانی از تیم ملی بیرون آمدم. ** همکاری تان با تیم های عربی هم از همان زمان شروع شد؟ بله، ابتدا به بحرین رفتم و یک سال سرمربی این تیم بودم. برگشتم به ایران و بعد از آن سه سال سرمربی کویت شدم که با این تیم بهترین نتیجه تاریخ فوتسال شان را به دست آوردیم و سال 2003 در ...
چهره ها در شبکه های اجتماعی (286)
برویم سراغ عکس ها. جمشید خان هاشمپور و مهران احمدی با گریم های عجیبشان. نکته عجیب تر این است که این عزیزان با این گریم ها در فیلم "نفس" آخرین ساخته نرگس آبیار هنرنمایی کرده اند. تکرار میکنم، در فیلمِ نرگس آبیار! الناز شاکردوست در حاشیه کنسرت سینا حجازی که چند روز پیش حسابی ترکانده بود (سینا را میگویم!). با تشکر از عزیزان که با انتخابِ استایلِ دست به سینه، اندکی مراعاتِ جمع ...
فرار یک دختر از خود، نه از خانه!
دار است درباره مشکلات زندگی ام به مشاور مدرسه هم حرفی نزدم. احساس می کردم اگر خانم مشاور سر از مشکلاتم در بیاورد شخصیتم خرد می شود و دیگر نمی توانم سرم را جلوی او بالا بگیرم. بعد از تعطیلی مدرسه حسابی به هم ریخته بودم. حس می کردم در و دیوار خانه دست انداخته روی گردنم و دارم خفه می شوم. به دوستم زنگ زدم. گفت یکی دو روز به شهرستان می روند و بر می گردند. فکری به سرم ...
چه مجردید چه متاهل، حتما بخوانید!
که پشت میز نشسته و چیزی می نویسد. شام نخورده بودم اما مستقیم رفتم بخوابم و خیلی زود خوابم برد چون واقعاً بعد از گذراندن یک روز لذت بخش با معشوقه جدیدم خسته بودم. وقتی بیدار شدم، هنوز پشت میز مشغول نوشتن بود. توجهی نکردم و دوباره به خواب رفتم. صبح روز بعد او شرایط طلاق خود را نوشته بود: هیچ چیزی از من نمی خواست و فقط یک ماه فرصت قبل از طلاق خواسته بود. او درخواست کرده بود که در آن یک ماه هر ...
نتوانست بادخترش خداحافظی کند
گرفتند و گفتند مدارک همسرتان را برای کار انتقالش به ایران لازم داریم. پرسیدم شهید شده؟ جواب سربالا دادند. تا ظهر دلشوره داشتم، دیدم خبری نیست، خیالم کمی راحت شد با خودم گفتم حتما خبری نیست. بعدازظهر به برادرشوهرم زنگ زدم و حال پدر و مادرشوهرم را پرسیدم. برادرشوهرم گفت بهتره بروم خانه شان، مادرم گفت یه لباس سنگین بپوش. بعد باهم راه افتادیم به سمت منزل پدرشوهرم. وقتی از در وارد شدم دیدم کلی آدم در ...
ماجرای تبریک سیدحسن نصرالله به فاطمیون/ اهتزاز پرچم یا علی(ع) توسط نیروهای سیدحکیم بر تپه استراتژیک ...
پرسید و آمار و ارقام را تمام و کمال به ایشان می گفتیم. آن زمان دیگر بیشتر ماموریت من در حلب بود و کمتر سید حکیم را می دیدم. مهرماه سال 94 بود که یک عملیاتی به سید حکیم محول شد که دوباره به حما برود. به من گفته شد برای آمار شهدا، مجروحین و ایثارگران در آن منطقه حضور پیدا کنم. آنجا سید حکیم را دیدم. واقعاً انگار دوباره به دوست و برادر و فرمانده ام رسیده بودم.. از توانایی ها و اشراف نظامی ...