سایر منابع:
سایر خبرها
اقدام زشت وغیر انسانی پسر جوان در اتاق خواب
پشت سر به او حمله کرد و گلویش را گرفت. سپس با چاقو چندین ضربه به شکم او زد. وقتی شوهرم جان سپرد من، محسن و دخترم از ترس جنازه را به بیابان های رمزآباد بردیم و آنجا رها کردیم. وی ادامه داد: من تحت تاثیر حرف های پسرم قرار گرفته بودم و به او قول دادم اگر پلیس به ماجرا پی برد همدستی در قتل را گردن بگیرم. من برای نجات پسرم از قصاص، به دروغ گفتم که چندین ضربه چاقو به شوهرم زده ام. اما حالا می گویم ...
الهام چرخنده: سفیر حجابم
هفته نامه تماشاگران امروز - فاطمه رجبی: یک تکه ابر در آسمان نیست. انگار آفتاب هم کارش را خوب بلد است. صورت های خیس از عرق زن هایی که در صف سربند ایستاده اند هم همین را نشان می دهد. اصرار می کنند که خانم چرخنده یا به قول خودشان الهام خانم خودش سربندشان را ببندد. او هم نه فقط سربندها را محکم می کند که هر بار مواردی را هم در آغوش می کشد و لبخند کشداری تحویل می دهد حتی به من که نه چادر سرم است و نه ...
شهید ابراهیم هادی از همسرم خواست تا برگردد/ روز عقد هر دو روزه بودیم
جان حقیقت است. یا باید دنیا را بخواهی یا رسیدن به خدا را. مرا عیال صدا می زد. لباسش را هدیه کرد برای اینکه قرآن، آینه و جانماز کوچکش بر جیبش جا شود، لباس هایش را می دوخت. لباسی دوخته بود که آن را دوست داشتم. روزی به منزل آمد. زیپ اورکتش را تا آخر بالا کشیده بود. گفت عیال جان کاری کردم که امیدوارم از دستم ناراحت نشوی . گفتم هر کاری که کرده اید قطعا صلاح بوده است. حالا چه کار ...
پیشنهاد بی شرمانه همسایه به دختر جوان/ چادرم را محکم روی سرم نگه داشتم
: پیشنهاد بی شرمانه همسایه به دختر جوان/ چادرم را محکم روی سرم نگه داشتم اقدام زشت وغیر انسانی پسر جوان در اتاق خواب/خواهرم بی گناه است +عکس اقدام زشت سه جوان که از بالکن وارد خانه ها می شدند+عکس حادثه شوم برای دو زوج جوان درخودرو+عکس عروس جوان در شب ازدواج آبروی داماد را برد روح پسر بچه شکار دوربین مداربسته شد +تصاویر ...
گریه های سوزناک یک مرد از دست زن بیوه در کلانتری
روزهای باقی مانده عمرم را می توانم با آرامش سپری کنم اما وقتی چشم به چشمان دخترم می دوزم... و دیگر گریه های سوزناک امانش نداد.. برنا 110 این اخبار را از دست ندهید: پیشنهاد بی شرمانه همسایه به دختر جوان/ چادرم را محکم روی سرم نگه داشتم اقدام زشت وغیر انسانی پسر جوان در اتاق خواب/خواهرم بی گناه است +عکس اقدام زشت سه جوان که از بالکن وارد خانه ها می شدند+عکس حادثه شوم برای دو زوج جوان درخودرو+عکس عروس جوان در شب ازدواج آبروی داماد را برد روح پسر بچه شکار دوربین مداربسته شد +تصاویر ...
فیش حقوقی صیاد
به گزارش قدس آنلاین به نقل از وطن امروز، متن یادداشت حسین قدیانی به شرح زیر است: یک بار ما رفته بودیم کرمانشاه. علی هنوز ازدواج نکرده بود. یک ارتشی آمد در خانه و مقداری آذوقه به ما داد. حالا علی به ما قبلا سفارش کرده بود که از این جور چیزها به هیچ وجه نگیریم. من به آن ارتشی گفتم: اینها چیست؟ گفت: مال جناب سروان است! من پاکت ها را گذاشتم آشپزخانه اما درشان را باز نکردم. تا اینکه سر و ...
عقدکنان در زندان؛ زندگی در آزادی
دستگیر شده و قاضی دستور داده بود 15 روز تحت نظر باشد. سه شنبه ها روز ملاقات بود و من که نمی توانستم دوری برادرم را تحمل کنم به ملاقات او رفتم. آن روز مهم ترین اتفاق زندگی ام در سالن ملاقات زندان رقم خورد. وقتی با برادرم صحبت می کردم کنار من مادر دلشکسته ای بشدت اشک می ریخت و گریه های او باعث شد تا کنجکاو شوم. برادرم وقتی متوجه کنجکاوی من شد گفت پسر این زن به نام امیر مهرداد به اتهام قتل ...
دخترنوجوان در دام شیطانی مرد میانسال
آدم روانی روبه رو هستم. آن روز از دستش فرار کردم و به خانه برگشتم. شهره آهی کشید و افزود: دست بردارم نبود. لحظه به لحظه پیام های تهدیدآمیز با چند عکس افتضاحی که خودم برایش فرستاده بودم ارسال می کرد. سه شبانه روز گذشت. نمی دانستم چه کار کنم. مادرم چند بار پرسید اتفاقی افتاده، چرا این قدر دمق هستی؟ بالاخره گفتم چه حماقتی کرده ام. ما به کلانتری 24 آمدیم و شکایت کردیم.قرار است از ...
داستان/ جوجه تیغی
و دریافت رضایت شده است. ظاهرا برای هر روزی که من در خانه پدرش سکونت داشتم، باید به اندازه ظریف در لوزان سوئیس بحث و تبادل نظر می کردم تا حسابم با این خانواده تسویه بشود. سریال خرابکاری و بی انضباطی هایش ظاهرا تمامی نداشت. با شرکت در یک درگیری دسته جمعی، مصدوم شد، آسیب دید و برای اولین بار طلبکاربود. افراد زیادی برای حل مسٔله تلاش کردند. همه سرشناس ومحترم بودند.ولی درگیری دسته جمعی بود و ...
فرهنگ ایرانی همیشه دغدغه ام است/ دلیل تاخیر در اجرای کوروش
نمایش داد و گفت: حضورم در این نمایش جزو تجربیات معنوی و هنری من است و آن را فقط در یک تجربه بازیگری محدود نمی کنم. بعد از 16 سال من همچنان از برکات حضور در این نمایش بهره مند می شوم. من بارها و بارها به خانم صابری گفته ام برای حضور در این نمایش حاضرم سینه خیز بیایم. شمس پرنده از 14 مرداد تا پایان شهریورماه هر شب ساعت 20 در ایوان عطار روی صحنه می رود. ...
تلخی و شیرینی زندگی یک نابینای موفق
هستم و خود همین تک پسر بودن، حس عصای شکسته را برای خانواده تقویت کرد. اما پدرم کوتاه نیامد و زمانی که 11-12 ساله بودم، برای اینکه از خانه بیرون بیایم و عملاً وارد جامعه شوم، پدرم از شهر خوار و بار می خرید و به روستا می آورد تا من دستفروشی کنم. حدود 4 سال کار دستفروشی را ادامه دادم تا اینکه تصمیم گرفتم در کلاس های نهضت سواد آموزی که در شهرستان جوانرود دایر بود، شرکت کنم. اهالی روستا از ...
منع فریدون از حضور در جلسات هیئت دولت/ گلایه عارف از بی هویتی امیدی ها/ رشد دو برابری بدهی دولت به بانک ...
روز پیش از تعصب به هویت سخن گفت و تأکید کرد که جریان اصلاحات در مسیر ترجیح منافع ملی بر منافع جناحی، در جریان انتخابات مجلس دهم از هویت خود گذشت! عارف زودتر از اینها باید به این موضوع اشاره می کرد. عارف می داند که اجتماع احزاب اصلاح طلب در شورای عالی سیاستگذاری، نیازمند آسیب شناسی جدی است. شرایط اقتضا می کند که اعضای شورای عالی سیاستگذاری اصلاح طلبان بار دیگر دور یک میز بنشینند و تصمیم بگیرند ...
ماجرای خواستگاری احمد توکلی
.... 18 یا 19 ساله بودم که وارد دانشگاه شدم. بین دو ترم دانشگاه از شیراز به تهران و پیش پدر و مادرم در منزل خواهرم رفتم. مادرم به من گفت که دخترخاله ام یک خواستگار دانشجوی مهندسی و مذهبی برایش آمده و ممکن است ازدواج کند، می خواهی یواشکی با خاله جان صحبت کنم. من هم جواب دادم چرا یواشکی، بلند بلند صحبت کنید! پس از جلب رضایت پدرم، گفتم خودم به بهشهرمی روم تا صحبت های مقدماتی را ...
ولخرجی یک مدافع حرم برای ازدواجش!
برای اولین بار! جای محمد واقعاً خالی بود. قول داده بود باهم به کربلا برویم.... *ظرف اضافه حتی وقتی به مهمانی می رفتیم، دلم می خواست زود به خانه برگردیم تا کنار هم باشیم. غذاخوردنمان همیشه در یک بشقاب بود. هرچقدر بقیه سربه سرش می گذاشتند، اما باز کار خودش را می کرد می گفت خب من خانم ام را دوست دارم، او هم دلش می خواهد اینطور غذا بخوریم! اشکال کار کجاست؟ و همه از حرف هایش می ...
قدری خودمانی تر با شهید مهدی غفاری
برادرش می گوید: من از سنین پایین مشغول کار در بازار بودم و در آن سال ها در شهرک صنعتی ساوه کار می کردم سه روز قبل از شهادت مهدی استرس و دلشوره عجیبی داشتم، یک روز صبح به محل کارم در شهرک صنعتی رفتم و حدود ساعت11بود که سه نفر از دوستانم پیش من آمدند و گفتند مهدی در جبهه تیر خورده و زخمی شده و حالش مساعد نیست و به ساوه منتقل شده است. من هم با عجله همراه با آنها راه افتادم تا خودم را به برادرم ...
کتاب معمای عشق 2 با سرگذشت مهدی بسته شد/ همسرم، انتخاب پدر شهیدم بود
بود که او را همراه شهدا کند. با خانواده شهدا ارتباط عجیبی داشت و سه سال قبل کتاب معمای عشق 1 را که روایت زندگی شهدای امام زاده دُرچه بود را با همکاری گروه به چاپ رسانید. زمانی که برای تدوین کتاب معمای عشق 2 به خانه ما آمدند، مادرم گفته بود که شهید محمد باقر دو دختر دارد و همان شب فکر اینکه آیا می شود داماد این خانواده شوم از ذهنش عبور کرده بود و بعد از جلسه، بر سر قبر پدرم زیارت عاشورا خوانده بود ...
این گزارش بوی خون می دهد/مروری بر قتل هایی که در هفته گذشته اتفاق افتاد
قتل رفیق خود و دفن جسدش در کف آشپزخانه در شعبه دوم دادگاه کیفری استان تهران در 5 مرداد محاکمه شد . متهم به قتل که نجار 35 ساله ای بود در بازجویی ها به کارآگاهان گفت: من یک میلیون تومان به مقتول بدهکار بودم و او چندین بار پولش را از من خواسته بود تا اینکه عصر روز 19 مرداد به خانه ما آمد و وقتی پولش را خواست از او خواستم که چند روزی فرصت بدهد. اما ناگهان دعوایمان شد و وقتی در اتاق پذیرایی ...
روانکاوی برای من هیجان انگیز است
علاقه بیشتری دارم. بچه مثبت و درس خوانی بودم، برای همین پدرم دوست داشتند که من درسم را ادامه بدهم. سال 1342 دیپلم گرفتم. از سال 1342 تا 1349 دوره پزشکی را در دانشکده پزشکی دانشگاه تهران گذراندم و بعد طبق معمول به سربازی رفتم. چرا پزشکی را انتخاب کردید؟ مادرم که مثل همه مادرها آرزو داشت بچه اش پزشک شود و از طرفی من پزشک خانوادگی مان راخیلی دوست داشتم و همه اینها تاثیر ...
مجید اخراجی ها حالا در سوریه!
. یک روز سند مغازه را به مجید دادم. گفتم این سند را بگیر، اگر فروختی همه پولش برای خودت. هر کاری می خواهی بکن. حتی اگر می خواهی سند خانه را هم می دهم. تو را به خدا به خاطر پول نرو. مجید خیلی عصبانی می شود و بارها پایش را به زمین می کوبد و فریاد می گوید: به خدا اگر خود خدا هم بیاید و بگوید نرو من بازهم می روم. من خیلی به هم ریختم. مجید تصمیمش را گرفته است. یک روز بی قید به تمام حرف هایی که پشت سرش می ...
ساعی: از 2 چیز متنفرم، نقره و برنز
نقش اول را بر عهده داشتم. (باخنده) خانومی گفت در میدان شهید هادی ساعی زندگی می کند! یک میدانی واقع در شهر ری به نام هادی ساعی است. یک بار خانمی به شورای شهر آمده بوده که منزلشان در شهر ری بود از او پرسیدم کجای شهر ری زندگی می کنی گفت نزدیک فرمانداری میدان شهید هادی ساعی! همه همکاران خندیدند و گفتم من هنوز شهید نشده ام. تعجب کرد که میدان به نام من است و کلی خجالت کشید. ...
چگونه مدیر خبر خبرگزاری پارس شدم؟
استعفا داد و خود پیشنهاد کردند حقیر جانشین ایشان شوم! (شاه حالش وخیم بود. چند روز بعد در پنجم امرداد 59 در همان بیمارستان المعادی قاهره از دنیا رفت) در مقابل پیشنهاد آقای باشی و استفسار مدیر عامل، به دکتر خرازی گفتم کار خبر، کاری کاملا حرفه ایست و بهترست در صدور حکم مدیریت اخبار دست نگهدارند. مدیریت این مقوله، به غیر از مدیریت بسیاری از مشاغل است که می توان به اصطلاح آنرا انقلابی زورچپان ...
کار و تلاش اقتصادی از دیدگاه امام صادق(ع)
سیابه می گوید: هنگامی که پدرم از دنیا رفت، یکی از دوستان پدرم به منزل ما آمد و بعد از تسلیت گفت: آیا از پدرت ارثی باقی مانده است تا بتوانی به وسیله آن امرار معاش کنی؟ گفتم: نه. او کیسه ای که محتوی هزار دهم بود، به من تحویل داد و گفت: این سرمایه را خوب حفظ کن و از سود آن زندگی خود را اداره کن! من با خوشحالی پیش مادرم دویدم و این خبر را به وی رساندم. هنگام شب پیش یکی دیگر از دوستان پدرم رفتم و او زمینه ...
فرصتی برای خودسازی معنوی و شکوفایی اقتصادی (گزارش روز)
سرفیروزآباد است. ما چند وقتی بود که در این روستا فعالیت داشتیم و در این مدت پسربچه ای به نام محمد بود که همیشه به ما در کارهایمان کمک می کرد. در میان خانه های سرین یک خانه ای بود که از همه خانه ها فقیرتر بود و بعد از مدت ها ما فهمیدیم این خانه، خانه پدری محمد است تا اینکه امسال تابستان ما چهار پنج روز زودتر از حضور بقیه بچه ها برای انجام کارهای پشتیبانی اردو به منطقه رفتیم. در این میان فهمیدیم به دلیل ...
خاطره های ماندگار علامه طباطبایی از لسان دخترشان
که من هیچ وقت ندیدم با پیراهن و شلوار در خانه نماز بخوانند. لباسشان را کامل می پوشیدند و به نماز می ایستادند. *شب عروسی تان مرحوم علامه هیچ سفارشی در خصوص زندگی با آقای قدوسی به شما نکردند؟ نه، اصلا خجالت می کشیدم مقابل پدرم حاضر شوم. ولی بعد از عروسی که از خانه ی پدرم رفتم، سه روز گریه کردم. شب عروسی هم که می خواستند مرا با درشکه به خانه ی داماد ببرند به مادرم چسبیدم که خانم جان ...
گریه های بی امان قاتل پدر و خواهر
رضایت کرده و دو خواهر دیگرم هم دیه خواسته اند. تشریح جنایت هولناک سپس هوتن در جایگاه ویژه ایستاد و در حالی که به شدت اشک می ریخت، گفت: چند سال قبل مادرم به خاطر ابتلا به بیماری سرطان جان سپرد و من و پدر و خواهرم با هم زندگی می کردیم. خواهرم دانشجوی کارشناسی ارشد رشته ژئوفیزیک بود و من هم در یک مغازه الکتریکی در خیابان لاله زار کار می کردم. آن روز در غیاب پدرم، خواهرم تلویزیون تماشا می کرد ...
اینجا رنگ ها بر مدار هستی می چرخند - در انتظار تاسیس موزه محجوبی
انسان در کارهایش دیده می شود، بسیار اهمیت دارد. می گوید: سال 2000 بود که به آمریکا رفتم. خانه یکی از اقوام رفته بودم که خانمش انگلیسی بود. او حتی سر میز شام هم از پای کامپیوتر بلند نمی شد و حتی یک جورهایی رفتارش توهین آمیز بود و من همان موقع گفتم این خانم طرف مصاحبت من نیست. اما بعد دیدم این خانم به شدت به اینترنت معتاد شده است. یک چیز دیگر هم به خودم گفتم. اینکه من هرگز خودم را آلوده ...
می خواهند فوتسال را کوچک کنند
رئیس جمهور در مصاحبه ای اعلام کرد که این پنجمی از قهرمانی بالاتر است، من هم پی این حرف را گرفتم و گفتم درنهایت موفق شدم برای تیمم 18 تا خودروی 206 بگیرم. آن زمان که تلاشم نتیجه داشت، کسی نگفت جایزه را نگیریم و همه هم آن را گرفتند، بعد که برای پاداش 2010 تیم رفتم یک نفر از بازیکنان و عباس ترابیان پشت من درنیامدند. این بزرگترین ایرادی است که خیلی ها از من می گیرند درحالیکه اگر اعتراض نمی کردم شاید تا ...
آمدم، ماندم رستگار شدم
ترس از مواجه شدن با دنیای ناشناخته، حس عجیبی به او می داد. خانم دکتر می گوید: دور شدن از خانواده و زندگی در کشوری که تا به حال ندیدی و حتی زبان مردمش را بلد نیستی سخت بود. می ترسیدم. آن روز که تصمیم به آمدن گرفتم، از خدا خواستم تا کمکم کند.به خدا گفتم نمی دانم کاری که دارم انجام می دهم خوب می شود یا بد! اما من اگر این راه را انتخاب کردم به خاطر خوبی ها و مهربانی های دکتر است، توکل به تو ...
فرار یک دختر از خود، نه از خانه!
بپا شد. کار به فحاشی و نزاع رسید. به کلانتری رفتیم. بالاخره با تحقیقات خانم مشاور کلانتری موضوع ختم به خیر شد. کیمیا افزود: اگر چه بعد از آن که به خانه برگشتم روزگارم سیاه شد. پدر و برادرم با سخت گیری های شان دیوانه ام کرده اند. اما این بار دوستانه با مادرم صحبت کردم و به اتفاق به مرکز مشاوره آمده ایم تا از مشاور خانواده کمک بگیریم. امیدوارم مشکلات مان حل شود. ...
نتوانست بادخترش خداحافظی کند
کنم بگویید چه شده. هیچ کس به من چیزی نمی گفت، انگار آب سردی را روی سرم ریخته بودند. نمی دانستم در آن لحظه چکار باید انجام بدهم، با مادرم تماس گرفتم و گفتم که بهش احتیاج دارم خیلی حالم بد است. بلافاصله آمد دنبالم رفتم خانه و تا صبح گریه کردم. همش خدا خدا می کردم که حمید زنده باشد. اصلا به ذهنم خطور نمی کرد که شهید شده باشد. با خودم می گفتم حتما زخمی شده. تا اینکه صبح از دفتر با من تماس ...