سایر منابع:
سایر خبرها
جای خالی دلگرمی های فرمانده در آزادی حلب
مقدم آمده است؟ تویوتا جلوی خاکریز توقف کرد، حالا تقریبا همه بچه ها بیدار بودند و با همدیگر حرف می زدند. درب تویوتا باز شد و مردی با لباسهای خاکی رنگ و اورکت از آن پیاده شد، همه در ابتدا فکر کردند، خواب می بینند، اما این واقعیت بود، ابوحامد آمده بود تا نیروهایش را تنها نگذارد. فرمانده گروهان جلو رفت و حاجی را در آغوش گرفت و بعد بچه ها یکی یکی جلو رفتند و با او ...
در دوران محاصره آبادان حتی یک بار نماز جمعه او تعطیل نشد!
و می خواستند به داخل مسجد حمله کنند! مردم درهای مسجد را بستند و آنها از بیرون شروع کردند به سنگ انداختن! از ترسم رفتم و زیر منبر پنهان شدم. عده ای از مردم آقای فیروزیان را، هر طور که بود، از مسجد بیرون و به مدرسه آیت الله قائمی بردند. از فردای آن شب مرحوم آقای جمی منبر رفت و کمی اوضاع آرام گرفت. اصولاً ایشان مهارت عجیبی در آرام کردن اوضاع داشت. یک بار هم همین کار را بعد از 15 خرداد سال ...
شب های قبل از عملیات بهترین فرصت خودسازی نیروها
گفتند چه طوری دوباره خودت را رساندی! شهید غلامعلی توکلی را دیدم او نیز خیلی خوشحال شد! گفت: احمد لک خیلی خوش آمدی، شنیده ام دو شب پیش تا اندیمشک آمده ای! کی آمدی؟کی رفتی؟ چطوردوباره آمدی؟ گفتم تو چرا با وجود زن بچه جبهه را ترک نمی کنی! چیزی نگفت او خودش را وقف دفاع از انقلاب کرده بود فهمیدم که کلا آسمانی شده! در این حین رضا اسداللهی گفت بیا گروهان ما ولی غلامعلی توکلی نگذاشت بروم رفتم ...
علی جرایه ؛ نوجوان ترین رزمنده شهید کشور
شام ما مرغ بود، غذا را گرفتیم و به خوابگاه رفتیم و شام را خوردیم و باهم به شوخی می گفتیم که بچه ها خوب جایی آمده ایم، غافل از ساعات بعد که چه بلایی می خواهند سرمان بیاورند. چون برق و امکانات نبود بعد از چند ساعت هرکسی روی تخت خودش رفت و همه خوابیدیم، تا اینکه پاسی از شب گذشت، ناگهان صدای گلوله در خوابگاه پیچید و صدای بدو به خط شو یکی از مربیان به گوش ما رسید، از خواب پریدیم، تمام سالن تیره ...
کربلای 4؛ برگی از نفوذ آمریکا و مظلومیت شهدای دفاع مقدس
اهداف عملیات: تهدید شهر بصره از سمت جنوب و تصرف جزیره ام الرصاص و ابوالخطیب عراق و محاصره نیروهای دشمن در شبه جزیره ای کاش من شهید نشوم! جانباز سید جواد کافی یکی از غواصان گردان یاسین در عملیات کربلای 4 است. از 120نفری که در گردان یاسین بودند فقط 4 نفر برگشتند که یکی هم این رزمنده نوجوان بود. آنها 8 روز در میان نیزارهای جزیره ماهی مقاومت کردند و به طور معجزه آسایی زنده ...
استوار، مقتدر و پر ابهت همچون دماوند!
...> - هیچی شوکه شده بود که من قرار بوده اصفهان بروم ولی از اهواز سردرآوردم. منم کم تجربه بودم. احساساتی شده بودم و همه جزئیات را می نوشتم. من هم از همه چیزهایی که شنیده بودم مثل توصیف منطقه و روی مین رفتن بچه ها و ... همه را نوشته بودم. من حواسم نبود که چقدر از نظر روحی دارم به اینها فشار می آورم. بعد از عملیات فتح المبین برای مادرم بیشتر قابل پذیرش شد که میتوان جبهه رفت و شهید نشد. ولی ...
روزنامه های یکشنبه
مبنی بر اینکه در مذاکرات و اعتماد به طرف آمریکایی اشتباه کرده است ضمن فرار به جلو منتقدین را مورد هجوم و تخریب قرار داده اند. به دنبال توافق هسته ای موسوم به برجام در 23 تیر 1394 روزنامه های زنجیره ای در نهایت ذوق زدگی و هیجان دست به انتشار تحلیل، گزارش و ...پیرامون این توافق زدند، این روزنامه ها وزیر امور خارجه را چنان غلو آمیز مورد مدح و تمجید قرار دادند که گویی همه چیز تمام شده است و جای هیچ نقد ...
دوره مطبوعات کاغذی رو به پایان است
تلویزیون شبکه های اصلی اند. فقط فیگارو و لوموند، 10 میلیون نفر مخاطب و بازدیدکننده در ماه دارند. شاید بتوان گفت در ده سال اخیر یک بازیگر جدید به نام BFMTV که یک کانال تلویزیونی است، سرکار آمده که آنهم تازه کار محسوب می شود. این کانال به طور دایم در حال رساندن اطلاعات به مخاطبانش است. اول کار فقط به اطلاعات اقتصادی بسنده کرده بود، الان همه جور اطلاعاتی به مخاطبش می دهد. به غیر از مطبوعات ...
عاشقانه های نامدارها برای "گمنام ها"
، پابرجا بماند و از ودایع الهی و اخلاقی خالی نماند. این دست های بسته، امروز مردانه تر و استوارتر از هر دست دیگر، بیانگر روح بلند و تسلیم ناپذیر ایرانی است که در برابر همه سختیῖها و تلخی ها، با همت و غیرت و با عشق به ولایت همواره گفته است و میگوید:ما زنده به آنیم که آرام نگیریم موجیم که آسودگی ما عدم ماست. جواد منصوری (اولین فرمانده سپاه پاسداران و سفیر سابق ایران در چین) : ...
ر15 خرداد،یک گردان مامور به خانه ما هجوم آوردند!
من و بچه هایم را اذیت می کنید؟ مادرم درآن دوره باردار بودند و به خاطر صدمه هایی که خوردند، بچه سقط شد! همه بدن مادرم کبود شده بود و شب ها تا صبح بیدار می ماندند. من هم کاری جز گریه کردن نداشتم! بالاخره یک شب، کسی از طرف پدر به دنبال مادر آمد. دو روز بعد، پدر برای اینکه به این فشارها خاتمه بدهند، خودشان کاری کردند که مأموران پیدایشان کردند!مادر انصافاً خیلی برای ما زحمت کشیدند. ...
عدم الفتحی که کربلای 5 را آفرید
انجام می دهند. چون اول باید از آب عبور کرد تا بتوان با خط مقدم دشمن درگیر شد. نجیمی هم عملکرد غواص ها را چنین بازگو می کند: غواص ها پیش از شروع عملیات فکر همه چیز را کرده بودند. پلیکاهایی به لوله هایی که به دهانشان وصل می کنند زده بودند تا دشمن آنها را نبیند. حتی برای استتار گونی به سرشان کرده بودند. با حرکت غواص هایمان در آب تیربارهای دشمن شروع به کار کرد. باز بچه ها با این وضعیت خط را شکستند ...
بخش های خواندنی کتاب آن روز سه نیم بعد از ظهر
.... مسیر چند کیلومتری دریاچه ماهی را سوار بر قایق و با سرعت هر چه تمام تر طی کردیم و به مقر اصلی گردان رسیدیم تا از آنچا با ماشین به عقب منتقل شویم. در آن محل تعدادی سنگر روباز به شکل گودال داخل زمین حفر شده بود. با دستور فرمانده گردان وارد گودال ها شدیم تا منتظر رسیدن ماشین ها بمانیم. هر گودال گنجایش 7، 8 نفر را داشت. پتوی بزرگی آوردیم و روی پاهایمان انداختیم. هوا خیلی سرد بود. یکی از بچه ...
احمد محمود راستی عاشق ایران بود
. انگار فهمیده است. نرده های آهنی دیواره ی گمرک سرم را گیج می کند. چشمم را رو هم می گذارم و از در پادگان می رانم تو. کسی صدام می کند. چشمم را باز می کنم. جسد علی را گذاشته اند رو قبر سرباز شهید و رو جسد پتو کشیده اند. پاهایم از رفتن باز می ماند. سرهنگ مهربان ایستاده است جلو دفتر گردان. گروهبان غانم، شتاب زده به چپ و راست می رود. سربازها، کپه کپه، جابه جا ایستاده اند. خروشی می رود به طرف آشپزخانه ...
روایت نویسندگان از مظلومیت های کربلای 4
، تکیه کلام ها و اصطلاحات خاص وی وفادار باشد. این کتاب در بخش هایی به عملیات کربلای 4 پرداخته است به قول راوی کتاب ؛ هر جا را نگاه می کردم خون بود و خون ... حماسه یاسین ؛ خاطرات سید محمد انجوی نژاد خاطرات سید محمد انجوی نژاد از رزمندگان گردان یاسین، و گروهان قهار، که وظیفه غواصی را در ایام جنگ ایران و عراق داشتند که انجوی نژاد آن را به صورت خاطرات داستانی روایی در 99 ...
عملیات کربلای 4 آغاز و پایانی با آتش سنگین توپخانه های دشمن/ بازخوانی نقش لشکر ویژه عملیاتی 25 کربلا در ...
با حاج آقا مقدس پیرامون مشکلاتی که بچه های گردان مکانیزه در این عملیات با آن روبه رو می شوند صحبت کردند و قرار شد تمام جوانب بررسی شود. آن روز به اتفاق برخی دوستان آملی به مقر گردان خط شکن یارسول که آموزش های سخت غواصی را سپری کرده بودند، رفتیم. محمد رنجبر بسیجی قدیمی گردان از دیدن ما خوشحال شد شهیدان منصور مهدوی نیاکی( شهید غواص دست بسته) و مصطفی تیرگران نیز در آنجا حضور داشتند و برای ...
موزه کشاورزی قزوین هنوز بسته است
آوردیم بالا. عید سال 1346، 10سالش بود که با عیدی ها تمبر خرید و دنیای تازه شروع شد. سکه، اسکناس، تسبیح، جاسوئیچی و سیگار و کبریت و فندک تا رسید به خوشنویسی ها و سندهای قدیمی و درها و پنجره های ارسی: هر چه پول دستم می آمد اشیای قدیمی می خریدم. آن وقت ها از پدرم می گرفتم یا عیدی ها را جمع می کردم. کبریت و سیگار ارزان بود. از هر مدل چند تا می گرفتم. کلکسیون دارها که تمبر داشتند کبریت هم می ...
همنشینی گلوله ها(2) رویشگاه رزم آوران
کنترل کنیم . یک مرتبه احساس کردم آقا می فرمایند: اگر اجازه بدهید من پیراهنم را عوض کنم همه بیرون آمدند، برق اتاق آقا را خاموش کردیم تا ایشان استراحتی بکنند. شاید ده دقیقه نشد که بچه ها داخل شهر مریوان رفتند به مردم اعلام کردند که رئیس جمهوری آمد، بیایید ورزشگاه. همین بچه ها یک ماشین آتش نشانی آورده بودند کنارش یک پله هم گذاشته بودند و فوراً بلند گوها را نصب کرده بودند. من یک سری رفتم آنجا ...
وقتی شهیدهمت دستورنظامی داد
.... ولی باز دست از شوخی برنمی داشتند. از شیطنت ها می گفتند و بلند بلند می خندیدند. به عکس های شهدای گردان یکی یکی نگاه کردم و به سمت مسجد آیت الله خامنه ای در محوطه حوزه هنری حرکت کردم. صدای اذان مغرب شنیده می شد. وقت نماز بود. همه داخل مسجد جمع شده بودند، به یاد نمازهای پشت خاکریز جبهه. کنار کسانی نماز خواندم که روزگاری فاصله آسمان و زمین را کم کرده بودند. نماز که تمام شد ...
ماجراهای نهر عرایض
پایگاه اطلاع رسانی آزادگان ایران : این امرباعث تعجبم شد ، که این شخصیت عزیز تا این مرحله به جلو آمده ، به یکی از اطرافیانش گفتم که درمسیر بین بچه ها فاصله افتاده ودر حال صحبت بودیم که، همان موقع چند گلوله از طرف دشمن به نزدیکمان پرتاب شد. که محافظان حاج آقا را دربرداشت ومن برگشتم کنار بچه های دسته خودمان ( دسته 1 سلمان) و به حرکت ادامه دادیم. که در همین زمان یکی از افراد نزدم آمد و گفت ...