سایر منابع:
سایر خبرها
بن بست
نوشته بن بست ، چیز بدی که نیست! گفتم: اه، چیز بدی نیست؟ و مثل یک قهرمان مقوا را گوشه ی حیاط انداختم و رفتم به طرف اتاق. پدر و مادرم بیدار شده بودند. مادرم داشت برای پدر چای می آورد. صبح های جمعه تا دلم می خواست می خوابیدم و بعد که بیدار می شدم، نان و پنیر و چایی می خوردم و اگر مادرم نمی گفت مشق هایت را نوشتی یا نه، باز می زدم به کوچه تا با بچه ها در میدان گاه هفت سنگ ...
سیاهی دل شب های سرد پایخت
داده و نسخه استراحت مطلق تجویز کرده. رعایت نکرده، باز از فردا پارو به دست گرفته به لکه گیری فرش های مردم. بالاخره عید 95، صاحب قالیشویی پیدایش می کند، از هوش رفته، افتاده روی فرش ها و شیر آب هم باز... . از درمونگاه که برگشتم، گفت به سلامت. یه 50 تومنی گذاشت کف دستم و گفت بی حساب؟ گفتم بعله و گفت به سلامت . به بچه هایش نگفته. هنوز فکر می کنند که تمام روز قالیشویی کار می کند و وقتی که کار ...
پاریس؛ هزارتویی تاریخی از اشباح و عابران!
بزنند و در کافه ای بنشینند و قهوه ای بنوشند. ناخودآگاه باید مقایسه کرد با خیابانی سنگ فرش شده در تهران و هی گفت چرا نمی شود آن قدر راحت در آن خیابان قدرم زد و نشست و قهوه ای نوشید، بدون آن که جلوی چرخ باربرها قرار گرفت یا... این جا پاریس است. با دیدن برج ایفل سفر را به پایان می بریم. برجی که برج عاج نیست، اما تمام توریست ها برای عکس گرفتن در زیر آن سر و دست می شکنند. باران روی برج می بارد ...
سیلی محکمی که از شوهرم در وسط خیابان خوردم / امیر از صبح مرا تعقیب کرده بود!
زن جوان ظاهر آراسته و صورت زیبایی داشت. نگاهش هنوز هم پشت پلک های پف کرده و لایه های اشک، جذابیتش را از دست نداده بود. بغض سنگینی در گلویش بود و بریده بریده حرف می زد. لیوانی آب برای خودش ریخت و نفس عمیقی کشید و گفت: همه چیز از 6 ماه پیش شروع شد. از بیکاری خسته شده بودم. هر روز از صبح تا شب که امیر سر کار می رفت تنها بودم و حسابی حوصله ام سر رفته بود. از طرفی امیر برای تأمین هزینه ها خیلی تحت ...
6کشته درانتقام خونین/400میلیون تومان برای بخشش داماد اعدامی/آخرین وضعیت قاتل ستایش/پلیس درجست و جوی قاتل ...
. نگاهش هنوز هم پشت پلک های پف کرده و لایه های اشک، جذابیتش را از دست نداده بود. بغض سنگینی در گلویش بود و بریده بریده حرف می زد. لیوانی آب برای خودش ریخت و نفس عمیقی کشید و گفت: همه چیز از 6 ماه پیش شروع شد. از بیکاری خسته شده بودم. هر روز از صبح تا شب که امیر سر کار می رفت تنها بودم و حسابی حوصله ام سر رفته بود. از طرفی امیر برای تأمین هزینه ها خیلی تحت فشار بود و می خواستم هر طور شده کمکش کنم. وقتی ...
متن آهنگهای آلبوم دوباره عشق از حامد همایون
متن آهنگ بارون که زد حامد همایون / ترانه : سهیل حسینی بارون که زد چترت فراموشت نشه عشقم پاییز که شد غصه هم آغوشت نشه عشقم دورم ازت هر ثانیه دلواپست میشم سرما رفیقِ راه و تن پوشت نشه عشقم دل کندنت هر روز دنیامو تکون میده این خونه بی تو روی دستم داره جون میده این پنجره هیچی واسه دیدن تو قابش نیست از وقتی رفتی سایه تو داره نشون ...
فتح الله زاده: خاک بر سر مدیری که به لیدرها باج بدهد
منصوریان از هر چیزی مهم تر است. باید هم حفظ شود اما تحت هر شرایطی و در هر ماجرایی سرمربی ارجح است. دلم برای سید مهدی خیلی سوخت چون بازیکن بسیار بزرگی است و خیلی برای استقلال مایه گذاشته. منی می گویم که خودم جذبش کردم. الان دارند رحمتی را می زنند که فردا دیگر دست و دلش به گلری کردن نرود. مجیدی جلوی من سرش را بالا نمی آورد * شما بازیکن بزرگ زیاد داشتید، از این دست مسائل بود؟ دخالت در کار ...
دختر خوانده ام هوویم شد!
گفتند و می خندیدند، انگار نه انگار که اتفاقی افتاده! و من مثل مسخ شده ها، تنها ایستاده و تماشایشان می کردم. سیمین هرچند دقیقه یک بار می گفت: " خاله جان، چرا اونجا وایستادی؟ بیا با هم شام بخوریم!" و من ای کاش در همان لحظه می توانستم داد و فریاد راه انداخته و چمدانم را برداشته و به خانه پدرم بروم و آبروی آنها نزد عالم و آدم ببرم امّا صد افسوس که چاره ایی جز سوختن و ساختن نداشتم. اگر پدر و ...
اک بر سر مدیری که به لیدرها باج بدهد/ من بودم منصوریان را دستیار تروسیه می کردم/ آندو بیاید منافع خیلی ...
؟ من در راس کار بودم نمی گذاشتم به اینجا برسد، کار را قطع می کردم. نکونام اختلاف داشت دید نمی تواند ادامه بدهد رفت. اینقدر برای جدایی نکونام سر و صدا نشد! برای همان نکونام هم واقعا جلسه گذاشتیم با دو طرف، کوشیدیم حرمت مربی و بازیکن حفظ شود، باید هم حفظ می شد. در مورد رحمتی و منصوریان اصلا این مشکل مشکوک است. یک عده دوست دارند منصوریان به جان بازیکن ها بیفتد که بروند و تیم ارزان شود! من و شما ...
قایق راندن به اقیانوس
عقب رفتم. آقا و بیشتر حاضران برخاستند و احترام کردند. آقا با لبخند صمیمانه شان دست به سینه گذاشتند و گفتند: خداحافظ شما! بیرون که آمدم انگار از بهشت هبوط کرده بودم. افسوس خوردم چرا باید می رفتم و چرا گفته بودم قرار است بروم! می توانستم شب را همان جا بمانم یا به خانه خواهرم بروم. چنان حال خودم را نمی فهمیدم که نمی دانستم از کدام طرف بروم. سوار اتوبوس شدم. وسط اتوبوس یکی تنبک می زد و یکی ...