سایر منابع:
سایر خبرها
امیدوارم 96 سال درخشش استقلال در آسیا باشد/دروغ خوب نیست حتی سیزده
میرشاد ماجدی که در سال های اخیر در چند مقطع سرپرست استقلال تهران بود اکنون به عنوان سرپرست تیم دسته اولی خونه به خونه بابل فعالیت می کند. وی در گفتگویی نوروزی با نامه نیوز در پاسخ به این سوال که عید تاکنون برایش چگونه بود گفت: اولین روز عید کنار خانواده بودم اما از روز دوم متاسفانه باید سر تمرین خونه به خونه می رفتم و به بابل رفتم چون کار ما شروع شد و نتوانستم بیشتر کنار خانواده باشم ...
هفت راه برای افزایش برکت عید
.... بچه ها هم همه جا یا دل نمی دهند، یا استادشان ضعیف است، یا کتابشان ضعیف است، یا خودشان ضعیف هستند. بخاطر یک ضعفی حالا یا استاد یا شاگرد یا کتاب است. به هر دلیلی ممکن است یک ضعفی بوده باشد. ممکن است این بچه ها امسال اردیبهشت یعنی دو ماه دیگر، در درس شکست بخورند. تو که دانشجو هستی حالا به وطنت آمدی، در شهر و روستایت آمدی، این بچه هایی که راهنمایی و دبستانی هستند را بگو بیایند، پنج روز که اینجا ...
حرف های جالب مجری صدا و سیما در نوروز 96 / اهل ظرف شستن نیستم/ به آواز خوندان علاقه زیادی داشتم + تصاویر
زیادی داشتم .خاطرم هست بچه که بودم دایی بزرگ من ازم می خواست که براش بخونم و منم کم رویی می کردم وشرطم این بود که اگه قراره بخونم هم باید به من پول بدی وهم تو اتاق کناری می خونم . ایشون هم قبول می کرد وهنوز اسکناس هایی که نزدیکای عید به من می داد از خاطرم نرفته وچون آخرای جنگ بود وهرروز شاهد آمدن یک آلاله و یک شهید بودیم من سرود دیشب خواب بابا رو دیدم دوباره رو می خوندم. صبح زاگرس _ تا ...
زندگی یکی از دانش آموزان عروج کرده مدرسه علویان
حتی به همراه دایی ام برای کار به یزد هم رفتم. اما همین رفت و آمدها باعث شد که من زود متوجه تحولات بعد از انقلاب بشوم. طولی نکشید که دیدم هر چند روز یک بار در شهر یک شهیدی تشیع می شود که می گفتند به دست کوموله ها شهید شده است. یک بار در خانه پیرمردی کار می کردیم که دیدم دو جوان زیبا رو با لباس سبز وارد خانه شدند و پیرمرد با حالت گریان و جانسوزی با آنها خداحافظی می کرد. طولی نکشید که خبر شهادت هر دو ...
روایت همرزم دکتر احمدی نژاد از دفاع مقدس / ایشان جبهه هایش را ذخیره آخرت کرده و در دنیا خرج نمی کند
به گزارش دولت بهار پس از سفر چند روز پیش دکتر محمود احمدی نژاد به مناطق مورد بازدید کاروانهای اردوهای راهیان نور، نامه ای منسوب به مسئول سابق ستاد مرکزی راهیان نور منتشر شد که در آن باری دیگر، حضور دکتر محمود احمدی نژاد در جبهه های دفاع مقدس در سالهای جنگ تحمیلی انکار شده بود و جالب اینجا است که همچون همیشه، این نامه نیز مورد استقبال رسانه های بیگانه با انقلاب و فرهنگ شهادت و ایثارگری نیز قرار گرفت! در همین زمینه حامد فتاحی در سایت بهارنامه گفتگویی با مرتضی رحیمی یگانه همرزم دکتر احمدی نژاد در جبهه های جنگ تحمیلی انجام داده است. رح ...
کار و کارخانه درست مثل فرزندم بودند
(بدنه اسبی کامیون) را که با دست ساخته بودم نشان دادم؛ چهره آقای نیازمند در آن لحظه را هیچ وقت از یاد نمی برم، انگار همین حالا بود، آن قدر خوشحال شد که کم مانده بود من را بغل کند؛ بعد از دیدن گاراژ، نیازمند رفت و گفت که یکی دو روز بعد بروم وزارت خانه، وقتی رفتم، پرسید اگر ما حمایت کنیم تو کارخانه تولید کامیون راه اندازی می کنی؟ من هم که عشق تولید بودم سریع گفتم بله. می دانید وزارت صنایع واقعا آن ...
شهید عبدالله باقری به روایت همسرش/در سالن عروسی نماز جماعت خواندیم
دلم بخواهد بتوانم بروم، اما مدرسه رفتن با خودم بود. تنها می رفتم و می آمدم. پس از عقد، شهید باقری همین را هم می گفت بهتر است تنها نروم. اگر زمانی هم خودش سر کار بود یا به هر دلیلی نمی توانست دنبالم بیاید، به برادرهایش سفارش می کرد مرا تا خانه مادرم که از مرکز پیش دانشگاهی یک چهار راه فاصله داشت، ببرند. درست وقت اذان بود که به سالن عروسی رسیدیم. عبدالله از مسؤولین سالن خواست که صدای ...
جانباز خیبری را دریابید
...، اظهار داشت: سوم چهارم دبستان بودم که شکوفایی استعداد عکاسی از کلوپ عکاسی که در مدرسه مان تشکیل شده بود را احساس کردم؛ آن زمان یک دوره کوتاه عکاسی سیاه سفید را پای درس استاد اعتمادی شاگردی کردم البته همان موقع دوربین دار نشدم و مدتی گذشت تا توانستم دوربین دار شوم. جلیلی فر یادآور شد: در دورانی که دوربین نداشتم هم دست از علاقه خودم برنداشتم و عکاسی می کردم؛ آن هم با شیوه خاص خودم ...
گفت وگو با پل استر ؛ نویسده محبوب رمان های پلیسی-جنایی
10 یا 11 ساله بودم. نخستین اشتیاق ادبی بزرگم شرلوک هولمز کونان دویل است. بزرگ ترین اشتباه جوانی ام خرید دومین کتاب بود. بوریس پاسترناک تازه جایزه نوبل را برنده شده بود و یک دفعه نویسنده ای شد که در همه محافل از او حرف زده می شد. می خواستم بدانم این همه هیاهو برای چیست، بنابراین یک نسخه از کتاب دکتر ژیواگو را خریدم. شاید یازده ساله بودم. یکی از صفحه های رمان را می خواندم که فهمیدم نمی توانم از آن سر ...
محبوب هستم ولی مشهور و سوپراستار نه/ عیدی نقد را دوست دارم
ارث بردم. همیشه ما در بچگی مضطرب بودیم که ای وای نکنه بابا بره ما جا بمونیم، چون همیشه پدرم خیلی سر وقت بود و مثلا سر صبحانه خوردن روزهای مدرسه اگر کمی دیر می کردیم می گفت تا پنج دقیقه دیگر پایین نباشید من رفتم. و پایان... امیدوارم سال جدید برای همه سال خوبی باشد و همه سالی سرشار از خوشی و سلامت را سپری کنند و ما را نه تنها در این سال بلکه در همه سال های پیش رو دعا کنند. منبع:خبرنگاران جوان ...
آزاده را تکه تکه کردم / 18 سال با او دوست بودم و او اصرا به ازدواج داشت تا اینکه ...+فیلم وعکس
کمربند گیر کرده بود بنابراین نمی تونست از خودش هیچ واکنشی و دفاعی نشان دهد. یک لحظه حس کردم رنگش کبود شد اما دیر شده بود. چون چند وقت پیش در استخر نفسش بند آمده بود و اورژانس توانسته بود احیاش کند من هم فکر کردم مثل همان روز استخر شده و سریع روسریش رو باز کردم و چند تا چک زدم توی صورتش اما به هوش نبود. خیلی ترسیده بودم. رفتم به سمت زمین های کشاورزی اطراف تهران. رفتم که آنجا رهاش کنم اما آنجا ...
ماجرای شوم دختر ایرانی که با هزار امید به ترکیه رفته بود!
اون خونه تو ایران؛ ازاون همه بدبختی، تونستی تا به اینجا برسی. به پشت سرت نگاه کن. راه کمی نبود. ساده هم نبود ولی تو اومدی. همین خودش خیلیه! این گونه نیست؟! سرم را تکان دادم. او حقیقت را داشت می گفت، من اگر قهرمان نبودم، حداقل شجاع بودم. خیلی شجاع! زیرا درآن شرایط خطرناک، تنهایی تا کشورغریبه سفر کردن و سالم ماندن کارهر کسی نبود. بعد از چند روز به پیشنهاد ازدواج ایلیا، پاسخ مثبت ...
نایب قهرمان پارالمپیک دست فروشی می کند/ بیکارم و فریادرسی نیست
...، بسیار غمگین بودند. سجاد آرام آرام قد کشید و وارد دوره نوجوانی شد و از همین زمان شروع به ورزش کردن با همسالانش در محله و همکلاسی هایش در مدرسه شهید حر خسروی کرد. آغاز دوران حرفه ای ورزش او مصادف با آشنایی اش با هیئت نابینایان و کم بینایان شهرستان گناوه بود و وی از همان آغازین روزهای ورود به هیئت نابینایان و کم بینایان گناوه به رشته پرتاب نیزه علاقمند شد. در همین ...
ناگفته های زندگی ایرج شمسی زاده از زبان همسرش + تصاویر
...؛ ایرج در دبیرستان تدریس می کرد و آقای مظفری دوستش بود. سال 56 استخدام آموزش و پرورش شدم و محل کارم افتاد گناوه؛ 30 سال معلم کلاس اول دبستان های گناوه بودم. چند هفته بعد از این که ساکن گناوه شدم، رفتم داروخانه و سراغ ایرج را گرفتم که نبود. آن موقع در دبستان عرفی تدریس می کردم. یک روز ایرج آمد دبستان عرفی و... چه سالی ازدواج کردید؟ سال 58 ازدواج کردیم. ازدواجی ...
زمان انجام غربالگریهای دوران بارداری/ازدواج فامیلی و سقط جنین/مصرف قرصهای ضد بارداری در مجردها
شما دارو داده شود میخواستم بدونم غربالگری دوم تو چند هفته باید انجام بشه من الان 2روزه رفتم تو15 هفته باتشکر در پایان هفته 15 آزمایش خون انجام دهید در هفته 17 یا 18 غربالگری انجام شود من یک زن 40ساله هستم 3 سال پیش یک سقط انجام دادم از اون روز سه روز پریود میشم وبعد به فاصله ی 2یا3روز قطع میشه بعد حدود هفته تا10روز دوباره خونریزی دارم دلیلش چیه؟ ازمایش وسونوگرافی ...
بچه ها مرا عمو کچله صدا می زنند!
که مسابقه محله به شهرهای مختلف رفت و در آن سال مسیر ما از کردستان شروع شد و ما از آنجا به شهرهای زیادی رفتیم تا در نهایت به بندرعباس رسیدیم. تابه حال اتفاق افتاده بچه هایی که به مدرسه یا محله هایشان رفته اید را دوباره ببینید؟ بله همین چند وقت پیش در هواپیما بودم، مهماندار به من گفت کاپیتان با شما در کابینه کار دارند. من هم داخل کابین رفتم و با خلبان خوش وبش کردم که به من گفت ...
به یاد محمد دوست داشتنی
هم به مدرسه علویان رفتیم. محمد حرف می زد و من محو جمال زیبایش شده بودم. ناگهان حرف آخر را از دو لب مبارکش شنیدم و به راز این همه آشفتگی ام پی بردم. محمد با چهره ای شاداب و بشاش گفت: جمشید! این دفعه آخر است! اشک پهنای صورتم را پر کرد اما من بارها نجواهای او را در شبستان نیایش دیده بودم. در آن لحظات از برق نگاهش استجابت دعای اللهم الررقنا توفیق الشهاده به خوبی مشهود بود. پس دست در گردن ...
معمای دیکتاتور؛ لعنتی ها من هنوز زنده ام!
زاده کل پول مملکت رو دارن ولی بقیه باید گدایی کنن محمد چرا اینقد پیاز داغشو زیاد میکنی؟درسته که کشور مشکلات زیادی داره همه هم میدونیم.این نکاتی هم که شما گفتی همه کاملا واقف هستند.اما بدبخت اون کشورهایی هستن که نون شب رو ندارن یا کشورهایی هستن که امنیت ندارن.بله ما کشور پیشرفته ای نیستیم ولی عراق و افغانستان هم نیستیم که کسی برای سفر به کشور ما لازم باشه جونشو دستش گرفته باشه. ...
کارواخال: همیشه رؤیای بازی در رئال را داشتم
ارزش هایی که آنها از بچگی به من یاد دادند. تلاشی که برای رسیدن به خانه و انجام تکلیف ها و همچنین تمرین داشتم را مدیون آنها هستم. امتحان انگلیسی را به یاد می آورم که به مادرم گفتم خیلی عالی نوشتم اما وقتی 9،75 گرفتم، شروع به گریه کردم و همیشه از شکست متنفر بودم. در آن زمان، به یاد دارم که عادت کرده بودم ساعت 9:30 به مدرسه بروم و همیشه 1 ساعت و نیم زودتر می رفتم تا فوتبال بازی کنم. هرگز عادت نداشتم که ...
واکنش های مثبت به عکس با نشاط روحانی در کوه
عزیز مهدی: با روحانی تا 1400 بهاره: ❤️❤️ حسین: عشقی حسن ... حاج حسن عکس با داف؟! ❤❤❤❤❤❤ سرو: شیطون شدی حاجی محمد: مملکت رو هواست یه جاهایی نزدیک همونجا که رفتی اون بالا مالاها بخت: چه خوشتیپ اومدین اقای روحانی ❤ فرزاد: همیشه سلامت باشید اعظم: ❤❤❤❤❤❤ لیلی: با روحانی تا 1400 عفیفه: خوش به حالشون اکبری: ❤❤❤❤❤❤❤ نوید: حاجی یکه یکی ...
تغییرات در سمت های ارشد نظامی: "سال جابه جایی ژنرال ها"
باقری ؛ 58 ساله است، متولد تهران و نام خانوادگی شان افشردی ؛ اما همگان او را با نام محمد حسین باقری می شناسند. او درباره نام خانوادگی اش گفته که ماه اول جنگ به اهواز رفتم و در جبهه خوزستان حاضر شدم، اخوی به من تذکر دادند که نام من در جبهه به دلیل شناسایی نشدن به حسن باقری تغییر کرده است، من سعی کردم با اسم واقعی خود حرکت کنم؛ ولی به اندازه ای شباهت چهره ما زیاد بود که همه متوجه می شدند ما برادر ...
تو آن همه سگ داشتی اما خودت پارس میکردی...
ها پدرم مُرد. نگاه نکردم. عیدی مُرد. رسول به من گفت. من نشنیدم. نمی شنیدم رسول را. کسی گفت تندتر. نمی دیدم اش اما صداش را خوب می شنیدم. گفت: "تندتر، تندتر!" رسول گفت: "صدای من رو نمی شنوی لامسب؟" گفتم: "چی؟" و رسول فرو رفت. انگار در چاهی. بعد مادرم مُرد. مونس بود اما. هرچند برای من نبود انگار. مُرده بود انگار. بعد صداها همه محو شد. حتی صدای رؤیا. زن ام. حتی صدای مادرم. بعد من خسته شدم. می دویدم اما ...
از صدای تق تق بازار مسگر ها تا انعکاس زیبایی در باغ دولت آباد
از نظرات کاربران شبکه اجتماعی را در مورد بازار مسگرها ی شهر یزد مشاهده می کنید. یادش بخیر وقتی از این بازار رد می شدیم همش صدای تق .تق چکش های مسگری میامد. بسیار بسیار زیباس عاشق بازار مسگرها هستم . یادش بخیر بازار مسگر رد میشدیم اون صدا باید حتما دست می گزاشتیم رو گوشمون یادش بخیر. خیلی خوبه که هنوز این شغل سنتی برپا هست و فراموش نشده. یادش بخیر یه سال عید آمدیم اینجا هرچی عیدی جمع کرده بودم مامانم ازم گرفت ظرف مسی بخرد. ...
همسر شهید: وقتی که حاج حمید شب به خانه آمد گفت: درست است امسال نمی توانم شما را به مسافرت ببرم ولی تهران ...
پرسیدم چرا دیشب نیامدی؟ گفت: خیلی سعی کردم خودم را برسانم ولی متاسفانه موفق نشدم در عوض الان میخواهم شما را یک جایی ببرم .آن روز من و مریم فرزندمان که نوزادی بیش نبود همراه حاج حمید به شهر سوسنگرد رفتیم. یادم هست که صدای تیراندازی و خمپاره را میشنیدم دوستان حاج حمید از جمله شهید زین الدین وقتی من و مریم را دیدند با تعجب از حاج حمید میپرسیدند چرا خانواده را آوردی؟ و حاج حمید با خنده میگفت: کوچکترین نیروی ایرانی مریم من هست. ...
همسر شهید امینی: می گفت 10 عید هم که شده به خواستگاری ات می آیم تا پدر راضی شود/ همسر شهید پورهنگ: سال ...
که دارند خداحافظی می کنند. آنها داشتند می رفتند بدون اینکه من حسین را ببینم. ماندم که چه کنم چطور ببینمش حتی برای یک لحظه. حتی از دور "خواهر حسین مستأجر ما بودند و من چند روز پیش حسین را دیده بودم، اما دوباره می خواستم ببینمش " اتاقی که داخلش بودیم، پنجره ای داشت که رو به ایوان باز می شد. یک پرده چلوار دو تکه ای به آن آویزان بود. گوشه های پایین پرده را به هم گره زدم. رفتم روی لبه پنجره. سرم را از ...
فردیناند: من مسئول مرگ همسرم هستم+تصاویر
مرگ همسرم، نیمه شب و در حالی که به شدت مست بودم به خانه می آمدم. ولی بیدار می شدم و به بچه ها در کارهای مدرسه کمک می کردم." فردیناند که در این مستند راجع به مرگ یکی از والدین و تاثیر آن روی زندگی همسرش صحبت می کند، مدعی شد که از وقتی همسرش را از دست داده، با افرادی که مکان های تاریک را دوست دارند همدردی می کند. او به افرادی که اطرافش هستند تکیه کرده و به خاطر فرزندانش رو به جلو حرکت می ...
شوخی های جالب شبکه های اجتماعی+عکس
حد تعیین شده رو زمین بوده دیگه داره مسخره بازی میکنه. 10. چند روز آینده سرور اینستاگرام حول محور متل قو میچرخه. 11. شهرهای شمالی بدجور به هم نزدیک و چسبیدس. مثلا اس ام اس میدی سلام من رسیدم نور، تا اس ام اس برسه دستش رسیدی رویان، تا اون جواب بده متل قوئی. 12. سخت ترین قسمت عید دیدنی اونجاس که چند تا اکیپ مهمون با هم میرسن و دم در حلقه تشکیل میدن شروع میکنن به ...
سفره هشت سین سپیده خداوردی با پسرش سانیار
سال 95 ما از شما، سپیده خانم خداوردی را تعریف کنید. - من کلا آدم مهربانی هستم و همه را دوست دارم و نگاهم نسبت به همه چیز مثبت است و بسیار به نظم اهمیت می دهم. این نظم را هم از پدرم به ارث بردم. همیشه ما در بچگی مضطرب بودیم که وای نکنه بابا بره ما جا بمونیم چون همیشه پدرم خیلی سر وقت بود و مثلا سر صبحانه خوردن روزهای مدرسه اگر کمی دیر می کردیم می گفت تا پنج دقیقه دیگر پایین نباشید من رفتم. و پایان... - امیدوارم سال جدید برای همه سال خوبی باشد و همه سالی سرشار از خوشی و سلامت را سپری کنند و ما را نه تنها در این سال بلکه در همه سال های پیش رو دعا کنند. ...
نجات معجزه آسای دختر دانشجو از عمق چاه 20 متری
تجهیزات حوادث چاه (نیسان چاه) رساندم. قرقره را برداشته و به سر چاه رفتم. جمال تبریزی فرمانده و منصور خانبابایی (معاون فرمانده) آنجا بودند. منصور: کسی سیلندر هوا نیاورد؟ عمق چاه حداقل بیست متر می شه، حادثه دیده هم دختر جوانی است.... . سعید سیلندر هوا چی شد؟ هنوز چند لحظه ای از حرف های منصور نگذشته بود که علیرضا سیلندر را آورد و یکی از بچه ها طناب ابریشمی پنجاه متری را. مصطفی ...
توصیف بهار در قاب ذهن سه دانش آموز
شده است.اما پدرم می خندد و می گوید رادیو تلویزیون الکی مردم را می ترساند تا آنها به آنتالیا نروند و خوشگذرانی نکنند.هر سال در اول بهار کنسرت های خیلی قشنگ در دوبی و آنتالیا برگزار می شود.من عاشق این سرودها هستم و همیشه دعا می کنم تا همه بچه ها پول داشته باشند و بتوانند به ترکیه و دوبی سفر کنند.کاش مسئولان کاری کنند که این کنسرت ها در ایران هم اجرا شود و بچه های فقیر هم که پول خارج رفتن را ندارند ...