سایر منابع:
سایر خبرها
احمد حبیبی از ناگفته هایش از پنج اردیبهشت 59 می گوید/ نحوه شهادت شهید منتظرقائم از زبان کسی که شاهد ...
خوش نیامد و فکر می کردند این انقلاب مانند انقلاب های کشورهای دیگر است. از همان ابتدای انقلاب، هر روز صبح که بیدار می شدیم گروهکی تحت یک نامی مثل قارچ سمی می رویید و به جان این انقلاب می افتاد و همه توطئه های آمریکا و استکبار جهانی بود. اینها را از نظر اطلاعاتی، مالی تجهیز می کردند تا انقلاب را سرنگون کنند اما دیدند به اینها امیدی نیست و به لیبرال ها و مسن تر ها و آن هایی که ...
بی وزنی یک نویسنده در بازار نشر
نمی خواستم اتفاق بدی برایش بیفتد. گفتم: بابابزرگ، قرارمون نبود کار و زندگیت رو تعطیل کنی! بابابزرگ گفت: بیخود می گه. مگه شرط گذاشتی؟ نه! قراری با هم نداشتیم. شرطی نگذاشته بودیم. رفتم تو فکر. گفتم: ن...ه! این کتاب با 176 صفحه، شمارگان هزار و 100 نسخه و قیمت 120 هزار ریال منتشر شده است. ...
دیسلایک/ وقتی مایلی کهن برهانی را کشت!
طرفدار استقلال هم نیستی و صلاحیت این را هم نداری که خود را استقلالی بدانی. بگذارید خیال تان را راحت کنم. برادر من یک فرد دروغگوست که شما یک حرف راست از زبانش نمی شنوید.))و یا (( آقای شاهرخ خان! همین حالا که این حرف ها را بر زبان می آورم پیش مادرمان هستم. در شهر ساری. آمده ام به او سر بزنم. راستی خوب شد گفتم که مادرمان ساری است. تو اصلا می دانی که او کجاست و چه روزهایی را سپری می کند؟ از همه شما که ...
اتفاق پیشکسوت ها و اتفاق تکراری
الان اکثرشون زندگی های مرفه دارن به صدقه سر پرسپولیسه. اگه محبوبیتی دارند به صدقه سر این هواداراست. پرسپولیس ماله هواداراست نه برای هیچ کس دیگه. اون هیچ کس دیگه شامل خیلیا میشه. از خونواده نوروزی گرفته تا حتی علی کریمی که محبوب ترین بازیکن تاریخه ایرانه. پیشکسوتا امتحانشون رو زمان درخشان و استیلی پس دادند. اگر از نظر فنی چیزی تو چنته داشته باشن میرفتن مربی یه تیمی میشن و اصلا فرصت مصاحبه ...
ناگفته هایی از ساخت فیلم شکست عملیات آمریکایی ها در طبس/ طوفان شن فیلمی قاچاق در آمریکا!
... وقتی پایم آسیب دید خدا را در کنار خود احساس کردم هنگام کار من همواره نگران بودم که مبادا اتفاقی بیفتد که در نهایت هم این اتفاق ناگوار افتاد. من یادم می آید در همان روزهای نخست آغاز کار که همه بازیگران و اکثر عوامل پشت صحنه در اتوبوس بودیم و صحنه ای از زنده یاد فیروز بهجت محمدی که در حال رانندگی بود را فیلمبرداری می کردیم، ماشین ناگهان در سربالایی خاموش شد و شروع به عقب آمدن کرد ...
شهیدی که جرأت داشت با حاج احمد شوخی کند +عکس
به سمت شهرستان پاوه آغاز شد. راه زیادی را طی نکرده بودیم و هر کسی به کاری مشغول بود، که دوباره صدای غلامرضا بلند شد: برادرا توجه کنند، برای شادی ارواح شهدا و رفتگان این جمع، و برای سلامتی خودمان و برادر احمد. .. و پس از مکث کوتاهی ادامه داد: اللهم سرد هوا، گرم زمین، لبو لبو داغ، آش رو چراغ، شلغم تو باغ. در پایان هر فراز از رجز طنز آمیز مطلق همه با هم و محکم جواب می ...
گفت و گو با پسر فروغ پدرم درباره فروغ خیلی کم حرف می زد
؛ چون شب ها تازه افکار می اومد سراغ ام که چرا نمی تونم کتاب هرمان هسه بخونم. دلیل دیگه اش این که تو رشته برقی خیلی مردسالاری بود کلاس ما مردانه بود دوست داشتم تو رشته هنری درس بخونم مثل سینما و نقاشی، اما در نهایت کارم به نقاشی کشید و می نشستم توی اتاق و منظره می کشیدم. بلاخره رفتم پذیرش گرفتم برای نقاشی و چهار سال نقاشی تو لندن خوندم. این که من چطور به سوی نقاشی کشیده شدم بر می گرده به ...
هندوانه صدام
سر اوگذاشته و رو به مردی که چشمانی مانند عقاب و ابروانی پرپشت داشت گفته که ابراهیم این همان پسر است که گفتم هنوز توی شکم مادرش بود که پدر نامردش دخترم رو با دو تا بچه ول کرد رفت. دخترم مریض شد من برای این بچه پدری کردم از این به بعد فرزند توست آن مرد او را زیر نظر قرارداده و با این کار او را مجبور کرده بود که در پشت عبای پدربزرگ پناه بگیرد. اما پدربزرگ دستش را محکم کشیده و او ...
گوشه ای از کرامات و فضایل حضرت موسی بن جعفر علیه السلام
را گردن بزنند، من ترسیدم که او از ایشان باشد به ابوجعفر گفتم که تو دور شو همانا من خایفم بر خودم وبر تو، لکن این مرد مرا خواسته نه تو را پس دور شوکه بی جهت خود را به کشتن در نیاوری، ابوجعفر قدری دور شد، من همراه آن شیخ رفتم وگمان داشتم که از دست او خلاص نخواهم شد پس مرا برد تا در خانه حضرت موسی بن جعفر علیه السلام وگذاشت ورفت. پس دیدم خادمی بر در سرای است به من گفت: داخل شو خدا تو را رحمت کند ...
پرواز ساعت 8 و 10 دقیقه از خیابان سلسبیل
از فعالیت ها و وظایفی که بر دوش خود احساس می کرد، باز نماند، از رفتن به مشهد صرف نظر کرد. سال1357 در رشته ی بورسیه ی پزشکی ارتش در دانشگاه ملی (شهید بهشتی) قبول شد. محمدرضا در آن ایام اینگونه از حال و هوایش می نویسد: آن سال نمره ی نسبتاً خوبی در کنکور آوردم و چون سال های قبل برایم تجربه شده بود که هرچه نمره بالا هم باشد تا در بستر امور، کسی را آشنا نداشته باشی که ...
شوخی های جالب شبکه های اجتماعی (387)
گرفته کپشن زده منو دوناتم. دوناتتو بخور زن چرا اینجوری میکنی. 38. موتوریه گوشی رو زد، رفتم دنبالش داد میزدم وایسا، برگشت اومد گفت داداش تا حالا هیچ دزدی با این حرف متوقف نشده، قانع شدم گفتم برو. 39. یبار هم دوست دخترم تو بازی فیفا از فاصله 40 متری با ضربه کاشته بهم گل زد فوری باهاش کات کردم. اینو خودش به تنهایی نمیتونه یاد بگیره. 40. -با چی سی دی رایت کنم؟ -نرو ...
نسل دیروز... نسل امروز
دوری می شود که ای سمیرا خانم تو که داری می گی من مادرم را انتخاب کردم چطور پدر جنابعالی وقتی مادر من به مطب پدر جنابعالی رفت گفت که پوست شما نیاز به لیفت نداره و از ترس اینکه یه وقت مادر من پول نداره اون رو دست به سر کرد؟ و سمیرا هم در جواب او گفت که پدرم از روی خیرخواهی به مادرت چنین حرفی زده بود و خلاصه یک دعوا و لجبازی ساده و بچه گانه کار را به جایی رسانده بود که سمیرا رفته بود و ...
چاپ دوم کتابی که مخاطبان برایش صف کشیدند/ جشن امضای دوم برای قهوه سرد آقای نویسنده در کافه آ
، جیب می زدم، کف می رفتم، دزدی از طلا فروشی که خوراکم بود، کارم به جایی رسیده بود که از پول اشباع شده بودم، ولی می دونید رفقا وقتی دستت کج بشه دیگه هیچ جوره درست نمیشه، من هم تفننی دزدی می کردم! آخرین باری که دزدی کردم یه غروب چهارشنبه لب ساحل بود، یه کیف زنونه رو از روی شن ها کش رفتم. اما وقتی تو خونه کیف رو باز کردم خبری از پول نبود، پر بود از قلموی نقاشی، رنگ روغن، لوازم آرایش، یه عطر ...
عروس جوان در دام آدم ربایان شیطان صفت
را امانت گرفته اند. با این حال سه آدم ربا وارد جاده فرعی و خاکی شدند که ناگهان خودرو در گل و لای گیر کرد. وقتی پیاده شدند، مخفیانه گوشی همراهم را از کیفم برداشتم و در حالی که وانمود می کردم به راننده التماس می کنم، با همسرم تماس گرفتم و گفتم: تو را به خدا مرا رها کنید و آزارم ندهید. اما راننده متوجه شد و گوشی را از دستم گرفت. همان موقع با وحشت پیاده شدم تا فرار کنم اما کفش هایم در گل فرو ...
ماجراهای من و بی بی
بوده تو بفهمی؟ مهم منم که می فهمم! تو لازم نیس چیزیو بودونی! ******* بی بی که از پله مینی بوس بالا رفت شروع کرد به غرزدن... - خدا ذلیلُت کنه... خدا وَرُت دَره به حق علی... ایقد ای پا و او پا کردی که همه جاهارو گرفتن. حالا من بیشینم رو سَرِ تو؟! همانطور داشت غر می زد که مش موسی از جایش بلند شد... - بی بی خانم بفرمایین بشینین اینجا... بی ...
یک گناه کوچولو !
، روش یه شاخه گل بذارن، کادو بدن به خانم ! پیرزن : چه رییس جمهور خوش اخلاقی هستی تو ! چخاناتم به دل آدم می شینه ،حالا بیا یه چایی برات بریزم بخور ، بلکه نمک گیر بشی رییس جمهور شدی ما رو فراموش نکنی! بستنی فروش : بریز ننه ، دستت درد نکنه ! ما خونوادگی خوش اخلاقیم ! مخصوصا اون برادرم که بادکنک فروشه ، اینقدر جوک های خنده دار بلده ... تازه بابام میگه پول چیه ... چرک دسته، کسی رو ...
اتفاق عجیب برای استقلال: مدیریت معکوس!
آی اسپورت- به طور معمول در فوتبال حرفه ای، قرارداد بازیکنان بالای سی سال ابتدای هر فصل به صورت یک ساله تمدید می شود. به هر حال علاوه بر افت بازیکنان مسن در سن بالا، خطر مصدومیت هم در بازیکنان مسن محتمل تر است و به همین خاطر هیچ وقت قرارداد بازیکنان بالای سی سال به طور بلند مدت تمدید نمی شود. ولی استقلال راهی برخلاف باشگاه های معتبر اروپایی را در پیش گرفت. این تیم قرارداد رحمتی و حیدری را بیشتر از ...
نکاتی از ماجرای هانی: تحلیل تاسف برانگیز
نوروزی زنگ زد از طرف باشگاه داستانش چی بود؟؟؟؟اونم از طرف عمو و پدر بزرگش بود ؟؟؟اون لیدرهای باشگاه چه جوری رفتن تو زمین ؟ماموران سخت گیر کجا بودن ؟؟اگه انقدر بدبختید که برای پول دست به خود فروشی می زنیذ ...لطف کنید شماره کارتتون بدین هواداران براتون نفری هزار تومن بفرستن اینجا نظر کارشناسی ندین ...در ضمن اگرهم پدر کاپیتان فقیدمون ابرو از مدیرعامل احمق تر از شما برده و جنجال ایجاد کرده ...بسیار کار ...
دیدی چیکار کرد؟
کچل ......؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟راستی دنیزلی و ایمون زائد سلام می رسونن .......درضمن تنها کسی که سر کیسه بلا اورده پنگوعن تونه ....این دفعه هم اگه فغانی سوت پایان بازی رو زود نمی زد یک حماسه دیگه داشت ایجاد می کرد .... لنگیِ کیسه کشِ نادان،چطور روت میشه حرف از فغانی بزنی در حالیکه گل دوم رو ب زیبایی براتون زد،البته داورانی مثل اکبریان دبل تررکی پنالتی انتظارات رو براتون بالا بردن که ب یه گل ...
خاطرات جاسوس آمریکا از روز مبادله
آمریکایی ها بدون هرگونه مشکلی من را به حال خود گذاشتند، غافل از آنکه از مدت ها پیش از سوی اشتازی تحت نظر بودم و عجیب بود که خودم متوجه این مسئله نشده بودم. از قرار معلوم آپارتمان ما از سال 1977 تحت نظر قرار داشت و در نهایت روز 28 ژوئن 1979 در شهر ماگدبورگ بازداشت شدم. در حالی که در خیابان راه می رفتم ناگهان یک خودروی ولگای قهوه ای توقف کرد و یکی از ماموران گفت برای ادای برخی توضیحات باید ...
مژه هایی که سفید شد
سیدمحمود سعیدی ابراهیمی محمود می دانست که تشنه شهید می شود. خانواده و دوستانش می گفتند که چند بار این موضوع را گفته بود. آن روز نمی دانم چرا به رغم مسئولیت بالایش، آمد تا در پرکردن گونی های خاک و سنگرسازی کمک کند. آتش دشمن هم می بارید. ناگهان رو کرد به من و گفت: من خیلی تشنه ام؛ ممکن است برایم آب بیاوری؟... تعجب کردم که برای اولین بار کار را به فرد دیگری می دهد. رفتم تا آب بیاورم که انفجاری ...
حکایت طنزنویسی که همسایه جلاد شد
کوچه ترور کردند و به فراموشی سپرده شد اما گذر من و خرمشاهی از خیابان پرچم ادامه یافت و دوستی ما پابرجا ماند تا اینکه با گذشت سال ها زمانی سردبیری مجله دانش و فن را به عهده داشتم. یک روز به دیدنم آمده بود که به خواهش از او خواستم با او مصاحبه ای انجام دهم تا در شماره نوروزی مجله چاپش کنم و این مصاحبه در شماره مخصوص نوروزی سال 71 با عنوان شادی با 50 سال طنازی منتشر شد که در همین صفحه می خوانید: ...
خاطرات تلخ مردم از دوران تحریم: از قطعنامه های کمرشکن تا برجام (کامنت های رسیده)
. ولی خدا رو شکر به لطف آقای هاشمی وزیر بهداشت در سال 94 قیمت باطری به 3 میلیون تومان کاهش پیدا کرد. *پسر من در زمان تحریمها به دنیا اومد و بنا به دلایلی باید شیرخشک میخورد، خدا میدونه که همین شیرخشک معمولی که الان تو همه داروخانه ها موجوده، اون زمان یهو نایاب میشد. یکی از دغدغه های ما پیدا کردن همین شیرخشک معمولی بود. در عرض یکسال از هر قوطی 7400 تومن به 18600 تومن رسید. امیدوارم هیچ ...
آخرین خداحافظی
٬ نمازش را شروع نمی کرد... منم چون چند بار قبلاً بابا به هم نمازش اقتدا کرده بود! فهمیدم دوباره به هم چین قصدی داره... رفتم تو اتاقم و در رو بستم. هنوز سوره حمد رکعت اولم تمام نشده بود که در باز شد و بابا اومد و دوباره به من اقتدا کرد و کلی منو خجالت داد. بعد تعقیبات نماز دیگر خداحافظی آخر منو بابا بود. همدیگر رو تو بغل گرفتیم به حسی به هم می گفت انگار دیگر ...
امام موسی کاظم(ع) از مبارزه تا مرز شهادت
...: چرا درخواست خدمتی نمی کنید؟، فرمود: به تو احتیاجی ندارم؛ گفتم: مرا به سوی تو فرستاده اند که خدمت کنم.، گفت: این جماعت چکاره اند و به جانبی اشاره کرد. چون من نظر کردم باغ ها و بستان ها دیدم که انتهای آن ها به نظر نمی آمد... در آن ها حوریان و غلامانی دیدم که هرگز مثل آن ها در حسن و بها ندیده بودم... چون این حال را دیدم، به سجده افتادم، هارون گفت: ای خبیثه! شاید در سجده به خواب رفته ای و این ها را ...
نحوه مقابله با تنبلی؟
درشت درشت به ما حال می دهد، کلا با زندگی روزمره حال نمی کنیم. هر روز که آدم به یک هدف بزرگ نمی رسد. برای همین هم کارهای کوچک راهی عقب می اندازیم. به جای هدف های بزرگ، هدف های کوچکتر و کوتاه مدت تر را انتخاب کنید؛ مثلا برای هدف کلی و وسیعی مثل ادامه تحصیل باید هدفتان را آن قدر خرد کنید تا به هدف های کوچکی مثل پرسیدن درباره منابع از فلان افراد و خریدن منابع از فلان کتابفروشی در فلان بازه زمانی برسید. 6. به خودتان جایزه بدهید هرکدام از کارهای کوچک یا بزرگی که تا به حال عقب افتاده بودند را که انجام دادید خودتان را تشویق کنید تا ادامه راه برایتان خوشایند باشد ...