سایر منابع:
سایر خبرها
آرزو داریم اسم شهید را روی سنگ پسرهای مان بنویسیم
تصادف کرده. برو ببین منصور چی شده. مامان خونه تنها بود. همون روز اینترنت خونه مون قطع شده بود. وقتی بابا گفت تصادف، ترسیدم. برادر بزرگم از کنگان زنگ زد گفت مجروح ها رو برد ن بیمارستان شهید رجایی؛ برو اونجا. به سرعت خودش را به بیمارستان می رساند. بعضی سربازها اونجا بودن. ازشون سراغ منصور رو گرفتم. آمبولانس مدام بچه های مجروح رو می آورد. یکی از سربازها بهم گفت نی ریز هم برید، و سرش رو انداخت ...
این فرمانده با هزینه شخصی وسایل رزم می خرید
همچنین در ایام ماه محرم و در منطقه عملیاتی والفجر چهار، مبلغ 6 هزار تومان - که در آن زمان پول خیلی زیادی بود – برای تهیه خرجی لشکر تقبل کرد که این هم، نشانه گذشت و بی توجهی وی به مال دنیا بود. یکی دیگر از ویژگی های اخلاقی این شهید والامقام، تواضع و فروتنی اش بود، تا آنجا که به عنوان جانشین فرمانده گردان و در نیمه های شب، بسیاری از کارهای بر زمین مانده را انجام می داد و حتی لباس های افراد ...
قهرمان دوران من
به گزارش گروه رسانه های بی باک، بهرام محمدی فرد پیش از آنکه خودش مطرح باشد، عکس هایی که گرفته مطرح است. عکاسی که از ابتدای شروع جنگ پایش به جبهه و جنگ باز شد و تصاویر مشهور و معروفی هم از دفاع مقدس ثبت کرد. از مصطفی چمران که تیربار روی دوش گرفته و در حال دویدن است تا آیت الله سیدعلی خامنه ای که با لباس رزم، درون هلی کوپتر نشسته و از ماهشهر عازم اهواز است. محمدی فرد پس از سال ها عکاسی حالا در گوشه ...
کنفرانس AMD: پردازنده های EPYC با تائید مشخصات فنی
مورد رایزن دروغ گفته نشده مثلا یک نمونه از مشکلاتش رو بگو داره مرتب اپدیت میده تا نسل دوم ذن بی نقص باشه من احمق شدم اینتل نخریدم که 400 دلار بمونه تو جیبم و از مشکلات اصلا این رایزن در وظیفه اولیه یک پردازنده که باید دمای دقیق رو نشون بده مونده منم نمی دونستم که دما رو باید منهای 20 کنی برای همین یه واتر کولر ابی به قیمت 800 تومن خریدم تا یه دفعه داغ نکنه و بسوزه برای همین ...
تهیه کننده اول بن بست تهیه کننده GEM بود/ فیلمم را توقیف می کنند برای اینکه قهرمانش سپاه بود
.... یک کار نمایشی است. بعد گفت بیشتر بگو من .گفتم این گریبادیوف دی کاپریس بوده و چه جوری امپراتوری انگلیس از این بهره برداری کرده و جریمه اش را بگیرد و در ایران قضیه زنان گرجی چه بود. گفت عجب این چه چیز قشنگی است، گفتم بله قشنگ است و چیزهای پنهان دارد. گفت برو این را کار کن. گفتم قبلش نمایشنامه ای درباره سرداری ایرانی دارم که رضاشاه به او سیلی زده و گفت کی، گفتم کلنل پسیان و شروع کردم گفتم سرش ...
طنز؛ ملانیا ترامپ به خانه برمی گردد
رو دلم؟ ملانیا: باز تو شروع کردی؟ من بیام بشینم ور دلت چیکار؟ صب تا شب سقف کاخ سفید رونگاه کنم؟ حوصله ام سر میره. ترامپ: یعنی چی؟ والا زن هم زن های قدیم. مادر من صبح زود می رفت رودخونه کارولینای جنوبی و کهنه بچه می شست، بعد می اومد برا بابام آبگوشت بار می ذاشت. عصر هم می رفت تو استبل شیر گاوها رو می دوشید و باهاش کره محلی درست می کرد. ملانیا: خبه خبه، می رفتی همون ...
چمران قهرمان دوران من
چطور وارد جنگ های نامنظم شدید؟ سه ماه قبل از شروع جنگ برای عکاسی کل نوار مرزی را رفته بودم. در آن زمان با عراق درگیری های مرزی داشتیم. از طرف روزنامه به عنوان خبرنگار رفتیم و از کل نوار مرزی گزارش و عکس تهیه کردیم. آخرین نقطه هم قصرشیرین بود. با شروع جنگ هم اولین جایی که رفتم اهواز بود. وضعیت نابسامانی داشت. بعد از مدتی شنیدم شهید چمران ستادی ایجاد و مجلس را ترک کرده و راهی جبهه شده است. گفته بود تا زمانی که جنگ تمام نشود بر نمی گردند. یک ستاد مشترکی داشتند با آقای خامنه ای. مدت کوتاهی در دانشگاه جندی شاپور مستقر بودند و بعد هم به کاخ استانداری آمدند. تعدادی نیرو هم دور خودشان جمع کرده بودند. به مرور نیروهای جدید هم اضافه شدند. این ها بچه های خاصی بودند. یک گروهشان همین بچه هایی هستند که در کتاب کوچه نقاش ها توصیف شده اند. بچه های موتورسوار پایین شهری بودند که جبهه رفته و همراه چمران بودند. خیلی کنجکاو بودم که ببینم چه می کنند. نامه را از روزنامه گرفتم و راهی اهواز شدم. آن زمان در کاخ استانداری مستقر بودند. چمران را آنجا دیدم. همسرش هم همراهش بود. یک افسر ارتشی هم به نام سروان رستمی معاون عملیات ایشان بود. نیروهای کارکشته ارتش را شهید رستمی جمع کرده بود. در کاخ استانداری یک اتاق به من دادند. غروب همان روز اول هم گفتند امشب عملیات داریم و قرار شد من هم بروم. شب همراهشان رفتم و خیلی اضطراب داشتم. یک خصلتی که آقای چمران ...
فرهنگ + شهروندی
پیش که نقره های مادرش را سرمایه کار احمدرضا کرده بود، همه چیز را بی حرف و نقل بفروشد و خودشان را نجات دهد. وقتی همه طلاها را فروخت رو به احمدرضا کرد و گفت: طلاها را می دهم به خسرو طلافروش محله. باهاش عهد کردم، طلاها را به هر کسی ندهد. به همین اهل محل بفروشد که بدانم دست کیست که اگر دلم برایشان، برای مادرم تنگ شد، بنشینم و سیر نگاه شان کنم... . می گفت باهم سوار اتوبوس شدیم. می خواستیم ...
بغض هایی که در دل شب شکسته شدند
.... دست روی شانه اش گذاشتم و گفتم: خدا رحمتش کنه، حتماً خیر و مصلحتی تو کار بوده. ولی با برگشتنت حسابی منو خوشحال کردی. با حضور مسلم که معاون من در گروهان دیده بانی گردان ادوات بود، خیالم راحت شد. همه کارها را به او سپردم و خودم همراه بچه ها راهی قزوین شدم. سه یا چهار روز بعد برگشتیم. قیافه بچه ها داد می زد که اتفاقی افتاده است. همه ماتم گرفته بودند و حال و حوصله نداشتند. پرسیدم: چی ...
عجیب ترین فیلم های ترسناک دهه 1980 که باید دید + عکس
...، فراموش شده اند. فیلم های کمی هستند که جنونِ مهندسی شده ای داشته باشند و متحرک ساز یکی از آنهاست. بازی ها عالی هستند، اکشن ها طراحی جذابی دارند، ست پیس ها خنده دار هستند و دیالوگ ها به یادماندنی؛ انصافا به این تکه دیالوگ نگاه کنید؛ هربرت وست خطاب به دکتر هیل: تو هیچ وقت به خاطر کشف من شناخته نمی شی. کی می خواد حرفِ یه سر سخنگو رو باور کنه؟ برو یه کاری توی سیرک واسه خودت پیدا کن . و جفری ...
داستان مردی که 2سال اسیرطالبان بود
گرفتند از کسانی که نمی خواستند به آنها بپیوندد و بعد آزار و اذیت شروع می شد. رفیق و بقیه اهالی ولایت پروان هم طالب بودند، اما طالب صلح. طالب آرامش، طالب رفاقت. برای همین هم تن به جنگ ندادند و فرار کردند. تمام خانواده بار بر دوش راهی شدند و از همان روز معنی واژه آوارگی و بی پناهی به زندگی شان آمد. به زندگی آنها و تمام مردمی که زیر آتش طالبان بودند. مردمی که شغل شان کشاورزی بود و نشسته در دامنه هندوکش ...
شهیدی که لبخند زنان به دیدار مولایش شتافت
مشوق اولیه در رفتن او به عراق خودم بودم. نمی توانستم ببینم سراسر دنیا دارند مسلمان ها را به داشتن جرم شیعه بودنشان به این راحتی شکنجه و زجر می دهند و آن وقت ما اینجا نشسته ایم و از آرامش صحبت می کنیم. مصطفی در پیاده روی های اربعین و شروع فتنه تروریست ها جای پاهایش را در منطقه محکم کرده بود و به عنوان مدافع حرم در جبهه مقاومت ثبت نام کرده بود. پس قبل از اعزام، خودشان مسیر رفتن را با ارتباط ...
گوشه ای از کرامات و معجزات امیرالمومنین علیه السلام (2)
، و آن را حرکت داد و سپس از جا کند و به چند متری انداخت، ناگهان دیدند در زیر آن سنگ، آب سفیدی پیدا شد، کنار آن آمدند و از آن آشامیدند، که بسیار گوارا و خنک و زلال بود، سپس علی(ع) آن سنگ بزرگ را برداشت و به جای خود نهاد، و دستور داد، با خاک آن را بپوشانند و اثری از آن دیده نشود. راهب در عبادتگاه خود، همه این جریان را دید، فریاد زد: ای مسافران بفرمایید و نزد من بیایید. علی(ع) همراه یارانش ...