سایر منابع:
سایر خبرها
بچه نق نقویی که سلطان فوتبال شد
...: پایمان را در قوطی کرده بودیم و داشتیم مثل آدم آهنی راه می رفتیم. وقتی به خانه رسیدیم، دیدیم همه نگران شده اند، ولی آن روز یکی از بهترین خاطرات من است. فکر می کنم یکی از بهترین خاطرات لئو هم باشد . برادر مسی به لطف همین دوستی، با خواهر دیگو ازدواج کرده و خانواده آنها بیش از پیش به هم نزدیک شده اند. تودار در کلاس درس، رئیس در حیاط مدرسه مسی زیاد از خانه شان دور نمی شد؛ او یا ...
کارخانه متروکه چه راز شومی داشت؟/مرد مرموز واقعیت را نمی پذیرد و می گوید.....
بار جمشید در کارخانه تنها بود که پیش او رفتم و با هم تریاک کشیدیم. عزت هنگام بازگشتم از کارخانه مرا دید. من حتی با او صحبت کردم. آن شب به خانه برگشتم و صبح روز بعد موقع رفتن به محل کارم متوجه شلوغی مقابل در کارخانه نشدم. اما عصر وقتی فهمیدم جمشید کشته شده است با عزت تماس گرفتم و به او گفتم درباره اینکه مرا در نزدیکی کارخانه دیده به کسی حرفی نزدند. وی ادامه داد: چون سابقه دار بودم می ...
هدف؟ به گریه انداختن معلم ها!
معروف است که آینشتاین دانش آموز ضعیفی بود؛ ولی کمتر کسی می داند که شر هم بود. آینشتاین نه تنها در درس ها مردود می شد بلکه رفتار بدی هم داشت. انتهای کلاس می نشست و به معلم ها پوزخند می زد؛ بی اعتنا و مخل کلاس بود؛ از هر چیزی سؤال می کرد و وقتی با او اتمام حجت کردند که یا منضبط شود یا مدرسه را رها کند، مدرسه را رها کرد. بله درست است: آینشتاین ترک تحصیل کرده بود. با این حال، در بزرگسالی تبدیل شد به ...
شفا گرفتن دختر ده ساله میبدی در حرم علی بن موسی الرضا(ع)
او در پله های اتوبوس باور کردم لطف علی بن موسی الرضا(ع) را ... بعد از دو روز از برگشت مهدیه به دیدار این خانواده رفتیم. خانه ای شلوغ که جدا از بچه ها و زن های اقوام، داخل و خارج شدن دیگر اهل محله را هم شاهد است. تو گویی فقط اهل محله نیستند که به این خانه رفت و آمد می کنند، بلکه فرشتگان عرشی خدا نیز، زائر این خانه و دیدار شفایافته علی بن موسی الرضا(ع) شده اند... ...
هرگز با ترس کاری را شروع نمی کنم
در این چند فستیوال کسب کردیم دعوت شدیم به مسابقات جهانی گروه کر که سال 89 در کشور چین برگزار می شد که ما با کمک وزارت ارشاد و انجمن موسیقی موفق شدیم به این مسابقات برویم که البته اصلا شرایط مناسبی نبود. خیلی از بچه ها مریض شده بودند و سطح مسابقات خیلی بالا بود و ما آنجا دو مدال نقره و یک مدال برنز گرفتیم. تجربه خوبی بود و ما فهمیدیم با سطح کار دنیا فاصله داریم. یک نکته را هم بگذارید بگویم ما نصف ...
فضای هنر ایران را ترک کرده ام
زمان با شروع انتخابات تمام شد. 10، 15 سال قبل شما به همراه عده ای از نقاشان ایرانی به آمریکا رفتید. درست است؟ 10 سال قبل بود. با وزیر امور خارجه آمریکا هم دیدار کردید. بله، خانم رایس بودند. آن زمان هم همین نگاه سیاسی را که در نقاشی هایتان دارید، داشتید؟ این ذهنیتِ سه، چهار سال اخیر است. آن زمان من چنین ذهنیت هایی نداشتم و در دنیا هم سیاست ها به این شکل نبود. درست ...
مردی که در سی سخت خود را وقف حیوانات کرده است (+عکس)
روز بعد دال بر فراز آسمان محل زندگی عیسی آمد، تا ارتفاع نزدیک پایین پرواز کرد و پشت سرهم چند بار بالای سرش چرخ زد، چرخ زد، چرخ زد و به گفته او مثل نقطه ای در آسمان گم شد... عیسی می گوید: مطمئن هستم شکاری می خواست از من تشکر کند. آن روز زندگی درِ خانه عیسی را زد و حس کرد کسی راه رهایی را به او نشان داده است. از آن روز 14 سال می گذرد. عیسی از هر بندی پاک شد. مثل برف های دنا و روحش در ...
محاکمه عامل جنایت آتشین در کارخانه متروکه
ابراهیم اسلامی برگزار شد ابتدا 3پسر و 5دختر مقتول به عنوان اولیای دم خواستار قصاص متهم شدند. در ادامه متهم در جایگاه ایستاد و از خودش دفاع کرد. او گفت: من اتهام قتل را قبول ندارم. من و مقتول به خاطر بچه هایش در حیاط کارخانه والیبال بازی می کردند با یکدیگر اختلاف داشتیم. وی ادامه داد: آن شب به کارخانه رفتم و مقداری تریاک کشیدم و بعد هم به خانه ام رفتم. فردای آن روز وقتی به سرکار می رفتم دیدم ...
جنگ خندق 17 شوال
... و إذ قالت طائفه منهم یا اهل یثرب لا مقام لکم فارجعوا و یستأذن فریق منهم النبی یقولون ان بیوتنا عوره و ما هی بعوره ان یریدون الا فرارا (4) [آن گاه که گروهی از ایشان گفتند ای مردم یثرب جای ماندن شما نیست باز گردید و گروهی از ایشان از پیغمبرشان اجازه خواسته و می گفتند خانه های ما بی حفاظ است!خانه هاشان بی حفاظ نبود و جز فرار کردن قصد دیگری نداشتند.] و بخصوص وقتی شنیدند ...
آیدا وقتی از پارتی شبانه بیرون آمد در دام پزشکی ! سوار بر ماشین لوکس افتاد+عکس
، تکنیسین اتاق عمل معرفی کرد مطمئن بودم که آن مرد یک جنتلمن واقعی است و وقتی شنیدم دکتر بوده با خوشحالی از خودرویش پیاده شدم و به خانه مان برگشتم اخم پدرو مادرم و سکوت پرمعنای آنها طوری بود که فهمیدم اگر کمی با تاخیر می آمدم برخورد خیلی بدی با من می داشتند. آیدا در مورد ادامه آشنایی اش با دکتر کیارش گفت:شب، هنگام خواب که به اتاقم رفتم هیجان زیادی داشتم و با عجله شماره تلفن دکتر را وارد تلگرام ...
شاعر اردیبهشتی
به این بود که ببینند آن روز چه شعری نوشته ام؟ دوساعت بعد از آمدن بابا، تلفن زنگ خورد و مامان چند لحظه بعد گوشی را داد به من. خاله بود. پرسید: امروز چه شعری سرودی شاعر جوان؟ نمی توانستم بزنم توی ذوقشان. مجبور شدم تکنیک بزنم. کتاب های شعر را می گذاشتم جلوم و از هرکدام یک تکه برمی داشتم و جمله ها را وصل می کردم به هم. دیگر شعر نو هم می گفتم. چند کلمه از نیما می دزدیدم و چند کلمه از اخوان. کمتر از سه ...
در همین نزدیکی.../کودکانی ایستاده در غبار بی هویتی و فقر
باید الان در مدرسه راهنمایی تحصیل می کرد، اما افسوس در میان کوچه پس کوچه های شهر بی هویت و بیکار سرگرم هستند و من هر روز بیشتر دلنگران او که نه، تمام فرزندانم که چه سرنوشتی در انتظار آنهاست. گویا زیاد بودند از این دست خانواده ها در این محله و همه دل نگران و ملتمسانه می گفتند، خانم تو رو خدا کاری برایمان بکنید ... از حمام هم که خبری نبود، آب نداشتند ... آب شرب خود را از همان ...
- سلمان خان - از ستاره شدن، شهرت و شکست می گوید
.... در زمان ساخته شدن Maine Pyar Kiya (که اولین فیلم انفرادی سلمان خان بود و سال 1989 ساخته شد)، من فقط یک مصاحبه انجام دادم. هیچ شبکه خبری وجود نداشت و فیلم 100 روز، 200 روز و حتی چند سال روی اکران ماند . حالا بازار تجاری طوری شده که فیلم می تواند 4 تا 6 هفته روی پرده بماند. و همه اینها به خاطر شما خبرنگارهاست! یعنی هنوز جمعه که می شود نگران هستید؟ – بله، دلایل مختلفی هم دارم ...
گفتگو با دختر مهران مدیری +عکس
، مهمترین نکته همین هست. چه کسی بدش می آید که به اردو برود و معرفی خانم مدیر باعث شود تا با یک بغل جایزه به منزل برگردد؟ شهرزاد این ماجرا را با ذوق تعریف می کند و بعد میگوید که تا به حال کاری نکرده که مهران مدیری به مدرسه دخترش برود. در تمام مدتی که شهرزاد حرف می زند، فرهاد با سکوت به خواهرش و حرف هایش گوش می دهد و وقتی حرف به شیطنت شهرزاد میرسد، برخلاف نظر شهرزاد سرش را بالا می اندازد. ...
روایتی از زنان بهبودیافته کارتن خواب
پای من ایستاده اند و برای پاکی ام دل می سوزانند. شاید به جرات بتوانم بگویم امروز تنها آرزویم این است که خانه ای برای خودم داشته باشم. خودکار به جای پایپ روپوش مدرسه اش هنوز تنش است. با ذوق می گوید: آرزو داشتم برم مدرسه. رفتن به مدرسه شاید برای همه عادی باشد اما برای من رویایی دست نیافتنی بود. سمیه 19 ساله که بعد از 17 سال مصرف مواد امروز دو سال پاکی دارد، به تازگی خواندن و نوشتن ...
فقیر فانی، احمد مهدوی دامغانی
بود که روزی حدود یک ساعت به ظهر مانده، به مدرسه سلیمان خان رفتم که در درس شرح تصریف مرحوم آقاسید جلال الدین خوشنویس (حشره الله مع اجداده) حاضر باشم و چون وارد مدرسه شدم، دیدم که مرحوم مغفور آیت الله آقای حاج میرزااحمد خراسانی کفائی و مرحوم پدرم و چند نفر از طلاّب و از جمله آقاسید جلال (رحمه الله علیهم) دارند پیرمرد درشت اندام متوسط القامه ای که گرچه لباس روحانی دارد، ولی قبا و عمامه اش با قبا و ...
ناگفته هایی درباره سایت های شرط بندی
. بازی و ریاضی برای کلاهبرداری پدرام حسابدار جوان یک شرکت خصوصی است، همه اوقات فراغتش را در سایت های شرط بندی فوتبال سپری می کند: 4 سال است که درسم تمام شده و به کمک پدرم در شرکت خصوصی به عنوان حسابدار مشغول به کار شدم. درآمدم بد نیست. من خانه پدرم هستم و مخارج چندانی ندارم، اما علاقه ام به شرط بندی و پیش بینی فوتبال من را به سمت این سایت ها کشاند. نه این که پول برد و باختش ...
بهترین بستر برای پخش اعلامیه های امام (ره) کتاب بود
محمدی می رفتم. آشنایی من با کتاب با این دو موسسه تشدید شد. جواد محمدی هم در کار مبارزه بود و بیشتر همدیگر را درک می کردیم. من در خانه برای تکثیر اعلامیه امام میز شیشه ای را دست کرده بودم و شب ها بعد از اینکه همه می خوابیدند، از آن استفاده می کردم. خانواده از خیلی از کارهایی که من انجام می دادم، اطلاع نداشت هر چند پدرم خودش هم مثل من بود. وی افزود: به جواد محمدی گفتم که می خواهم در ...
عبرتی ماندگار در انتخاب اصحاب
...: بله؛ اما به آقای هاشمی نگویید من آمدم (و این جریان را خدمت شما گفتم). به هیچ کس نگویید. می ترسم مرا هم شمس آبادی کنند یا مثل شیخ قنبر در چاه بیندازند! این را که گفتم، امام اعلی الله مقامه سه بار خندید و فرمود: خاطرت جمع باشد . از دفتر امام حرکت کردم و آمدم شورای نگهبان. جلسه تمام شده بود و بعد رفتم خدمت آقای هاشمی و گفتم صبح خدمت امام رسیدم. کاری داشتم. فرمودند به آقای هاشمی بگویید ...
کنار رفتن از فرماندهی سپاه همدان
ای ندارد، به برادران گفتم من می روم نیم ساعتی استراحت کنم تا حالم خوب شود. باغچه ای در آنجا بود که به لحاظ امنیتی چراغی در آن روشن نبود و تاریک بود. در خواب و بیداری بودم که به طرف باغچه رفتم، پتویی بر روی زمین انداختم و خوابیدم، غافل از اینکه باغچه خیس است. آن قدر خواب بر من غلبه داشت که هیچ احساس نکردم آنجا آبیاری شده و خیس است. حدود 45 دقیقه بود که در خواب عمیق فرو رفته بودم که ناگهان با ...
مروری بر خاطرات مردمی از قیام گوهرشاد / ماجرای آژانی که از ننه خاور می ترسید و روضه خوانی که مردم رو قسم ...
را می تراشیدند. آخوند بی ریش هم دیگر خجالت می کشید برود روضه بخواند. در خانه هایی که روضه برگزار می شد، صاحب خانه جریمه می شد. بچّه بودم مادرم مرا فرستاده بود از عطاری جوشانده بگیرم. سرکوچه آقا شیخ کاظم روضهخوان را دیدم که دستمالی دور سر و چانه اش بسته بود. رفتم خانه گفتم بابا آقا شیخ دندان درد دارد. توی کوچه دیدم صورتش را با دستمال بسته. چشمهای پدرم پر اشک شد. گفت نه پسرم، منبر رفته روضه خوانده ...
تحصیل در وقت اضافه
به گزارش آی سبک ، در این روز گرم تابستانی که از آسمان آتش می بارد، هیچ کدام از کلاس ها کولر و وسایل خنک کننده ندارد. چند دقیقه توقف کوتاه در هر کلاس کافی است تا سرا پایت خیس عرق شود. فکرمی کنم چند ساعت نشستن سر این کلاس ها چقدرمی تواند دشوار باشد. مدرسه در شهرک شریعتی تهران، منطقه 19 کمی مانده به پاسگاه نعمت آباد واقع شده. دانش آموزان بی توجه به گرما درس می خ ...
بی حجابی نشانه آزادی نیست/ با بی حجابی، مسبب فساد بیشتر می شویم
؛ چرا؟ نه؛ با یاری خداوند هرگز چنین اقدامی را انجام نخواهم داد، چون الان متوجه شدم بهای سنگینی برای حفظ چادرم داده ام و آن خون پاک شهداست... *حجاب محدودیت است؟ اگر جواب شما نه است، علت آن چیست؟ جواب من خیر است، محدودیت نیست، همانطور که بی حجابی نشانه آزادی نیست. *به نظر شما مهم ترین عنصر در شکل گیری شخصیت یک دختر جوان چیست؟ (دوستان، خانواده، مدرسه و...) در ...
من هویت دارم/ کودکان بدون شناسنامه چه باید کنند
با محارم است چون همین دختر بعد از مورد تجاوز قرار گرفتن باردار شد و به عقد شوهرعمه درآمد تا او را پدر بچه عنوان کند در حالیکه این فرزند او نیست و ممکن نیست در آینده برای این طفل چه اتفاقی رخ خواهد داد و خطر ازدواج با محارم برای این کودک وجود دارد. رئیس دفتر حمایت از حقوق کودکان در دادگستری تهران از برپایی نشست های متعدد با حضور رئیس کل ثبت احوال، مشاور وزیر کشور و همه مسئولان مرتبط با ...
آبگوشت دوشوفره پروین را با شیشلیک عوض نمی کنم!
همکلام شدیم که روزگاری همه سرجوخه های مخمل سبز را حریف بود. واگویه های رضا شاهرودی مثل آتش فندکی بود که روزگار از ره رسیده ها را سیاه می کرد! هنوز هم مثل سال های جوانی گردوخاک می کنی؟ نه، از ما دیگر گذشته. جوانی بود و سرکشی و شلوغ کاری. هر سنی مختصات خودش را دارد. الان وقتی به گذشته فکر می کنم خنده ام می گیرد. البته جوانی ما خیلی خوب سپری شد و دنبال حاشیه های خانه خراب کن نرفتیم ...
درخواست متفاوت یک شهید از همسرش
...: عباس سال 1332 درمحله قنات آباد تهران در خانه ای کوچک و خانواده ای در سطح پائین پا به دنیا گذاشت ،بنا به خوابی که یکی از علمای محل دیده بود اسم او عباس گذاشتند .عباس از همان کودکی علاقه زیادی به دین و تحصیل داشت .همزمان با فراگرفتن مسائل دینی پدرش او را در 5 سالگی تشویق می کرد که کتاب کلاس اول را بخواند و پدرش خود مشغول درس دادن به او شد و عباس در 6 سالگی وارد مدرسه شد اما به جای اینکه به ...
یاری اندر کس نمی بینم...
. پدرام سرسختانه روی فکر و مواضع خودش ایستاد و تنها کسی بود که آویژه را ادامه داد. من که فکرهای دیگری داشتم و سراغ آزمایش های دیگر رفتم. پدرام، گروه رومی را پیش برد و درواقع، آویژه را باکلام کرد که به نظرم کار جالبی هم بود. پدرام در این سال ها کارهای دیگری هم داشت اما چون جسارتش را می شناختم، منتظر یک حرکت بزرگ از او بودم که بالاخره در آلبوم بزم بی جانان اتفاق افتاد و من با لذت تمام، چند بار این آلبوم ...
زندگی شان داغدار آفتاب است
کمیته امداد به خانه بخت رفته اند: با قالی بافی و کمک کمیته امداد توانستم با آبرومندی دخترانم را به خانه بخت راهی کنم و خدا را شکر که زندگی خوبی دارند و از پوشش کمیته در آمدند. در آرزوی تحصیل در روستای جلاران دختران فقط تا مقطع ابتدایی می توانند درس بخوانند چون مدرسه ای در مقطع بالاتر وجود ندارد و خانواده ها نیز حاضر نیستند دخترانشان را برای ادامه تحصیل به مناطق دیگر بفرستند ...
روایت بنیان گذار نشر رسا از فضای چاپ و نشر کتاب در سال های انقلاب
شیشه ای نور داشتم که ساعت 12 شب به بعد با آن کار می کردم. یک بار لامپ 500 آن گرم شد و ترکید صدای وحشتناکی داشت. و خانواده را بیدار کرد. بعد از آن تصمیم گرفتم چاپ و لیتوگرافی را یاد بگیرم. حدود سال 1355 به چاپ آرمان، در کوچه حاج نایب رفتم. مشخصاتم را پرسیدند گفتم دیپلم هستم. چیز زیادی نپرسیدند و مرا معرفی کردند به یک دانشجوی پزشکی که باید با او همکاری می کردم. محمدرضا نام داشت و ظرف مدت کوتاهی کار ...
بحران آب راه حل دارد؟
مواد غذایی پیدا کنم که البته حقوقش خیلی ناچیز بود. بدون بیمه و قرارداد. فارغ التحصیل دانشگاه خوبی هستم اما مثل کارگرهای کارخانه چک سفید امضا کردم که شکایتی نکنم. اوایل که در تهران کار پیدا کرده بودم، پانسیون بودم اما آن هم شرایط خوبی نداشت. تصمیم گرفتم آپارتمان کوچکی اجاره کنم. گرانی اجاره ها و شرایط بد خانه ها به کنار، هر جا می رفتم، به محض اینکه می فهمیدند مجرد هستم، می گفتند هیچ موردی ...