سایر خبرها
...، می جنگیدند و سنگر به سنگر پیشروی می کردند . این جانباز دوران دفاع مقدس اظهار کرد: شب از نیمه گذشته بود که ظاهرا عراقی ها یگان تازه نفسی را وارد کرده بودند مهدی بیات معاون اطلاعات عملیات را فرستادم جلو خودم پشت گروهان بودم . مظاهری افزود: تا صبح مقاومت کردیم من و حبیب مظاهری کامل به جلو رفتم تا ببنیم آیا امکان پیشروی وجود دارد اما به هیچ وجه نمیشد جلو رفت به دلیل فشار آتش ...
شده بودند. وی افزاید: گفتم ابوالفضل شانس آوردی که ترکش های عمیق نیست وگرنه آبکش شده بودی، برگشت و گفت من اینطور شهید نمی شوم، من ابوالفضل هستم و قراری با خدا دارم، من باید برسم به فرات و علقمه لذا گذشت تا شب عملیات خیبر دم غروب درآبراه شط علی آماده حرکت شده بودیم؛ صدایم کرد و گفت ببین باقر امشب شب رفتن من است من امشب به فرات می رسم و موعد قرارم با خدا امشب است. همرزم شهید ادامه می دهد ...
ابوالفضل هستم و قراری با خدا دارم. من باید برسم به فرات و علقمه. . گذشت تا شب عملیات خیبر. دم غروب در آب راه شط علی آماده حرکت شده بودیم که صدایم کرد و گفت: ببین باقر! امشب شب رفتن من است. من امشب به فرات می رسم و موعد قرارم با خدا امشب است. . گفتم: شوخی نکن! . گفت: مطمئنم که ما دیگر همدیگر را در این دنیا نخواهیم دید. . همدیگر را محکم در آغوش گرفتیم. با لبخند گفت: من بچه دارم، اما خیلی دوست داشتم پسر ...
هستم و قراری با خدا دارم. من باید برسم به فرات و علقمه. گذشت تا شب عملیات خیبر. دم غروب در آب راه شط علی آماده حرکت شده بودیم که صدایم کرد و گفت ببین باقر، امشب شب رفتن من است. من امشب به فرات می رسم و موعد قرارم با خدا امشب است. گفتم شوخی نکن. گفت مطمئنم که ما دیگر همدیگر را در این دنیا نخواهیم دید. همدیگر را محکم در آغوش گرفتیم. با لبخند گفت من بچه دارم اما خیلی دوست داشتم پسر دیگری می داشتم ...
کد خبر: 2307 || تاریخ : 19 تیر 1396 شهرآرا: قالیباف به مناسبت شناسایی پیکر هم رزمش سردار شهید رفیعی، با انتشار پستی در اینستاگرام از دلیل نام گذاری فرزندش گفت. وی نوشت: ابوالفضل یک طلبۀ رزمنده و عملیاتی بود. شب عملیات خیبر، دم غروب در آب راه شط علی صدایم کرد و گفت ببین باقر، امشب شب رفتن من است. من امشب به فرات می رسم و موعد قرارم با خدا امشب است. با لبخند گفت من بچه دارم اما خیلی ...
می گفتیم قرار ما نهر علقمه؟ امشب دیگر داریم به کنار فرات می رویم؛ شب آخر من است، من را حلال کن گفتم: ابوالفضل ...!چه می گویی؟ گفت: نه دیگر! قرار ما با خدا این است که اگر جنگ به فرات رسید، ابوالفضل برای کنار فرات است با این وجود در حال رفتن شروع کرد به شوخی کردن و گفت: آقا باقر! من پسرها و زندگی خیلی خوبی دارم اما دوست داشتم خدا به من عمر می داد تا پسری داشتم و اسمش را الیاس می گذاشتم. تو که داماد نشدی اما قول بده اگر عمری باقی بود و زندگی داشتی، اسم بچه ات را حتما الیاس بگذاری! همان شب رفتیم و فردای آن روز تا قبل از ظهر شهید رفیعی کنار فرات به شهادت رسید. انتهای پیام / ...
ماشین بودیم و ایشان از من پرسید: داماد شده ای؟ گفتم: بله.گفت: بچه هم داری؟ پاسخ دادم: بله یک تو راهی داریم. شهید ارادت خاصی به علمدار کربلا داشتند وگفتند نام فرزندت را ابوالفضل بگذار تا برایت بماند. اسم دیگری برای فرزندم انتخاب کرده بودیم.بعد از شهادت ایشان من مطلع شدم که فرزندم به دنیا نبوده است. نام پسر دیگرم را ابوالفضل گذاشتم و خدا را شکر ماند و الان هم یک فرزند دارد. (سردار نجاتی) یکی از ...