سایر منابع:
سایر خبرها
تحلیل یک جامعه شناس از یک سفر به ترکیه - ما به افراد آموزش می دهیم، تربیت نمی کنیم
روزی که بودم همان دو، سه مطلب را نوشتم. شاید برخی بگویند این چه حوصله ای داشته که برای تفریح به آنجا رفته ولی دست به قلم برده و مطلب نوشته است. *در آن مطالب به چه علت تاکید می کردید بر مسائل تربیتی و کتاب خواندن توریست های کشورهای دیگر؟ -من معلم هستم. ذهنیت من، بیش تر روی این موضوعات است. همه چیز را از نگاه جامعه و تربیت می بینم. جان دیویی هم که فیلسوف و روان شناس تربیتی است ...
خدا را شکر که توانستم لباس خدمت به دین را بپوشم
اطرافیان را به طوری شیفته خود کرده بود که اگر در جمع برداران و خانواده نبود، محفل ما سوت و کور بود و همه سراغش را می گرفتند. وی، با اشاره به اینکه شهید سادیانی در کار خانه داری ، آشپزی و لباس شویی به من کمک می کرد، تصریح کرد: به قدری در دوران کودکی علاقه مند کمک در خانه به من بود که یک بار وقتی لباس های فرزندانم را شسته بودم، بدون این که من متوجه شوم، تمام لباس ها را روی بندها پهن کرده بود ...
مروری بر فعالیت های دینی و تقریبی "سفیر گمنام" مرحوم آیت الله شیخ عزیزالله خسروی
ایشان بسیار دشوار بود چون خودشان و خانوادۀ ایشان در قم زندگی کرده بودند و مادرم اهل قم بودند. در تکاب آب برای آشامیدن هم به سختی گیر می آمد و آب لوله کشی نبود فقط یک حوضی بود که دو سه هفته یکبار با گاری چند سطل آب می آوردند و به داخل حوض می ریختند که همۀ شستشوها از آن بود و برای آشامیدن هم هر روز از چاه همسایه باید آب می آوردیم، خلاصه از نظر زندگی خیلی مشکل بود و پدر ما هم کسی نبود که از کسی تقاضایی ...
زندگی یک جانباز روی صندلی پارک!
اینکه سال 90، یکی از آشنایان که سرهنگ هم بود، به من اصرار کرد که برای گرفتن کارت جانبازی ام اقدام کنم، حتی به زور مرا با خودش برد که اقدامات را شروع کنم. کاش نمی رفتم... باور کنید همان سرمایه ای که داشتم هم از دست رفت. از نظر مالی صفر شدم و به این وضعیت رسیدم . در همه بیمارستان های مشهد پرونده دارم ابوطالب از سال 90 برای اثبات جانبازی اش اقدام کرده و به موش آزمایشگاهی بیمارستان ها تبدیل ...
اولین گفتگو با قاتل ستایش قریشی در زندان
برای پدرم تنگ شده. گاهی با خودم می گویم کاش همه چیز به عقب برمی گشت و من درست زندگی می کردم تا هیچ وقت اینجا نمی آمدم. پدر و مادرم هر هفته دوشنبه ها به ملاقاتم می آیند. یک ساعت همدیگر را می بینیم. برایم لباس می آورند. دوشنبه ها روز خوبی است. در مدتی که در کانون هستی بیشتر به کدام بخش از حادثه فکر می کنی؟ به حادثه فکر نمی کنم چون چیز زیادی یادم نمی آید. چند ماه قبل به دلیل ...
سرداران شهید علوی از کودکی تا شهادت
به رختخواب رفتم . بعد از ظهر بود ومادر باسینی چایی وخرما پیش من وبابا آمد.موضوع را مطرح کردم تا راهنمایی بگیرم .مادر نگاهی به پدرانداخت وگفت:بهتر است خودت تصمیم بگیری چون بیشتر با موضوع درگیر خواهی شد وذهنت فعال می شود. از حرف مادرم ناراحت شدم وبا خود گفتم :حوصله ندارد کمکم کند می خواهد مرا از سرش باز کند.نگاهی ملتمسانه به سوی پدر کردم تا شاید او کمکم کند . اما او هم حرف مادر را تصدیق ...
جای آموزش دادن، انگ ضد ولایت می زنند/ برخی انتظار دارند به قاتلین بهشتی بگوییم دست شما درد نکند/ به ...
روز عروسی خودم که همه نشستن به شمردن کادوها و پاتختی و اینها، به اسم امام حسین قسم من مشغول آماده سازی شعر و سبک جلسات هیات شدم و شب رو رفتم جلسه، شاید به نظر بقیه این چیز بزرگی نباشد ولی من به آن افتخار می کنم، گرفتاری های زندگی خیلی فشارها به من آورده، اما هرکه در این بزم مقرب تر است جام بلا بیشترش می دهند، روزی هست ولی خب کم هست، به قول معروف آب هست، ولی کم هست( با خنده)، البته در ...
روایت بانوی امدادگر اسفراینی، از کفن کردن شهید 14 ساله با دستان پدر
...، همه عاشق امام و مدافع نظام جمهوری اسلامی از کلیه اقشار برای یاری رساندن رزمندگان اسلام در پشت خط و خط مقدم اعلام آمادگی می کردند و اعزام می شدند و شور و هیجان خاصی فضای شهر ها را پر کرده بود. پدر و مادرم هم روحیه ی جهادی و مبارزاتی داشتند، به خصوص مادرم که عضو فعال ستاد پشتیبانی جنگ در مهدیه ی شهرستان بود و او ما را تشویق می کرد که نباید در این وضعیت رزمنده ها را تنها بگذاریم، چون ...
از روایت مجروح شدن وزیر بهداشت تا وزرایی که آماده رفتن به جبهه هستند
را به جبهه می فرستادند؟ هاشمی: پدر بنده با اینکه بیش از 60 سال داشت در در جبهه حاضر شد در برخی جاها هم با هم بودیم، برادر دیگرم نیز بیش از 18 بار در جبهه مجروح شد و تقریباً همه بدنش عمل شده بود؛ در آن زمان عشق و شور خاصی در خانواده های مذهبی و غیرمذهبی و خانواده های شهدای جنگ وجود داشت. وقتی به شهدای جنگ نگاه می کنیم تابلوی بسیار زیبایی از فداکاری و بزرگواری ملت است. به هر حال ...
زنان در نهضت سیدالشهدا(ع) چه نقشی داشتند؟
راضی نخواهم شد. خلف برخاسته و از امام (ع) اجازه نبرد می گیرد آن حضرت می فرمایند: اگر به جنگ با دشمن روی و کشته شوی مادرت در بیابان ها تنها و غریب می ماند. خلف پاسخ می دهد که: مادرم خود مرا به رزم با دشمنانت فرستاده است. آن گاه حضرت اجازه می فرمایند. حماسه این مادر در همین جا تمام نمی شود؛ بلکه برای آنکه مبادا سختی جنگ روحیه فرزند را تضعیف کند پشت سر او که رو به میدان حرکت می ...
تصویرم را ببرید پیشکش "امامم سیدعلی خامنه ای" و "فرمانده ام حاج قاسم"
مرداد 1396 به اسارت دشمن درآمد و در روز چهارشنبه 18 مرداد 1396 در سوریه به درجه رفیع شهادت نائل شد. وصیت نامه شهید محسن حججی را با هم می خوانیم: حالا که دستهایم بسته است می نویسم نه با قلم که با نگاه و نه با جوهر که با خون، رو به دوربین ایستاده ام و ایستاده ام رو به همه شما، رو به رفقا، رو به خانواده ام، رو به رهبر عزیزم و رو به حرم. حرامزاده ای خنجر به دست است و دوست دارد که ...
ماجرای توقیف و پس دادن کتاب زردهای سرخ
، بنیانگذار انتشارات عطایی و مادرم اکرم رضوی، خانه دار بود. پدرم محافل ادبی زیادی داشت و گرداندن این محافل با مادرم بود که خود نیز دارای طبع شعری بود و به فردوسی علاقه فراوان داشت و همیشه اشعارش را زمزمه می کرد. او ادامه داد: دبستان را در خیابان نیروی هوایی و مدرسه فلاح پشت سر گذاشتم. در ادامه تحصیل در دبیرستان مروی با کتاب بیشتر آشنا شدم. در این دوران پس از مدرسه پیش پدر می رفتم و در آنجا با ...
بوسه بر پای پدر و مادر اذن شهادتش شد/ همسر یک شهید، آسمانی شدن محسن را به من بشارت داده بود/خبر اسارت و ...
مادرش گفت و نذری که همان شب ادا کرد: شب هم به منزل پدر و مادرش رفت، شهید نذر کرده بود که اگر رفتن به سوریه قسمتش شد برود کف پای پدر و مادرش را ببوسد، بعد از بوسه بر دست و کف پای پدر و مادر گفت که قسمتم شده به سوریه بروم، خوشبختانه آن ها هم خیلی قشنگ و با یک صبر خاصی گفتند به سلامت ان شاءالله بروید و به سلامت برگردید، در راه امام زمان شهید شوید؛ ساعت 11 روز 27 تیرماه 96 بود که آقا محسن برای اعزام به ...
همیشه باید به جنگ نه گفت مگر در مقابل تجاوز/ خاطراتی از لحظات شهادت چند رزمنده همشهری و هموطن
همراه می باشم. از آنجا که در زمان جنگ وسایل ارتباطی تقریبا قابل دسترسی نبود در اعزام های اولی پدرم خیلی اذیت می شد ولی مادرم با رضایت و رغبت جهت اعزام من به پدرم دلجویی و دلداری می داد. پدرم نیز به رفت و آمد من عادت کرد. از سال 1361 تا پایان جنگ و پذیرش قطعنامه سازمان ملل در جبهه جنگ حضور فعال داشته ام. به طور مثال در سال 1365 بیش از 9 ماه در منطقه عملیاتی حضور داشتم، چندین بار شیمیایی شدم. از ناحیه ...
غبارروبی از چهره یک قهرمان ملی
ابعاد یک سوپر قهرمان ظاهر شود و جوری سرنوشت خودش را رقم بزند که تا ابد درباره خودش و اعمالش حرف بزنند و با نیکی و ستایش از او یاد کنند. فکر می کنم واقعاً انتخابی بهتر از جهان آرا نمی توانستم پیدا کنم و از رسیدن به این انتخاب خوشحالم. در واقع ایده نمایشنامه از همین الگو برداری از جهان آرا به ذهنتان خطور کرده بود؛ چون ما دو تا شخصیت یعنی شخصیت اصلی نمایش را می دیدیم که دوست دارد همانند ...
دانشگاه آزاد را بعد از تحقیق و بررسی و مقایسه با دانشگاه ها برگزیدم
مردم سرزمینم اینگونه خدمت کنم. انگیزه شما برای انتخاب رشته پزشکی چه بود؟ دقیقا به خاطر ندارم که چندسال داشتم اما خوب می دانم که هنوز نمی توانستم جملات را کامل بگویم که در راهروهای بیمارستان و آزمایشگاه ها به دنبال پدرم در محل کارش از این اتاق به آن اتاق می رفتم پدرم دکتری دامپزشکی دارد و متخصص رشته میکروبیولوژی است و در کارش عشق و علاقه خاصی دارد و مورد علاقه همکاران و دوستانش ...
لاریجانی فراکسیون امید را در مدیریت مجلس به بازی نمی گیرد
محروم نمی شوند . ( می خندد). منظور من این است که همه ابعاد قضیه را باید با هم ببینیم. خودم به شخصه از سال 60 که پدرم شهید شد، هیچ وقت از ایشان مایه نگذاشتم. زمانی به عرصه سیاسی وارد شدم که خودم، خودم بودم. من سال 74 هم که دانشجوی نمونه دوره دکتری شدم، در مصاحبه با گروه شاهد تلویزیون، وقتی از من پرسیدند که چه پیامی برای فرزندان شهدا دارید، گفتم که فرزند خصال خویشتن باش؛ نه فرزند پدر و تأکید ...
دوستی: منتقدانی که نه وارث دین بودند و نه شریعت فیلم مرا مورد حمله قرار داده اند/ دفاع مقدس قطعه مهمی از ...
زیاد دیگری هم خواهد خورد. اما می توانم تأکید کنم که من به شدت علاقمند به ژانر دفاع مقدس بوده ام و معتقدم دفاع مقدس قطعه مهمی از تاریخ معاصر کشورمان است و ما نمی توانیم و نباید که این قطعه بسیار مهم را نادیده بگیریم. آنچه می خواهم تأکید کنم این است که این فیلم دغدغه های مرا در خود جای داده است. من بیش از 3 سال دوندگی کردم تا توانستم دریاچه ماهی را به نتیجه برسانم و متأسفانه طی این 3 سال هیچ نهاد ...
خاطرات دوران کودکی شهید اسماعیل عبدالصمدی به روایت خانواده و همرزم شهید
تظاهرات دیدیم یک دفعه گم شد و هر چه دنبالش گشتم که با خودمان ببریم پیداش نکردیم. راوی: فاطمه عبدالصمدی برادر شهید اسماعیل عبدالصمدی عشق سن و سال نمی شناسد با اسماعیل که دوست شدم من کلاس پنجم بودم و او کلاس سوم بود. پدر اسماعیل یکی از اعضای هیئت امنای حسینیه داوشتی بود.اسماعیل هم جذب مسجد شده بود و توی ماه های محرم و صفر کمک می کرد و چای درست می کرد، آب سرد می برد و از ...
نمونه بارز یک آتش به اختیار است
عقب می گردم نمی دانم که چرا باید در 16 جنگ حضور پیدا می کردم و 30 بار به افغانستان می رفتم اما می دانم که باید اربعین امسال کاری انجام دهم. این کار برای من نیست بلکه برای امام حسین(ع) است بنابراین خدا را قسم می دهم که من را در این راه همراهی کند. وی در پایان گفت: من در برابر حضرت حق تسلیم هستم و فکر می کنم اگر قرار است از کسی تجلیل شود باید از پدر و مادرم تجلیل شود زیرا 30 سال است که هنوز جنگ در خانه ما است. زیرا ما در سال 66 عزیزی را از دست دادیم و از همان موقع جنگ در خانه ما وجود دارد. مهر 115 ...
خانه های تهران، یک دنیا آرامش در دکوراسیون منزل غزل و عمار!
تورهای خانه گردی چیدانه : هر چیزی که در دنیا بود دوست داشتند، طبیعت، رنگها، زندگی و مهمتر از همه یکدیگر را. با این عشق هر روز از زندگی خود لذت می بردند و آشیانه ای ساخته بودند که برایشان امن ترین نقطه جهان بود. ما در این مطلب خانه زوج جوانی رفته این که یکسال از ازدواجشان می گذرد. دکوراسیون منزل غزل و عمار در تهرانپارس با دقت بسیاری طراحی شده است: حسین گلیار حسین گلیار ...
آرزوهای دختر کشتی گیر؛"یزدانی سوم" + فیلم
به مسابقات اعزام شدند و حتی در وزن ها دست زده می شد و بدون آنکه من بدانم وزنم تغییر می کرد. در قهرمانی کشور در وزن 56- کیلوگرم قهرمان می شدم و در روز انتخابی به من می گفتند که در وزن 52- کیلوگرم باید شرکت کنم. *هیچ وقت حاضر نیستم به تکواندو برگردم یزدانی: در حال حاضر چون چند سالی است که از تکواندو بیرون هستم نمی دانم که اگر در تکواندوم باقی می ماندم می توانستم در المپیک حضور ...
زن جوان از پشت تلفن گفت زن پنهانی شوهرم هست، دنیا دور سرم پیچید تا اینکه!
که خیلی زود فهمیدم همه آن ها ساختگی است. آن زن، شیادی سابقه دار بود که از طریق وارد زندگی ام شده و اطلاعاتی را درباره وضعیت خانوادگی من به دست آورده بود وقتی همه چیز را فهمیدم و به پاکی همسرم ایمان آوردم که دیگر دیر شده بود و پشیمانی من سودی نداشت. همسرم که معتقد است دیوار اعتماد بین ما فرو ریخته است حاضر به گذشت نیست و من بعد از سه ماه دوری از خانواده اکنون نگران همسر و فرزندانم هستم و فرصت جبران می خواهم اما ای کاش... اخبار اختصاصی سایت رکنا را از دست ندهید: اخبار زیر را از دست ندهید: ...
از لاک تنهایی تا باغ ویلایی! / شهرام و دختر عمه ام این بلا را سرم آوردند
بیشتر از مرگ پدرم نگذشته بود که مادرم مجبور شد برای تامین مخارج زندگی کار کند این گونه بود که من در لاک تنهایی فرورفتم و صبح تا شب در خانه تنها می ماندم. آرام آرام رفتارم تغییر کرد و دچار افسردگی شدم تا این که دختر عمه ام نزد من آمد تا با یکدیگر بیرون برویم بلکه از این وضعیت رهایی یابم. در میان همین گردش و تفریح ها بود که دختر عمه ام مرا با دوست پسرش آشنا کرد. شهرام پسری شوخ و مهربان به ...
کشتی در خاندان ما موروثی است
ناداوری نبود، می توانستم طلا را بگیرم. در فینال به حریف ترکمن خوردم. واقعا رقابت پایاپایی با این ترکمن داشتم. اما داور مسابقه نتیجه را به نفع نماینده میزبان اعلام کرد. در کشتی آلیش هم که هر سه حریفم را ضربه فنی کردم و قهرمان شدم. عملکرد بقیه کشتی گیران تیم ایران را چطور ارزیابی می کنید؟ من فکر می کنم اگر بچه های ما خودشان را بیشتر باور می کردند، قطعا ما می توانستیم مدال های طلای بیشتری ...
کارآفرینی که با 70هزار تومان شروع کرد!
آشنایی بیشتر با چگونگی کار به دیدارش برویم. در واقع من تا آن روز از این کار هیچ نمی دانستم. س: پس می توان گفت که پدر شما راه را برایتان باز کرد؟ پدرم در این مورد حمایتم نمی کرد؛ زیرا دوست داشت همه انرژی و توانم را صرف تحصیل کنم؛ در حالی که دوست پدرم با شرط حضور پدر حاضر به کمک می شد. س: این شغل با رشته تحصیلی و علاقه شما ارتباطی نداشت و از سوی دیگر پدرتان هم راضی به کار کردن شما ...
شهدای بی سر کردستان
پشت با گلوله می زنند و برای به یغما بردن جواهراتش سرش را نیز از پشت با سنگ می برند. صبح همان روز جسد خونین مادرم توسط مردم روستا پیدا شد و در سه راه حزب الله مریوان روستای مرگ به خاک سپرده شد. حرف پایانی... اینجا سرزمین دلدادگی و اخلاص است، جایی که رهبر معظم انقلاب گردن بند زرین فرهنگی و نام سزاوار مجاهدت های خاموش بر آن نهاده است. سرزمین شهیدان شهسواری ها، نمکی ها، شبلی ها و ...
گریه های ملتمسانه پسر دوازده ساله هراتی برای رفتن به جبهه!/سرمای سقز از یادم نمی رود
... وی ادامه داد: میان آن هفت نفر پسربچه دوازده ساله ای نیز بود که با اسرار و زور نام نویسی کرد. این رزمنده دفاع مقدس گفت: آن شب وقتی فرمانده بین دو نماز از جنگ گفت، نزد فرمانده رفته و گفتم: حسین آقا اسم منو هم بنویس. فرمانده گفت: تو کم سن و سال هستی و نمیشه که بری جبهه؛ اما من خیلی اسرار کردم شروع کردم به گریه کردن؛ فرمانده برای اینکه من آرام شوم گفت: با هم پیش پدر و مادرت می رویم ...
گُلی که رفته ای اما گلاب برگشتی...
، ناگاه فاسقی گلوی او را با تیر بشکافد و او دست و پا می زند و خون او در دستانم جاری گردد! در آن حال او را به آسمان بلند کنم و می گویم: خدایا! از تو صبر می طلبم و این را برای تو و به حساب تو می گذارم. آنگاه نیزه های دشمن مرا به سوی خود بخواند و آتش از خندق پشت خیمه ها زبانه کشد و من بر آنان در آن تلخ ترین لحظات زندگیم حمله خواهم کرد و آنچه خدا خواهد، رخ خواهد داد امام سجّاد علیه ...
من جاسوس نیستم
از این برنامه ها صورت می گیرند. هنگامی که من با این مسأله در کشمکش بودم، با خودم فکر کردم چطور می توانم با بالاترین سطح مسئولیت، این کار را انجام دهم. بیشینه کردن منافع عمومی، درحالی که کمترین خطر را داشته باشد و از میان همه راه هایی که می توانستم بروم، مثل رفتن به کنگره، هنگامی که هیچ قانونی در این زمینه وجود ندارد، در نتیجه هیچ حمایت قانونی برای یک کارمند خصوصی وجود ندارد. یک ...