سایر منابع:
سایر خبرها
درخواست قصاص داماد آدمکش
من کمک کنند که همراه همسرم به افغانستان برگردیم. روز حادثه با پدر زنم به سفارت افغانستان رفتیم و قرار شد من همراه زن و بچه هایم به افغانستان برگردم. وقتی مادر زنم از موضوع با خبر شد شروع به داد و فریاد کرد و من هم که خیلی عصبانی بودم با چاقو به همسر و مادرزنم چند ضربه زدم. مرد جوان به دنبال این اعتراف روانه بازداشتگاه شد. سپس مادر مقتول به عنوان شاهد ماجرا و ولی دم به همراه همسرش به ...
قتل همسر قبل از رفتن به سربازی
تعویض روغن به مغازه پدر زیبا می برد و کم کم آنها با هم آشنا شدند. چند بار هم من خودروی پدرم را برای تعویض روغن به مغازه اش بردم و او هم مرا دیده بود تا اینکه پدر من و پدر زیبا تصمیم گرفتند ما با هم ازدواج کنیم. زیبا، دانشجوی رشته رادیولوژی بود و من هم در رشته حقوق تحصیل می کردم تا اینکه خردادماه امسال با هم عقد کردیم. یعنی شما ازدواج دانشجویی کردید ؟ بله. ما هر دو دانشجو بودیم ...
متهم: مقتول مهدورالدم بود!
روی زمین افتاد. پس از آن هر دو به خانه برگشتیم، اما بعد متوجه شدم فردای آن روز شوهرم همراه دوستش جسد غلام را در همان باغ دفن کرده اند. بعد از این اظهارات، مأموران به آدرس باغ محل جنایت رفتند، اما با گودالی روبه رو شدند که جسدی در آن نبود. به این ترتیب فؤاد 32 ساله بازداشت شد و تحت بازجویی قرار گرفت. او به مأموران گفت: غلام را کشتم چون مزاحم همسرم می شد و به او تجاوز کرده بود. متهم در ...
ای کاش چند پسر داشتم و به جبهه می فرستادم
صغری خیل فرهنگ بهانه تهیه این گزارش از یک تصویر آغاز شد. تصویر پدری کنار پیکر فرزندش که بعد از هشت ماه و هشت روز بنا به خوابی که از فرزند شهیدش دیده بود، پیکر او را با دست های خودش تفحص کرد. حسین زیاری 76سال دارد و اهل لاریم از توابع شهرستان جویبار است. همه دارایی اش دو فرزند بود؛ یکی دختر و دیگری پسر که همان تک پسر در 16 سالگی به شهادت رسید. اگرچه پدر نتوانست در دفاع مقدس شرکت کند اما احمد ...
اخبار ویژه
خدمت و 50 سکه طلا جایزه گرفت؟! اگر چنان که برخی مدیران دولتی می گویند درّی اصفهانی (جاسوس دستگیرشده) هیچ کاره بود، چرا به او نشان خدمت داده اند؟ روزنامه جوان دراین باره نوشت: سرانجام حکم قطعی حبس پنج ساله برای یک عضو تیم مذاکرات هسته ای همراه با هویت او علنی شد. دولتی ها اوایل دستگیری، اصل خبر را رد کردند و وزارت خارجه رسماً تکذیبیه داد. بعد وزارت اطلاعات گفت: دری اصفهانی جاسوسی نکرده ...
سرنوشت نخبه ریاضی با پزشکی قانونی گره خورد!
ما مخالف بودیم. علی که دانش آموز نخبه ریاضی است، افزود: شب حادثه از تولد پدرم برگشته بودم که وحید زنگ زد و علاوه بر فحاشی، یک میلیون تومان پول خواست. قبول نکردم. او هم پس از تهدید گفت بیا دم در مشکل را حل کنیم و اگر نیایی غیرت نداری. می دانستم چاقو دارد. برای ترساندنش، چاقویی از آشپزخانه برداشتم و پایین رفتم. صد متر دورتر از خانه، وحید به سمتم آمد و شروع به فحاشی کرد. سپس چند پاره آجر ...
تجاوز ناپدری به دختر خانه
نوآوران آنلاین - زن میان سال درحالی که بیان می کرد اگرچه پسرم از منزل فرار Escape کرده است اما باز هم امنیت جانی ندارم، به کارشناس و مددکار اجتماعی کلانتری میرزا کوچک خان مشهد افزود: روزگاری زندگی آرام و شیرینی داشتیم. همسرم در یک شرکت خصوصی کار می کرد و من هم به امور خانه داری مشغول بودم. چند سال از زندگی مشترک من و قاسم در زیر یک سقف می گذشت و ما صاحب دختر و پسری زیبا شده بودیم. ...
سرگذشت مادری که سوژه فیلم شیار 143 شد/ می خواهم بی سر شهید شوم
بخوانند (نماز یومیه) و یک ماه روزه بگیرند و 100 تومان به حساب 100 امام بریزند. از شما پدر و مادر عزیزم می خواهم که مرا حلال کنید و راضی باشید از من و همچنین شما ای خواهران عزیزم مهری جان و شمسی جان، شما را هم به خدا می سپارم، دختر و پسرت را ببوس و همچنین از شما ای همسر برادرم، معذرت می خواهم اگر نتوانستم سر به شما بزنم، مرا حلال کنید. همه را سلام برسانید، همه مرا حلال کنید. پدرجان، از همه حلالیت ...
ناگفته های زندگی قاتل ملیکا +عکس
دوقلوهای هفت ساله ام به سمت خانه حرکت کردیم. ناگهان سر و صدا شد. مادر ملیکا جیغ می زد بچه ام ... بچه ام ... همه بیرون ریخته بودند. من و رضا هم به کوچه رفتیم. پلیس هم آمده بود. بعد از چند ساعت، پدر ملیکا دمپایی دخترش را پیدا کرد. بعد همراه ماموران وارد انباری خانه ای متروکه شدند و پس از دقایقی، جسد ملیکا را بیرون آوردند. آن موقع رضا هیچ واکنشی نداشت. ساعت 12 شب هم خوابید و صبح مسیر 20 دقیقه ای تا ...
خالق کارت های معروف صد آفرین کیست؟ + تصاویر
طفولیت تاثیر داشته باشد. نقاشی از همان زمان مدرسه رفتن برایم اهمیت پیدا کرده بود، در همان سال های آقای علی اکبر بلالی که همان معلمم بود و تا چند سال قبل که زنده بودند، از حالش خبر داشتم، به هر درسی که می رسیدیم به من می گفت این درس را به شکل دیگری نقاشی کن و طرح من را روی دیوار می زد. به دلیل همین امتیازی که داشتم، در بین بچه ها و معلم ها محبوب بودم. عشق به طبیعت مرا به ...
اولین زن لژیونر دوچرخه سواری ایران
که متاسفانه توجهات به آن بسیار کمتر از چیزیست که باید باشد. ماندانا در این باره می گوید: متاسفانه در دوچرخه سواری مطرح شدن خیلی سخت است. اما سال 92 دو طلا گرفتم که چشمگیر بود و چون دو رشته را همزمان عضو تیم ملی بودم؛ مورد توجه قرار گرفتم. البته الان سه ماه است که دوگانه را کنار گذاشتم و هنوز کسی نگفته این دختر 6 سال است در هر دو رشته عضو تیم ملی است. سال گذشته من در مسابقات تایلند شرکت که کردم و ...
هم نفس صخره و طوفان
به نفس انگار نه انگار که تو تیر رس ضد انقلابه محکم و بی تزلزل اومد سمت ما که همه سینه خیز بودیم. به شونه هامون می زد و می گفت برادر عزیزم یا علی بگو و بلند شو. الهی قربونت بشم برادرم بلند شو، الهی فدات شم بلند شو و یا علی بگو. نذارید اینا زمین گیر شدن شما داداشای گلمو ببینن. بعد خودش مثل شیر رفت وسط جاده بدون اینکه سر خم کنه. کلت رو از کمرش کشید و شروع کرد به تیراندازی و رفت روی تیر بار بچه ها که ...
با پدرم بسیار به من خوش می گذرد!
بزرگ روبه رو می شود؛ اتفاقی که می تواند زندگی را از مسیر عادی اش خارج کند، چگونه این شرایط را مدیریت کردی؟ روزی که آن اتفاق رخ داد، سردرگم شده بودم و نمی دانستم باید چه کنم. روزهای اول سوگواری، دور و برمان شلوغ بود، فامیل و دوستان تا مراسم چهلم تنهایمان نگذاشتند، اما وقتی آنها رفتند، واقعا تنها شدم و خواهر و برادری هم نداشتم که درد مرا بفهمد و کنارم باشد. در این شرایط من و پدرم پناهگاه یکدیگر ...
آن ها رپ را زندگی می کنند
دادن که شده بود، ادعا می کرد تنها زندگی می کند و تا حالا حتی یک نفر هم پایش را به خانه اش نگذاشته و نمی خواست پول بیشتری بدهد. (پدرم شرط کرده بود اگر کسی را برای ماندن به آن خانه بیاورد، به اجاره اضافه می کند.) گذشت و صدای آن مرد علاوه بر شب ها، صبح ها و ظهرها و حتی بعد از ظهرها هم می آمد. یک شب مادر کاسه آشی داد دستم و گفت تا به بهانه آن بروم و سر از کارهای جوان دربیاورم. هر پله ...
شاخصه های سبک زندگی خانواده اسلامی
آن چیست؟ مادر گفت: پسرم مرا ببخش. آن تاریکی از من است. زمانی که باردار بودم، پدرت یکی دو ماهی به مسافرت رفته بود. روزی، برای پهن کردن لباس به پشت بام خانه رفته بودم. همین همسایه کناری، مقداری زردآلو در آفتاب پهن کرده بود تا خشک شود. من هم به زردآلو خیلی علاقه داشتم و توان این که بروم و از میوه فروشی زردآلو بخرم هم نداشتم. این بود که از روی پارچه خانه همسایه زردآلویی برداشتم و خوردم. بعد هم یادم ...
نخبه ریاضی خواستگار مادرش را کشت
، وی صحنه جنایت را بازسازی کرد و پرونده برای رسیدگی به شعبه پنجم دادگاه کیفری یک استان تهران فرستاده شد. در جلسه محاکمه، ابتدا نماینده دادستان کیفرخواست را خواند و در ادامه خواهر و برادرهای حسین تقاضای قصاص قاتل برادرشان را کردند. در ادامه امیر که در کانون اصلاح و تربیت به سر می برد، در جایگاه ایستاد و در دفاع از خودش به هیأت قضائی گفت: چند سالی می شود که پدر و مادرم از هم جدا شده اند. من ...
چهار بیت شعر یادگار پدر
جمال درویش 1- پدرم خدایش رحمت کند چند سالی در شرکت های آمریکایی" ویلیام برادرز" و " کلارک" کار میکرد این شرکت ها طرف قرارداد شرکت نفت بودند کارشان بیشتر در بیابان بود ، لوله های انتقال نفت را کار می گذاشتند . پدر راننده کرن (جرثقیل) بود صبح ها وقتی خانه را به قصد محل کار ترک می کرد هنوز ستاره ها در آسمان چشمک می زدند و زمستانها وقتی از کار می آمد خورشید به بستر رفته بود اما ...
محاسبه نفس خود را زیاد کرده و تا می توانید خودسازی کنید
انجام دادی و در امتحانات خصوصا خانوادگی صبر زیبایی پیش گرفتی و در تربیت فرزندانت حقا که مادر بودی ولی این را فراموش نکن که من امانت بودم و حال هم که می روم خدا را شکر کن که این امانت را با سلامت و خصوصا رضایت به پیشگاه خدا تقدیم کردی و من کاملا از تو راضی هستم و امیدوارم که خدا هم از تو راضی باشد که ان شاءالله هست. پدر و مادر عزیزم! شما پیش خدا اجر دارید و مواظب باشید که کارهایتان این ...
ناله های در گلو خفته
گونه طعمه شیطان صفت های زمانه نمی شدم.... او ادامه داد: کلاس چهارم ابتدایی بودم که پدر و مادرم از هم جدا شدند چند ماه بعد از طلاق، مادرم بدون هیچگونه توجهی به شرایط آشفته روحی من داشته باشد ، با مردی ازدواج کرد و هنوز مدت زیادی از ازدواج نابهنگام مادرم نگذشته بود که پدرم هم برای اینکه لج مادرم را در بی آورد با دختر یکی از آشنایانش عروسی کرد و زندگی تازه ای را برای خود تشکیل داد. ...
غارون روستایی فراموش شده در کهگیلویه و بویراحمد/جاری شدن اشک مادر بعد از باز کردن درب قابلمه خالی+تصاویر
کودک برای فوت همسر و فرزندش پدر با 6 بچه اش زندگی می کردند از مادر خبری نبود وقتی پرسیدیم پدر اه سردی کشید و گفت همسرم حامله بود در ماه آخر چندبار حالش بد شده بود و چند روز آخر حالش خیلی بد بود که او را به یک تخته بستیم و چند نفره به سمت لیراب حرکت دادیم بعد از چند ساعت پیاده روی در کوه ها به درمانگاه رسیدیم اما دیگر دیر بود. دکتر گفت اکنون نزدیک به یک هفته است که این بچه در ...
مصاحبه خواندنی و قابل تأمل با قاضی کهریزک
تا 800 نفر را با صدور قرار، بازداشت کردم که در اوین، بازداشتگاه پلیس پیشگیری و چند بازداشتگاه امنیتی دیگر که نمی توانم بگویم، نگهداری می شدند. کسی هم بود که حاشیه امنیت داشته باشد و بازداشت نشود؟ بله؛ براساس توافقی که با قاضی مرتضوی داشتم و شرطی که برایش گذاشته بودم، در دوران دستگیری های سال 88 هیچ فرزند شهیدی را بازداشت نکردم. برگردیم به پرونده کهریزک، درباره ...
ستاره سابق برزیل در فکر بازگشت به فوتبال
دلیل به برزیل برگشتم. مورینیو می خواست دوباره پیراهن اینتر را تن من کند اما برای بازی در تیم او به اندازه کافی خودم را قوی نمی دانستم. دلم می خواست کنار اعضای خانواده ام باشم و حضور آنها به افسردگی من پایان داد. حالا هم اگرچه بازی نمی کنم اما آمادگی جسمانی ام را حفظ کرده ام. می خواهم تمریناتم را آغاز کنم. باید به خودم ثابت کنم توانایی بازگشت به اوج را دارم و تنها بازی مجدد در میادین مهم، این خواست مرا برآورده می سازد. واقعا دوست دارم به فوتبال برگردم. منبع: روزنامه ایران ورزشی ...
کودکانی که از مهر جاماندند
بوی مهر،بوی ماه مدرسه، بوی بازی های راه مدرسه دیگر جلوه برای کودکان بازمانده از تحصیل ندارد و این کودکان به اجبار باید حضور در کلاس درس را فراموش کنند. تحصیل فرزندان همواره درخانواده ها در اولویت قرار داشته و برای آینده افراد امری ضروری است اما در این بین هستند خانواده هایی خواسته و ناخواسته مانع ادامه تحصیل فرزندان خود می شوند. کودکان بازمانده از تحصیل با وجود مشغله های ...
شهیده موشکی که در سردخانه زنده شد +عکس
...، مادرم را دیدم که بر اثر ترکش هایی که به پهلویش خورده بود با زبان روزه شهید شد. دو موشک به محله مان (کرناسیان) اصابت کرده و خانه هایی را ویران کرده بود. مرا به بیمارستان رساندند، حالت بیهوشی داشتم و چیزی درست متوجه نمی شدم. فقط به خاطر دارم که پیکر بی جان مادرم را در آغوش گرفته بودم. صورتم به خاطر اصابت ترکش ها پر از خون شده و تورم هم داشتم. وقتی پرستاران ...
اولین و آخرین شکارم آهو بود
دشت منتظر بمانید و کمین کنید؟ چندباری ماندم. معمولا جاهایی که قرقه، برای شکار کل و بز و قوچ و میش، شب کمین می کنند؛ جاهایی که زیر سر محیط بانه و آنها تردد زیادی دارند. شکار برای منی که از بچگی با پدرم راهی دشت می شدم و با محیطش کاملا آشنا بودم، خیلی سخت نبود. بچه که بودم، دنبال پدرم به دشت می رفتم تا پوکه های فشنگ را از میدان تیر جمع کنم. بعد هم چوپانی کردم و کم کم دشت را مثل کف دستم شناختم ...
صدا نزدیکترین عنصر به قلب آدم هاست
خانه رفتم اما هربار بعد از چند روز خانه نشینی با تلفن همکاری دوباره به رادیو برمی گشتم. من هرگز شیفته و دلبسته رادیو نبودم اما می خواستم وظیفه ای را که به من محول می کنند به نحو احسن انجام دهم. حالا اگر این کار پختن غذا هم بود، مطمئنم یکی از بهترین سرآشپزهای رادیو می شدم! الان که به آن دوران فکر می کنم می بینم مقاومتی که در بدو ورود ما به رادیو وجود داشت بسیار طبیعی بود. انقلاب شده بود ...
ورود من به آموزشگاه نابینایان، اولین نقطه ی عطف زندگی ام بود/مسئولان زمینه ی پیشرفت معلولان را فراهم کنند
پشتکار و تلاش و هوش سرشار او سخن میگویند. روح الله طهماسبی نابینایی که پشت ناامیدی را شکست به خبرنگار ما گفت: در خانواده ای نسبتاً شلوغ در شهر آباده طشک از توابع نی ریز به دنیا آمدم، چهار برادر و سه خواهر داشتم و ششمین فرزند خانواده بودم. پدرم کشاورز بود و مادرم خانه دار. سال های اول کودکی را مثل بقیه ی هم سن و سالان خودم به بازی های کودکانه مشغول بودم تا این که سرنوشت آن روی ...
آدم ها می روند و خاطرات شان را می برند
. گلوله توپ به سقفش خورده و از دیوارش بیرون زده بود. یک تصویری که توی ذهنم مانده، این است که من تشنه بودم و خانمی به من آب داد. به مادرم گفت: رفته بودیم ماهشهر و از آنجا برگشتیم. خانه مان با خاک یکسان شده و به این مدرسه آمدیم. آن خانم باردار بود و هفت پسر داشت و به مادرم می گفت: دعا کن بچه ام دختر باشه. همه آنها یادم هست. هر بار که از مهاجران خاطره می گرفتم یاد آن خانه ها می افتادم. الان ...
ماه عسل
فرهاد را به میان کشیدی؟ بیچاره ها وقتی مأمورها به خانه آنها رفتند کلی ترسیده بودند. اگر غیرِ این بود، حالا حالاها آنجا می ماندیم. آن دوستانی که اسم و نشانی آنها را برای ساواک نوشته بودم دلخور می شوند و از من فاصله می گیرند، ولی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی دوباره دوستی خود را ادامه می دهند. پی نوشت ها: 1 دبستان معرفت، واقع در تهران، چهارراه آبسردار، نزدیک ...
از 6 سالگی کار کردم
. پدر بزرگ صالحی او را برای ثبت نام به مدرسه اخوت کاظمین می برد. او خاطره این ثبت نام را چنین به یاد می آورد: من دوست نداشتم به مدرسه بروم. یادم هست راه نمی رفتم و پدر بزرگ مرا می کشید، همین طور پاهایم روی زمین کشیده می شد تا به مدرسه رسیدیم. در سال اول ابتدایی ظاهرا خیلی بچه درس خوانی نبودم، چون بازیگوشی می کردم و بیشتر علاقه مند بودم که در کوچه سرگرم بازی باشم. از محیط مدرسه خوشم نمی ...