...، با هق هق گریه هایش گفت: نیمه شب بود که با شنیدن فریاد های پدر و مادرم از خواب پریدم. آنها مدتی بود که با هم اختلاف داشتند. دیگر شنیدن این صداها برایمان عادی شده بود. فکر می کنم ساعت حدود 4 صبح بود. وقتی سر و صداها کمی فروکش کرد همه خوابیدیم. نمی دانم چند ساعت گذشته بود که با گرمای شدید و دودی که وارد اتاق شده بود از خواب ...