سایر منابع:
سایر خبرها
؟ " دیگه چجوری می خوای زندگی کنن تمام سال رو از این تمرین به اون تمرین میرن بعدشم با بازیکنان فوتبال میرن میگردن سفره خونه و خرید و گردش و تفریح های ... خلاصه باب رفاقتشون رو توی مدت سال باز میکنن بعد نزدیک نقل و انتقالات که میشه بازیکن و مربی حسابی نمک گیر میشن و تا رفیق گرمابه و گلستانشون یعنی آقای دلال اجازه نده با هیچکس مذاکره نمی کنن." "مدیر عامل تیم های فوتبال ...
فشار بودیم... بدون غذا. بدون لباس... از قرارگاه اومدم بیرون ... چشمم به یک زن افتاد با یه بچه تو بغلش. دیدم که بچه از بغل مادرش اومد پایین و چهار دست و پا رفت به طرف و بوته علف... علف رو از ریشه درآورد و از شدت گرسنگی شروع کرد خاک ریشه ها رو خوردن... با خودم گفتم الان مادر اون بچه به من فحش می ده و میگه لعنت به ستارخان که ما را به این روز انداخته... اما مادر کودک اومد طرفش و بچه اش رو بغل کرد و گفت ...
به گزارش خبرگزاری کودک و نوجوان ،هنگامی که کودکان شکایت می کنند و می گویند: چرا من نمیتوانم این کار رو انجام دهم؟ والدین بسیار عصبانی و ناراحت می شوند : یعنی ما مامان، بابای بدی هستیم! ، اگر فکر می کنی مامان، بابای دوستت با اون بهترن چطوره بری با اونا زندگی کنی کودکان در این موقعیت دوست دارند همان کاری را تقلید کنند که دوستانشان آن را انجام می دهند. ممکن است این کارها شب بیداری، آرایش ...
آوردم یزد و ایشون همه چیز رو تایید کرد. یک بار هم به دیدن خانم فخرالسادات غنی رفتم که مدیر موسسه طبیعت بودن و الان ساکن امریکا هستن و ایشون هم خونه رو تایید کردن. مسئله دیگه ای که وجود داشت، راضی کردن تینا بود برای اومدن به محله قدیمیمون و ساکن شدن در این خونه. چون اون زمان ما عقد کرده بودیم و هنوز زندگی مشترکمون شروع نشده بود. ما تقریبا یک دور هم دونفری به جاهایی که من برای تحقیق سر زده بودم، رفتیم ...
می رفت میدان، دید زینب داره گریه می کنه، گفت: زینب جان گریه نکن، گریه ها رو نگه دار، چرا گریه نکنم، گریه ها رو نگه دار، برا وقتی که تو رو به اسارت می برند، می بینم دستای تو رو بستند، کوچه به کوچه، شهر به شهر، گذر به گذر، با دست بسته تو رو می برند، گریه ها رو نگه دار برا اون روز. یا امام رضا این آرزوهایی که ما داریم، همه از خواسته های شما نشئت می گیره، آرزوی تک تک ماست، واسه ارباب بی ...
می شد در برق چشمهاش هم اونو دید گفت همه ی پتو ها رو دادم برا بم . گفتم: یه دونه هم برای خودت نگه نداشتی؟ گفت: نه. خونه ی ما تا خونه ی بابام از خیابون جهان آرا فقط پنج دقیقه راه بود. دستم رو گرفت و گفت بریم تو هم کمک کن. من سه چها ماهی بود که ازدواج کرده بودم و طبیعتا همه ی وسایل زندگیم نو و تازه بود. از کمد رختخواب ها پتویی رو برداشتم و گفتم بریم. بابام دستم رو ...
یک فیلم داستانی و سرگرم کننده و درعین حال خوب میگردین، فرصت تماشای نقطه کور رو از دست ندین. اون دسته از دوستانی هم که سینما رفتن رو با هیچی عوض نمی کنن، ازشون خواهش می کنیم به سینما برن و با تماشای بزم رزم در گروه هنر و تجربه هم فضایی متفاوت رو تجربه کنن. کایه دو فیلم پیشنهاد دیگه ما برای شماست که به بررسی سال های پرفرازونشیب انتشار مهم ترین نشریه سینمایی ایران،”ماهنامه فیلم “، می ...
وقتی زندان افتادم، همه چیزم رو از دست دادم؛ اعتبارم، آبروم، همکارهام، دوست هام و فامیل هام یک جور دیگه روی من حساب می کردن. با این اشتباهی که من کردم، آبروم رو از دست دادم. یک ماه اول پدرم اصلاً نیومد ملاقاتم... بدترین چیز توی زندان بی ملاقاتیه. دخترایی بودن که خانواده اون ها رو طرد کرده بود. به نظرم آدم هرچقدر هم که مجرم باشه، نباید خانواده ها اون ها رو تنها بذارن. اون هایی که بی ملاقاتی بودن، بعضی وقت ها از فشار زیاد خودکشی می کردن. یک نفر جلوی من خودش رو از بالای پله ها انداخت پایین، یا با شیشه خودشون رو می زدن. حس خودکم بینی، جلب توجه، عدم تحمل مشکلات، همه باعث خودکشی می شه... ...