سایر منابع:
سایر خبرها
گفتم هرگز اجازه نمی دهم به سوریه بروی!
گوید سوار شو. جلوی دوستانش چیزی نمی گوید اما همین که دور می شوند تمام پاهای فاطمه را تا خانه نیشگون می گیرد و او را دعوا می کند و چادر سر نکردن دخترها همان شد. *دستگاه را روی زمین زدم خوردش کردم یکبار هم تازه دستگاه سی دی مد شده بود. علی و اسحاق و دو پسر خاله شان با هم یک دستگاه خریده بودند. وقتی از بیرون به خانه آمدم دیدم دخترها داخل باغ اند، گفتند: پسرها داخل خانه دارند فیلم ...
داستان های تلخ از مناطق زلزله زده
چند نفر دیگر با بیل و کلنگ آمدند و بعد از حدود یک ساعت پدرم را از زیر آوار بیرون کشیدند، اما او دیگر نفس نمی کشید. تا صبح کار من و سایر اهالی روستا همین بود. به خانه های آوارشده می رفتیم و جنازه ها را بیرون می کشیدیم. تا صبح که هوا روشن شد، 14نفر را از زیر آوار درآوردیم، چند نفری که هنوز زنده بودند را با خودرو به سرپل فرستادیم. پدرم را همراه بقیه جنازه ها صبح زود در گورستان میرصفی دفن کردیم. ...
رمضانزاده: وزارت راه کارفرمای بیمارستان تخریب شده است/تکذیب ارتباط پرداخت بدهی ایران با زاغری/ وعده هایی ...
. منطقا و برخلاف رفتار دور از عقل دولت و رسانه های زنجیره ای، باید تا پایان تعیین تکلیف تعداد قربانیان و نوع محل سکونت آنها منتظر ماند تا بتوان دست به قضاوت زد. در عین حال شایان یادآوری است که برخلاف دو زلزله رودبار و بم که با قدرت به مراتب کمتری از زلزله اخیر بود، بالغ بر 35 هزار نفر کشته شدند. همچنین باید یادآوری کرد که اگر نوسازی ده ها هزار بافت فرسوده نبود، قطعا آمار تلفات زلزله چندین ...
زنی که 16 ساعت زیر آوار بود
نشدی؟ نه بیهوش شدم و نه خوابم برد. تمام مدت 16ساعت بیدار و هوشیار بودم. از لحظه نجاتت بگو؟ بالاخره از آن چه می ترسیدم، به سرم آمد. بولدوزر را روشن کردند. می شنیدم که می گفتند همسرت دیگر زنده نیست. کار آواربرداری را شروع کنید. فقط اسم خدا را صدا می زدم. دعا می کردم به خاطر بچه ام که شده، نجاتم دهند. هنوز نمی دانستم بچه ام سالم است یا نه ولی امید داشتم. صدای روشن شدن ...
عاشورایی که 370 لاله خونین پرپر شدند
...، جمعیت آن قدر زیاد بود که تا گلستان شهدا جای سوزن انداختن نبود و من هم، مانند خیلی ها به پاس لطف خدا از این توفیق، تنها ذکری که بر لب داشتم حمد و ستایش پروردگار بود. حمید جمشیدی از دیگر شاهدان واقعه اذعان می دارد: من خیلی در خصوص واقعه شهادت رزمنده ها در جریان نبودم. برای کاری به اصفهان آمده بودم که دیدم یک سری تابوت روی دوش جمعیت عظیمی روانه هستند. خواستم جمعیت را تخمین بزنم که عاجز شدم ...
مادری که برای نجات فرزندش جان داد
ایران نوشت: ساعت از 9 شب گذشته بود و من میهمان خانه خواهرم بودم. سفره را پهن کردیم تا شام بخوریم. من بودم، خواهرم، فرزندشان و همسرش؛ خواهرم برای شام خورشت خلال درست کرده بود و من از سر سفره برخاستم تا پارچ آب را بیاورم اما ناگهان در یک چشم به هم زدن، همه چیز با خاک یکسان شد. وقتی به خودم آمدم، دیوارهای خانه خشت و گلی روی سرم آوار شده بود. درآن لحظات وحشتناک، فقط فریاد می کشیدم. پایم زیر آوارمانده ...
یادگاری های باارزش پسرک روستایی
روز بعد از تعطیل شدن مدرسه آرش با شوق زیاد به خانه آمد و بدون اطلاع من و مادرش به پشت بام رفت. چند ساعتی از او بی خبر بودیم و تصور می کردیم بیرون از خانه مشغول بازی کردن است. چند ساعت بعد برادرزاده ام درحالی که از ترس زبانش بند آمده بود مرا صدا زد و گفت آرش در پشت بام بیهوش افتاده است. بسرعت خودم را به آنجا رساندم. با دیدن سیم برق متوجه حادثه شدم. آرش نفس نمی کشید. او را در آغوش گرفتم و با موتور ...
لحظه های وحشت زیرآوار
معجزه باشد یا نه، آنها حالا زنده هستند. بعد از ساعت ها ماندن زیر آوار، نفس کشیدن زیر خرابه های خانه ای که یک روز سقف بالای سرشان بود. ناامید نشده اند و حالا اینجا هستند، روی زمین، آن طرف ویرانه های سنگین خانه های شان. خودشان هم باور ندارند که زنده مانده اند و نفس می کشند اما بعد از خدا قدردان کسانی هستند که آنها را از زیر آوار بیرون کشیده اند اما سوگوار عزیزانی که زیر آوار خانه های شان جان داده ...
کودک سه ساله ای که از آغوش مادر مرده اش نجات یافت
به گزارش خبرگزاری کودک و نوجوان ، همه چیز از آن شب کذایی شروع شد. همان شبی که زلزله آمد و خانه مان را ویران کرد. خواهرم و همسرش را از من گرفت و جز تلی از آوار و کودکی 3 ساله که دائم سراغ مادرش را از من می گیرد، چیزی برایم باقی نماند. ساعت از 9 شب گذشته بود، من میهمان خانه آنها بودم. سفره را پهن کردیم تا شام بخوریم. من بودم، خواهرم، فرزند و همسرش؛ خواهرم برای شام خورشت “خلال” درست کرده ...
بسته شعر شهادت امام رضا (ع)
پهلو دست دیگر روی دیوار پهلو گرفتن یادگار مادرش بود او در میان حجره ای دربسته اما صدها فرشته در کنار بسترش بود او دست و پا می زد ولی با کام عطشان گویا که دیگر لحظه های آخرش بود اما تمام فکر و ذهنش کربلا بود یاد غریبی های جد بی سرش بود مردم گریز کربلایم اینچنین است آمد جواد و لحظۀ آخر برش بود اما به دشت کربلا جور ...
وز نور گنبدش همه عالم منور است
در ادامه این گزارش می خوانیم: امام رضا(ع) چه در رفتارشان و چه در رویکردشان، همیشه فرهنگ را در نظر می گرفتند. روایت های تاریخی در مواجهه ایشان با افراد مختلف در سطح جامعه و حتی دانشمندان و فضلا و صاحب منصبان و پادشاهان وجود دارد که نمود عینی رفتار آن حضرت در مسائل فرهنگی و آموزشی است. از مباحثات علمی و مناظرات نظری آن امام در روایت های مختلف سخن های بسیاری به میان رفته است. حال سوال اینجاست که امروز چقدر فرهنگ و هنر و شاخه های مختلف هنری توا ...
پدرم آرزو داشت مداح یا موذن شوم/ تحولات زندگی ام در مسجد رقم خورد
در کوچه پیچیده و بیشتر شود. این کوچه هنوز زنده است و با همان بافت قدیمی با تو حرف می زند، پیرمردان و پیرزنانی را می بینی، که با همان عصای چوبی خود کنار خانه نشسته ومنتظر هستند تا صدای اذان از مسجد بلند شود. ساکنانی که در این کوچه و محل زندگی می کنند به دور از هیاهو و حواشی های زندگی شهری، همچنان برخی از آداب و سنن زیبا و زلال گذشتشگان خود را حفظ کرده اند؛ هنوز تا اذان باقی ...
علامه طباطبایی، روحانی روح نواز
...> مهر خوبان دل و دین از همه بی پروا برد رخ شطرنج نبرد آنچه رخ زیبا برد تو مپندار که مجنون، سر خود مجنون گشت از سمک تا به سماکش کشش لیلا برد من به سرچشمه خورشید نه خود بردم راه ذره ای بودم و مهر تو مرا بالا برد من خسی بی سرو پایم که به سیل افتادم او که می رفت مرا هم به دل دریا برد جام صهبا زکجا بود مگر دست که بود که به یک جلوه دل و دین زهمه یکجا ...
شکوه مهربانی مازندرانی ها در کمک به زلزله زدگان
نباشند و تن شان سالم باشد؛ ما همه زندگی مان را از دست داده بودیم اما خدا را شکر دوباره به زندگی برگشتیم. خلیل کابلی، از امدادگران جمعیت هلال احمر است که در کنار پایگاه جمع آوری کمک های مردمی ایستاده است و اجناس اهدایی را جابه جا می کند و در گفتگو با خبرنگار مهر گفت: از زمان وقوع زلزله، از سوی هلال احمر مازندران به صورت اکیپ مستقر هستیم تا کمک های مردمی را جمع آوری کنیم. وی ...
روایتی از بانوی مازندرانی که شهید حججی روزگارش را تغییر داد
.... همسرم راضی به این پوشش نبود و واقعاً ناراحت بود، این من بودم که به او تحمیل می کردم که بدحجاب باشم، شوهرم بی غیرت نبود اما از درون می شکست. * باحجاب ها را به سُخره می گرفتم 32 سال سن دارم و خدا را شکر می کنم که امروز می توانم بگویم که یک محجبه هستم؛ حالا هم وقتی بد حجابی ها را می بینم به خودم جرأت نمی دهم کسی را نصیحت کنم یا عقایدم را به او تحمیل کنم. ...
سیل کمک های مردمی به مناطق زلزله زده
همچنان نیاز اصلی زلزله زدگان بخصوص در روستاهای دشت ذهاب است. این در حالی است که برخی اهالی که موفق به دریافت چادر نشده اند شب ها با آتش زدن تیرهای چوبی سقف خانه شان، خود را گرم می کنند. یکی از اهالی روستای امام عباس بخش ازگله گفت: یکشنبه شب من در حیاط بودم که زمین شروع به لرزیدن کرد. پدرم در خانه بود. به سمت خانه دویدم اما شدت زلزله مرا روی زمین انداخت. به خودکه آمدم خانه مان خراب شده بود ...
نمونه های نابی از برخورد امام مجتبی(ع) با مردم
خانه خارج می شدند. این تفاوت برای من عجیب بود. منتظر شدم تا امام وارد اتاق شد. نزد او رفتم و عرض ادب کردم. امام مرا دعوت به خوردن کرد. عرض کردم: مولای من! امروز روزه هستم و نمی توانم چیزی بخورم. اما می خواستم چیزی بپرسم. فرمود: بگو عرض کردم: از این افکار به خدا پناه می برم؛ ولی در خانه امام حسین دیدم که آن حضرت و یارانش روزه داشتند و منتظر وقت افطار بودند، اما در اینجا سفره پهن است و مردم می آیند و ...
به آرامی سین سیامک...
...، ابوالقاسم جلیل پور، هادی غلام دوست و دیگر دوستان و همراه دائمی او بی قراری می کردند. ناگزیر به او زنگ زدم: پرویز جان! می دیل شیمه پهلو نهه! به خدا نانم چره هنقدر خسته یم ایمروز! من معذرت خایم! تلفن را روی بلندگوی موبایل گذاشته بودم. همه صدای او را می شنیدند و حال و احوال می کردند. مرتب از جمع عذرخواهی می کرد که نیامده و ما را منتظر گذاشته. گفتم: استاد عذرخواهی برای چه! شما ...
مادری چشم به راه مسافر زلزله
بهمن 10 ساله که در حادثه زلزله سال 69 رودبار برای مداوا به تهران انتقال داده شد، هنوز باز نگشته و چشمان منتظر خاله لیلا به در است تا روزی فرزندش را در آغوش گیرد. به گزارش ایسنا، داغ زلزله کرمانشاه خاطره زلزله گیلان را برای بسیاری زنده کرد و امداد رسانی های آن زمان را هم به یاد آورد. این مادر سالمند از شب زلزله رودبار علاوه بر از دست دادن دختر جوان 18 ساله و پسر 12 ساله اش بهمن یوسفی پسر 10 ...
واپسین ساعات حیات پیامبر اکرم (ص) چگونه گذشت؟
کرد و پرسید: ای برادر من، آیا وصیت مرا می پذیری و به وعده هایم عمل می کنی و دیون مرا می پردازی و پس از من به انجام کارهای خانواده ام، اقدام می کنی؟ علی علیه السلام فرمود: بله، ای رسول خدا. آن گاه فرمود تا شمشیر، زره و تمام لوازم شخصی و حتی پارچه ای را که در جنگ ها به شکم می بست، بیاورند. پس از آن که این وسایل را حاضر کردند، همه آن ها را به علی علیه السلام سپرد. سپس انگشترش را ...
زیباترین اشعار شهادت امام رضا (ع)
بود او دست و پا می زد ولی با کام عطشان گویا که دیگر لحظه ها ی آخرش بود اما تمام فکر و ذهنش کربلا بود یاد غریبی ها ی جد بی سرش بود مردم گریز کربلایم این چنین است آمد جواد (ع) و لحظه آخر برش بود اما به دشت کربلا جور دگر شد اربابمان بالای نعش اکبرش بود باید جوانان بنی ها شم بیایند تا این بدن را ...
رفع بحران از سازمان بحران/ ترس پساداعش و استعفای حریری
به ظاهر انقلابی و ساختارشکنانه تَره هم خرد نمی کند. صداهای موافقی که در تصویر ویدئویی شنیده می شود، گویا بیشتر از مطایبه و شیرین کاری خلایقی حکایت دارد که در هر بازار مکاره ای جمع اند و صرفه خود می برند. اگر من یک احمدی نژادی بودم می گفتم: اخوی ملت ما را سرکار گذاشته اند! مردم، خلق، توده و واژه های از این دست که رابطه ای دوسویه با دولت دارند، همواره قابل تأمل اند. مردم همان هایی هستند که دولت ها ...
انعکاس نور حجاب در سوره نور
این جا مقایسه ای بین نور و حجاب انجام می دهیم: اول اینکه: نور آفتاب نابود کننده انواع میکروب ها و موجودات موذی است و اگر تابش اشعه این نور پر برکت نبود، کره زمین، تبدیل به بیمارستان بزرگی می شد که همه ساکنانش با مرگ؛ دست به گریبان بودند، این خاصیت نور حجاب را در جوامعی که از این موهبت، برخوردار نیستند؛ می یابیم که با انواع بیماری های جسمی و روحی به سر می برند که ناشی از عدم حجاب، و ...
انگار چشمان آسمان بر آنها گریسته اند
بیسکوییت آوردند اما ما سردمان است و سرپناه می خواهیم. خداوکیلی این انصاف و عدالت نیست که کسانی که چندین چادر دارند یا حتی خانه های شان سالم است، چادرهای بیشتری پشت ماشین های شان قایم کنند تا بعدا بفروشند، بعد زن و بچه ما از سرما به ماشین پناه بیاورند. باید روشی برای توزیع عادلانه این کمک ها در نظر گرفته می شد. رییس جمهور بیاید یکهو همه چیز عوض می شود و رسیدگی ها بیشتر می شود اما این درست نیست که ...
حسرت واپسین معمار بلوار کشاورز
ناخوش احوال است ولی نگفت که می خواهد برای جراحی به آلمان برود. جراحی در آلمان . صحبت های خیرخواه به پایان نرسیده اما همین یک جمله همه چیز را مشخص می کند. طراح و سازنده بلوار به قصد جراحی و بهبود حالش به آلمان رفته و در همان جا فوت می کند. خیرخواه در ادامه می گوید: شهریور یا مرداد بود که چند باری با سرافراز تماس گرفتم اما نتوانستم خبری از او بگیرم. در یک ماه و نیم اخیر نگران او شدم و ...
زلزله زدگان مهمان پایتخت شدند
برای همیشه رفتند. تنها مانده ام با بچه برادرم که از کمر آسیب دیده است. نمی دانم باید چه کار کنم. 2فرزندم رفتند. شوهرم رفت. همه آنها زیر آوار مانده اند و برای همیشه سیاهپوش شده ام. همه مردم با دست پر می آیند از پنجره اتاق به بیرون زل زده است و ازدحام مردم را نگاه می کند. چشم های آبی روشن اش، روایتگر دردی عمیق است. ویدا از سر پل ذهاب می گوید: 3طبقه خانه مان در چند دقیقه فرونشست ...
گفتگوی خواندنی با زوج رکابزن گلستانی در اربعین حسینی + تصاویر
اربعین حسینی آنهم با همسرتان بفرمایید: خدا را شاکرم برای این لطف بزرگ که شامل حالمان شد... سفرهای زیارتی همچون عتبات آرزوی قلبی مان بوده است، برات کربلا را در عید غدیر پشت پنجره فولاد امام رضا (ع) آرزو کردیم خوشبختانه این آرزو برآورده شد و اما ایده سفر با دوچرخه کاملا خودجوشانه و دلی بود هرچند در سالهای گذشته من با دوچرخه اجین بودم. پیشنهاد رفتن با دوچرخه را با همسرم ...
اخلاق سجاد روس ها را هم جذب کرده بود
یکی از دوستان همرزمش که در سوریه با هم بودند تماس گرفت و گفت امانتی دارید، می خواهم بیاورم و به شما بدهم. دیدم لباس خود شهید را آوردند و با همان مقدار پولی که در خواب دیده بودم به من دادند. شهید من هیچ گونه چشم داشتی به مسائل دنیایی نداشت. با آنکه نبود همسرم به من و بچه ها خیلی سخت می گذرد اما تحمل می کنیم. با شرایط مستأجری و دادن پول اجاره ماهانه، هزینه سرویس بچه ها و... فعلاً همه مخارج ما گردن پدرم است که با جان و دل تقبل می کند. منبع: روزنامه جوان ...
رفع بحران از سازمان بحران
هم خرد نمی کند. صداهای موافقی که در تصویر ویدئویی شنیده می شود، گویا بیشتر از مطایبه و شیرین کاری خلایقی حکایت دارد که در هر بازار مکاره ای جمع اند و صرفه خود می برند. اگر من یک احمدی نژادی بودم می گفتم: اخوی ملت ما را سرکار گذاشته اند! مردم، خلق، توده و واژه های از این دست که رابطه ای دوسویه با دولت دارند، همواره قابل تأمل اند. مردم همان هایی هستند که دولت ها به قدر هوش و زیرکی خود آنان را به ...
فتح سوسنگرد/ یادداشتی نوشتم به فرمانده ی لشکری که ...
وارد اهواز شدیم. همه جا خاموش بود. دشمن در حدود یازده دوازده کیلومتری شهر اهواز مستقر بود. ایشان شصت هفتاد نفر هم همراه داشت که با خودش از تهران جمع کرده بود و آورده بود؛ اما من تنها بودم؛ همه با یک هواپیمای سی - 130 رفته بودیم آنجا. به مجردی که رسیدیم و یک گزارش نظامی کوتاهی به ما دادند، ایشان گفت که همه آماده بشوید، لباس بپوشید تا برویم جبهه. ساعت شاید حدود نه و ده شب بود. همان جا بدون فوت وقت ...