سایر منابع:
سایر خبرها
... به انتظار نشسته بودم که دیدم جنازه ابوتراب وارد قبرستان هلالی شد؛ به سمت جنازه حرکت کردم و به محمود مدیر گفتم ابتدا جنازه را در اطراف امام زاده طواف دهید و سپس سه مرتبه جسد را به روی زمین قرار دهید تا ابوتراب برای وارد شدن به عالم قبر و برزخ آماده شود، جنازه در نزدیک قبر قرار گرفت محمود دبیر وارد قبر شد و جنازه را گرفت و آن را در داخل قبر رو به قبله قرار داد، من با این که هنوز جوان بودم و ...
بانو را در زیر می آوریم. همسرم بی غیرت نبود در گذشته ظاهرم به گونه ای بود که از پوشش ظاهری خوبی برخوردار نبودم و می توانم بگویم به معنای واقعی یک بدحجاب بودم. در پوششم از رنگ بندی های متنوع استفاده می کردم، به گونه ای که جذاب و مورد پسند دیگران باشد، همواره با خود می گفتم داشتن حجاب، هنر نیست، اگر این گونه در جامعه حاضر شوند و با وجود نگاه های هیز نامحرمان در امان بمانند، این هنر ...
بروی گفتم هرگز اجازه نمی دهم که به سوریه بروی. زن و بچه نداری؟ که داری! کار نداری؟ که بهترین استاد بنا هستی! خانه نداری؟ که طبقه بالا مال توست! پول نداری؟ که چند تا حساب بانکی داری! خب من نمی دانستم که اما آنچه می شنیدم که مردم می گفتند مدافعان حرم برای پول می روند را به علی گفتم. خلاصه هرچه اصرار کرد اجازه ندادم و رفتم سر زمین های کشاورزی مان مشغول کار شدم. 3 روز بعد پدر علی ...
جعفری گفت: پس از دریافت گزارش سرقت خودروی سمند در یکی از خیابان های شهر بابل، ماموران کلانتری 13 با حضور در محل وقوع سرقت و انجام تحقیقات از مال باخته دریافتند، خودروی سواری سمند در حالی که سوئیچ خودرو روی آن بوده و فرزند مال باخته (پسری 14 ساله) نیز در آن حضور داشته از سوی سارق یا سارقان دزدیده شد. سارق پس از سرقت خودرو فرزند مال باخته را در یکی از خیابان ها رها کرده و او از طریق تماس فرزندش با ...
قرار گرفت و درمان شد. شما به عملکرد آقای صالح زاده که منصوب شهید بروجردی بود انتقاد کرده و صریحاً نوشته اید نمی تواند کار انجام دهد، توقع شما چه بود؟ ایشان هم مسئول سپاه و هم فرماندار بود، اما تجربه اداره شهر را نداشت و نمی توانست مدیریت کند. زمستان نزدیک بود و مردم نفت نداشتند. برق شهر تامین نبود، موتور برق بود ولی گازوئیل نداشت. مردم بیکار شده بودند، باید مغازه ها و ادارات باز ...
و باید در رفتار و کردارم بیشتر دقت می کردم، زیرا کوچکترین غفلتی از ناحیه ی من به نام دین نوشته می شد. * داستان سوار شدن موتور با لباس روحانیت و پاشیدن نوشابه بر حاجاقا مثل هر روز نزدیک غروب خواستم از مدرسه خارج شوم، اما امروز با دیگر روزها متفاوت بود، چون باید با عبا و قبا و عمامه سوار موتور می شدم؛ کمی برایم سخت بود، چون تاکنون با این لباس، سوار موتور نشده بودم ، از طرفی هم ...