سایر منابع:
سایر خبرها
نوجوانان چه کتاب هایی بخوانند؟
...> من دختری از آوه زین هستم! از وقتی خودم را شناختم، همیشه در دل کوه بودم. تا فرصت گیر می آوردم، می دویدم و از کوه چغالوند بالا می رفتم. تا پای کوه می دویدم و می رفتم بالا. پشت سرم را هم نگاه نمی کردم. دلم می خواست زمانی پشت سر را نگاه کنم که همه چیز کوچک شده باشد. به بالای چغالوند که می رسیدم، روی تخته سنگ بزرگی که خیلی دوستش داشتم، می نشستم. انگشتانم را گره می کردم و از بین ...
هیچ وقت تملق کسی را نگفته ام
هایم چاپلوسی و تملق نمی بینید و من نزدیک این ها نرفتم. بارها پیش آمد که مرا به گونه ای می خواستند بکشانند آنجا و من نرفتم. چون اگر می رفتم شاعر غیر مردمی حساب می شدم. وقتی می دیدم درها را بسته اند روی مردم و فشار روی مردم است من خودم را کنار کشیدم. کار دیگری نمی توانستم بکنم ولی در دلم آتش می گیرم. البته در چند مورد با بی اخلاقی به ما گفتند که کسی از مسئولین حضور ندارد ولی وقتی رفتم دیدم آقایان ...
بسیج و کارآفرینی؛ بازوی یاری رسان تحقق اقتصاد مقاومتی/ کارآفرینانی که بدون حمایت مسئولان اشتغالزایی می ...
زراعی دارد می توانم معرفی کنم تا کار رو گسترش بدهم. این کارآفرین ادامه داد: من هم که خسته شده بودم و ناامید از کمک مسئولان، قبول کردم و با صاحب آنجا به توافق رسیدم ولی سرمایه زیادی برای شروع کار نداشتم. مجبور بودم خودم تمام کارهای آنجا را انجام دهم و در ماه رمضان با تمام گرما و سختی شروع کردم به درست کردن فضا برای گلخانه و بعد از پنج ماه کار مشقت بار توانستم در سال 91 گلخانه را افتتاح کنم ...
از هر دری با - یاس - ؛ رپری که سال هاست کنار مردم ایستاده
کسری از رپ باید اجتماعی بخونه؟ تو رپرهایی رو که تازه دارن شروع می کنن، به چی تشویق می کنی؟ تشویق می کنی که قلب و دلت رو دنبال کن، یا تشویق می کنی که اجتماعی بخون؟ - من الان به هیچ کس نمی گم که اصلا رپر بشه، چون در حقیقت آینده اش را نابود می کنه. اما اگه من کسی بودم که از موسیقی اش بیزینس می کنه، می گفتم که آره، این کار رو بکن. رپ چیزیه که آدم رو تو خودش غرق می کنه و خیلی چیزها رو به خاطرش ...
مهراوه شریفی نیا از مصائب دهه شصتی ها می گوید
که می آمدم می خواستم ببینمش اما آنقدر خسته بودم که خوابم می برد. خیلی دوستش داشتم. او هم تنها و دنبال مادرش بود. آن موقع همه کارتون ها و فیلم ها این طوری بود و کاراکترها برای ساده ترین اتفاقات زندگی مثل بغل کردن مادر و پدرشان باید سختی می کشیدند. و دست قضا این گونه رقم خورد که تو اولین فیلمی که می خواهی بازی کنی در کنار مادرت باشی و آن فیلم، هم اولین فیلم تو باشد و هم اولین فیلم مادرت ...
خواهر شهید مدافع حرم به صبر حضرت زینب(س) اقدا کرد+ عکس
چقدر هم داغ تو سنگین و کمرشکن باشد وقتی می دانم تو با بصیرت باعشق و با اراده 8 باراعزام شدی تا قسمتت در این لحظه های پایانی عمر ننگین داعشیان شهادت شود، سرم را بالا می گیرم و با افتخار به همه می گویم من خواهر شهید دلاور مدافع حرم علیرضا جیلان هستم کسی که در زندگیش و در عملش به حجاب و ولایت بیشترین تأکید را داشت و با این تاکیدها شهره خانواده و شهر بود و نهایتا بر سر این آرمان های مقدس جانش را فدا ...
یادداشت نعمت الله درباره نمایش بوی خواب
تا تشتک یک نوشابه را که در قیر فرورفته است و در برق آفتاب به سکه ایی میماند، برداریم و به زخم نان بزنیم، کاری ساده نیست چرمشیر را هم که فرصت نشد ببینیم .مثلاً سلان می آیم تا شاید سهراب را و چرمشیر و بازیگران زحمتکش و بازیگرانی که سعادت دیدار آنها را نداشته ام را ببینم یاد اکبر رادی، یاد خسروی یاد ساعدی یاد نورافکن ها و جوانی های خودم می افتم وقتی سهراب را می بینم که با تمام تواضعش رو به روی مردم ...
خوف از زلزله، مذموم است یا ممدوح؟
که ترکش به سرش خورد و نصف سرش را برد، امّا دوباره قالب درست کردند و زنده ماند. دیدیم کسی که شکمش پاره شد، روده هایش بیرون ریخت، امّا زنده ماند. امّا از آن طرف هم دیدیم که یک ترکش کوچک که در ابتدا هم اصلاً معلوم نشد به کجای فرد خورده، او را به شهادت رساند و بعد گشتند و دیدند پشت سرش یک ترکش کوچک خورده است و تمام شده است. پس: اگر نگه دار من، آن است که من می دانم/شیشه را در بغل سنگ، نگه می ...
می گفت بی بی زینب من را نگاه می کند، چطور بمانم؟! + عکس
نداشت قبل از اینکه یک کاری را شروع کند زمزمه اش را سر زبان بیاندازد. حالا این تصمیم قلبی سید حسین، برای روحینا یک حسرت بزرگ را به جا گذاشته ، حسرتی که از همان روز شهادتش گوشه قلبش نشسته : وقتی شنیدم شهید شده ، خیلی دلم سوخت، به خودم گفتم روحینا تو با این مرد هشت سال زندگی کردی، اما هیچوقت او را نشناختی. الان برای خودم دلم می سوزد ، می گویم کاش زودتر او را شناخته بودم. برای روحینا ...
ناگفته هایی باورنکردنی در مورد نیمه پنهان جنیفر لارنس
......خدای من، برای دردی که در پشتم داشتم بسیار خوب بود. یکی از سنگ هایی که من پشتم را با آن می خاراندم کمی از جایش کنده شد. تخته سنگ بسیار بزرگی بود و از این کوه سرازیر شد به نحوی که نزدیک بود صدابردارمان را بکشد. تمام اتاقک او نابود شد و ... صحنه ی دراماتیکی بود. و انگار تمام مردم هاوایی با خود می گفتند: وای خدای من، این یک نفرین است. و من با خودم می گفتم: من نفرین شما هستم. من آن را با خاراندن ...
مریم معصومی: 15 یا 16 سالم بود که عاشق شدم!
استقلالم لذت ببرم. از آن روز به بعد مادرتان اصلا دیگر شما را به مدرسه نبرد و نیاورد؟ - نه اصلا. همیشه خودم می رفتم، خودم هم بر می گشتم ولی الان متوجه شدم که اگر مادرم آن روز این کار را نمی کرد شاید من هم امروز یک تیتیش مامانی بودم که از عهده کارهای خودم بر نمی آمدم. بچه درس خوان بودید؟ - خیلی بچه درس خوان بودم چون از مادرم می ترسیدم و اگر 19 می گرفتم، یک ...
فخیم زاده قراردادهای جدید فارابی را ترکمنچای خواند
کردم و بی خیالش شدم. گفتم عجله ای نیست باشه ببینیم چی میشه. پونزده، بیست روز بعد آقای ایل بیگی که تازه شده بود قائم مقام فارابی زنگ زد وحال واحوال کرد و گفت فلانی تو یه تقاضانامه اینجا داری، می خوای دوباره به جریان بندازیم؟ گفتم نیکی و پرسش. یه ماه و نیم دیگه گذشت باز خبری نشد این بار من یه اس ام اس فرستادم وگفتم آقای ایل بیگی... خلاصه تو اواخر شهریور یا اوایل مهر بود که خبردادن بیا ...
ماجرای عزل امیرکبیر
برآیم راضی نیستم بشناسم که کی بد مرا گفته و این غلام اگر خونی پدرم را یا برادرم را بفرمایند به نمک شما گذشتم و به سر شما گذشتم تا چه رسد به این حرف ها... فریدون آدمیت به نامه ای از شاه پس از فرمان عزل اشاره می کند که در آن کوشیده است با لحنی رئوف تر با امیرکبیر گفت وگو کند: به نظر می آمد که زیادی کار شما را خسته کرده بود، حالا دو سه قسمت کارها را به عهده خودم گرفته ام، تمام فرمان های ...
ماجرای کمک امام زمان(عج) به مسافر گمشده
سرایداری باشد تا بتوانم شب را در آن جا پناه ببرم با خوشحالی وارد باغ شدم، مردی را دیدم که بیل در دست گرفته بود و آرام به شاخه های درخت می زد، چهره ی گشاده و چشمان نافذش اضطرابم را شست، آرامشی عجیب سراسر وجودم را در بر گرفت. سلام کرد. پرسید: این جا چه می کنی؟ ، بی اختیار به گریه افتادم: می ترسیدم در این بیابان بلایی به سرم بیایید، تو را به خدا کمکم کنید. ، با اطمینان پاسخ داد: این که چاره ...
پیلِ زلزله ی ازگله
یعنی چند تا؟ و سوال دیگر چرا؟ و سوال مهم تر شما؟ (هرگز نباید به امدادگر بدون شماره و بدون نسب و بدون اتصال اعتماد کرد.) من امدادگر بوده ام. یادم ست که پزشکی از ما نگه دارنده ی ستون فقرات خواست. اگر ام روز بود چه می کردم؟ تلگرام را باز می کردم و وویس می فرستادم که این جا حتا یک بک بن گاردِ ساده هم نیست! کمی هم ضجه-مویه می کردم. اما آن روز در بم با مقوای کارتن سرم چنان نگه دارنده ای درست ...
کسی که بعد از جانبازی رزمنده شد
مشغول تحصیل گردیدم. البته در دانشگاه های دیگر قبول می شدم اما من همه ی جوانب زندگی ام را در نظر گرفته بودم و با توجه به شرایطم عمل کردم. در همین زمان با خانمی آشنا شدم که دانشجو بود و در آموزش دانشگاه هم کار می کرد و با خواهرم همکار بود. درسم که تمام شد، بعد از مدتی به فکر تشکیل خانواده افتادم. خب بگذریم که کسی حرف مرا جدی نگرفت. البته یک علتش خودم بودم که سخت پسند بودم و چند بار گفته بودم قصد ...
ماجرای لایوهای دلکریم از گلستان شهدا!
مشغول امتحانات پایان ترم بوده است. فصل امتحانات پایان ترم بود و مشغول خواندن درس داخلی جراحی بودم؛ یک درس فوق العاده سخت! توی اتاقم بودم و به خیال خودم داشتم درس می خواندم؛ اما از طرفی هم کلافه شده بودم که یکدفعه به سرم زد روی یکی از آهنگ های حامد زمانی، آوازی مرتبط با امتحانم بخوانم و از آنجایی که آهنگ های ایشان را زیاد گوش می کردم و ملکه ذهنم بودند، قافیه های شعرم بر روی آهنگ به این عکس ها خیره ...
رنج های یک زن در خانه شوهر
تلاش کردم طلاق بگیرم هر جا رفتم گفتن نمی تونی. آخرش خسته شدم گفتم من ک هیچ کس و ندارم حداقل واسه خودم یکی رو بسازم این بود ک گذاشتم حامله بشم. به محض اینکه باردار شدم شوهرم من و از لحاظ جنسی ولم کرد بعد از یک سال باهاش دعوا کردم ک چرا رابطه مون و قطع کردی هر چی میگم نمیای ولی بازم فایده نداشت. هفت ماه بعد از اون یکبار اومد بعدشم چند ماه دیگه بازم با اصرار و دعوای من اومد. دوباره حامله شدم ولی اون ...
من خجالتی ام
جدیدی شدم که جلوی در اتاق بود. فهمیدم مهمان داریم. قبل از ورود به اتاق مادرم را صدا زدم. مادرم از داخل اتاق خواست که چند لحظه همان بیرون بمانم. مدتی بعد وقتی با اجازه او وارد پذیرایی شدم کسی آنجا نبود. با تعجب پرسیدم: مهمان داریم؟ مادرم با خنده گفت: بله، از کجا فهمیدی؟ گفتم: از کفشاش. مادرم گفت: ای شیطون خیلی باهوشیا، یکی از دوستامه .الان تو اتاق منه. امروز اومده برای کار مهمی باهاش مشورت کنم ...
زندگی و شعر استاد اسداله امیرپور به روایت کریم امرایی
که چگونه به او و اشعارش علاقه مند هستم و سال هاست که دنبال راهی می گشتم تا به خدمتش برسم، او هم با گرمی استقبال کرد و گفت در خانه من به روی شما باز است و هر وقت که دوست داشتید می توانید به اینجا بیاید. هنگامی که خدمتش بودم چیزهای که اطرافش بود توجهم را به خود جلب کرد، من منتظر بودم اطراف مرحوم امیرپور کتابخانه ای باشد، جای مجللی داشته باشد، اما جز یک زیر سیگاری، چند تا سال نامه کهنه؛ بسته ای ...
باید به رتبه زینب ثانی بخوانمت...
...> یادم نمی رود که به هنگام رفتنت کردی نوازشم پدرانه به دامنت آتش گرفت صورتم از بوسه دادنت هِی بوسه می زدم به لب و دور گردنت رفتی و بعد خسته و بی حال دیدمت رفتی و بعد از آن تهِ گودال دیدمت بر سینه ات نشست و شکست استخوان تو سوگند به این که خواهر قامت کمان تو زد ناله با نوای حزین ای برادرم صورت به خاک دادی و ای خاک بر سرم خیلی دلت شکست علی ...
ماجرای قتل مرد بنز سوار توسط دو مرد زن نما/ بعد از رابطه غیر اخلاقی زیر قولش زد!
بودم تا شرایط من را درک کند تا این که با مرجان آشنا شدم. خانواده ات در جریان مشکلات جنسی تو هستند؟ من تنها یک مادر دارم که او نمی تواند من را درک کند. مادر من دوبار ازدواج کرده و من دو برادر و یک خواهر ناتنی دارم، اما آنها هیچ مشکلی ندارند. بی پاسپورتی مرا از جراحی بازداشت مرجان یکی دیگر از متهمان به قتل شهروز است. نام اصلی او محمدعلی است، اما خودش می ...
خواهر شهید مدافع حرم به صبر حضرت زینب(س) اقدا کرد+ عکس
سنگین و کمرشکن باشد وقتی می دانم تو با بصیرت باعشق و با اراده 8 باراعزام شدی تا قسمتت در این لحظه های پایانی عمر ننگین داعشیان شهادت شود، سرم را بالا می گیرم و با افتخار به همه می گویم من خواهر شهید دلاور مدافع حرم علیرضا جیلان هستم کسی که در زندگیش و در عملش به حجاب و ولایت بیشترین تأکید را داشت و با این تاکیدها شهره خانواده و شهر بود و نهایتا بر سر این آرمان های مقدس جانش را فدا نمود. ...
از حضور در اغتشاشات سال 88 تا مساعدت به خانم ها تواب داعشی
همدانی هنگامی دید دست من تاکنون در آتل هست اظهار کرد: دانشگاه ها که باز شده، عملیات هم که تمام گردید، شما برو سراغ درس، من واقعاً دلم نمی خواست بروم، ولی هنگامی اظهار کرد: برو حجت بر من تمام گردید و رفتم. تصور می کردید وی شهید بشوند؟ گمان می کردید وی شهید بشوند؟ من، زیرا خیلی درگیر آقای همدانی بودم و رابطه عاطفی عمیقی با وی داشتم، خواب نگاه کردم وی شهید شده اند، یادم هست رفتم ...
بازیگران خیابانی در زشت ترین نمایی از فقر! یک روز از زندگی متکدی معروف منیریه در گزارش شفقنا: همیشه ...
معروف مشتری های ثابت دارد. کمی که می گذرد انگار خسته شده با میوه فروش کنارش صحبتی می کند و چندی از میوه های نه چندان سالم را می گیرد و به حاشیه امن پناه می برد. با نگاه دنبالش می کنم، میوه ها را با حرص و ولع بدون می خورد، نزدیکش که شدم به گرمی از من استقبال کرد و گفت: دخترم کسی را ندارم . تنهام. به اندازه غذا و گذران زندگی کمکم کنید.یک اسکناس 10 هزار تومانی از کیفم در آورم و به او دادم تا شاید جلب ...
از حضور در اغتشاشات سال 88 تا کمک به زنان تواب داعشی
...> بعد از عملیات والفجر 2 سال 62 یعنی سال سوم جنگ من خیلی شدید مجروح شدم و چند ماه بیمارستان بودم هنوز کاملا خوب نشده بودم که برگشتم جبهه، چون کارم دیده بانی بود و نیاز نبود اسلحه دستم بگیرم. آقای همدانی وقتی دید دست من هنوز در آتل است گفت: دانشگاه ها که باز شده، عملیات هم که تمام شد، شما برو سراغ درس، من واقعاً دلم نمی خواست بروم، اما وقتی گفت: برو حجت بر من تمام شد و رفتم. در واقع ایشان برای ما حالت ...
تحلیل عبدالعلی دستغیب بر دختر شیرازی مجید رزمجوئی
شود و سرانجام با سقوط خود چند خانواده را از هستی ساقط می کند. این معتاد شوربخت که اعتیاد و سقوط خود را معلول بخت و اقبال نامساعد میداند، در زندان در زمستانی سخت ماجراهای زندگانی خود را از ده سالگی - روزی برفی - به یاد میآورد: فریاد میزدم و گلوله ی برف را پرت میکردم و میدویدم و هلهله می زدم. ده ساله بودم، مادرم جلو بقالی ایستاده بود، انگار که باور نداشت سالم برمی گردم. تمام لباسهایم، شال و کلاهم ...
داستان پهلوان دلاور ایران بهرام فرزند گودرز و برادر گیو در شاهنامه فردوسی
است با نیزه تاج را از فرق ریونیز بر می گیرد و با جنگ و گریز خود سپاهیان خسته را به دامان کوه می کشد، تا چند ساعت که از روز برجای مانده سپاه آسایش بگیرد و گریختگان گرد آیند و خود را برای نبرد بامداد دیگر آماده سازند. چون خورشید سر به شانه ی کوهسار می نهد و شب فراز می آید، بهرام پیش پدر می رود و دستوری می طلبد که به میدان جنگ بازگردد و تازیانه ای را که در هنگام برداشتن تاج از سر ریونیز به ...
حقیقی: پرسپولیس خانه من است و هر وقت بخواهند برمی گردم
بود تا نفرات جایگزین در بازی آخر راه بروند و اصلا کار را جدی نگیرند. من اصلا از باخت خوشم نمی آید. در آن مسابقه من چند سیو داشتم و یک پنالتی هم گرفتم. به خاطر همین هم بعد از بازی وقتی از من سوال شد گفتم که بازیکنان در زمین راه می رفتند. حالا دیگر قصه اسکیلستونا تمام شد و از صمیم قلب بابت روزهایی که در آنجا بودم خوشحالم و تجربه جدید بود. برنامه بعدی ات چیست و قصد داری در ادامه برای ...
سفر به باغ های نور و شهرهای دور
وجود دارد که باید به اتفاق هایی در زندگی مان خاتمه بدهیم؛ فرقی نمی کند انسانی عادی باشیم یا نوع خفیفی از اوتیسم داشته باشیم. این کتاب با اولین جملات خود ما را به عمق داستان می برد. داستان روایتگر زندگی کیتلین بعد از آن است که صدایش را از دست می دهد؛ روایتگر تلاش های بی وقفه ی دختری که می خواهد جعبه را از شناور ماندن نجات بدهد و به کمک آن زندگی اش و جامعه ی کوچکش را. .. داستان دختری که ...