سایر منابع:
سایر خبرها
به ایشان گفتم. گفتم آقای مسعودی چون این مجله حرف هایی خواهد زد که تابه حال در جامعه نبوده، در جامعه ما همیشه بزرگ ها به جوان ها گفته اند چکار بکنید، چکار نکنید، جوان ها وقتی حرف بزنند این ها عصبانی می شوند. حتی معلمان و استادان و دبیران. چون آن ها می گویند ما هستیم که می گوییم جوانان چکار کنند. علیه من خیلی مبارزه خواهد شد. شما از من حمایت می کنید؟ گفت بله. برو من پشتت هستم. ما مجله جوانان را در ...
در طبقه پنجم مجتمع قضایی خانواده - میدان ونک - زنان و شوهران سرگرم پیگیری پرونده های طلاق و مهریه بودند.مردی بلند قامت با ابروی در هم رفته وارد شعبه 273 شد. پس از او سه دختر جوان و نوجوان به ترتیب وارد دادگاه شدند و پس از سلام به حاضران روی صندلی ها نشستند. سه خواهر 27 ساله، 20 و 17 ساله بودند که به همان ترتیب مقابل قاضی جای گرفتند. ...
پدرمان بر سر یک میهمانی زنانه فامیلی آنقدر مادرمان را سین جیم کرد که او عصبانی شد و گفت؛ اصلاً خیال کن مرده ای و من از دخترانمان نگهداری می کنم. خیال می کنی بچه ها را به حال خودشان رها می کنم؟ در میان جر و بحث شان بود که مادرمان عصبانی شد و برای درآوردن لج پدرمان گفت که به او خیانت کرده و... تا اسم خیانت به میان آمد خواهرانش هم خندیدند و دختر کوچکتر گفت: آقای قاضی ما که هر سه شبیه پدرمان ...
موضوعی دعوا کردم و او در حالی که به من بد و بیراه می گفت؛ اعتراف کرد که به من خیانت کرده و هر سه دخترمان از مرد دیگری هستند... وقتی قاضی نگاهش را به سوی آنها برگرداند، دختر بزرگتر گفت: آقای قاضی دو هفته پیش پدرمان بر سر یک میهمانی زنانه فامیلی آنقدر مادرمان را سین جیم کرد که او عصبانی شد و گفت؛ اصلاً خیال کن مرده ای و من از دخترانمان نگهداری می کنم. خیال می کنی بچه ها را به ...
بکشم ولی خواستم مامان و بابامو یکم بترسونم . از یکی از بچه ها قرص برنج گرفتم و قرص رو ریختم دور تختم . عصر که مامانم از سرکار برگشت خودمو به خواب زدم و فکر کرد خودکشی کردم . همین طور که مونا با هیجان به قول خودش از تنبیه خانواده اش تعریف می کرد فرناز از خنده ریسه رفته بود و مرتب با ایول و دمت گرم دختر مونا را تشویق می کرد . خلاصه داستان مونا به اینجا ختم می شود که مادرش با ترس به دخترعموی مونا که ...