سایر منابع:
سایر خبرها
برگشتیم سه روز بعد جواد به سوریه رفت. شب یلدای 93 در کنار ما بود. صبح به محمدصادق که بیدار بود گفت من می روم مادرت را بیدار نکن. پس یعنی شما متوجه رفتنشان نشده بودید؟ خیر. محمدصادق به من چیزی نگفت. آن روز فکر می کردم همسرم مثل هر روز سرکار رفته است. کارهایم را کردم. برای شام قرمه سبزی که دوست داشت درست کردم. هرچه منتظر نشستم نیامد. تلفنش از دسترس خارج شده بود. برادر بزرگم شک کرده بود ...
قطعاً فیلمی راجع به صحرا خواهم ساخت. یعنی باید سی و شش کیلومتر می رفتند به آن جا برسند؟ بله. هر روز؟ بله. هر روز. البته یک بخشی از تابستان مختص این کار بود که سوخت زمستان تا سال آینده را فراهم بکنند و شب مثلاً کنار همان چشمه ها می ماندند. آن چشمه ای که مرادبیگ کنار آن اطراق گاه داشت و من دیگر آویزان پدرم می شدم که من را هم به صحرا ببرد. سابقه نداشت مثلاً ...
می شد و از محبوب ترین سریال های تاریخ تلویزیون است. داستان روایت زندگی روزمره 6 دوست می باشد که در طول روز ساعت های زیادی را با هم می گذرانند. می خواهم برای شما از مجموعه ای تلویزیونی بگویم که اخیرا با همسرم یکجا از نتفلیکس تماشا می کنیم. داستان یک مرد خانواده، اهل علم و دانش و نابغه ای که در بین دوستانی ناباب گرفتار شده است. او به آهستگی در سراشیبی دیوانگی و نا امیدی سقوط می کند و با ...
جذاب بوده را برایمان تعریف کنید؟ پاسخ به این سئوال واقعا مشکل است. خاطرات زیادی دارم. کلاس اول دبستان بودم که یکی از دوستانم شعری را در مدرسه خواند و من آن را حفظ کردم و بعد که به خانه رفتم آن را برای خانواده ام خواندم و گفتم این شعر را خودم گفته ام. آن ها مرا بسیار تشویق کردند. چند روز بعد خواهرم همان شعر را از زبان یکی دیگر از بچه ها در مدرسه شنیده بود و بعد در خانه برای همه تعریف کرد و ...
هر شرایطی همسرم زنده برگردد. به نابینایی، شیمیایی، قطع نخاع و... راضی بودم. چند روز بعد مادر همسرم با گریه به منزلمان آمد و گفت: سعید مجروح شده است . با شنیدن این خبر نفس عمیقی کشیدم و خدا را شکر کردم. پس از مجروحیت درد زیادی را تحمل می کرد؛ ولی حسرت کشیدن یک آه را بر دل دشمن گذاشت. همسر شهید در حین گفت وگو از یادگاری های مانده از جنگ تا احیای گردان مقداد و فرهنگ کتابخوانی در زندان ...
روزنامه شهروند - یاسر نوروزی: بیشتر به دنبال پاسخ بودم. می خواستم بدانم شخصیتی در کسوت روحانیت که روزگاری در سطوح بالای مدیریت هم دستی داشته، به پرسش های صاف و پوست کنده چطور پاسخ می دهد. چون از پاسخ هایش می شود فهمید که دست کم یک چهره سیاسی چقدر جامعه پیرامونش و مهمتر از همه چقدر خودش را می شناسد. برای همین گفت وگویی که در ادامه خواهید خواند سیاسی به معنای پرسش از اتفاقات روز نیست، هر چند که بی ...
به خاکریز بخورد و اثری نداشته باشد؛ لذا تصمیم گرفتم منطقه را دور زده و از پشت به درون سنگر عراقی ها شلیک کنم که افراد بیشتری هم از بین بروند. حرکت کرده و به مقصد رسیدم، گلوله را که داخل اسلحه آرپی جی گذاشم بلند شده و با فریاد ا... اکبر خواستم شلیک کنم که اسلحه عمل نکرد. همزمان با گفتن ا... اکبر، همه ی عراقی ها متوجه من شده بودند و داشتند مرا تماشا می کردند، لذا بلافاصله زمین نشسته و گلوله دیگری ...
پرونده باز شده است. محمد هم که با قرار وثیقه آزاد بود نیز منکر معاونت در قتل شد و گفت: من نانوا هستم و آن روز هم در محل کارم بودم . چند روز بعد از طریق برادرم در جریان کشته شدن دختر خوانده خواهرم قرار گرفتم. با پایان دفاعیان دو متهم قضات از پسر 16 ساله مریم خواستند تا به عنوان شاهد در جایگاه قرار بگیرد. این پسر نوجوان گفت: من در آن زمان 7 ساله بودم و دیدم که مادرم با سعید و ...