سایر منابع:
سایر خبرها
طارمی: نه دزد هستم و نه عامل محرومیت پرسپولیس
هم داد که رسانه ای شده بود که در آن گفته بود اگر برگردی احتمالا محروم می شوی و من گفته بودم بالاتر از سیاهی رنگی نیست. من این را گفتم اما برای چه گفتم؟ مگر گفته بودند که پرسپولیس محروم می شود که من این حرف را زدم؟ من منافع خودم را در نظر نگرفتم و فقط دوست داشتم وقتی هواداران می خواهند برگردم به آنها پاسخ بدهم. همه می گفتند امسال تیم خوبی داریم و برگرد و قهرمان شویم و من هم می خواستم همین اتفاق ...
دختری که جان پدرش را خرید
خانه ام از فرط گریه به خون نشسته است. رحمان قاسملو با لبخندی حاکی از آرامش ادامه داد: قبل از اجرای حکم و در مقابل در زندان به خانواده اش گفتم خودتان را برای مراسم خاکسپاری اش آماده کنید تا بفهمید چه به ما گذشت. اما صدای دختربچه اش دلم را حسابی لرزاند. به همین خاطر پای چوبه دار فریاد زدم خدایا، به بزرگی تو بخشیدم و به معصومیت دخترکی که قرآن به دست بر سر راهم قرار گرفته بود. حالا هم خوشحالم که ...
رعد7 403 تبهکار را زمینگیر کرد
می کردم. چطور به همین راحتی، طعمه هایت به تو اعتماد می کردند؟ کافی است بتوانی خوب صحبت کنی و با چرب زبانی اعتماد فردی را که آن طرف خط در حال صحبت است به دست آوری. دیگر همه راه را رفته ای و سوژه ات به راحتی به تو اعتماد می کند. سابقه داری؟ به تازگی آزاد شده ام. قبلا هم به همین جرم دستگیر شده و 10ماهی زندان بودم. چند نفر را با این شگرد به دام ...
آرایشت را پاک کن، بعد وارد شو
من خیلی مریض نیستم و می توانم چادر سر کنم؛ اما کسی که حال ندارد چه کار کند؟ حالا همه چیز درست است، همین یک قلم مانده است . مأمور حراست که به شنیدن این حرف ها عادت دارد، رو به او می کند و می گوید این قانون بیمارستان است. به ما گفته اند بدون چادر کسی حق ندارد وارد بیمارستان بشود؛ اما کسانی که عمل کرده اند، عصا دارند یا شکستگی دارند، مجبور نیستند چادر سرشان کنند. از بس که همه اعتراض کردند، چادر را ...
اژه ای: باید به جایی برسیم که پلیس مظهر آرامش باشد
سرویس خبر: باید به جایی برسیم که اگر در بیابان و خیابانی مردم خودرو پلیس را دیدند آرامش بگیرند، اگر پلیس وارد خانه ای شد و خواست خانم یا دختر خانه را با خود ببرد، خیالمان راحت باشد که با پلیس می رود. اگر این آرامش پیدا شود و این اطمینان خاطر فراهم شود ما می توانیم الگو باشیم و سرمان را بالا کنیم و بگوییم خدا آنچه که تو می خواستی محقق شد و اتفاق افتاد. حجت الاسلام والمسلمین محسنی اژه ای ...
رویش ها و ریزش های ادبیات کودک همراه با بازنشر 5 اثر کودکانه
این کتاب نیز در سخنانی کوتاه گفت: یکسال از زمان نوشتن این کتاب می گذرد و من خاطره نگارش آن کتاب را تا حدودی از یاد برده ام، اما قسمت های انتهایی کتاب دوست داشتم که عطیه خانم دختر شهید الله دادی را ببینم و با او صحبت کنم، زیرا بخش اساسی این کتاب مربوط به دختر شهید بود، اما بنا بر شرایط موجود این امکان فراهم نشد تا خاطرات ایشان در کتاب بیاید. او در ادامه گفت: تمام تلاش خود را کردم تا روایت ...
مخملباف از ابتدا هم انقلابی نمایی بود در لباس انقلابیون
محسن جان چه شده، گفت: کلاهت را بگذار بالاتر. می پرسی چی شده؟ این فلان فلان شده داشت با آن دختر پشت درخت ها حرف می زد! گفتم اینها دانشجو هستند بالاخره همیشه حرف زده اند بعد از این هم حرف خواهند زد. گفت: یا جای من در حوزه است یا جای اینجور کارها. گفتم هر جور خودت راحت تری. خلاصه وسایلش را جمع کرد و رفت. دوستان فشار روی فشار که دوباره [مخملباف را] دعوتش کن. گفتم این کار را نمی کنم. دوباره برگشت اما من ...
خصوصیات شیعیان به روایت امام عسکری(ع)
حضرت حقّ! اگر پروردگار عالم بگوید: این را انجام نده و انسان آن را انجام بدهد، در حقیقت خدا را باور نکرده است. کسی که پروردگار عالم را باور نکند، ولو به ظاهر نیکی انجام بدهد، آخرش به منّت تبدیل می شود. یعنی دائم به آن کسی که کمک کرده، منّت می گذارد و می گوید: من بودم که دست تو را گرفتم، من بودم به تو کار دادم، من بودم که باعث شدم به تو شغل بدهند، یادت رفت آن زمانی که گرفتار بودی و آمدی از من قرض گرفتی ...
فرزندپذیری در ایران هنوز ناشناخته است
باید بیشتر در این باره بشنوند. من همیشه فکر می کردم وقتی دخترم به مدرسه برود و در این باره صحبت کند، همکلاسی اش چه اطلاعاتی دارد و خانواده او وقتی بدانند، چه برخوردی خواهند داشت. وقتی در کلاس درباره به دنیا آمدن کودک صحبت کرده بودند، دخترم گفته بود من از شکم مادرم به دنیا نیامده ام، مربی اش گفته بود امکان ندارد! بسترسازی فرهنگی ممکن نیست مگر این که تابو شکسته شود. درباره این موضوع هم مثل جداشدن ...
جواد و 3 خواهر شهیدش در بهشت منتظر مادر هستند
. چند روز بعد زنگ زد و گفت زهرا می خواهم چیزی بگویم. ما چند روز است که در محاصره هستیم. امشب حمله داریم می خواهیم برویم خط را بشکنیم. زنگ زدم وصیت کنم. حلالم کن. من زدم زیر گریه و گفتم نه نمی خواهم وصیت کنی. باید سالم برگردی. جواد گفت ان شاءالله... تو دعا کن. کمی با بچه ها صحبت کرد و بعد خداحافظی کرد. وقتی مادر شوهرم متوجه شد خیلی بی تابی کرد. چون هم جواد و هم پسر دیگرشان در این عملیات بودند. ما تا ...
انصراف، اعتراف، پوستر و باقی ماجرا
ارزش نداره این دوستان که احتمالا افراد فرهنگی هم هستن، برای دو اجرا روی تمام اختلاف هاشون چشم ببندند و به احترام جشنواره ای با قدمت بیش از 30 سال مشکلاتشوت رو هم عمومی نکنن. دیگر اینکه همه ما میدونیم که درست یا غلط یه جریانی هست که با این پُز انتلکت مابانه می خوان هر طور شده تلقین کنن که جشنواره فجر دیگه مثل قدیم اهمیتی که داشت رو نداره و هی دارن به این جریان دامن میزنن که عدم حضور در ...
سوارس : گاز گرفتن کیلینی را تکذیب کردم، حتی پیش همسرم!
نمی باختیم... و بعد در عرض 30 ثانیه زمانی که پنالتی شان خراب شد همه چیز برعکس شد... من دست به ریسک زدم و شرایط بدی بود. نباید من را به خاطر انجام کار ناجوانمردانه سرزنش کرد. از این گذشته، اینکه بازیکن غنا پنالتی اش را خراب کرد که دیگر تقصیر من نبود. * نه اصلاً. گفتم ؛ ریسک کردم. یادم می آید وقتی پنالتی شان خراب شد خوشحالی ام از شادی پس از گل بیشتر بود. یکی از هم تیمی هایم که ...
کارگردان خط قرمز: ضرغامی درکی از رسانه نداشت
هایم می رسم، سفر می روم و دنیا را می گردم. گاهی در زندگی نشانه هایی می بینی که حس می کنی چقدر خوب است که یک وقت هایی (که برای من الان درتلویزیون نزدیک یک دهه شده) ممنوع الکار بشوی! ولی وقتی کلی نگاه می کنی، حسرت می خوری که چرا در دوره ای که مثل یک سرباز کاردان و حرفه ای همه چیز را بلد بودی و آداب مبارزه را آموخته بودی و نوبت حضورت در خط مقدم بود، تو را محدود کردند. امروز وقتی می بینم چه ...
بی قراری حاج صادق خان برای رفتن از دنیا
. اصلا وقت خودش را پای بحث و حرف تلف نمی کرد. اهل عمل بود. می دانست که سر هر کاری، با غصه خوردن و از دور نگاه کردن به اوضاع، چیزی عایدش نخواهد شد. هر وقت خلافی می دید، قیافه اش چنان گنه کارانه می شد که انگاری این خودش باشد که فلان خطا ازش سر زده! می رفت توی هم. حال غریبی بهش دست می داد. می گفتم که حاجی! یکی دیگر پا کج گذاشته، چرا تو رفتی توی لب! می گفت که انقلاب برای همه است ...
در فضای رسانه ای نوجوانان جدی گرفته نمی شوند
فاز رفتیم. خودش ماجرای را این گونه تعریف می کند: بعد از حذف یکی از بچه های شرکت کننده من تا 2 ساعت در باغ کتاب ماندم و با بچه ها حرف می زدم. بعضی ها خیلی درگیر مسابقه شده بودند. یک از آن ها متولد 83 بود. به او گفتم تو خیلی راه درازی در پیش داری. من اگر به سن تو بودم و این قدر توانایی داشتم الآن برای خودم کسی شده بودم. این یک آغاز است و پایان نیست. بارها و بارها در مسابقه های آینده خواهی باخت و اگر بخواهی این طور ناراحت شوی و... خلاصه سعی کردم با بچه ها شوخی کنیم تا از آن حال و هوا دربیایند که خاطره دل نشینی برای من بود خلاصه ما این جور داورهایی هستیم! ...
وداع ناتمام میان آب و آتش
بلیت بگیرد و خودش را برساند مشهد. خانه را تر و تمیز کرده بودم که وقتی برمی گردد همه چیز مرتب باشد. 3 ماه و نیم است خانه نیامده. من مطمئن هستم که زنده است. چند ساعت پیش از این حادثه با هم حرف زدیم. گفت که خسته شده و می خواهد هر چه زودتر برگردد خانه. بعد آخرین عکسی را که فرید از خودش انداخته و برای او فرستاده به ما نشان می دهد و می زند زیر گریه: چرا چینی ها اینقدر دست دست می کنند. چطور توانسته ...
رکورد سنگربان استقلال حالاحالاها نمی شکند !
دروازه بانان تیم وجود ندارد. همه با هم کار می کنند و اتفاقاً مهدی رحمتی این روزها در بالاترین سطح از آمادگی اش است و ارشیا هم در دیدار اخیر دوستانه تیم بازی کرد و خیلی آماده نشان داد. * وضعیت روحی حسینی چطور است! حالا که گل خورده با او حرف زده اید؟ البته. همان بعد بازی درون زمین با هم حرف زدیم. به او گفتم اصلاً تاکنون دروازه بانی که گل نخورد در تاریخ این رشته دیده نشده. البته که ...
مخاطب اینستاگرام از تلویزیون بیشتر است
نگاه نمی کند و دست همه مردم گوشی است. تبلیغات بیشتر در فضای مجازی است. خیلی از فیلم سینمایی به من گفته اند بیا برای ما تبلیغ کن تا دیده شوند. الان به این مرحله که به شکل جدی وارد سینما شوید نزدیک هستید؟ ما داریم همه تلاشمان را می کنیم که به جایی که در نظر داریم برسیم. اگر حقمان باشد می رسیم، اگر هم نباشد نمی رسیم. دارم در عرصه های مختلف تئاتر، استندآپ کمدی و اینستاگرام کار می کنم که در یکی از آنها اتفاق خوبی برایم بیفتد. اگر قرارداد خوب سینمایی پیش بیاید که همه تمرکزم می رود آن طرف. فعلاً در حال آزمایش همه اینها هستم. ...
خاطرات نوجوانی که لباس رزم به تنش زار می زد
برآمدگی دیواره گرفتم و گفتم: خدایا خواهش می کنم نذار تو این حالت بمیرم! با کمک گرفتن از آن برآمدگی، سر پا ایستادم. از اینکه توانستم بلند شوم خوشحال شدم. دست به دیوار کانال گرفته، جلو رفتم. گلوله توپ داخل کانال خورده، زمین را گود انداخته بود. زخمی های اطراف گودی شهید شده بودند.ورودی کانال نیم متری ارتفاع داشت. با چنگ و دندان خواستم خودم را بالا بکشم؛ ولی نتوانستم. کسی هم نمی آمد تا از او کمک بگیرم. بالا ...
نگاهی به مصائب بچه های طلاق
بهم گفت لطفا خونمون نفهمن که مامان و بابات جدا شدن. دیگه نمیذارن دوست بمونیم . گذشته آذین حتی در محل کار هم دست از سر او برنداشت و توضیح می دهد: یه مورد دیگه توی شرکتی کار می کردیم که همه با هم دوست بودیم و من خیلی راحت گفتم که پدر و مادرم جداشدن . با بچه ها که جداجدا حرف می زدیم دو نفر دیگه هم مثل من بودن، ولی می گفتن به کسی نگو . چون برخوردا خوب نیست . این مشکل مختص دخترها نیست، با ...
روایت رزمندگی یک چریک؛ از سرپل ذهاب تا خرمشهر+عکس
در بغل من افتاد. گفتم: چی شدی؟ که جواب نداد و به شیشه جلوی ماشین که نگاه کردم دیدم با ترکش سوارخ شده و دقیقا ترکش در گلوی راننده خورده بود. ماشین همانطور حرکت می کرد که او را سریع کنارم گذاشتم و خودم رانندگی کردم و تا سر پل ماهید که راه کمی بود، آمدم. رزمنده ها تا دیدند من هستم، سریع آمدند و گفتند: تو چرا با این ماشین آمدی؟ در را که باز کردند ناگهان پیکر راننده افتاد. بعد هماهنگ کردیم و آمبولانس ...
وقتی سناریو را تمام کردم دیدم فشارم صفر شده است!
می خواهند صحنه آخر را دوباره فیلم برداری کنند، فکر کردم شوخی می کنند. نفهمیدم برای چه باید این کار را بکنند. پایان جدید او را تبدیل به یک روانی می کرد. این جور آدم ها، مثل الکس ، در حقیقت خود آزار بودند و نه این که تخریب کننده. به هر رو، مخالف این تغییر بودم و گفتم من نمی تونم این کارو بکنم، این دیگه اون شخصیتی نیست که من به عهده گرفتم . دو هفته ای پای این قضیه ایستادم. مدام جیغ و داد بود. می ...
کفاش: پای ما به تایلند باز است ولی به میانمار و یمن باز نیست
خواستی بروی ببینی چه خبر است مانع شدند. اگر راه را باز نمی کنید، دست کم مانع نشوید. *رونمایی از ایران جدید در مجموعه عطر عربی عزتی پاک: من جایی درباره عطر عربی حرف زدم و گفتم که با این مجموعه داستان، ایران جدیدی که در افغانستان، پاکستان، عراق، سوریه، لبنان، یمن و مناطق جنوب خلیج فارس بسیار مؤثر است، در ادبیات داستانی کشور رونمایی شده است. اتفاقاتی که الان افتاده، بی نظیر است. هیچ ...
"لبخند پاریز" رونمایی شد
نان بگیرید من بچه ها را نمی توانم تنها بگذارم، اما شهید الله دادی در جواب به من گفت "من نمی توانم بروم خودتان بروید نان بگیرید" من گفتم به سربازی که تحت امر شماست بگویید برای من دو نان بگیرد اما حاجی جواد داد "مگر آنها نوکر ما هستند که برای ما نان بگیرند" و من از این حرف خودم پیشمان وناراحت که چرا این حرف را زدم و خودم بچه ها را به همسایه سپرده و خودم نان گرفتم. او گفت که این خاطره را ...
ما جانبازان فاطمیون فراموش شده ایم/ توقعی از رهبر انقلاب نداریم فقط دوست داریم ایشان را ببینیم
حسن خداحافظی کرد، گفت من می روم و برنمی گردم. سید حسن در این باره گفت: این را که گفت عصبانی شدم که چرا چنین حرفی می زنی، اگر تو بروی بابا چه می شود؟ گفت تو بزرگ هستی، گفتم این حرف ها را نزن، باید عروسیت را ببینیم. یک هفته ای شد که سمت البوکمال رفته بود. از دوستانش شنیدم چون جانشین یگان بود و فرمانده اش مرخصی رفته او کارها را پیش می برد. در این مدت کلی از داعش تلفات گرفتند که ماشین آن ها توسط دشمن ...
نمی توان در اصفهان بود و عاشق نبود
سازی ات خیلی خوب است چرا به اینها نگاه می کنی؟"؛ این حرف را زد چون کارهای مرا دیده بود. من گفتم "این پوسترها حالتی دارد که برای من خیلی جذاب است." بعد او گفت آشنایی در تهران دارد که با سینماچی ها رفیق است و می تواند مرا برای کار به او معرفی کند. خلاصه دوستم نشانی آن شخص را به من داد و من به یکی از سازمان های تهیه کنندۀ فیلم رفتم و او نشانی خانه آگهی را به من داد که توسط استاد احمد مسعودی اداره می شد ...
چرا صبر نکردی؟
ایران آنلاین /بابک برای لحظاتی تلفن همراهش را برد جلوی گوش پدر، بهش گفتم: ناصرجان صبر کن، نرو! مگر قرار نبود برایم وصیت کنی؟ مگر قرار نبود از خاطرات با ارزش مطبوعاتی ات حرف بزنی و منتظر شوی تا این کتاب منتشر شود؟ چرا عجله داری برای رفتن!؟ ناصر بگو که حرف هایم را شنیدی و صبر می کنی! بابک به من گفت: بابا داره سرش رو تکون می ده، داره گوش می ده... و امیدوار شدیم که مقاومت خواهد کرد، کاری ...
حرف های تلخ در مورد دختر فوتبالیستی که سکته کرد !
بود که محمدی اصلا عضو تیم ملوان نبوده است. مریم ایراندوست دراین باره می گوید: ما با خانم ناظمی صحبت کردیم و ایشان گفتند چنین حرفی نزدند. اما قضیه این است که این بچه سال 93 پیش ما آمد و از ما خواست که تست بدهد و کنار ما تمرین کند. چون فیزیک مناسبی داشت و خیلی هم باانگیزه بود، تست گرفتیم و خواستیم که در کنار تیم باشد و چون تقریبا دو سه بازی مانده بود که لیگ تمام شود، زمان مناسبی نبود که بخواهیم با ...
در خانه زن دوم پدرم دوربین نصب کردم و راز شوم او را به دادگاه خوی بردم و! + عکس
مریم رفتم و پرسیدم پدرم سلاح داشت؟ رنگش پرید و زبانش قفل شد. با همان حالت گفت نه... سلاح نداشت... برو از برادرهایت بپرس... دو روز بعد، دوباره صدایش کردم و این بار فیلم دوربین را به او نشان دادم. باز هم حرف های قبلی اش را تکرار کرد، اما دیگر برای من همه چیز برملا شده و مطمئن شده بودم قاتل پدرم، کسی جز مریم نیست. از طرفی پدرم در زمان حیاتش، دو بار با مرگ موش و آفت، مسموم شده و کارش به ...
زیباترین حکایت های کوتاه و پندآموز
نزد حکیمی آمد و گفت: خبر داری فلانی درباره ات چه قدر غیبت و بدگویی کرده؟ حکیم با تبسم گفت: او تیری را به سویم پرتاب کرد که به من نرسید؛ تو چرا آن تیر را از زمین برداشتی و در قلبم فرو کردی؟ *** پرواز در آسمان ها مردی که خیال می کرد دانشمند است و در نجوم تبحری دارد یک روز رو به ملانصرالدین کرد و گفت: خجالت نمی کشی خود را مسخره مردم نموده ای و همه تو را دست می ...