سایر منابع:
سایر خبرها
حجت چطور توانست بدون اِلِنا برود + عکس
تماس گرفتیم. ایشان به رغم شوکی که از شنیدن خبر شهادت همسرش داشت و شرایط روحی نامناسب پذیرای گفت وگوی مان شد. فصل آشنایی شما و شهید نوچمنی چطور رقم خورد؟ من و حجت الله نسبت فامیلی داشتیم. پسر خاله پدرم بود. ایشان متولد 57 بود و من متولد 68. سال 84 با هم ازدواج کردیم. ایشان در سال 89 به عضویت سپاه پاسداران درآمد. حاصل زندگی مشترک مان علیرضا شش ساله و النا سه ماهه است. با ...
صدام از کدام ارتشی وحشت داشت؟ + عکس
آمریکایی امیر سرتیپ آزاد بخت می گوید: من استخدامی سال 50 در دانشکده افسری ارتش هستم. از دبیرستان مروی تهران دیپلم ریاضی داشتم و در کنکور سراسری شرکت کردم و همان سال نیز در رشته فیزیک دانشگاه تهران پذیرفته شدم. بین حضور در دانشکده افسری و دانشگاه تهران دو دل بودم تا اینکه با سرلشکر امامی صحبت کردم و ایشان گفتند: بنا است در شرکت نفت گاردی تشکیل شود. با توجه به اینکه من با روحیات تو آشنا ...
تعویق امیدوار کننده
گریه به ملاقاتش نرو تا حالش بد نشود. من هم اشک هایم را پاک کردم و با لبخند به دیدارش رفتم. از خدا خواستم قدرتی به من بده که بتوانم برای آخرین بار او را ببینم. بهمن چه می گفت؟ خیلی محکم و استوار بود. وقتی دید بینی ام خونریزی کرده، به من گفت: مامان منو ببخش که باعث این حال وروزت شدم. خدا مرا مرگ بدهد که تو را به این حال انداختم. گفت: من توبه کرده ام، اگر خدا توبه ام را پذیرفته باشد ...
با فرخ محرم شدیم که مرا به خانه اش برد و ....
ها کشاند به مشاور و کارشناس اجتماعی کلانتری میرزاکوچک خان مشهد گفت: حدود یک سال قبل از طریق عضویت در شبکه های اجتماعی با پسر جوانی آشنا شدم که فعالیت زیادی در گروه داشت و مطالب زیبایی را به اشتراک می گذاشت او در حالی که خودش را فردی تحصیل کرده و با کلاس معرفی می کرد، سعی داشت جملات عاشقانه، احساسی و ادبی را دست مایه ارتباط با دیگر اعضای گروه قرار دهد. من هم که با دیدن تصویر جذاب او در شبکه اجتماعی ...
قصاص در انتظار عاملان قتل کارمند مؤسسه مالی
.... باورکنید حال خوبی نداشتم و شوکه شده بودم. سرانجام رئیس مؤسسه را در سرپرستی کرج پیدا کردم و با هم حرف زدیم. بعد قرار شد فردای همان روز تکلیف مرا روشن کند. صبح فردا مراجعه کردم اما خبری از او نشد. چند روز گذشته بود و ایام سال نو نزدیک می شد. من که دیگر قید پولم را زده بودم با خانواده ام به یزد رفتیم. چند هفته بعد که یک روز همسرم را به بیمارستان برده بودم به طور اتفاقی رئیس مؤسسه را ...
سفر به ترکیه با نصف هزینه کیش
فرودگاه پرجنب و جوش آتاتورک استانبول شدم. وقتی به سالن انتظار رسیدم، از پشت شیشه پروازهای زیادی درحال تیک آف بودند. به سمت گیت شماره 21 رفتم، شلوغی آتاتورک برایم خیره کننده بود. رفت و آمد افراد، استرس و نگرانی که در چهره شان نمایان بود همگی به من می گفت اینجا فرودگاهی متفاوت است. خیلی ها چمدان به دست به طرف گیت های پرواز می دویدند، برخی ها نشسته و گپ می زدنند، گروهی روزنامه و مجله می خواندند، عده ...
کیوسک/ اخبار ویژه روزنامه های امروز 29 فروردین
تحریم ها از او استفاده می کرده است. به گزارش ایلنا به نقل از بلومبرگ، طبق توصیه اداره عفو مشروط امریکا، 105 سال زندان بر اساس قانون مجازات امریکا برای آتیلا در نظر گرفته شده است اما وکلای آتیلا گفته اند که او فقط یک دروازه بان برای طرح های پولشویی رضا ضراب تاجر طلای شناخته شده ایرانی-ترکیه ای بوده و مستحق حبس ابد نیست. سعید طوسی: تبرئه شدم در چند روز گذشته عکس هایی از حضور سعید طوسی ...
به مایلی کهن گفتم شما پر رو شدی که یک شبه شدی سرمربی تیم ملی!
می زدم. * در یکی از بازی ها که مربی تیم های پایه پرسپولیس بودم، به داور لگد زدم و دو تا فحش هم به فغانی دادم. همان شب علیرضا فغانی به من زنگ زد و گفت چرا به من فحش دادی؟ گفتم چون سردسته همه این داورها تو هستی. * در یکی از بازی ها کارت های آقای ممبینی را انداختم در پیست و گفتم اگر جرأت داری اخراجم کن. امیدوارم ممبینی مرا حلال کند. * حق بانوان است که به ورزشگاه بیایند و مطمئن هستم بعد از ورود خانم ها جو خوبی ایجاد خواهد شد. * کریمی و کی روش هر دو آدم های احساسی هستند. * کی روش را دوست دارم ولی بعضی اوقات حرف های او پرخاشگرانه است ...
زیارت با معرفت امام حسین انسان را به درجات عالی می رساند
و یک نفر جوان عرب وارد حرم شد و با لبخند به آن حضرت سلام کرد و حضرت هم با لبخند جوابش دادند. فردا شب که شب جمعه بود، به حرم مطهر مشرف شدم و در گوشه ای از حرم توقف کردم ناگاه همان جوان عرب را که در خواب دیده بودم وارد حرم شد و چون مقابل ضریح مقدس رسید با لبخند به آن حضرت سلام کرد ولی حضرت سیدالشهدا(ع) را ندیدم و مراقب آن عرب بودم تا از حرم خارج شد، عقبش رفتم و سبب لبخندش را با امام(ع ...
تجاوز راننده تاکسی اینترنتی به زن مسافر
از ماشین پیاده شده و فرار کرد ه است. بلافاصله سوار ماشین شدم و به دنبالش رفتم و دوباره او را گرفتم و با تهدید سوار ماشین کردم بعد در جنگل های شیان و در یک مکان خلوت او را مورد آزار قرار دادم. متهم گفت: من نمی دانستم این کار مجازات اعدام دارد. اگر می دانستم، چنین کاری نمی کردم. اصلا آن روز در حال خودم نبودم و از کرده ام خیلی پشیمان هستم. حتی نمی دانستم زن جوان متاهل است. دو روز از ماجرا ...
فضیلت و اعمال ماه شعبان
یَوْمَ الْقِیمَةِ عَنّی راضِیاً، وَعَنْ ذُنُوبی غاضِیاً، تا به جایی که در روز قیامت تو را در حالی دیدار کنم که از من خشنود باشی و گناهانم را نادیده گیری قَدْ اَوْجَبْتَ لی مِنْکَ الرَّحْمَةَ وَالرِّضْوانَ، وَاَنْزَلْتَنی دارَ الْقَرارِ، وَمَحَلَّ الاَْخْیارِ. و برای من واجب کرده باشی از جانب خود رحمت و خشنودی را و مرا در خانه همیشگی (بهشت جاویدان) و منزلگاه نیکان ...
آقای پرش و آدرنالین
محسوب می شود ولی فردی که می خواهد جذب نیروهای مسلح شود، باید عاشق باشد چون بدون عشق نمی شود. من17 ساله بودم که وارد ارتش شدم درحالی که به خاطرمعدل بالایم فرصت های شغلی دیگری هم داشتم ولی چون عاشق چتربازی و نیروی مخصوص بودم، وارد ارتش شدم. البته استخدام من در ارتش مقارن بود با جنگ ایران و عراق و چون در 18 سالگی ازدواج کرده بودم سختی های زیادی را تحمل کردم، همچنین خانواده ام و بخصوص همسرم که بار زندگی ...
روایت دانش آموز پایتخت از نجات پیکر ابومحمد از دست نیروهای داعش
بهزنگ خانه را که می زنم، چند لحظه ای بعد، قد و قواره ای کوچک با تیشرتی سفید رنگ و لبخندی کودکانه ، چشمم را نوازش می دهد و به گرمی و با لهجه شیرین عربی- ایرانی! مرا تعارف می کند. بله! درست حدس زده بودم. او همان محمد پسر ابو محمد در سریال نوروزی پایتخت 5، با آن صحنه به یادماندنی وداع با پدر بود؛ همان صحنه ای که محمد ملتمسانه و با اشک و آه، پدر از دست رفته خود را صدا می زد و با دستان کوچک ...
میراث زبان من از شاملوست
؟ من قبل از دانشگاه با جریان های روشنفکری آشنا شدم، کتاب زیاد می خواندم و خیلی از نویسندگان و شاعران و مترجمان را به اسم می شناختم. هفده ساله بودم که رفتم پیش سایه . یکی از اقوامِ نازنین ما که توده ای بود، با سایه دوستی صمیمانه داشت و این مرد از بچگی مرا خیلی دوست داشت. شعرهایم را می بردم پیشش. هفده ساله که شدم گفت: فلانی شعرهای تو را دیگر باید یک شاعر ببیند.گفتم: آقا من کسی را از شاعران نمی ...
پیشکسوتان سینما ویترین مسئولین شده اند/اگر پیشنهاد کار داشتم به دُبی نمی رفتم
آنها کنار آمده ام. من 58 سال است که در عرصه تئاتر حضور دارم و بعد در تلویزیون و سینما حضور پیدا کردم. من 58 سال پیش با نمایشی از شکسپیر به نام اوتلو وارد عرصه تئاتر شدم. دیروز در مثالی به یکی از دوستانم گفتم که من اگر از رفتگری شروع می کردم، هم اکنون شهردار تهران بودم. اما الان با این رزومه کاری، دارای چه وجه ای هستم؟ چه کسی سراغی از من می گیرد؟ چه کسی برای من ارزش قائل است؟ *این اشتیاقی ...
نقی گولم زد، هر روز من را کتک می زد
بعد از مشاهده درگیری و مشاجرات متعدد بین پدر و مادرم و در نهایت جدایی آنها، وقتی داشتم از درون می سوختم، نقی را برای جبران همه کمبود های عاطفی ام انتخاب کردم، اما خیلی چیزها را نمی دانستم. به گزارش میزان، پدرم از خانواده ای ثروتمند و بزرگ بود که بنا به دلایلی در سن 17سالگی داماد شد و من به عنوان فرزند بزرگش یک سال بعد از عروسی اش با مادرم به دنیا آمدم. پدرم فردی خوشگذران و اهل رفیق ...
پاسخ به ایراد روحانی از نمایش بدحجابی /روزنامه و خبرگزاری نمی زنم
است؟ خیر؛ آدمی که مستقل است و ماموریت خود را بر مبنای بیان حقیقت گذاشته، کمتر در چارچوب های گروهی جای می گیرد. من در روز 17 فروردین سال گذشته، وقتی در جمنا سخنرانی کردم، خودم می دانستم این سخنرانی، سخنرانی نخواهد بود که بشود به خاطر آن رای بگیرم. احساس کردم اصولگرایانی که در فضای جمنا آمده اند، اشکالات اساسی در روش های تبلیغ شان دارند لذا یک سخنرانی انتقادی انجام دادم. برخی ...
حسادت آفت سینما است
که نوشتی. یادم است یک بار معلم انشا، متن انشایم را پاک کرده بود و خودش از اول متن دیگری نوشته و آخرش هم 20 داده بود. بعد مرا صدا کرد و گفت این هایی که نوشتی اگر دست مدیر بیفتد حساب من و تو را با هم می رسد. چی نوشته بودید؟ معلمم گفت قصه قلعه حیوانات جرج اورول را خواندی؟ گفتم نه. گفت مطمئنی؟ تو از زبان حیوانات، یک کشور را ترسیم کردی. کتابخوان بودم ولی آن را نخوانده بودم. بعد کتاب را داد ...
هر شاتر یک داستان
جرأت گفت از زمانی که همکاری ام را با جهاد سازندگی قطع کردم، وارثین شکل گرفت. از آن جا به بعد تنها بودم اما می دانستم که وقتی مشکلات را می بینم نباید غر بزنم. نباید گله و شکایت کنم. می دانستم که از راه غر زدن به جایی نمی رسم. همین جا بود که تصمیم گرفتم هرقدر که از توانم برمی آید حتی اگر یک نفر باشم و تنها باشم، تلاش کنم. خودم گفتم شاید از دست تو برای رفع تمام مشکلات مناطق محروم کاری برنیاید، اما به ...
مسئولان برای توسعه اختراع حمایتم کنند/اختراعم درگیر بروکراسی اداری است / تصاویر
...! و این شد که دست کشیدم. دست کشیدین؟ پس چطور امروز به این ایده رسیده این؟ لطفا در این مورد هم توضیح بدین. یک روز که به مهمانی عید غدیر رفته بودم، صاحبخانه که قبلاً همکلاسی و دوستم هم بود، جمله ای گفت که برق من رو گرفت: "عِه عِه محلی صحبت نکن، آبرومون رفت مرد حسابی! فارسی حرف بزن لطفا" این جمله را قبلاً هم هزار بار شنیده بودم ولی شنیدنش از یک آشنا، به ...
اجیر کردن آدمکش برای قتل شوهر
شب مهمان بودیم. شوهرم من و دخترم را به مهمانی برد اما خودش به خانه برگشت. او با یکی از بستگانمان به نام اردشیر که پنج روز قبل از همدان به تهران آمده و در این چند روز مهمان بود، قرار کاری داشت. ما مهمانی بودیم که همسایه ها موضوع را به ما خبر دادند و وقتی به خانه آمدم با جسد خونین شوهرم روبه رو شدم و وسایل جامانده در خانه هم متعلق به اردشیر 27 ساله است. بدین ترتیب مأموران برای دستگیری اردشیر راهی ...
اقرار به قتل برای چشم در چشم شدن
خوردم و شمشیری که در خانه داشتم را برداشتم و سراغ ابراهیم رفتم. بین راه سه نفر از دوستانم را دیدم و ماجرا را با آنها در میان گذاشتم. بعد از شنیدن حرف هایم آنها با چوب و چماق با من همراه شدند و به طرف پاتوق ابراهیم رفتیم. وقتی به محل رسیدیم من به ابراهیم حمله کردم و دوستانم ما را تماشا می کردند. آنها وارد درگیری نشدند و ضربه ای نزدند اما من عصبانی بودم و در آن حال با شمشیر یک ضربه به مقتول زدم. ...
هنوز امید دارم زنده باشد
گذاشته و پای آن نشسته بودم. همان موقع اصغر لباس بسیجی در دستش بود و به خانه آمد. دنبال شناسنامه اش می گشت. متوجه شدم که شناسنامه را برای چه کاری می خواهد؛ اما صبر کردم تا خودش بگوید. فردای آن روز از همسایه ها شنیدم که اصغر رفته که به جبهه برود. چادرم را سر کردم و از خانه زدم بیرون. نمی دانستم باید کجا بروم. سر میدان فضل اتوبوس را دیدم. تا اصغر چشمش به من افتاد، از اتوبوس پیاده شد. گریه کردم که چرا ...
آغاز و پایان دبستان بهرام نی ریز
بقایی صادر کنم ولذا شما بروید و مشغول تدریس شوید. سخن او را پذیرفتم و به مدرسه رفتم. سال بعد چون دبیرستان احمد احتیاج به دبیر داشت من و سه فرد دیگر تقاضا کردیم. در آن زمان رئیس دبیرستان شادروان سیدمحمود طباطبایی فرزند سیدابوالقاسم که مدتی دبیر سه نفر از ما بود، مرا انتخاب کرد و مشغول تدریس در دبیرستان احمد شدم. ضمناً زمانی که معلم کلاس پنجم بودم، زنده یاد دکتر شیخایی، راهنمای تعلیماتی ...
ایستادن در صف غذای خیریه تا کارآفرین نمونه
.../ دمپختک گوجه سوخته دخترم نگار که 12 سال بیشتر ندارد را می خورم و به خانواده ام افتخار می کنم. / روزهای نداری که مجبور بودم خودم و فرزندانم نان خشک بخوریم را فراموش نمی کنم متولد سال 65 است. در 13 سالگی پای سفره عقد می نشیند. دو دختر و یک پسر 1,5 ساله نتیجه ازدواج او با مردی است که طی چند سال اخیر به علت برخی مشکلات در زندان به سر می برد و این زن جوان مجبور است هم نان آور خانه ...
شکوفه های ایثار روئیده از تن زخمی جانبازان
.... شب عید سال 1362 بود که بچه ها می خواستند برای مرخصی بروند، به من هم گفتند، اما من گفتم سال گذشته که شب عید برای مرخصی رفتم، هنوز هم بسیار پشیمان هستم و امسال می خواهم در جبهه بمانم. بچه ها پس از 10 روز مرخصی که رفته بودند برگشتند. آن روزها من در پاسگاه زید، پدافند بودم و دشمن در مقابل ما مستقر بود. وی همچنین در ادامه می افزاید: دشمن در آن زمان، هم ما را می زد و هم توپخانه را، ساعت چهار ...
همه چیز درباره هوای تازه شاملو
و من تازه شدم من یقین کردم یقین را چون عروسکی در آغوش گرفتم و در گهواره ی سال های نخستین به خواب رفتم؛ در دامانت که گهواره ی رؤیاهایم بود. و لبخندِ آن زمانی، به لب هایم برگشت. با تنت برای تن ام لالا گفتی. چشم های تو با من بود و من چشم هایم را بستم چرا که دست های تو اطمینان بخش بود □ بدی، تاریکی ست شب ها جنایت کارند ...
تلاش نامادری برای آزادی پسرخوانده متهم به قتل
، متهم به لحاظ جنبه عمومی جرم محاکمه شود. سپس متهم در جایگاه حاضر شد. او گفت: من اتهام قتل را قبول کردم و حالا هم آن را قبول دارم؛ از سال 89 هم در زندان هستم و مجازات سنگینی را تحمل کردم و در نهایت نامادری ام بود که برایم رضایت گرفت و پول دیه را داد و حالا هم درخواست دارم من را آزاد کنید تا پیش او بروم. مرد جوان گفت: من و خواهران و برادرانم در کودکی مادرمان را از دست دادیم و پدرم دوباره ازدواج کرد ...
واکنش سونیا پوریامین، مجری سیما به ضرغامی: در جلو و پشت دوربین همیشه یکسان ظاهر شده ام
به رسانه ای که خانه من بوده و شخصیت اجتماعی مرا ساخته است احترام گذاشته ام و در جلو و پشت دوربین همیشه یکسان ظاهر شده ام. آن روز به خصوص، یعنی 16 بهمن 92، پنج سال از بازنشستگی ام در صداوسیما می گذشت. وقتی از طریق دفتر ریاست جمهوری مطلع شدم که باید در مقابل رئیس جمهور کشورم بنشینم هم خوشحال شدم و هم نگران. می دانستم وقتی صداوسیما این هماهنگی را انجام نداده باشد احتمالا مشکلاتی پیش خواهد آمد. بهتر ...
سفرهای شگفت انگیز “مرد کسوف ایران”
جدیدترین سفرش بپرسیم. او درباره هیجان انگیزترین سفر امسالش می گوید: برای من حتی نام کنیا هم هیجان انگیز بود. در تقویمم علامت زده بودم که 12 آبان ماه امسال خورشیدگرفتگی در کنیا رخ خواهد داد اما متاسفانه به خاطر دغدغه های علمی ام این مسئله را 5 آبان ماه متوجه شدم در حالی که 12 آبان باید به کنیا می رفتم به سرعت هر پروژه ای را که در دست داشتم کنار گذاشتم و هر چه پول توی حسابم داشتم را ...