سایر منابع:
سایر خبرها
مهر تائید چاپ کتاب خداحافظ سالار بوسیله شهید همدانی/تاثیرگذاری کتاب بر زندگی یک زوج جوان
نوروزی همسر سردار شهید همدانی 38، وهب همدانی، مهدی همدانی، حمید حسام، بهناز ضرابی زاده و گلعلی بابایی حضور داشتند. ساناز سماواتی پس از خواندن بخش هایی از کتاب اظهار داشت: جایگاه شهدای مدافع حرم و شهدای 8 سال دفاع مقدس و هر فردی که جانش را به کف دستش می گیرد و به جنگ با دشمن می رود در قلب هر ایرانی یک چراغ روشن است. وی افزود: اگر امروز دور هم جمع شدیم به خاطر رشادت ها و فداکاری ...
زندگی متفاوت شهید باکری به روایت همسرش+تصاویر
...> مهدی با حمید آقا رفتند، اما حمید مدتی بعد برگشت. مهدی تماس گرفت و گفت: من خانه تهیه کردم، وسایل را جمع کن و با حمید بیا. خودش نیامد، به خاطر مسائلی که در سپاه برایش به وجود آمده بود، حاضر به برگشت نبود. رفتیم کرمانشاه، منزل آقای میرولد که منتظر ما بود. دی ماه سال 1360 در برف و بوران به خاطر برف و مه، ماشین دید نداشت. مجبور شدیم وسط راه در یک مسافرخانه استراحت کنیم. نزدیک ظهر وقتی ...
توضیحات مدیرکل زندان های تهران درباره درگذشت یک زندانی در اوین
برنامه و بودجه بودم و آقای ری شهری به عنوان یک فرد قدرتمند وزیر اطلاعات بود و من هم 34 سال داشتم، از من خواستند که مدیرکل شوم و بعد از آن هم معاون وزیر، ولی من در وزارت نرفتم. الان من 60 ساله شده ام و فلانی وزیر است که خودش را هم نمی تواند جمع کند حالا به من می گویید که بیایم خبرچین بشوم؟ آن هم خبرچین آقای هاشمی؟ گفتند بالایی ها این را از ما می خواهند./ انصاف نیوز بازگشایی مجدد پرونده ...
ناگفته های شیرزن دفاع مقدس از دوبار شهادت تا شکار تانک های دشمن+عکس
از نوع ترکیبی آسیب دیده بودم، دوقلو های پسرم قبل از تولد در شکم فوت شدند و پس از آن همسرم گفت که خودش را عقیم کنند، ولی من قبول نکردم و به او گفتم شاید شما به بچه علاقه مند باشید و او جواب داد: همه به جانبازان کمک می کنند چرا من بخواهم مجدد زن بگیرم تا بخواهم بچه دار شوم. *چگونه و کجا مجروح شیمیایی شدید؟ در عملیات والفجر 2 در فکه شیمیایی شدم؛ از آنجایی که شیمیایی از نوع ...
راز پنهان مادر و دوست پدرم!
شفقنا زندگی – هشت ساله بودم که پدرم را از دست دادم، آنچه از پدرم بصورت سایه ای کمرنگ در ذهنم باقی مانده، صندلی چرخداری است که همیشه رویش می نشست و سر مرا که پیش پایش زانو میزدم، روی پاهای بی حس و فلجش گذاشته و با دستهای مهربانش موهایم را نوازش می کرد. اکنون که آن روزها را بعد از گذشت سالیان دراز، به یاد آورده و صورت مهربان پدر را در پیش چشمم تصور می کنم، بار دیگربا کوهی از غصّه ها به ...
تقاضای قصاص پدر توسط پسر
.... در آغاز جلسه مادر و دو فرزند مقتول در جایگاه قرار گرفتند وخواستار قصاص متهم شدند. این مرد 55 ساله در دفاع از خود گفت: کشاورز بودم. از 15 سال قبل معتاد شدم تریاک، شیشه و هرچی که دستم بیاید مصرف می کنم. چرا همسرت را کشتی؟ چهار، پنج سالی بود باهم اختلاف داشتیم چه اختلافی؟ به خاطر مصرف مواد مخدر یک پایم زندان بود یک پایم کمپ ترک، اما ...
پگاه زنگنه : طلب خود را از کاراته می گیرم!
...، به همین خاطر با پیشنهاد پدرم و همراهی مادرم رفتم و در کاراته ثبت نام کردم. * فکر می کردی دوام بیاوری؟ مثل خیلی از نوجوانان همسن و سال نه. خانم خاوری مربی اولیه ام فکر می کرد که از آن هنرآموزانی هستم که خیلی زود خسته می شوم و کاراته را رها می کنم اما این طوری نبود، به کاراته و تمرینات آن علاقه مند شده بودم و هر روز تلاشم را زیادتر کردم. بعد از سه ماه رفتم پیش خانم مشیری یکی ...
پای لنگ قاتل او را لو داد
گفتم کار مهمی در خانه دارم؛ می روم کارم را انجام بدهم و فوراً برگردم. چه کار مهمی داشتی؟ باید اسلحه را برمی داشتم تا بتوانم نقشه را اجرا کنم. به خانه رفتم و کلت را که در انباری جاساز کرده بودم برداشتم و به سراغ برادرم رفتم. آن شب سوار ماشین برادرم شدم و در خیابان های تهرانپارس گشتی زدیم بعد از چند دقیقه از او خواستم که کنار خیابان نگه دارد و او هم در حاشیه خیابان دماوند نگه داشت. ...
سریال آنام ؛ مادرانه ای مخاطب پسند
طولانی دوباره پخشش آغاز شده است اما همچنان قصه با همان چند خرده قصه که در قسمت های ابتدایی شکل گرفته اند پیش می رود؛ زنی زجر کشیده - که به نظر می رسد این سوژه مورد علاقه کارگردان آنام باشد - بعد سال ها از رازی مطلع می شود که زندگی اش را زیر و رو می کند. مادری که می فهمد فرزندش زنده است و در خانواده دیگری بزرگ شده است. همین موضوع هم باعث می شو د تا این زن متمول، به عنوان کارگر به خانواده دخترش برود تا ...
جانبازی زنان برای مردم عجیب است/ دغدغه های جانبازان اعصاب و روان
توانستم از شهر خارج شوم، در شهر ماندیم و عصر بود که عراقی ها شهر را گرفتند و من را از ناحیه پای راست و چپ مجروح کردند و جانباز 70 درصد شدم و در همین اتفاق بچه من هم به رحمت ایزدی پیوست؛ در طول این سال ها 10 سال والیبال نشسته کار می کردم و در تیم ملی نیز بودم. محمدعلی مهدوی در روز 10 اسفند سال 62 از ناحیه نخاع بر اثر اصابت ترکش خمپاره در طلائیه مجروح شده است؛ وی نحوه مجروحیتش را این گونه مطرح ...
سردار حسن عرب عامری ؛ شهیدی که بمب اتم فرهنگی بود!
شهید حسن عرب عامری یک بمب اتم فرهنگی بود. وی با اشاره به عملیات والفجر 8 افزود: هشت سال دفاع مقدس شبیه باغ گل است که همه رایحه و زیبایی و رنگ های مختلف را می بینند و والفجر 8 گل سرسبد همه عملیات ماست. هم رزم سردار شهید حسن عرب عامری با بیان اینکه با شهید حسن سه مرتبه جبهه بودم که دفعه آخر جانشین او شدم، گفت: شهید عرب عامری، انسان بسیار متواضع و بااخلاقی بود و روحیه طلبگی داشت ...
من کُشته مُرده رهبرم هستم + عکس
. حدود سال 60 بود که پدرم می خواست من را بفرستد سلطنت آباد. مسئول مالی آنجا به من گفت: اگر شما دو ماه اینجا کار کنید بعد از دو ماه می فرستمت صنایع دفاع برایت خیلی خوب می شود ولی باز هم من قبول نکردم، گفتم همین الان نامه بدهید من بروم صنایع دفاع. گفت اگر من الان نامه بدهم بروی کار شما انجام نمی شود و باید دوره ببینی. اما نامه را به ما داد و نامه هم کارساز نشد و من رفتم خدمت سربازی. چه سالی ...
اولین جانباز نخاعی مدافع حرم: دیدن صحنه های ظلم برایم آسان نبود
بچه های دفاع مقدس آن را کمتر داشتند و آن اینکه یک روزی حضرت عباس از حرم اهل بیت دفاع کرد و جانباز شد در این راه، و بچه های مدافع حرم هم همین کار را کردند و از حریم حضرت زینب(س) دفاع کردند . آنجا حال و هوا همین بود؟ بله بچه ها نگاهشان همین بود . به نظر من بچه ها نه تنها از حرم اهل بیت دفاع کردند، بلکه از انسانیت دفاع کردند. نگاه این بچه ها هم همان نگاه مقدس حضرت عباس بود که از ناموس دفاع ...
پای درد دل همرزم شهید چمران/جانباز هرمزگانی: آقای استاندار بی توجهی ها قلبمان را شکسته است
به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا ؛ احمد اسودی دهبارز، یکی از رزمندگان و جانبازان دفاع مقدس در گفتگو با خبرنگار هرمز با اشاره به چگونگی عزام به جبهه های حق علیه باطل، اظهار کرد: با شروع جنگ تحمیلی در ژاندارمری به آموزش نظامی پرداختم و پس از آن در مهر ماه سال 59 به جبهه اعزام شدم و به عنوان پیک شهید چمران در دهلاویه بودم. این جانباز با بیان اینکه شهید چمران اسوه ای تکرار نشدنی است ...
زندگی پرماجرای یک پدر شهید
.... جوان که کار داشته باشد، لوازم ازدواج ش هم فراهم باشد، با روحیه بهتری کار و زندگی می کند. مثلا می گویند وام ازدواج! 2 سال بعد به چه درد جوان می خورد؟! جوانان و نیازهایشان نیاز به بررسی دارد. اروپا روی جوان هایشان تا 30 سال بعد سرمایه گذاری می کنند. ما چرا سرمایه گذاری نمی کنیم؟ فاش نیوز: مگر مسئولان کنونی الان، خیلی هایشان همان رزمندگان دفاع مقدس نیستند؟ چرا انقدر عوض شدند؟ ...
بوی قرمه سبزی شیمیایی مان کرد
لحظه گمان نمی کردم که در مرحله دوم عملیات پیکرش را به عقب بکشم. این گونه رفتارها و وقایع جنگ تحمیلی را به دفاع مقدس تبدیل کرد. **: در حال حاضر به چه شغلی مشغول هستید؟ صادقی مقدم: به صنایع دستی علاقه ویژه ای دارم. مدت زیادی در یک کارگاه اسب های شیشه ای می ساختم. چندی بعد به ساخت تابلو با پودر شیشه روی آوردم. سال 92 هم یک نمایشگاه در ورامین برپا کردم، اما متاسفانه نه تنها مورد ...
جانبازان، اخلاص را پیشه خود قرار دادند
مناطق عملیاتی ماووت و سنندج مورد اصابت ترکش دشمن از ناحیه سر قرار گرفتم، بعد از 20 روز به هوش آمدم و خود را در تخت بیمارستان دیدم، امیدوارم آن روزها تکرار نشود. وی اظهارکرد: سال ها نمی توانستم حرف بزنم و نصف بدنم لمس بود اما بعد از مدت ها توانستم تکلم کنم و اطرافیانم را بشناسم و تا به الان با لکنت حرف می زنم و یک دست و یک پایم به درستی مرا همراهی نمی کنند. این جانباز دفاع مقدس ادامه داد ...
زخم جنگ بر تن معصومیت فرزند
، خداحافظی می کرد و می رفت، اما هنوز به سر کوچه نرسیده، دلش طاقت نمی آورد و بر می گشت و دوباره بچه ها را بغل می کرد! اما آخرین اعزام رزمنده، زندگی آنها را زیر و رو کرد. همسر جانباز شهید می افزاید: علی آقا سالم رفت و با جراحت شیمیایی برگشت. ماجرا از این قرار بود که وقتی هواپیماهای عراقی در سردشت بمب شیمیایی ریختند، علی آقا ماسکش را به زن جوان بارداری داده بود که معلوم نبود همراه همسرش چگونه ...
میزگرد روز جانباز - اصفهان| برای انتقال ارزش های دفاع مقدس باید صداقت داشت+فیلم
باز می دارد. آنها با عشق قدم به این راه گذاشته اند. گفت وگوی تسنیم را با جانبازان دفاع مقدس می خوانیم. تسنیم: لطفاً خودتان را معرفی کنید و خلاصه ای از داستان حضور خود در جبهه های دفاع مقدس و جانباز شدن را بفرمایید؟ شیروانی: جانباز 70 درصد دفاع مقدس هستم، دانش آموز بودم و سال 1360 پانزده ساله بودم که برای دفاع از دین و نظام به جبهه اعزام شدم. در عملیات های مختلفی از ...
دانشجویی که در جبهه مهندس شد
بی نظیر و استقامت و خستگی ناپذیری جوانان این سرزمین ترسیم شده است. فاش نیوز: قبلاً گفتید که شما را به عنوان راننده به اروند فرستادند. بعد چه شد؟ - بچه های گروه لایروبی مرا به عنوان راننده به اروندکنار فرستادند تا در خدمت بچه های گروهی که معروف به گروه "لایروب" که هفت یا هشت دانشجو بودند، باشم. یکی از آن ها از اصفهان و بقیه از شیراز آمده بودند و من هم از تهران اعزام شده بودم ...
یک میلیارد تومان برای رهایی از قصاص
از حد عصبانی شدم و این باعث شد او را کتک بزنم، هیچ وقت خودم را نمی بخشم...... و تا آخر عمرم عذاب وجدان خواهم داشت.... هیچ وقت فکر می کردی از قصاص نجات پیدا کنی؟ خیر چون من خودم را برای مرگ آماده کرده بودم و خودم را مستحق اعدام می دانم 9 سال و 10 ماه است که بازداشت هستم و هر روز در زندان مرگ را تجربه کرده ام. قضات پس از پایان اظهارات متهم وارد شور شده و با توجه به اینکه متهم نزدیک به 10 سال در زندان بوده است از نظر جنبه عمومی وی را به یک ماه حبس محکوم کردند و بدین ترتیب این متهم بزودی از زندان آزاد می شود. ...
ابوعایشه بالاخره عمه ام را به دام انداخت/ قیمت من 1200 دلار معین شد/ مجبور شدم در حمام خودم را بسوزانم
چشم ندیده بودم، گفت: - به خدا همین اندازه داشتم، اما با این دویست دلار می تونی، پول آزادی خودت و خواهرات رو تامین کنی و خودتون رو آزاد کنید همدیگر را بغل کردیم و بعد از خدا حافظی از هم جدا شدیم. ************ عمه ام بعد از آن حادثه، دیگر مثل سابق نبود، مثل اینکه دیوانه شده بود ... مرتب با خودش یا با همسرش حرف می زد و گریه می کرد ... شب ها از جایش بلند می شد و مثل شبگردها در ...
بررسی چرایی شخصیت های دوگانه در فضای مجازی
.... در جریان اسیدپاشی سر و صورت رعنای دو ساله، فرزند سمیه هم سوخت و یکی از چشم هایش را از دست داد. سمیه چند سال قبل فوت کرد. رعنا و نازنین در حال حاضر تحت سرپرستی پدربزرگشان هستند. سمیه با لهجه غلیظ کرمانی حرف می زد؛ همان طور که سرش پایین بود در گفت و گو با من از روز حادثه گفت: روز حادثه به شدت دلتنگ خانواده ام بودم. شوهرم پیشنهاد کرد به خانه مادرم بروم. به حرفش شک کردم. چون ...
جانباز نابینایی که در خط مقدم تولید ملی است
سرافرازی در سنگر رونق اقتصادی این حکایت جانباز سرافراز هشت سال دفاع مقدس است، دیروز را سرافرازانه پشت سر گذاشت و امروز با افتخار در سنگر تولید تلاش می کند. می خواهم از کسانی بگویم که سال های نه چندان دور قطعه ای ارزشمند از وجودشان را دادند تا قطعه ای هر چند کوچک از خاک وطن به دست دشمن نیفتد. قهرمان امروز گزارش ما مردی است که روشنای چشمانش را فدای میهن ایران اسلامی کرد تا ...
جانباز70درصدی که میخواهد مدافع حرم هم باشد
ریه هایش وجود دارد. خلاصه هر یک از جانبازان با اقتدا به علمدار کربلا تکه ای از وجود خود را در جبهه ها جا گذاشته و جانبازی را معنا و مفهومی دیگر بخشیده اند. آرزوی شهادت پایم را به جبهه ها کشاند سیداحمد موسوی جانباز 70 درصد و یکی از بچه رزمنده های روزگار دفاع مقدس است که این روزها در انتظار اعزام به سوریه برای دفاع از حرم است. به گفته خودش، هر طور که شده ...
شهید حسین میرزا آقاجانی: شهدا مظلومیت خود را به تاریخ نشان دادند
بگویم امیر جان در آخرین شب زندگی ات در شب عملیات من و تو کنار هم بودیم و در کنار هم دعای توسل خواندیم پس تو کجا رفتی و تو حسن سرهادی، شب عملیات من و تو کنار هم بودیم و در کنار هم بودیم و دعای توسل را با هم خواندیم پس کجایی؟ زمانی که شب عملیات جزیره زمانی که عملیات آغاز شد من و تو کنار هم بودیم و زمانی که من از تو جدا شدم و به جلو رفتم بعد از چند ساعت دوباره به پشت برگشتم و باز تا صبح در کنارت بودم اما ...
نفسگاه سوخته ، ایثاری بی پایان اما نامکرر چون عشق
میان و در حجم وسیعی از اتش رزمندگان اسلام بر علیه عراقی ها در نهایت توانستیم بالگرد عراقی را در ان منطقه ساقط و دشمن را به راحتی از این ارتفاعات عقب برانیم که این خود باعث خوشحالی و تقویت روحیه رزمندگان ایلامی شد. در حال حاضر چه فعالیتی دارید؟ بعد از دوران پرالتهاب و پرافت و خیز دفاع مقدس و توفیق دفاع از سرزمین، فرصتی برایم پیش آمد تا بتوانم به ادامه تحصیل خود بپردازم. در دوران ...
از حضور طلبه ایرانی در آزادسازی بیجی تا شهادتی که ختم به زیارت حضرت عباس(ع) شد
متوجه می شدم ولی نه زیاد. عربی خیلی خوب بلد نبودم. چیزی هم که در حوزه یاد گرفته بودم عربی فصیح بود؛ ولی عربی عراقی خیلی فرق داشت. تقریبا پنجاه تا شصت درصد حرف ها را متوجه می شدم و همین کارم را راه می انداخت. داشتم با سید علی حرف می زدم که دیدم شیخ باقر به ما سه نفر اشاره کرد. دیدم جمعیت صلوات فرستادند و لبخندی بر لب های سید حمید نقش بسته بود. من متوجه نشدم چی شد ولی دیدم همه دارند به ما تبریک می ...
اینکه در 16 سالگی دو پا و یک دستم را از دست داده بودم، احساس آرامش می کردم!
اجازه حضور در جبهه های نبرد را نداشتم با اینگونه فعالیت ها خودمان را دلگرم می کردیم تا زمانی که شرایط و اجازه حضور در جبهه های نبرد را پیدا کنیم. گویا یک برادر شما نیز در همان ایام ابتدای دوران دفاع مقدس به شهادت رسیده است؟ بله در همان سال های ابتدایی دوران دفاع مقدس و در سال 63، برادر بزرگترم با حضور در عملیات بدر چند سالی مفقودالاثر شده بود و درست ده سال بعد توسط بچه های ...
قطعه ای از بدنم را تقدیم کردم تا قطعه ای از خاکم در دست دشمن نباشد
به گزارش خبرگزاری فارس از ایلام، "سرافرازی در سنگر رونق اقتصادی" این حکایت جانباز سرافراز هشت سال دفاع مقدس است دیروز را سرافرازانه پشت سر گذاشت و امروز با افتخار در سنگر تولید تلاش می کند. می خواهم از کسانی بگویم که سال های نه چندان دور قطعه ای ارزشمند از وجودان را دادند تا قطعه ای هر چند کوچک از خاک وطن به دست دشمن نیفتد. قهرمان امروز گزارش ما مردی است که روشنای چشمانش را ...