سایر منابع:
سایر خبرها
کاش هرگز بازی نمی کردم اما پادوانی سالم بود
گل بزنیم و شکر خدا این اتفاق هم خیلی به موقع برای مان رقم خورد. می خواستیم یکی بزنیم تا کار را بدون استرس ادامه دهیم و همین هم شد. من اجازه نفوذ داشتم وگرنه سرخود جلو نمی رفتم... *... شفر گفته بود؟ بله! اتفاقاً من گفتم پشتم چه می شود که گفت تو نگران پشت سرت نباش و هر زمان توانستی نفوذ کن. در صحنه پنالتی هم دیدم می توانم به درون 18 بروم و رفتم که خطا شد. *ذوبی ها ...
دل به دریا می سپرند
مستعمل و مندرس. هیچ نشانی از حضور زن در این آلونک نیست. هیچ کس از گذشته زارو، غیر همان چند جمله جوشکار بودم، رفتم پارس، گفتن لازمت نداریم، گفتم جوشکار ماهرم، گفتن لازمت نداریم، اسبابم جمع کردم، بلم خریدم، اومدم اینجا چیز بیشتری نمی داند. همه آنهایی که زارو را می شناختند فقط یک جمله گفتند. زارو اونقدر می مونه دریا تا غروب رد شه. اونوقت برمی گرده. دست پر یا دست خالی، فقط وقتی غروب رد شه برمی گرده. مرجع: ...
بیشتر از این که شکل نمایشی کار مهم باشد، کارکرد موسیقایی آن اهمیت داشت
بزند به خصوص این که قطعه ای را هم به یاد ناصر چشم آذر نواختند. امیدوارم تا آنجا که امکان دارد و تا وقتی دور یکدیگر هستیم، قدر هم را بدانیم و زنده پرست باشیم. موضوع دیگر، تلفیق ارکستر سمفونیک و موسیقی پاپ در این کنسرت بود که به خوبی انجام گرفت؛ چون برخی فکر می کنند که این ها دو جنس مختلف موسیقی هستند و نمی توانند کنار هم قرار بگیرند در صورتی که این طور نیست و رضا توانست آنها را به خوبی در ...
مصلح: سیدجلال به تن کاته ثابت کرد سوپرمن پرسپولیس است
مطرح شوی؟ من یک فصل داماش بودم اما آن فصل بازی نکردم. بعد از آن به سپیدرود رفتم که در لیگ دو بازی می کرد. فرشاد پیوس در آن مقطع سرمربی سپیدرود بود و قصد داشت از من در پست مهاجم بازی بگیرد چون هفته ها بود که تیم مان گل نزده بود. به یک باره یکی از مدافعان مان مصدوم شد و آقای پیوس از من در پست دفاع چپ استفاده کرد. نمایش خوبم در چند بازی موجب شد پس از پایان فصل از چند تیم لیگ برتری مانند ...
ما با حجاب احساس غرور می کنیم
صورت حرفه ای. شما در کدام باشگاه بازی می کنید؟ صدقیانی زاده: پالایشگاه نفت. بازیکن تهرانی هم دارید؟ صدقیانی زاده: توسلی که دروازه بان است، من و خانم مقیمی. تمرینات در تهران است؟ همه اش در آبادان. غلامی: خانه ما شرق است و من برای تمرین به غرب می روم. فقط سه تا باشگاه هستند که در ایران به بازیکن پول می دهند. من سه میلیون ...
رشوه گرفتن از شرکت های تجهیزات پزشکی تقریبا به یک رویه تبدیل شده است.
خیلی از پزشکان برای اینکه ردی از خود به جا نگذارند، یا به صورت نقدی پول می گیرند یا شماره کارت نزدیکانشان را به ما می دهند؛ همسر، فرزندان یا منشی های هر جراح به صورت میانگین در ماه حدود 20 میلیون تومان رشوه از شرکت های تجهیزات پزشکی دریافت می کنند . فیش 12 میلیون تومانی را که به حساب یکی از جراحان بنام واریز کرده است، نشان می دهد: فقط به حساب یکی از آنها ماهی 12 میلیون تومان واریز می کنم. اینها جدای از حقوق و کارانه ای است که بیمارستان به آنها می دهد. شاید ماهیانه چندصد میلیون درآمد داشته باشند، اما نگاهشان به بیماران مادی است. ...
سام قریبیان: هیچ وقت دوست نداشتم بازیگر سریال های تاریخی باشم
صحبت کنیم. آقای ورزی ساعت 4 بعد از ظهر تعریف کردن قصه را آغاز و چنان دقیق و با جزئیات تمام آن را برای من تعریف کرد که به خودم آمدم و دیدم ساعت 9 شب است! محمدرضا ورزی خیلی خوب قصه تعریف می کند و من همان جا گفتم این قصه را هستم! تمام این پنج ساعت به تعریف کردن قصه گذشت؟ بله و من مدام می پرسیدم خب... خب... بعدش چه شد! وقتی قصه ای اینقدر شما را جذب می کند که بخواهید بدانید در ...
ماجرای مشاهده صحنه قتل در 27 سال پیش
پراید شده و راهی منزل من در خیابان جمالزاده شدیم، من و پسر دخترعمه ام داخل خودرو مواد مخدر نیز مصرف کردیم که در خیابان گلشن متوجه شدم سرنشینان یک خودروی پیکان در حال کتک زدن یک پسر جوان هستند؛ ما پیکان را تعقیب کرده اما در نهایت آن را گم کردیم . وی افزود: بعد از این اتفاق، من پلیس را در جریان قرار دادم و فردای آن روز وقتی به محل کار خود در بازار صفویه (روبه روی پارک ملت) رفتم، دیدم سه زن ...
تجربیات ده ساله یک ناشر جوان/کار ناشر مدام به مو بند است
افتخار نمی کنید! رویش کار جدید انجام شده است. بله. ولی این حرف را از این جهت می گویم که چند ناشر پیش از ما، آن را چاپ کرده بودند. همان طور که می دانید این کتاب سال ها در آلمان ممنوع الچاپ بود. * زمان هایی هست که می گویند کار به یک مو بند است. زمان کار در حوزه نشر، این اتفاق برای شما افتاد؟ بزنگاهی که همه چیز به یک مو بند باشد؟ راستش، ناشر مدام کارش به مو بند است ...
ناگفته هایی از حال و هوای ماه رمضان در زندان های ساواک
موارد خیلی فعال بودم. آقای مهندس میثمی در دوران مبارزات خود علیه نظام شاهنشاهی چه خاطره ای از ماه رمضان دارید؟ پنجم رمضان سال 57 بود که در اصفهان شهری که من در آن متولد شدم، حکومت نظامی برقرار بود. سر سفره افطار ما به برقراری حکومت نظامی اعتراض کردیم. دوره ای هم قبل از انقلاب شما زندان اوین بودید، در این دوران زمانی که به ماه رمضان برخورد کردید، اتفاق خاصی برای شما ...
از نای جان...
استودیو چطور است. آن روز در حال و هوای نزدیک افطار رفتم استودیو. چون حس و حال را زیاد حس می کردم، یک مناجات با خدای خودم کردم. بالاخره وقتی شما با خلوصی کاری را انجام می دهید این تأثیر خوب را می گذارد. شجریان در آن زمان 39 سال داشت و آواز ربنای خود را در دستگاه سه گاه خواند و آن را با مدگردانی هایش در افشاری، عراق، راست و عجم به یک مرکب خوانی بدل می کرد. ربنا آیاتی مناجات گونه از سوره بقره، آل ...
تسویه حساب و تیراندازی مرگبار دلالان دلار در تهران
؟ نه این که تصمیم قطعی داشته باشم؛ اما اعصابم به هم ریخته بود. هیچ پولی نداشتم، شب عید بود و جیب من خالی. من زن و بچه دارم، همه پول و سرمایه ام دستشان بود؛ حتی چندباری به آن ها التماس کردم، به خانه آن ها رفتم، اما هیچ فایده ای نداشت. آن ها پول من را نمی دادند. حتی چندبار تصمیم گرفتم خودکشی کنم. تا این که آن روز به بازار رفتم و آن اتفاق افتاد. به چه کسی پول داده بودی؟ ...
بوفون: چه کسی من را مجبور کرده است در یوونتوس بمانم!
.... به همین خاطر چند ماهی است که با رییس باشگاه جلسه گذاشتیم و به آرامی شرایط را سنجیدیم. اکنون من خوشحال و آرام هستم. زمانی که بازی می کنم خوشحال هستم چون این جو را دوست دارم و با دوستانم هستم و می دانم که می توانم به هم تیمی هایم کمک کنم. زمانی که نتوانم این کار را انجام دهم اتفاق خاصی نخواهد افتاد چون دوران ورزشی خیلی خوبی داشتم. اگر بگویم ترسی ندارم دروغ گفته ام اما در نهایت باید آرام باشم ...
جانبازان اعصاب و روان شمع هایی که ذره ذره آب می شوند/این دردها مرد می خواهد!
او نشان دادیم اظهار داشت: کاش می مردم ولی این مردها را اینطور نمی دیدم که اینطوری جلوشون شرمنده بشوم اینا همان همرزمانی هستند که جنگیدند و بزرگترین مردان تاریخند. جوان 37 ساله ای با لهجه بزدی گفت: من نه از جنگ چیز زیادی یادمه، نه خیلی دور وور این مسایل بودم که بخواهم اظهار نظری کنم، اما فقط به این ایمان دارم که اگه شما نبودید، من و هم سن و سال های من هم نبودیم. به تنها چیزی که از ته ...
تارتار لطف کرد، اما از نظر فوتبالی ضرر کردم
ناراحت نبوده و با نیمکت نشینی در این تیم ضرر کرد، گفت: آقای مهدی ( تارتار) به من لطف کرد که مرا دوباره به لیگ برتر آورد، اما از نظر فوتبالی ضرر کردم. در آلومینیوم اراک فوروارد بودم و خوب گل می زدم و به درخواست خودشان به پارس جنوبی رفتم، ولی آن اتفاقاتی که باید می افتاد، برای من رخ نداد. از من در پست هافبک دفاعی استفاده کردند و آن چیز هایی که باید اتفاق می افتاد اصلا اتفاق نیفتاد. آقایی ...
ماجرای 15سال روستاگردی طلبه قصه گو
تحلیل می خواست. یا یک معلم در کانون فرهنگی آموزش به اسم آقای اجتهادی که از او پرسیدم کتابخانه دارید و گفت که این جا استفاده نمی شود و بعد از آن همیشه به من می گفت کر شیخ کتاب خوان که من فقط یک بار ازش گرفته بودم و همین اصطلاح کتابخوان به من انگیزه می داد که کتابخوان شوم. یک برچسبی به من زده شد که من هم در همان راستا عمل کردم. خود شما هم دیدید که بعضی درباره کتاب هایی که به بچه ...
نقاشی بر بومِ مرگ
. رنگ دیگری بود، اگر چه گیرم تاریک تر، بسیار تاریک تر. شاعرانگی این آثار مرا درگیر خودش کرد. بیشتر مترصد شدم تا اجراهای نمایشنامه های او را ببینم. تا جایی که ممکن بود می رفتم و تماشا می کردم. متن های نمایش هایش را می خواندم. دیگر درگیرش شده بودم. در آثارش نهفته های بسیاری بود که مرا ترغیب می کرد که نزدیک تر بروم و بعد دیدم که نشسته ام سر کار ترجمه. سر آثار یون فوسه نیز به همین صورت درگیر شدم. برای ...
قتل به خاطر ارثیه!
. وقتی متوجه این موضوع شدم، به خانه مادرم رفتم تا به مادرم کمک کنم. وقتی رسیدم، برادرم به سمت من حمله کرد و من هم با چوب ضربه ای به او زدم تا بتوانم جلوی حمله هایش را بگیرم اما در یک لحظه مادرم برای میانجیگری به سمت ما آمد و وسط ما قرار گرفت. یکدفعه دیدم مادرم روی زمین افتاد. من و برادرم هر دو خیلی وحشت کرده بودیم. برادرم بهت زده به مادرم نگاه می کرد و چاقوی خونی هم دستش بود. مادرم در جا جانش را از ...
ترکشی که قلبم را هدف گرفت/ ورود عجیب ترکش به قرآن جیبی
غوطه ور بودم. ناگهان صدای تَه قبضه دو خمپاره را از طرف عراقی ها شنیدم ولی اهمیتی ندادم اما صدای تَه قبضه سوم که آمد به داخل سنگر رفتم و روی تخت نشستم. صدای سوت خمپاره به من نزدیک و نزدیکتر شد و به دنبال آن صدای انفجار در داخل سنگر پیچید. وقتی چشم باز کردم روی برانکادری بودم که به طرف آمبولانسی که کمی دورتر پارک شده بود می رفت. نگاهی به اطراف کردم فرمانده گردان و خیلی از پرسنل مستقر در ...
نقدی بر معرفت گزاره ای یا باور صادق موجه
است که بیشتر کتاب جنبه آموزشی دارد و سعی نموده است که داوری نکند و به نظر می رسد که چنین باشد. وی سعی کرده است وجوه گوناگون گزاره های معرفتی را بیان کند، اگر چه شاید قدری به اطناب گراییده است. نویسنده کتاب در مقدمه می گوید که پرسشهای معرفتی به مفاهیمی چون معرفت ، توجیه ، شاهد، دلیل باورها، احتمال صدق باورها و تکالیف معرفتی و هر مفهومی که مشتمل بر این مفاهیم باشد می پردازد ولی در پاورقی همان صفحه ...
خوش شانس بودم که بازیگر شدم
در کشورهای دیگر اطلاعات کمی درباره سینمای شما داریم، اما همین میزان شناخت کم هم برای ما اعجاب آور است. برایم جالب است که همیشه در فیلم های ایرانی همه چیز به واقعیت نزدیک است. از جلوه های ویژه استفاده زیادی نمی شود، داستان هایی که در فیلم های ایرانی اتفاق می افتد غیرقابل باور نیستند و این فیلم ها کاملاً به انسان می پردازد و دغدغه های او. به نظرم همین واقع نمایی هاست که سینمای ایران را جذاب می کند ...
میلیاردی خرج می کنم بوی قلیان آن سالها توی خانه بپیچد
از طریق آن با دیگر مردم سایر نقاط دنیا آشنا شدم. حتی خانه ام آمدند و باهم حرف زدیم. بعد همان رویه نامه را با آنها هم ادامه دادم. وقتی با آدمی که از ویتنام دو روز مهمان خانه ات هست حرف می زنی می توانی همه حرفهایی که توی دلت مانده را بگویی. حتی می توانی بگویی که یک نفر را کشته ای! چون او می رود و دیگر نیست. نه دیگر چشم در چشمت می شود و نه به سیستمی وصل است که تو را جایی معرفی کند یا زیرآبت را بزند ...
بگو چی دور می ریزی تا بگویم کی هستی
.... آن موقع سازمان میراث به ریاست مهندس بهشتی به پژوهش های جدید تمایل داشت و رئیس پژوهشکده باستان شناسی هم دکترآذرنوش بود. خیلی زیاد از این تحقیقات حمایت می کرد که متاسفانه ایشان فوت شدند. در مورد پیداکردن بازداشتگاهی هم در همدان نوشته بودی... بله. من آن زمان در دانشگاه همدان هیأت علمی بودم و همان وقت ها این بازداشتگاه را از دهه 1350 پیدا کردم، به همین دلیل فکر می کردم در ...
طنز؛ مصائب یک دهه شصتی
علی اکبر محمدخانی در ستون طنز روزنامه شهروند نوشت: من خیلی کوچیک بودم که زبون باز کردم، اونم وقتی که فقط شیش ماهم بود. یعنی تو اون سن و سال که بلانسبت سگ زبون باز نمی کرد، من باز کردم، اونم به خاطر این که مامانم کلا اعتقاد نداشت به بچه ش شیر بده؛ آن قدر گرسنه نگهم داشته بود که یه روز بالاخره دست از زوزه کشیدن برداشتم و از توی قُنداق بهش گفتم: ببخشید، احساس نمی کنی باید به من شیر بدی؟ ...
قضیه درگیری سرمربی استقلال با کادرفنی ذوب آهن چه بود؟
. او درباره درگیری پیش آمده در بازی دیشب هم گفت: آقای قلعه نویی در بین دونیمه به داور که از کنارش می گذشت اعتراض کرد که آقای شفر هم در همین زمان شروع به استفاده از کلمات نامناسب کرد. من هم جلو رفتم و به انگلیسی گفتم شما کار خودت را باید انجام بدهید. البته در همین زمان ساشا شفر پسر آقای شفر آمد و بسیار خوب و با رفتاری کاملا مناسب فضا را آرام کرد. اما متاسفانه در همین حین متاسفانه بعضی از ...
معتمدی: دوست دارم حافظ قرآن تربیت کنم
القرآن الکریم شرکت کردیم. تا آن زمان، چند جزء را به طور پراکنده حفظ بودم، اما از آن زمان برنامه حفظ قرآن را به طور جدی شروع کردم. با این توضیحات، خانواده نقش بسیار مهم و اثرگذاری در تربیت قرآنی فرزندان و حتی حافظ و قاری موفق شدن آنها دارد. درست است؟ کاملا درست است. خانواده در تربیت قرآنی فرزندان و مانوس شدن آنها با آیات وحی اثر بسیار زیادی دارد. چون پدر و مادر و خواهر و برادرهای بزرگ ...
خواهر کوچک تر، شوهرش را به خواهر بزرگ تر بخشید
ژاندارمری گفت: چند سال پیش مردی به نام عبدا... به خواستگاری من آمد و با او ازدواج کردم. وقتی به خانه اش رفتم، متوجه شدم که او خواهر بزرگ ترم، مرضیه را دوست دارد که به تازگی از شوهرش طلاق گرفته بود. وقتی از این ماجرا مطلع شدم که دیر شده بود و مجبور بودم به زندگی با عبدا... ادامه بدهم. زندگی ما ادامه داشت تا اینکه دو ماه پیش مرضیه ناگهان به خانه ما آمد و گفت: من عبدا... را ...
پنجه های طلایی اما نامرئی
در شهرستان دهدشت در استان کهگیلویه و بویر احمد مرد جوانی زندگی می کند که برای خیلی از اهالی حکم الگویی موفق را دارد، الگوی عملی کردن اصطلاح خواستن توانستن است. این گزارش گوشه ای از زندگی مسلم جهانبخش است . او روزی که چشم به این دنیا گشود اطرافیانش شوکه شدند، چراکه دو دستش از ناحیه ساعد و یک پایش از قسمت ساق رشد نکرده بود، علاوه بر این گوشه ای از زبانش نیز به دهانش چسبی ...
تک نگاری برای ونگر؛ باختن بازی، بردن عاشقی
قدرت شان ببینیم، 22 سال خیلی زیاد است؛ خیلی. 22 سال یعنی از وقتی من سه سال بیشتر نداشتم ونگر مربی آرسنال بوده. یعنی از روزی که طرفدار آرسنال شدم، توی همه باخت ها و بردهای مان یک نفر بوده که همیشه بوده. در جو آدم ها و خانواده غیرفوتبالی ای که من بزرگ شدم، مجبور بودم خیلی از برداشت ها و تجارب از فوتبال را خودم بی واسطه داشته باشم؛ برا همین قدیمی ترین تصویر شفافی که از آرسنال به یاد دارم برمی گردد به ...
با بی وطنی نمی شود کنار آمد
درست یادم نمی آید که از کجا شروع شد، اما یادم هست هر آنچه را که بصورت جدی می دیدم خودم می نوشتم و از همان بچگی در تنهایی خودم بودم که می نوشتم اما مساله زمانی برای من جدی شد که با ابراهیم گلستان ، احمد محمود و صادق هدایت آشنا شدم و البته کتاب هایی را هم که همه می خواندند من هم می خواندم، مثل دن آرام و ژان کریستوف که به خاطر تعدد جلدهایش، بسیار هم خواندنش در ابتدا برای من سخت بود. بعدها فکر می کنم در 16 سالگی بود که برای اولین بار یک سناریو نوشتم و آن را بردم در سینما مایاک که آن موقع اسمش سهیلا شده بود و در آنجا داشتند اولین فیلم سینما اسکوپ ایران را با بازی ...