سایر منابع:
سایر خبرها
ادب؛ برترین زینت مسلمان(خوان حکمت)
. این طرز حرف زدن را اوّل از وجود مبارک حضرت امیر به یاد دارند. حضرت امیر هم به کمیل فرمود، کمیل! تو یک برادر داری و آن دین توست. نفرمود: دینُک اخوک مبتدا را مقدم نیاورد خبر را مؤخر؛ فرمود: أَخُوکَ دِینُکَ ، این أَخُوکَ خبری است مقدم، دین مبتدا است و مؤخر. فرمود تو یک برادر داری و آن دین توست. حالا که یک برادر داری دور این برادرت را دیوار بکش که هر کسی نیاید از تو بگیرد. اینکه می گویند فلان شخص ...
از "فاطمه"ای که "معصومه" بود
... به جان پاک تو ای دختر امام، سلام به هر زمان و مکان و به هر مقام، سلام تویی که شاه خراسن بود برادر تو بر آن مقام رفیع و بر این مقام، سلام به هر عدد که تکلم شود به لیل و نهار هزار بار فزون تر ز هر کلام، سلام صبح تا شب و از شام تا طلیعه ی صبح بر آستانه ی قدست علی الدوام، سلام در آسمان ولایت، مه تمامی تو ز پای تا به سرت ای مه تمام! سلام به پیشگاه تو ای خواهر شه کونین ز فرد فرد خلیق، به صبح و شام سلام ........................ پایان پیام/ 268 ...
همسرم هنگام شهادت نوزادمان را در آغوش داشت
، مگر قرار است بمیری؟ گفت: زندگی و مرگ دست خداست. ولی حس عجیبی دارم، به دلم برات شده این آخرین دیدار من با اقوام است. باید برگردیم قبل از سفر به مریوان تصمیم گرفته بودیم چند روز در منزل پدر عایشه بمانیم. روز بعد از عید قربان عایشه گفت: باید برگردیم روستا. گفتم: قرار ما این بود چند روز اینجا بمانیم، کاری هم در روستا نداریم، پس حرف از برگشت نزن. گفت: نه باید برگردیم. خیلی اصرار ...
شوهرم با پولِ فروش پسرم، موتور خرید
شود تا جایی که بچه دوم را باردار می شود؛ نَفَس. دخترم را تحویل بهزیستی دادم نَفَس هم وقتی به دنیا اومد که معتاد بودم، تو بیمارستان به دنیا اوردمش، بچه ام توی یک دست جا می شد، کبود بود از بس که من مواد مصرف می کردم، به خودم گفتم، خاک توی سرت بهنوش، اون بچه ت رو اونطوری دادی رفت و این یکی هم که این طوری به دنیا اومد. تو لیاقت مادر شدن نداری نمی تونی مادری کنی، به خودم گفتم ...
امام راحل تمام وجودش در اختیار خدا بود/ مدیریت آیت الله خامنه ای "فوق متعارف" است
راستگو می دانست وقتی حضرت فرمود: از طرف خدا بوده باور کرد؛ و پس از اینکه از پیش رسول خدا آمد رو به آسمان کرد و گفت: خدایا من تحمل ندارم که تو علی را بر مردم مسلط کنی. از تو می خواهم سنگی از آسمان نازل کنی و مرا بکشی؛ که در همان لحظه سنگی از آسمان نازل می شود و او را می کشد. این داستانی که برای شما تعریف کردم متن آیات و شان نزول آیات قرآن است. اینکه امیرالمومنین می فرمایند چه بسیار از عقل ...
زیر و بم کوله گردی که این روزها در ایران رو به گسترش است / هیچ هایک یک سفر اشراقی است / برخی جوان ها ...
برای ادامه سفر طول کشید که امکان عکسبرداری به وجود نیامد. دست های من از سرما جمع شده بود و بعد از مدتی که در جاده ایستاده بودم به حمید گفتم: دیگر توان ندارم... و خودم را به شوفاژهای نیم بندِ مسجد رساندم. من از ابتدا فکر می کردم که خودِ کلمات کار من را پیش ببرد و اصلاً نیازی به عکس نداشته باشم. ***: مورد دیگر این است که ما روایتی هر چند کوتاه و مختصر درباره جواد و فرهاد هم نمی خوانیم. در ...
قافلۀ شوق (10)
منصور ایمانی به قصد دهلران، حوالی 11 صبح از قلاویزان بیرون آمدیم. فرماندار مهران قافله را تا ابتدای جادۀ دهلران همراهی کرد. ماشین ها تا از دیدرسش دور نشده بودند، همان جا ایستاده بود و با نگاهش بدرقه مان می کرد. سرم را که از پنجرۀ زرد قناری بیرون آوردم و صحنۀ بدرقه اش را دیدم، با خودم گفتم؛ به جای قُمپُز درکردن جلوی دوربین ها و تریبون ها، کار فرهنگی را از همین آقای فرماندار یاد بگیر! آن ...
رزمایشی برای جنگ آخرالزمان
تک تیراندازها و شما یکی یکی بچه ها را بفرست دنبال من، اگر هم عبور نکردم و تیر خوردم شما یک تدبیر دیگری بکنید و به فرماندهی قرارگاه اطلاع دهید.گفتم شما فرمانده تیپ هستید و اگر شهید شوید کل تیپ ضربه می خورد؛ بگذارید من بروم! یک لحظه مردد شد و دوباره گفت: نه خطرناک است! و سعی کردند بحث را به شوخی بکشانند. رو به ایشان کردم و گفتم: حاجی ما این جا هستیم و تک تیراندازها هم اصلا حواسشان نیست تا به خودشان ...
خاطره بازی با مجتبی جباری؛ یک عمر درگیری با امیر و زمین و زمان!
ها کشیده شد و در آن جلسه اتفاقاتی افتاد که سروصدای زیادی به پا کرد. جباری بعد ها در این باره تعریف کرد: فتح ا... زاده برای تمدید قرارداد با من زیر حرفش زد. من گفتم برای شما متأسفم که به عنوان مدیرعامل استقلال دروغ می گویید و فتح ا... زاده مرا هل داد. من گفتم دستت را به من نزن و بعد از آن بود که فتح ا... زاده به پدر من توهین کرد و من هم با مشت به صورت او زدم. اگر امیری معاون باشگاه میانجیگری نمی کرد ...
اشعار ولادت حضرت معصومه (س)
سرویس شعر آیینی عقیق : به مناسبت فرا رسیدن سالروز ولادت حضرت معصومه (س) عقیق تعدادی از اشعار آیینی را به منظور استفاده ذاکرین منتشر می کند محمد بیابانی: ای روزهای تار ای شب های دور از ماه ای بیقراری های دائم با دلم همراه ای بغض هایی که می آیید از سفر ناگاه باری اگر شوق سفر دارید بسم الله ای بغض های بیقرار روز و شب هایم ...
داستان های عاشقانه کوتاه، اما واقعی
سال با هم بودیم و من عاشقش بودم. یک روز به من گفت: دیگر نمی خواهم با هم قرار بگذاریم. من نابود شدم. سس یک حلقه درآورد و گفت: می خواهم با تو ازدواج کنم. پنج سلال بعد به او گفتم عاشق کسی دیگر شده ام. او تعجب کرد و پرسید: چه کسی؟ گفتم: پسر یا دخترمان، هنوز نمی دانم. انتقام شیرین است. سه سال بود با هم زندگی می کردیم و او اصلا احساساتی نبود. من در حال پختن شام بودم که از پنجره بیرون را نگاه ...
به من نگویید قربانی!
است بتواند ماشین را سر وقت بیاورد. گفت با تاکسی برو ولی در نهایت ماشین را به من رسانید! ماشینی که رنگ آن سیاه بود. ماشین بازی درمی آورد. اول روشن نمی شود. بعد که روشن شد تازه مکافاتی دیگر داشتم! چراغ هایش روشن نمی شود. برادر مرضیه سیم ها را دستکاری می کند. چراغ ها روشن می شود. او باید از بزرگمهر خودش را برساند توحید. ترافیک سنگین است. می گوید: رسیده بودم چهارراه توحید. به طرف خیابان ...
سوپراستار ها فقط زبان پول را می فهمند
می شد؟ شماره17 سهیلا اولین فیلم بلند من نیست و من قبل از آن دو فیلم بلند دیگر ساخته بودم که، چون موفق نشدم برایشان پروانه نمایش بگیرم، از نظر ارشاد فیلم اولی معرفی شدم در حالی که دو فیلم قبلی من نمایش هایی در خارج از کشور داشت و چند جایزه هم از جشنواره های مختلف دریافت کرده بودم. شما اگر آن فیلم ها را می دیدید شاید این سوال را به شیوه دیگر می پرسیدید، چون این فیلم آخرم در مسیر طبیعی آن ...
چراغ میکروفون که روشن می شود، خودت باش!
. یک روز من زیر پل اوین در راه سازمان بودم که دیدم عادل با من تماس گرفت و گفت کجایی؟ گفتم تا ساعت 9 شب سر خبر هستم. یک ربع بعد دوباره زنگ زد و گفت من برنامه ای برای شبکه ورزش دارم که امشب قرار است ساعت 10:30 روی آنتن برود تو بیا اجرا کن! حالا ساعت چند بود؟ هشت شب (با خنده). سراغ عادل که رفتم همان ابتدای کار گفت که شبکه ورزش به خاطر اینکه محمد میثاقی گزارشگر و مجری شبکه سه است به او اجازه اجرا نداده ...
ابرقهرمان کوچک شهر
به او حسودی می کنم. این پسر بی نظیر است. اما چگونه عشق و محبت این پسر کوچولو سر از بی خانمان ها درآورد؟ پدر داستان را این گونه شرح می دهد: من و آستین مشغول دیدن برنامه ای در تلویزیون درباره پانداها بودیم. در این برنامه مادر پاندایی بچه هایش را در جنگل رها کرد و دنبال زندگی اش رفت. گوینده گفت حالا بچه ها بی خانمان شده اند و معلوم نیست زنده بمانند. آستین تا آن روز کلمه بی خانمان را نشنیده بود ...
عاشقی جرم قشنگی است رونمایی شد
شدن نیز خودش دنیایی است امشب ای آینه تکلیف مرا روشن کن حق به دست دل من؟ عشق؟ و یا زیبایی است؟ (غزل 6 ) پرسش و پاسخی که در شعر جریان یافته، مواجهۀ سعدی را به ذهن متبادر می سازد : گفتم لب تو را که دل من تو برده ای گفتا: کدام دل؟ چه نشان؟ کی؟ کجا؟ که برد (سعدی ) در غزل 9 : تو حرف می زدی و من سکوت می کردم من آب می شدم و تو نگاه ...
کوله گرد عکس فروش!
دبیرستان هم به قول معروف پشت درس را گرفتم و شدم بهترین رتبه شهر گناباد در رشته ریاضی. بعد هم برق تهران قبول شدم و آمدم اینجا. اما هیچ وقت خانواده ام مجبورم نکردند که حتماً باید بروی و برق بخوانی. بیشتر تحت تأثیر اطرافیانم بودم که می گفتند چون تو ریاضی ات خوب است، مهندس خوبی می شوی. من هم تحقیق کردم و دیدم که برق بهترین گزینه است. ■ چرا تهران؟ خیلی ها از شلوغی شهرهای بزرگ فراری هستند، از ...
رنج هایی که فغانی از سیاسیون کشید
بر سر زبان ها باشد و خوشبختانه تا حالا هم کم کاری نکردیم. در این تورنمنت هم همین رویکرد را داشتیم و خوشبختانه همه چیز خوب پیش رفت و با توجه به اینکه دو بازی در فینال و رده بندی باقی مانده بود، دیدار رده بندی به تیم ما رسید و بازی فینال به تیم آرژانتین. وی ادامه داد: خدا را شکر می کنم. هر چند قبلا هم گفته بودم که توقعات نباید بالا برود. ولی به هر حال دوستان رسانه ای لطف دارند و توقعات را ...
اسیری که جلوی چشممان شهید شد
. اگر هم مجبور به تیراندازی می شدم، سر اسلحه ام را طوری می گرفتم که مطمئن شوم به نیروهای شما اصابت نمی کند. حالا که شما عملیات کردید؛ به جمعی از دوستانم گفتم که بیایید دسته جمعی به اسارت نیروهای اسلام درآییم. خبر به فرمانده مان که رسید، دستور اعدام مرا صادر کرد. من هم برای حفظ جان فرار کردم که در تعقیب و گریز مورد اصابت تیر قرار گرفتم. بقیه صحنه را شما خودتان از نزدیک دیدید. یوسف زاده وقتی داستان ...
شهدای مدافع حرم آسمانی اند
محمدرضا در دلم آشوب بود؛ در خواب هایم محمدرضا را می دیدم و صبحی که قرار بود پیکرش را به تبریز بیاورند، بعد از نماز صبح خواب از چشمانم پریده بود و منتظر خبری از پسرم بودم. مادر شهید ادامه داد: بعد از نماز صبح دیگر نتوانستم بخوابم؛ پسر دومم را بیدار کردم و گفتم مهدی جان بیدار شو صبحانه ات را بخور و نخواب، باید خود را برای حضور مهمانان آماده کنیم، امروز از محمدرضا خبری می رسد. وی افزود: چند ...
دهه کرامت یادآور تمام خوبی هاست/ چه ارتباطی بین کرامت و سیره رضوی وجود دارد/ زیارت حضرت معصومه معادل ...
نظر داشته باشم. مأمون با این شرط راضی شد. امام رضا (علیه السلام)، دست خود را به طرف آسمان بلند کرده و فرمود: خداوندا! تو می دانی که مرا به اکراه وادار کردند و به اجبار این امر را اختیار کردم؛ پس مرا مؤاخذه نکن، همان گونه که دو پیغمبر خود یوسف و دانیال را هنگام قبول ولایت پادشاهان زمان خود مؤاخذه نکردی. خداوندا، عهدی نیست جز عهد تو و ولایتی نیست مگر از جانب تو، پس به من توفیق ده که دین تو ...
نسل خارج از متن
در کشور و حتی در جهان بیشتر از گذشته شده است. اما کنکاش در میان ادراک و خواسته های دهه هشتادی ها با طرح چند پرسش مشخص می کند که نسل جدید می تواند تمام معادلاتی را که به واسطه سال ها تحقیق و تفحص کارشناسان به دست آمده به هم بریزد. از40نفر دهه هشتادی که در مکان های مختلف شهر مورد پرسش همشهری قرار گرفتند؛ بیش از 30نفر آنها معتقدند که نباید از کسی توقع داشت که اصلا افراد دیگر درک کنند! به نظر می رسد ...
عباس امیر انتظام که بود و چه اقداماتی داشت؟
بشریت را بر همه نشان دهم و ثابت کنم که این اسناد را ساخته اند تا وحدت امت مسلمان ما را از هم بپاشند...، اما رسالت من این است که تا آخرین لحظه فریاد بزنم که برادر بیدار شو که دشمن تو امریکاست نه برادر همرزم تو! این سخن امیرانتظام آن قدر مضحک بود که همچون سخنان اخیرش هیچ گاه با استقبال یاران داخلی و خارجی اش مواجه نشد. مناقشه عباس عبدی و امیرانتظام چند صباحی ادامه یافت و موجب تعجب ...
امیرانتظام، یک خاطره و یک درس| احمد زیدآبادی
در آنجا عده ای جوان شرور و ماجراجو حضور دارند که کارشان تهدید و باجگیری و رو کم کنی و اذیت و آزار و بخصوص تجاوز به زندانیان تازه وارد است! دو روز از این ماجرا گذشت تا اینکه نام مرا برای انتقال از بلندگو اعلام کردند. وسایل ام را جمع کردم و به زیر هشت بند هفت رفتم. در آنجا یک زندانی به نام حدادیان که گویا برادر همان مداح معروف تهران بود؛ به سراغم آمد و ساک ام را به کول گرفت تا به یکی از ...
من میدانم چه خاکی بر سر صنعت هسته ای ما شده است/متاسفانه با غلاف شمشیر خلع سلاح شدیم
تکیه کلام مصطفی این بود) از من خداوند چه میخواهی؛ یعنی خداوند دست شهید را باز میگذارد که آخرین خواسته خودش را از خداوند بخواهد به نظرتان شهدا ازخداوند چه میخواهند: میگویند خداوندا ما میخواهیم به دنیا برگردیم و مجدا در راه تو به شهادت برسیم؛ شهدا با خدای خودشان عشق بازی میکنند این ها در موقعیتی هستند که برای ما مسطوح اند، این وصف شهیدان است.که بعد چند سال از شهادت مصطفی میگذرد جوانانی در حاشیه شهر ...
سرقت های مسلحانه در روزهای سه شنبه
وانتم را باید بازرسی کنند. پس از لحظاتی یکی از آنها سوار وانتم شد و دو نفر دیگر با تهدید اسلحه مرا سوار خودروی زانتیای خود کردند. راننده به راه افتاد و بعد از طی مسافتی جلوی اداره آگاهی ایستادند. یکی از آنها با تلفن همراه صحبت کرد و بعد گفت باید مرا به مرکز دیگری تحویل دهند. دوباره به راه افتادند و درنهایت در میدان زینبیه بزرگراه یاسینی خودروی زانتیا ایستاد. آنها مرا از ماشین پیاده کردند و خودروی ...
اسلحه جهادی با زبان و قلم ادبیات/ شاعران انقلاب پیش قراولان حراست از ارزش های اسلامی
عارفه دهقانی، شاعر حماسی-آئینی در گفتگوی اختصاصی با خبرنگار حوزه فرهنگی خبرگزاری تهران پرس ، در رابطه با علاقه خود به رشته ادبیات تصریح کرد: از ابتدا به رشته ادبیات علاقمند بودم اما در دوران دبیرستان به علت تشویق خانواده رشته ریاضی را انتخاب کردم از آن جا که عاشقانه ادبیات را دوست داشتم سخنرانی های آقای الهی قشمه ای را گوش می دادم و کتاب های مخصوص به دانشجویان ارشد و دکترای ادبیات مانند فنون ...
برادری که گم کردم
...: اگر قرآن تو را هدیه بدهم تو ناراحت می شوی؟ گفم: مال خودته . آرام گرفتم. هنوز دو-سه ساعتی از این شوک نگذشته شده بود که از در خروجی مرا صدا کردند. پدر مسعود با چهار نفر از بچه های مسجد بودند. جا خوردم. آرام گفت: نمی دانم چرا چند روز است که مسعود از جبهه صدایم می کند. می گویند عراقی ها از منطقه زید عقب رفته اند. بیا برویم منطقه شاید پیداش کنیم . خوشحال شدم. با موتور راه افتادیم ...
یک گلوله برای پیشانی لاتِ تهرانی
کارگزینی معرفی نامه گرفته بود و آمده بود گردان. تا آمد توی محوطه، با لهجه ی غلیظِ لاتی گفت ساملیکم . همه نگاهش کردند. من فکر کردم حتما مراجعه کننده است و مثلا گذری آمده یکی از بچه ها را ببیند و برود. اما پرسید: این جا رئیس کیه؟ گفتم: بفرمایید. چه کار دارید؟ غیظ کرد و گفت: مگه نگفتم رئیس مئیس این جا کیه؟ لابد خودشو کار داریم دیگه . یکی از بچه ها مرا نشانش داد و گفت: ایشونه . پوزخند زد و گفت: این جوجه ...
3 خاطره از شهیدی که بعد از 34 سال به وطن بازگشت/ هنوز کو تا شهادت؟
وقتی به شهر خودمان می روم، یکی از اقوام (به نظر مادربزرگ را می گفت)، می گفت محمدعلی تو که درس می خوانی، یک عینک هم بزن. کم کم بینمان فاصله افتاد، راه جبهه را زود در پیش گرفت، گامی وسیع تر داشت. جبهه را بر دوست، درس، خانه، دانشگاه و خانواده ترجیح داد و چند بار که به مرخصی می آمد، سری به دانشگاه می زد و خاطرات زنده می شد و سریع برمی گشت. و اینجا بود که از من خیلی ...