سایر منابع:
سایر خبرها
گفت همین که این سریال شادی آور است، کافی است. آخرش به توافق نرسیدند و آقای مدیر گفت تو چه می گویی، من رئیسم و تو معاون، بایدبه حرف من عمل کنی! . در اینجا من وارد بحث شان شدم و گفتم آقای معاون حق دارند و توضیح دادم که نباید این بدآموزی ها وجود داشته باشد و مشکلات این بدآموزیهای رسانه ای را تشریح کردم. آقای مدیر جوابی به من نداد تا اینکه برنامه شروع شد و رفتیم در استودیوی شبکۀ 4 برای اجرای برنامه ...
سامان دهم، اما وقتی از کارخانه اخراج شدم همه چیز خراب شد. چند سال داری؟ الان 45 ساله ام، اما وقتی بازداشت شدم 33 سال داشتم. مجردی؟ 12 سال پیش با دختر جوانی قول و قرار ازدواج گذاشته بودم و می خواستم زندگی ام را سرو سامان دهم که از محل کارم اخراج شدم. همین اخراج باعث شد زندگی ام از هم بپاشد و را هم تغییر کند و بهترین سال های جوانی ام را در زندان Prison سپری کنم ...
...... یکی شان خیلی پافشاری می کرد، من هم خواهش می کردم درگیر نمی شدم. بعدا گفتند یکی شان فحش داده، هم به جهاد و هم به بسیج... خودم زنگ زدم بهش دوباره، گفت چرا سنگ این ها را به سینه می زنی؟ میخواهی پاسدارت بشوند؟ گفتم آقا این اصلا دانشجوی خودت است، یک اتاق بهشان بدهید دیگر! نمی خواهند که اسلحه دست بگیرند. میخواهند کار علمی کنند. گفت نه به من گفتند این ها می خواهند اسلحه بیاورند. گفتم من قول می دهم ...
آمدیم گلوله از چپ و راست و بالا و پایینمان می گذشت. این سرباز ارتش گفت: متاسفانه آن پسربچه زنده نماند. من آن لحظه فقط گریه می کردم و مجروحان را بلند می کردم و به آمبولانس می بردم. از جمله آن جانبازی که در آمبولانس شهید شد. محمدی تاکید کرد: همه می خواستیم مردم بی گناه و زن و بچه ها را نجات بدهیم. از جمله خواهر محمد طه که گریه هم می کرد. دست او را گرفتم و فقط به او گفتم بدو. در راه برادر ...
باید برایش لپ تاپ بخرم. با هم بگو مگو کردیم، اصلا حالم خوب نبود، هم خسته بودم و هم مشکلات مالی زیادی داشتم. آن روز وقتی دخترم با من کل کل کرد عصبی شدم و با جعبه دستمال کاغذی ضربه ای به سرش زدم. اصلا در حال خودم نبودم و نفهمیدم چه شد که با ملحفه خفه اش کردم. وقتی به خود آمدم دیدم دخترم جان باخته است. با دو دست به سرم کوبیدم، باورم نمی شد که جان دخترم را گرفته ام. مرد جوان که به شدت گریه ...