سایر منابع:
سایر خبرها
تیپ و استایل چهره های ایرانی؛ از گلوریا ایرانی تا نازنین صورتی
میاره؟ تیپ نگار جواهریان اما خیلی جالب نیست. درسته سعی کرده رنگ قاب گوشیش که با پالتوش ست شده رو نشون بده ولی خوب اون مدل شلوار با اون پوتین و پالتوی نسبتا بلند ترکیب خوبی نیست. گلوریا هاردی هم کم کم داره به زندگی تو ایران عادت میکنه و از سادگی درمیاد! ساناز طاری رنگ سبز و طوسی شال و پالتو رو با پوتین و کیف مشکی پوشیده که شما میتونید رنگ سبز و مشکی یه دست رو با ...
حکیم شهر عشق / می خواستند شهر را جابجا کنند
. دانشگاه پیام نور، مجتمع آموزش عالی و دانشکده معماری و شهرسازی که بعد از زلزله با کمک کانون نویسندگان و خانم سیمین بهبهانی ساخته شد، در همه اینها شورا نقش مهمی داشت. آغاز کار ما در شورای دوم همزمان شد با وقوع زلزله. تجربه خوبی از شورای اول بدست آورده بودم. در جلسه ای که بعد از زلزله برگزار شد عده ای معتقد بودند که خانه های 40 یا 50 متری برای مردم بم بسازیم که من در همان جلسه که رئیس جمهور محترم ...
مثل باروت برای به آتش کشیدن همه چیز!
...، این شیوه را پیش گرفتم. از سویی دیگر در جامعه ای زندگی می کنیم که سراسر قضاوت هستیم. اگر دقت کرده باشید ابتدای هر اپیزود با لبخند آغاز می شود اما در پایان اپیزود، تماشاگر از خنده پیشین خود شرمنده می شود. این اتفاق ها در جامعه خودمان هم می افتد و ما همواره نادانسته با خاطرات و روایت دیگران، درباره فردی که هیچ گاه در زندگی خود او را ندیده ایم، صحبت می کنیم! وقتی با این شخص روبه رو می شویم، از حرف ...
بدل جهان پهلوان تختی +تصاویر
.... در آینه نگاهش کردم و فکر کردم دارد با رفیقش شوخی می کند. اما دوباره با صدای بلندتر گفت: آقا تختی سلام عرض کردیم ها... دیدم منظورش من هستم! با تعجب گفتم: ببخشید، من تختی نیستم. گفت: ما را گذاشته ای سر کار؟ گفتم: نه آقا. من کجا و تختی کجا؟ دوتایی به هم نگاه کردند و گفتند: داره ما رو رنگ می کنه! وقتی گفتم: خدا به سر شاهد است، من آقا تختی نیستم، با حیرت براندازم کردند و گفتند: به خدا مثل سیبی ...
تیپ و استایل چهره های ایرانی؛ از گلوریا ایرانی تا نازنین صورتی
میاره؟ تیپ نگار جواهریان اما خیلی جالب نیست. درسته سعی کرده رنگ قاب گوشیش که با پالتوش ست شده رو نشون بده ولی خوب اون مدل شلوار با اون پوتین و پالتوی نسبتا بلند ترکیب خوبی نیست. گلوریا هاردی هم کم کم داره به زندگی تو ایران عادت میکنه و از سادگی درمیاد! ساناز طاری رنگ سبز و طوسی شال و پالتو رو با پوتین و کیف مشکی پوشیده که شما میتونید رنگ سبز و مشکی یه دست رو با ...
بی توجهی به حجاب رفتاری و گفتاری آفت امروز جامعه/حضور در روضه امام حسین(ع) مرا متحول کرد
زل شهید حضور پیدا کردم می دیدم که مادر این شهید خانم های محجبه را در آغوش می گرفتند و با گرمی از آنان استقبال می کرد. من تا زمانی که مداحی و سخنرانی شروع شود این خانم ها را نگاه می کردم و با حسرت به خودم می گفتم: چقدر پوشش این خانم ها زیباست و از نگاه کردن آن ها لذت می بردم. با خودم اندیشیدم که روزی می شود من هم مثل این ها حجاب بگیرم؟ همین! چیزی بیشتر از اینکه در ذهن من گذشت، نبود و آن ...
با زیاده خواهی شوهرم در رابطه زناشویی چه کنم؟
شباهت داشتیم. به خاطر همین عاشق همدیگر شدیم. یک سال بعد ما با هم ازدواج کردیم. سال های سختی داشتیم ، هر دو ما جوان بودیم و در بسیاری موارد بی تجربه ؛ شهراد ساعت های زیادی در طول روز کار می کرد ، او در حرفه خانوادگی اش تجهیزات لوله کشی فعالیت می کرد . من هم در حال تمام کردن درسم بودم بنابراین نمی توانستیم وقت زیادی را با هم بگذرانیم. نازی ادامه می دهد اختلافات ما مثل تمام زندگی ...
آرزوهای بر باد رفته
- دنباله اش را تعریف کن ببینم مهسا. و زن ادامه داد: - آره مهران جان، پدرت حرص جمع آوری ثروت داشت. می دونست مادر خدا بیامرزت مقداری طلا و جواهر تو گاوصندوق خونه اش داره. آن روز این پدر بی رحم تو به بهانه احوالپرسی رفت به دیدن مادر بی گناهت، پیرزن معصوم که خیال می کرد شوهر بی رحمش برای دلجویی و احوالپرسی آمده، براش غذایی درست کرد و به پذیرایی از شوهر بی وفایش مشغول شد. سر میز ...
خاطرات عضو جدا شده گروهک پ.ک.ک-17|دردسرهای تمام نشدنی فساد اخلاقی
افراد ترکی بلد نیستند. ریشه اصلی این مشکل به همان فلسفه کمالیسم برمی گردد که قبلاً به آن اشاره کرده ایم. چند روز بعد از جلسه، دو تن از مدیران رده بالای حزبی، مرا فراخواندند تا چیزی بگویند. احتمال می دادم به مکان دیگری اعزام بشوم. چون زیاد با بچه های آنجا قاتی نشده بودم. چند احتمال دیگر را هم در نظر گرفتم. یک آقا و یک خانم بر روی صندلی های حیاط مقر نشسته بودند. یک ...
زندگی دلهره آور در حاشیه خط آهن
. چند وقت پیش کسی را کشته بودند و لای پتو پیچیده بودند و جسدش را انداخته بودند توی یکی از همین باغ ها. دختر جوانی از خانه بیرون می آید. سگی عوعوکنان دنبالش راه می افتد. دختر واکنشی نشان نمی دهد. معلوم است به وضعیت عادت دارد. سگ مثل یک مشایعت کننده رفتار می کند، با فاصله ای کم کنار دختر راه می رود تا او به خیابان اصلی برسد، بعد رهایش می کند و برمی گردد. حسین شریف کاظمی، شهردار ...
روایت یک مسیحی تازه مسلمان از کتاب قصه دلبری
مخالف صحبتی ندارن و عشق و عاشقیشون خیلی خشک و بی روح و کسل کنندست... مدتی گذشت تا اینکه برام خواستگار اومد. فرمانده بسیج دانشگاهمون! فکر می کردم آدم خشکی باشه، اولین بار که ازم خواستگاری کرد شدیداً تعجب کردم. یکی از دوستام بهم یک کتاب معرفی کرد که بخونم به اسم قصه دلبری ؛ خوندمش، برام جالب بود، دیدم عوض شده بود و فهمیده بودم مذهبی ها هم عشقشون شور خاص خودشو داره و حتی خیلی قشنگ ...
شوق هواداری
شعار سال : تعریف شان را زیاد شنیده ام و برای دیدن شان لحظه شماری می کنم. با من در این گزارش همراه باشید تا هم با هواداران این تیم بیشتر آشنا شوید و هم با بازیکنان و سرمربی محبوبش . ساعت 10 صبح جمعه است و در شهر ساحلی یک روز ابری، بارانی و گرفته. چاله های پر از باران در جای جای شهر به چشم می خورد تا سوار تاکسی می شوم و از راننده می خواهم من را به استادیوم ببرد، با ذوق می پرسد: می خواهی دخترها را تشویق کنی؟ می دونی دو سال نبودند و دوباره آمده اند. هواداران مقابل باجه بلیت فروشی صف کشیده اند، از معدود شهرهایی که برای دیدن فوتبال دخترا ...
عمل صالح یعنی در خانه بنشینم و صادقانه بنویسم
حرف ما رو بزنی، داری از زبون حیوانات و وحوش صحبت می کنی و درس می دی؟ می دانید که کلیله و دمنه از زبان حیوانات است. فابل(Fable) است. بله! داری از زبان آنها حرف می زنی. خدا می داند مثل اینکه به من گفت، این گزینه را انتخاب کن. یعنی به دنبال قصه حفظ آثار برو. چون در حفظ آثار قرار است از شهدا حرف بزنی. از ما بنویس. اصلاً من در عالم نویسندگی و نوشتن هنوز نبودم. از خواب بلند شدم. ...
بهروز افخمی: کدام آدم حسابی گفت: درباره صادق هدایت دروغ گفتم؟
که بعدا سر فیلم روباه با هم کار کردیم در هتل لاله ملاقات داشتم. به اتاقی رفتیم که تلویزیون داشتند و فیلم های مرصاد را به من نشان دادند. من آنقدر ناراحت شدم و حالم بد شد که گفتم اصلا چرا می خواهید این کار را کنید؟ این فیلم را نسازید. تصویری که به من نشان دادند یک تعداد بچه 15، 16 ساله با کلاه های فلزی در خط نشسته و رنگ به رو نداشتند و مثل گچ همه وحشت زده بودند. معلوم بود که زیر آتش شدید هستند. فکر ...
ماجرای بَمبوله شماره 31
...، دست گذاشت رو یکی از خانه هایش. گفت: اینو میخواهی! ، گفتم: چشم پسر خوب .در آوردم. شماره سی و یک بود. حالا باید بمبوله شماره سی و یک را از روی صفحه پیدا می کردم و به او می دادم. ناگهان کمرم تیر کشید. لاله گوشم داغ شد و بازار را موج برداشت. سی و یک، شاه بمبوله شانسی بود. من دیوانه نمی دانستم که قبل از اولین فروش باید شماره شاه بمبوله را خودم از داخل شانسی بردارم و بعد خودش را جداگانه ...