سایر منابع:
سایر خبرها
کارنامه معلم شهید محمدعلی رجائی و دانشمند شهید حجه الاسلام محمدجواد باهنر
به تهران و بعد رفتم به خوانسار، یک سال هم خوانسار بودم و در آنجا تقریبا موفق بودم و جلسات تفسیر قرآن روز جمعه را تشکیل دادم که معلمین و غیره را جمع میکردیم. یک نفر می آمد تفسیر می گفت و بچه ها هم نسبتا راضی بودند و به طور متوسط بد نبود ولی آخر سال اتفاقی افتاد که وضع ما را به هم زد و من از آن شهر و از کار فرهنگ و از آن همه چیز بیزار شدم و آمدم تهران و به فکر این افتادم که خدمتم را در جای دیگر ...
فیلم های ترسناکی که براساس ماجراهایی واقعی ساخته شده اند
شده بود که این اثر با الهام از حوادثی واقعی ساخته شده، اما این فیلم بیشتر ترکیبی از چند ماجرای واقعی مختلف است. برایان برتینو، کارگردان فیلم، اعلام کرد که الهام اصلی از اتفاقی گرفته شده بود که در کودکی برای خود او رخ داده بود: خونه ی بچگی من تو یه خیابون وسط یه جایی بود. یه شب که پدر و مادرمون خونه نبودن، یکی زنگ در رو زد و خواهرم رفت در رو باز کرد. چند نفر پشت در بودن که سراغ کسی رو ...
ده ها هزار نفر از اعضای دستگیرشده داعش هیچ تابعیتی ندارند
مجدداً آن را احیا کند. نخستین زندانی که من در دشیشه با او مصاحبه کردم، لیریم سولیمانی، یک آمریکایی از شیکاگو بود. او دو هفته پیش تحویل داده شد. او طاس و لاغر بود؛ به من گفت که چهل و سه سال دارد. دستانش به طرز ناشیانه ای با یک نوار نازک پلاستیکی به پشت بسته شده بود. به نظر می رسید منزوی شده است. هم از لحاظ فیزیکی و هم روانی شکسته شده بود. ما در طبقه اداری موقت زندان نشستیم که هیچ مبلمانی ...
مترو + نوشت
گرفتن ضرب ریز گفت: اینو که می بینی دروییشه، همش به فکر خداست، اوون بی خیشه. باخودم گفتم خب لابد همینه که می گه! جا را تعارفش کردم و گفتم: بفرما. گفت بشین جوون پات درد می کنه! خیره خیره نگاهش کردم که آخه این از کجا می دونه من دیروز کلی پابه رکاب زدم؟ گفت: نشستن مال آدمای کم بنیه اس جوون، درویش مثه درخته، حتی اگه باش تصادف کنن. گفتم ای بابا! درویش رو هر گلیم پاره، شب رو سر میاره، مگه نه؟ گفت: آره ...
ترامپ به سفارت سوئیس شماره تلفن داد و به مردم ایران سوژه ای برای تفریح
، دستمایه تفریح و طنزپردازی در فضای مجازی شد که گزیده ای از آن در ذیل آمده است: ترامپ هی پتوشو می زنه کنار سر می چرخونه می گه ملان زنگ نزدن؟ گوشی و بردار تا صدااااات یه ذره آرومم کنه این نفسای آخره دلم داره جون میکنه همش دارم فکر می کنم دست کِری تو دستته دارم میمیرم ای خدا فکر می کنم حقیقته من جای ترامپ بودم منتظر نمی شدم ایرانیا زنگ بزنن خودم زنگ میزدم ایران می ...
از هتلی که مسافرانش طعمه کروکدیل ها بودند تا ماجرای زندگی یک خانواده در خانه ای روح زده / فیلم های فوق ...
خیابون وسط یه جایی بود. یه شب که پدر و مادرمون خونه نبودن، یکی زنگ در رو زد و خواهرم رفت در رو باز کرد. چند نفر پشت در بودن که سراغ کسی رو می گرفتن که اصلاً اونجا زندگی نمی کرد. بعداً فهمیدیم که اونا زنگ در خونه های اون منطقه رو می زدن و اگر کسی خونه نبود، واردش میشدن. برتینو همچنین دو ماجرای قتل معروف و واقعی را دیگر منابع الهام داستان فیلم خود بیان کرده بود. جن گیر (The ...
دوست داشتن عیب دیگری بزرگترین دلیل عشق است
وقتی پارسال زنگ زدم به پیام جشن تولد پسرش رو تبریک بگم خیلی خوشحال بود و به من گفت نعیمه اگه می دونستم پدر شدن انقدر زیباست و لذت بخشه، زودتر بچه دار می شدم و کلی حالش خوب بود به خاطر تولد پسر زیباش و میدونم همیشه ازشون محافظت میکنه. فرزین محدث با انتشار این عکس به بهانه تولد چهل سالگی اش در اینستاگرام خود آورده است: 40 سالگی من. نمی دانم چه بگویم... چه بنویسم... فقط می دانم من ...
اگر تا آخر نایستی، ضرر کرده ای!
موقتاً رسیدگی کردند و من را به عقب فرستادند. در واقع این کل مطلب جبهه ی من بود. فاش نیوز: چقدر جالب بود. بعضی ها چندین سال در جبهه بودند تا به این شرایط برسند و شما اینقدر زود در این شرایط قرار گرفتید. خودتان در مورد این موضوع که خداوند اینقدر زود این شرایط را برای شما رقم زد چه فکر می کنید؟ - والله بعضی اوقات با خودم می گویم که خدا همان ابتدای کار به من گفت برو که اینجا جای تو ...
اعدامی و جلاد هردوجانی اند/زمانیکه دلار چندمیلیارد مارک آلمان بود
قبال تاریخ دارد. وقتی لانگ صحبت از تهدید یهودی ها می کند، الزی می گوید: با سرعت انتقال عجیبی گفت: _ حرف های صدتا یک قاز! ... در صورتی که ما داریم تو جنگ فاتح می شویم آن ها چه جوری خواهند توانست سر به نیست مان کنند؟ آخرین سنگر و توجیه لانگ برای همسرش این است: چون اگر من قبول نمی کردم دیگری قبول می کرد و باز همین آش می شد و همین کاسه! چشمش برقی زد و گفت: _ بله، منتها در آن صورت دیگر "تو" این کار را ...
انتشار مجموعه داستان های پرشور نوجوانی
سازمان فضایی هست. برای منم خیلی عجیب بود که یه سازمان فضایی چه ربطی به سلامت و درمان داره ولی وقتی نوشته ها رو خونددم متوجه شدم که نه بابا اینا هم انگار دنبال چیزهایی هستند. -آره. منم نوشته ها رو خوندم و گیج شدم. برای همین زنگ زدم. حالا تا شنبه صبر می کنیم ببینیم چی می شه. انتهای پیام ...
نیمی از وجودم رفت و نیم دیگر هنوز جراحت دارد
...، زیبا و آرام نشده بود. خبری از تنگی نفس و نفس های بریده اش نبود. ساعت 12 و نیم شب آمدم جلویش و گفتم راضی ام به رضای خدا و سیدنورخدا. شاید بهشت برین جای سید نورخداست و دنیا برای او کوچک است. پیام را برای دوستش فرستادم. یک ساعت بعد از ارسال پیام آقاسید شهید شد. یک همرزم دیگر سید که انسان بسیار خوبی است دو هفته قبل از شهادت خواب عجیبی دیده بود. دو هفته قبل از شهادت به من زنگ زد و گفت: آقاسید ...