سایر منابع:
سایر خبرها
... سخنگوی سازمان آتش نشانی و خدمات ایمنی تهران ادامه داد: محل حادثه یک مجتمع تجاری بزرگ بود که در طبقه همکف آن یک مغازه اغذیه فروشی به وسعت حدود 20 متر وجود داشت و در آن انفجار شدیدی روی داده بود. وی تصریح کرد: شدت انفجار باعث شکسته شدن تمام شیشه های این مغازه، پرتاب وسایل آن به خارج از مغازه و همچنین بروز خسارات جزئی به سایر مغازه ها شده بود. ملکی با اشاره به مصدومیت دو مرد جوان در این حادثه، گفت: نشت گاز از سیلندر گازمایع، ایجاد شعله و جرقه ناگهانی باعث بروز این حادثه شده بود. ...
معادن و دیگری هم وزارت اقتصاد و امور مالیاتی. تا سال 60 این سه وزارت وجود داشته و من هم در همین سال وارد وزارت صنایع شدم و مدیر کل صنایع و معادن یزد بودم. علت این تفکیک به سه وزارتخانه به نظر من درآمدهای نفتی بوده است. پرش درآمدهای نفتی در سال 53 دولت را به این سمت هدایت کرده که پول نفت زیاد است، پس با آن چه کاری کنیم؟ در اقتصاد دخالت کنیم و خودمان شرکت تاسیس بکنیم و خودمان کاری انجام بدهیم و ...
. من در مهرماه سال 1329 در شهر مقدس قم متولد شدم، دوره ابتدایی و دبیرستان را در دبیرستان صدر اوحدی (کامکار) گذراندم. پس از دیپلم در رشته راه و ساختمان مشغول به تحصیل شدم و سپس به علت علاقه به رشته معماری و شهرسازی در دانشکده معماری دانشگاه شهید بهشتی (ملی قدیم) مشغول به تحصیل و به اخذ مهندسی در این رشته نائل شدم. سابقه شما در شهرداری تهران به پیش از انقلاب بازمی گردد، چه ...
این بود که 22 بهمن یا دهه فجر برسد و ما تئاتری آماده می کردیم و همه کارهای مدرسه را در سال 60 انجام می دادیم. فعالیت های شما فقط در محدوده ی مدرسه بود؟ نه. در کنار مدرسه از همان سال با روابط عمومی سپاه که در پشت خیابان 13 آبان که قدیم به آن دره حاج فخری هم می گفتند و آسفالت هم نبود، آشنا شدم. دره حاج فخری حیاطی بود که سپاه در آن مستقر شده بود و آن موقع یکی دوتا کانتینر بود و ...
فوروارد بود و 5 سال پاس تهران بودم و هر سال آقای گل می شدم و اتفاقاتی افتاد و آدمهای خوبی جلوی راه من قرار گرفتند که توانستم پیشرفت کنم.تمریناتم بعدازظهر بود و آنقدر اصرار کردم که مادرم دوباره مرا در آموزش و پرورش نوشت و کار هم می کردم. حتی کتانی استوک نداشتم و با کتانی ته صاف در زمین بازی می کردم. اولین کتانی استوکم را مهدی احمدپور گرفت. او گفت چرا کتانی نداری؟ آن موقع همه بچه ها با مادر و پدرشان سر تمرین می آمدند و من هم فکر کردم چه جوابی بدهم، گفتم نمی دانم اینها را باید از کجا بگیرم. جلسه بعد او برایم یک استوک گرفت. من هم مشتاق شده بودم و می دانستم می توانم در فوتبال پیشرفت کنم... ...
آقا کلهر به من گفته بیا دفتر پژوهش نمونه سازی هنری که الان اسمش عوض شده و دفتر پژوهش شده است. گفت بیایید آنجا، می خواهیم در آبادان اجرا کنیم. حالا کی؟ سال 61- 60. تازه حصر شکسته شده بود؟ فرهنگ: آره؛ ولی هنوز توپخانه با صد و بیست می زد.با این حال گفتم می خواهم آبادان اجرا کنم؛ خلاصه یک طرحی را بردیم. یک جوانی در رادیو مصاحبه کرده بود و گفته بود:"من همه خانواده ام شهید شده اند ...