صحبت های شیخ حسین متحولم کرد/ در اتوبوس پنهان شدم تا به جبهه بروم
سایر منابع:
سایر خبرها
زندگینامه و وصیتنامه شهید غلام نبی پیرمحمدی از شهرستان تایباد
من نمیتوانم ما همه زندانی شدیم خلاصه با سعی و تلاش فراوان و کمک چند نفر دیگر در را باز کردند همه خوشحال شدیم و گفتیم خدا تو را برای ما فرستاد تا از این وضعیت نجات پیدا کنیم و وارد منزل شد و بعد از احوالپرسی متوجه شدم که از جبهه برگشته است گفتم خاله جان خداوند پشت و پناه تو و همه شهرستان تایباد 225 کیلومتر با مشهد فاصله دارد ی جوان هایی که از این آب و خاک دفاع می کنند و او ...
واکنش شهید شاه میری به هدیه اعطایی رژیم طاغوت
به دیدنش رفتیم، از او خواستم برگردد و درسش را بخواند و جنگ را بگذارد برای بعد. بالاخره هر مادری دلش می خواهد به تحصیل فرزندش لطمه نخورد. اکبر با اشاره کسی را نشانم داد و گفت که مادر جان اگر من دبیرستانی هستم این رفیقم دانشجوست. می بینی که اینجاست. رفیقش علیرضا موحددانش بود، بالاخره راضی شدم و گفتم باشد، هر کار می خواهی بکن. وقتی مرخصی می آمد رفیق صمیمی اش همان علیرضا بود. به خانه ما هم رفت و آمد ...
روایت جانباز شیمیایی از جنگی که از مرز به خانه هایمان کشیده شده است
نج می کردم و به کما می رفتم. ایشان از اتاق مرا کول می گرفت و تا دم در می برد، سوار ماشین می کرد و به بیمارستان می رساند. بعد هم در بیمارستان مدام بالای سرم بود. فقط یکی از این دفعات، من 9 ماه در بیمارستان بستری بودم. همین فشارها باعث شد همسرم به خاطر آسیبی که به کمرش وارد شده بود، در 2 نوبت به مدت 4 ماه در خانه بستری شود. در همان سال های سختی که من یا با ویلچر یا به سختی با واکر تردد ...
آیا این که غلام سیاه امام سجاد( علیه السلام ) درخواست باران کرد و باران آمد، معتبر است؟
خواهیم شد. من به دنبال آن غلام رفتم تا این که دیدم داخل خانه امام سجاد( علیه السلام ) شد. من نیز بعد از او داخل خانه آن حضرت شدم، و گفتم: ای آقای من! در خانه شما غلام سیاهی است که به من تفضّل نما و او را به من بفروش؟ آن حضرت فرمود: ای سعید! چرا آن غلام به تو بخشیده نشود؟ ، پس به سرپرست غلامان خود دستور داد تا همه غلام هایی را که در خانه آن حضرت بودند به من بدهند، او غلامان را حاضر ساخت، ولی من آن ...
استراتژی فرهنگی امام سجاد در دوران پس از عاشورا چه بود؟
شهادت پدر شما همه ناراحت بودند، به اینجا که رسیدم گفت: عمویم محمّد بن علی (امام باقر ) به پدرم گفت: صلاح نیست که الان مبارزه را شروع کنید. بعد می گوید: از من پرسید: آیا پسر عم من جعفر بن محمّد (امام صادق ) را ملاقات کرده ای؟ گفتم: من عذر می خواهم، دوست ندارم آنچه را که شنیده ام برای شما نقل کنم. رو به من کرد و گفت: شما مرا از مرگ می ترسانی؟ هر چه از امام صادق درباره من ...
معجزه ای که ارتش بعث را زمین گیر و رزمندگان اسلام را منسجم کرد
امروز همه وی را به عنوان یکی از راویان فعال در یادمان های هشت سال دفاع مقدس می شناسند، یکی از رزمندگان بهداری دوران دفاع مقدس است که در طول این سال ها در مناطق مختلف جبهه ها حضور داشت. وی هم اکنون مسئولیت هایی نظیر ریاست پژوهشگاه دفاع مقدس و عضویت در هیئت معارف جنگ شهید سپهبد علی صیاد شیرازی را نیز برعهده دارد. امیر دربندی با آغاز جنگ تحمیلی، با تیپ سه در منطقه چذابه حضور پیدا کرد و تا ...
وداع با شهیدمان سخت ترین لحظه زندگی
است که می گویند، وحید تصادف کرده است! به همین سبب می گفتم، اشکالی ندارد. برویم پیشش، فقط می خواهم او را ببینم! دقایقی بعد صدای مادر وحید من را متوجه خود کرد. با او در یک ساختمان زندگی می کردیم. او آن روز خانه نبود و وقتی برمی گردد، می بیند اورژانس جلوی درب خانه است و برادرم به همراه دوستان وحید با لباس مشکی ایستاده اند. مادر، به سختی خود را به منزل ما می رساند و جمعیت حاضر در منزل را که ...
خاطره تورج منصوری از علی حاتمی و جهان پهلوان تختی
با لب های محمدی، لب های محمدی. وقتی چشم از ویزُر دوربین برداشتم می گریستم و به زحمت توانستم اشکم را از دید بقیه پنهان کنم، به دور و بر نگاه کردم دیدم همه حالشان خراب است. جمله ی بی روحی که صبح در ورقه ای کاغذ خوانده بودم چطور می توانست تا این حد روح پیدا کند. آقا پرسید: تورج جان چطور بود؟ در حالی که بغضم را فرو می خوردم گفتم: بی نظیر. می خواستم بروم و دست های کشیده و لاغر او را ببوسم و ای کاش این کار را کرده بودم، ای کاش دست های محمدی او را بوسیده بودم، تا لب هایم بوی گل محمدی بگیرد. ای کاش. اشتراک گذاری در: ...
هراس در سنندج
دانشجو بودن، به خاطر کمبود نیرو از همان آغاز جنگ در بیمارستان های یزد، آغاز به کار کرده بودم و با شرایط دردناک مجروحین آشنا بودم، به محض اعلام سازمان بهداری استان، با جان و دل همراه کاروان امداد رسانان یزدی به سمت جبهه های حق علیه باطل در اندیمشک رفتم. در بیمارستان حضرت ولی عصر (عج) شوش مستقر شدیم. نزدیک تر از ما برای امداد به خط، بیمارستان صحرایی بود که به شکل خاک ریزی در زیر زمین حفر شده ...
دیاباته: دوست ندارم فوتبالم در ایران تمام شود/ علاقه دارم در عربستان هم بازی کنم
.... البته اکنون نیز در ایران لحظاتی استثنایی را پشت سر می گذارم. هواداران به من پیام می دهند و از من حالم سوال می کنند. البته از حضورم در ایتالیا نیز خوشحالم. در ایتالیا نیز هواداران با گل زدنت فریاد می زنند و احترام زیادی برایت قائل هستند. البته من وقتی به بنونتو پیوستم مدت زیادی بازی نمی کردم چون مربی به من بازی نمی داد. حتی مجبور شدم به پیش مربی بروم و به او گفتم که من باید بازی کنم. بعد از ...
بزرگترین رسالت بنیاد شهید ثبت و ضبط افکار جانبازان، آزادگان و شهداست
. در هر فرصتی که پیش می آمد به حوزه برمی گشتم و درس می خواندم. در اواخر سال های جنگ در حالی که هم عمامه به سر داشتم و هم لباس رزمی بر تن، غالبا در عراق بودم و در دوران دفاع مقدس 5 بار مجروح شدم.》 عضو پژوهشگاه فرهنگ واندیشه با اذعان وجودعرفان ناب در دل جبهه ها افزود:《 من با اینکه در حوزه علمیه عرفان خواندم اما معتقدم آن عرفان ناب در دل جبهه ها بود، عرفان ناب را سردار سلیمانی داشت، چون عارفانه ...
گزارش|ماجرای 40 روز بی هوشی و قطع امید پزشکان از جانباز همدانی / وقتی روضه حضرت زهرا(س) جانباز عزیزی را ...
ماه تحت مراقبت پزشک قرار گرفتم و پس از آن هم سالی یک یا دو بار به بیمارستان تهران برای درمان مراجعه می کردم و چند باری هم بیماری ام عود کرد زیرا بخش زیادی از ریه ام آسیب دیده بود. به دنبال سفارش یکی از پزشکان مبنی بر زندگی نکردن در شهر و هوای آلوده و با توجه به اینکه پدرم در روستای "حیران" باغ داشت؛ خانه ای در آنجا ساخته و ساکن شدم تا وضعیتم بهتر شود و اکنون هم نیمی از سال را در آنجا ...
پدرم سه بار تختی را از خودکشی منصرف کرد
. گویا تختی پیشنهادی می دهد که هر کسی به مسابقات جهانی رفت و مدال گرفت، جایزه ای که بابت مدالش گرفت بین همه ی اعضای تیم تقسیم کند. مرام نامه ای امضا شد، ولی پدرم حضور نداشت و این نامه را امضا نمی کند، اما بعد از مسابقات جهانی پدرم اولین کسی است که پاداشش را می آورد و اعلام می کند که حاضر است بین همه تقسیم کند. فیلم مستندی دراین باره هم تهیه کردیم. گویا فردین دستش در کار خیر نیز بوده است ...
کتکی که استاد قرائتی را طلبه کرد
آخوند شدن خیلی مشکل بود. آن زمان خیلی فقر وجود داشت. خلاصه ما با پدرمان دعوا کردیم. گفتم: من نمی خواهم آخوند شوم. می خواهم به دبیرستان بروم. پدرم خسته شد. عاجز شد. گفت: برو هر کاری می خواهی بکن. به دبیرستان رفتم. با بچه های دبیرستانی حرفمان شد. ما شکایت بچه ها را به رئیس دبیرستان کردیم. رئیس دبیرستان هم آمد و به بچه ها تشر زد. بچه ها گفتند: باید حال قرائتی را بگیریم. گفتند: اگر او را ...
روایت تسنیم از 40 سال ویلچرنشینی جانباز دوران دفاع مقدس / از کاروان شهدا جا ماندم
تا به دنبال زندگی اش برود هنوز جوان است. روز بعد همسرم گفت چرا چنین پیغامی فرستادی؟ گفتم وظیفه شرعی و قانونی بنده است که بگویم چون زندگی من از امروز متفاوت و اجباری به زندگی با من نیست. همسرم گفت تو چرا رفتی جبهه؟ گفتم برای رضای خدا گفت تو برای هر چه رفتی من هم برای همان می مانم گفتم تو اگر می خواهی بمانی باید به عنوان همسر باشی نه پرستار و همسرم هم قبول کرد. زندگی جانبازی ...
گفتگوی خواندنی با جانباز مدافع حرم که 6 ماه در دست داعش اسیر بود+عکس
از بچه ها شهید شده اند و بعد از هوش رفتم و زمانی که به هوش آمدم در بیمارستان صحرایی بودم بعد از امدادهای اولیه به حلب و سپس به ایران منتقل شدم، بعد از آن مجروحیت مجدداً در جبهه های مقاومت حضور پیدا کردم. از راهی که رفتم پشیمان نیستم وی در پاسخ به این سؤال که با توجه به اینکه 6 ماه در دست شقی ترین انسان ها اسیر بوده اید و چندین بار مجروحیت داشته و جانباز شده و سختی کشیده اید ...
صحبت های شیخ حسین متحولم کرد
همخوابی نوعروس با دوست صمیمی داماد
اینکه مدتی بعد فهمیدم ثریا با یکی از همکارانم به نام میثم که دوست صمیمی من هم بود در ارتباط است، یک بار که آن ها را تعقیب کردم متوجه شدم که او همراه میثم به داخل یکی از اتاق های هتل رفت و صداهاهی زشتی که از پشت در شنیدم حکایت از آن داشت که پشت در چه می گذرد به همین دلیل می خواهم از این زن شیطان صفت جدا شوم. قاضی پس از شنیدن سخنان این مرد اقدام به بررسی پرونده او کرد ...
جانبازی که رهبر انقلاب او را فولاد پسر خواندند
ما این چنین اظهار داشت: متولد سال 1344 در شهر محمد آباد هستم در بسیج رفت و آمد های زیادی داشتم ولی اعزام من از ارتش اصفهان بود که آغاز 16 ماه خدمت بنده در پیرانشهر، سر دشت و مهاباد شد. جبهه ی کردستان دفاع در برابر 2 دشمن خارجی و منافقان داخلی بود، منافقانی که در لباس دوست از کنار رزمندگان عبور و با وارد کردن ضربه ی چاقو، عزیزان خمینی را قطع نخاع می کردند. محمد جبهه را سراسر ...
رو در رو با یزدی هایی که راهی خیابان شدند!
شده و داریم افسرده می شویم" و بعد هم بغض کرد؛ از او هم جدا شدم تا این بغض نترکد و باعث ناراحتی بیشتر او نشوم؛ اما این جمله را گفتم و جدا شدم: "بخاطر خودت و خانواده ات از خانه بیرون نیا". وارد مرکز شهر شدم و سری به خیابانهای فرخی، امام، مطهری، ایرانشهر و بلوارهای طالقانی و دانشجو و میدان باهنر زدم، خیابانها تقریبا خالی از جمعیت بود و طبق معمول فقط سوپرمارکتها و میوه فروشی ها باز بودند و ...
از رزمندگان دفاع مقدس تامدافعان سلامت سنگر دفاع از کشور خالی نشود
... به مناسبت روز ولادت حضرت ابوالفضل العباس ( ع) و روز جانباز، بتول خورشاهی ، جانباز 40 درصد و خواهر شهید در گفتگو با خبرنگار مهر، اظهار کرد: از بهمن سال 1362 و از سن 32 سالگی به عنوان پرستار وارد جبهه حق علیه باطل شدم؛ برای عملیات خیبر به جزیره مجنون اعزام و در چهارم اسفند 62 نیز در همان عملیات از ناحیه پوست، چشم و ریه شیمیایی شدم. برادرم قسم می خورم که سلاحت را خودم برمی دارم ...
هر لحظه جبهه برایم تداعی صحنه عاشورا بود/مسئولان مشکلات را به سبک فرماندهان دفاع مقدس، مدیریت کنند
م و خودم، اگر لایق باشیم از اردتمندان و خادمان آن حضرت هستم و به این بزرگوار هم زیاد پناه می برم و در موارد متعددی عنایت و گره گشایی شان را در خصوص مسائل مختلف دیده ام. آثار جانفشانی ها همچنان بر روح و جسم جانبازان پیداست این جانباز قزوینی درباره شیرین ترین خاطرات آن زمان ابراز کرد: در عملیات بیت المقدس که پس از چهار مرحله عملیات، رزمندگان اسلام توانستند با امکانات و تجهیزات ...
در رکاب حاج قاسم
: جبهه بروم هم باید بیایی، شاید مجبور شویم در کوه زندگی کنیم و هر چه گفتم گفت: راضی هستم به رضای خدا. *پدرم گفت: بیا تکلیف همسرت را معلوم کن دو روز بعد از عروسی مرا از لشکر خواستند. رفتم و 6 ماه بعد پدرم زنگ زد به شهید باکری که اگر رحیم از همسرش خوشش نمی آید بگو بیاید تکلیف را روشن کند. ما زنش دادیم دست و پایش را بند کنیم. حالا خودش که هیچی بچه مردم را هم گذاشته رفته. امکان نداره ...
نوبت خاکی شدن عمامه ها در اردوی جهادی است
گوشم می رسد لبخند روی لبانم می آید. روستای حسن آباد. روز اول که با حاجی جمالی رفتم به سمت این روستا، رسیدیم به مسجد روستا. بعد از 20 دقیقه مینی بوس خواهران رسید و همه رفتند سر کارهایشان؛ ما هم با حاجی رفتیم پیش بچه ها. رفتیم در چادر نشستیم. یک چادر ساده، چون خانه یشان در سیل خراب و در حال ساخت بود. یک چای ساده روستایی کنار صاحب خانه خوردیم. عمامه، عبا، قبا را روز قبل شسته، تمیز و مرتب ...
توپ بستن گنبد حرم رضوی به دست نظامیان روس / عکس
10 فروردین 1287 شمسی مصادف با ربیع الثانی 1330 قمری، دو ساعت مانده به غروب، صدای توپ های روسی، مناجات زائران حرم رضوی را شکافت؛ سربازان روسی که با ماشین های مسلسل دار به سمت صحن مقدس می آمدند، از چند ناحیه به سوی حرم تیراندازی کرده بودند. به گزارش ایسنا، یکی از مهمترین حوادثی که حرم مطهر امام رضا (ع) با آن روبه رو شده، واقعه معروف به توپ بستن گنبد مطهر رضوی است. اتفاقی که اگر در کنار دیگر وقایع تاریخی حمله به ای ...
یادداشت های پزشکی که به کرونا مبتلا شد
. بماند که برخی شان نیز نهایتا در ابتدای ورودی بخش آمدند و بس! بله! نه لباس کافی بود و نه عفونت بیمارستان قابل کنترل بود و همین مرا کرونایی و قرنطینه نشین کرد. رفتم که تست بدهم. حال عجیبی بود. روز و شب بیمار ویزیت کنی و حالا خودت نیز... تست دو مرحله ایست؛ تشخیص اولیه و تایید آن(مجموعا 3 آزمایش) که 48 ساعت طول می کشد. باید با سواپ (یا همان به تعبیر عام گوش پاک کن بلند ...
در عملیات والفجر 8 شیمیایی شدم
...> جزئیات ماجرا را تعریف کنید؟ در لشکر 27 محمدرسوال الله(ص) که فرمانده آن وقت شهید حاج ابراهیم همت بود و در آنجا تقسیم شدیم، بنده افتادم واحد مهندسی، همان سنگرسازان بی سنگر که فرمانده مهندسی حاج نصرت کاشانی بود. بعد از آن به تهران آمدم و عضو سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شدم 3ماه دوره در پادگان امام حسین علیه السلام گذراندم بعد از اتمام دوره چون بنده در زمینه مهندسی فعالیت کرده بودم در قسمت مهندسی ...
خاطراتی از جلسات ستاد جنگ های نامنظم با حضور آیت الله خامنه ای
رساندم و تکه های آن ترکش ها هنوز داغ بود و فرودگاه خیلی بهم ریخته شده بود، تلفات زیادی نداده بود، ولی چون اولین باری بود که چنین اتفاقی افتاده بود و پدیده ای نبود که مردم تجربه آن را داشته باشند، آنجا خیلی بهم ریخته شده بود، من سریع به اتاق جنگ رفتم و دیدم اتاق جنگ هم خیلی بهتر از فرودگاه نیست، خودم را به جانشین لشکر رساندم و دیدم که اوضاع و احوالش خیلی آشفته است، به او گفتم چه شده است؟ گفت دشمن ...