سایر منابع:
سایر خبرها
حجی شدم: به الآنِ این خانه نگاه نکن، آجر به آجرش را با دستان خودم روی هم چیدم اما موشک و گلوله که عرق جبین حالی اش نمی شود و وقتی بیاید مالِ دارا و ندار را با هم می ترکاند؛ بابا حجی مثل مادرشوهر ناراضی ای که عروسش را ورانداز می کند نگاه تلخی به خانه اش انداخت و ادامه داد: شما جوان ها چه می دانید ما چه کشیدیم، نه می توانستیم دل بکنیم نه میشد دل بدوزیم، حال عجیبی بود که فقط خدا می داند ...