سایر منابع:
سایر خبرها
گوینده ای که صدای خود را نشناخت! / چرا دورهمی مدیری دیگر تبلت هدیه نمی دهد؟
را شروع کردم. آقای جعفر والی از مادرم خواست که اجازه دهد من تئاتر بخوانم. من با خیلی از بزرگان در تئاتر آشنا شدم. بعد از چند سال، به پیشنهاد دوستان در سال 1339 وارد رادیو شدم. اولین بار که صدای خودم را شنیدم، نشناختم! این بازیگر درباره ازدواج خود بیان کرد: من در سال 1343 ازدواج کردم؛ یک دختر و یک پسر دارم. من و همسرم دوست داشتیم یک بچه داشته باشیم؛ اما دخترم همیشه می گفت: من تنها هستم و ...
سوء ظن های بعد عاشقی! / پنهانی با پسر همسایه سروسر داشتم
می کرد. من هم در یک نگاه عاشقش شدم و این گونه روابط پنهانی ما آغاز شد مدتی بعد اردوان به خواستگاری ام آمد اما دو روز بعد از این ماجرا پدرم فوت کرد و ما عزادار شدیم در این شرایط مادرم به شدت با ازدواج من و اردوان مخالفت کرد چرا که مرگ پدرم را پاقدم نحس او می دانست ولی من که دلباخته اردوان بودم مقابل این خرافات ایستادم و به ازدواج با او پافشاری کردم اگرچه بارها سرگذشت تلخ این عشق های ...
سرنوشت هولناک عروس 14 ساله عرب در مشهد / جنینم را سقط نکردم! + عکس
بجنورد بود ازدواج کرد که من و خواهر و برادرم حاصل این ازدواج هستیم آن زمان پدرم در کرمانشاه مشغول کار بود و نمی توانست شغلش را رها کند به همین دلیل کمتر به ما سر می زد، اما مخارج زندگی را برایمان می فرستاد. او ماهی چند روز نزد ما می آمد و سپس برای آن که از کارش اخراج نشود دوباره به کرمانشاه باز می گشت. از همان ابتدا من و خانواده ام در حاشیه شهر مشهد زندگی می کردیم. مادرم نیز به امور خانه ...
قدر انقلاب را بدانید و در خط اسلام و رهبر باشید
کشیده اید همیشه در رنج و تلاش بوده اید که مرا بزرگ کرده اید تحویل اجتماع دادید. پدرم من هیچ گاه زحمات شایان شما را فراموش نخواهم کرد. من متوجه زندگی آن طوری که باید نشدم و بیش تر باعث ناراحتی شما می شدم اما امروز دیگر می دانم زندگی یعنی چه زندگی جهاد یعنی مبارزه شهادت. ای پدرم و مادرم مرا ببخشید چون رضایت پدر و مادر شرط است. پیامبر باز می فرماید: بهشت زیر پای مادران است. پدرم در شهادتم ...
"افراخته" زیر شکنجه ساواک دوام نیاورد؛ مرا بردند/ وقتی انقلابی دو آتشه به استخدام واحد نظامی مستشاران ...
آمریکا موافقت شد. با حضور این همه نیروی نظامی مستشار، نگران زندگی مردم بودیم؛ شاه مثل موم در مشت آمریکا بود؛ بماند که در این بین فقط نیت مان برای جذب در سفارت که همچنان رازی بین من و شهید حسن حُسنان بود کمی ما را برای تحقق هدف مان دلگرم می کرد. در قسمت maintenance ،( تعمیرگاه) آمریکائیان مشغول به کار شدم شهید حُسنان به خاطر مشکل چشم اش کمی برنامه کار در سفارت را عقب انداخت؛ اما همزمان به ...
عکس پروفایل امام رضا | عکس نوشته امام رضا علیه السلام
الجوادم داد سپس گدا شدن خانه زاد یادم داد ورودم از در باب الجواد واسطه ایست همیشه کم طلبیدم خودش زیادم داد به من چه شاعرم اصلا خودش که میدانست نه دعبلم نه فرزدق نه با سوادم، داد جهان سراغ ندارد رئوف تر از او هنوز کاسه ی دستم نشان ندادم داد در آسمان همه بر نوکریش مفتخرند فدای آنکه چنین حُسن انتخابم داد کشید دست مرا ثامن الحجج رفتم فقیر بودم و مشهد برای حج رفتم... دلتنگ حرم ...
ناگفته های تلخ یک زن از 25 سال اعتیاد+ عکس
پلیس منو گرفتن و بردند، بعد از آن منتقل شدم به یک مرکز ترک اعتیاد و 6 ماه اونجا بودم، اما بعد از ترخیص دوباره برگشتم به همان خانه، سخت بود برام که این همه مواد جلو دستم باشه و من مصرف نکنم. اما بعد از 5 روز دیدم طاقت ندارم که مواد ببینم و مصرف نکنم از آن خانه زدم بیرون وارد این مرکز شدم و پذیرش شدم بعد از 3-4 روز به مرکز خانه خورشید منتقل شدم، خانم ارشد مدیر مرکز خانه خورشید دندون هام رو درست کرد ...
می توانم با سالم ها هم رقابت کنم
راضی نمی کرد و فکر می کردم در یک رشته ورزشی انفرادی درصد موفقیتم بیشتر خواهد بود. در همان روزها دوستانی داشتم که به باشگاه تیراندازی می رفتند و اسم تیراندازی هم به من حس و حال خوبی می داد. دوستانم مرا تشویق کردند و خودم به واسطه اشتیاقی که برای لمس موفقیت های فردی داشتم تیراندازی را شروع کردم. چرا قبل از هجده سالگی به سمت ورزش نرفتید؟ من تنها فرد معلول خانواده بودم و در دوره ای ...
زن جوان: از مادری دلسوز تبدیل به زنی معتاد و بی مسئولیت شدم
سرکوفت ها، به خاطر همه روزها و شب هایی که از خماری درد کشیدم و در خیابان ها آواره بودم تصمیم گرفتم من هم ترک کنم. خیلی اتفاقی از طریق یکی از دوستانم با جمعیت طلوع بی نشان ها آشنا شدم و به اینجا آمدم . الناز 18 روز تمام در اتاق سم زدایی به سر برد. درد کشید، فریاد زد، گریه کرد اما کم نیاورد. وقتی یاد آوارگی در پارک و از دست دادن زندگی و خانواده اش می افتاد برای ترک مواد دلش بیشتر ...
جزئیات محاکمه ربایندگان مردان ثروتمند
پرشیا به طرفم آمد و پس از نشان دادن چند برگ کاغذ در حالی که خود را مأمور معرفی کرد گفت که حکم جلبم را دارد. با اینکه شوکه شده بودم، اما همراه آن ها سوار بر خودروی پرشیا شدم، اما آن ها مرا به سمت جنوب تهران بردند بعد در حالی که چشمانم را بسته بودن مرا سوار یک ون کردند. آن ها مرا به سوله ای بردند و در آنجا بشدت شکنجه ام کردند به بدنم برق وصل کردند کتکم زدند با شوکر تمام بدنم را فلج کرده بودند ...
بی نظیر بوتو: هرگز جای خود را با زن دیگری در جهان تغییر نمی دهم
طول چند ماه اول سال 1978، به طور مکرر دستگیر و بازداشت شدم. بی نظیر در فصل هشتم کتاب خود به بیماری در زمان اسارت در زندان اشاره می کند و این طور می نویسد: همان طور که بیشتر و بیشتر وزن کم می کردم، مقامات زندان که گفته بودند قرار است حکومت من را به اعدام محکوم کند، نگران بودند که نکند خودم همین طوری بمیرم. زندانبان زن صبح زود روز 16 آوریل، 5 هفته پس از ورودم به سوکور گفت: وسایلت را جمع ...
حکم اعدام برای قاتل مرد دستفروش تهرانی
داعش بجنگم. وقتی به ایران بازگشتم در کنار پارک دستفروشی می کردم. من چای و بلال میفروختم و شب ها هم در پارک می خوابیدم. وی در تشریح جزئیات درگیری گفت:: آن روز در گوشه پارک خوابیده بودم که به من زنگ زدند و گفتند پسر دستفروشی که کمی آن طرف تر بساطش را پهن می کرد بساطم را به هم زده است. من بلافاصله خودم را به محل رساندم و دیدم امیر و چند نفر از دوستانش با چاقو و قمه ایستاده اند. آن ها همه ...
250قصه از بطن جامعه در داستان زندگی
...: داستان هایم هفته ای یک بار در قالب مطلبی دو -سه صفحه ای به نام داستان زندگی منتشر می شد و هر دفعه هم داستانی مستقل بود. سی سال گذشت. در طول این سال ها دوست داشتم این داستان ها را در قالب کتابی منتشر کنم اما فرصتی پیش نیامد تا اینکه چهار سال پیش، بعد از بازنشستگی تصمیم گرفتم این کار را انجام دهم و به دنبال فرصتی بودم تا گزیده ای از این داستان ها را منتشر کنم تا اینکه کرونا شایع شد و خانه نشین ...
جمله دختر حاج قاسم به همسر شهید مدافع حرم/خودم نوکر بچه هاتون هستم
موشک آمریکایی به ماشین حاج قاسم و ابومهدی می گفت! سوالهای ممتد حسن و سکوت مطلق من... نشستیم و نشستیم و تماشا کردیم، حرفی نبود، پیکرهای اربا اربا و مردمانی که بازهم کینه ی علی را داشتند! به خودم آمدم یقه ای از اشک خیس شده. همه از انتقامی سخت صحبت می کردند. یاد دعای ندبه ی صبحم افتادم. دو روز گذشت ( و شاید نگذشت! اصلا راستش را بخواهی بعد از مصیبت، زمان نمی گذرد ، همان زمان لعنتی که ...
عاشقانه های شهدا/ شرط سید عبدالله برای تقسیم اجر شهادت با همسرش
با خانواده شهید چه روزی باشد اما خیلی اتفاقی دیدار ما در روز شهادت امام جعفر صادق(ع) افتاد. با اینکه روز تعطیل بود ولی زمان دیدار هماهنگ شد و به منزل این شهید عزیز رفتیم. حس عجیبی بود؛ وقتی قدم در حیاط خانه گذاشتم، گویی وارد یک مکان مقدس شدم. زیر لب سلامی عرض کردم؛ مطمئن بودم شهید جواب سلامم را می دهد. خانه ای کوچک اما دلنشین و باصفایی داشتند. خبری از اشرافی گری و تجمل گرایی نبود؛ همه چیز ...
بزرگ ترین حسرت پیشکسوت استقلال
... تا چه زمانی در استقلال حضور داشتید؟ من تا نیمه اول سال 52 بازیکن استقلال بودم و بعد فوتبال را در سن 28 سالگی کنار گذاشتم. چرا 28 سالگی؟ برای اینکه جوان ترها بیایند و بازی کنند. آن سال ها به دنبال این بودیم که بازیکنان جوان تر فرصت حضور در میدان را کسب کنند، مثل حالا نبود کا بازیکن تا 38 سالگی به زور بازی کند. بزرگ ترین حسرت شما در استقلال؟ ...
روایتی خواندنی از یک شب حاج قاسم بین نیروهای دشمن
همسرم نشان دادم ایشان گفت امر دست خداوند است، 26 ساله بودم که معرفی شدم به پادگان قدس و بعد از آموزش عازم جبهه شدم و بعد از 45 روز اول به کرمان برگشتم. در مرحله دوم رفتم اهواز که من را انداختن بندر فاو که سه منطقه کارخانه نمد، خورعبدالله و منطقه ای به نام البهار بود، وقتی رفتم حاج قاسم من را دید و گفت: آقای افزون شهید نشدی گفتم نه من هنوز لیاقت نداشتم گفت تو از ملاهای قدیمی کنارت هست و ...
باورهای کهنه مادر
و جذاب بود که همه به او توجه می کردند اما او نگاهش فقط به من بود. پس از مدتی بین ما رابطه عاطفی شکل گرفت. هر روز مرا از خانه تا مدرسه همراهی می کرد. بعد از یک ماه با این که خیلی از مادرم می ترسیدم، تصمیم گرفتم ماجرا را برای او تعریف کنم. وقتی به او گفتم مادر من با یک نفر آشنا شدم، بی هیچ درنگی با داد و فریاد موهای مرا گرفت و سرم را به دیوار کوبید و گفت تو را می کشم. از این رفتار تند او ...
قاتل برادر اوتیسمی بخشیده شد
بزرگتر می شد حالش بدتر و نگهداری از او سخت تر می شد این اواخر داروهایش را هم نمی خورد و مدام وسایل خانه را می شکست و با همه دعوا می کرد. من هم مانند پدر و مادرم در این مدت از او نگهداری وشرایطش را درک می کردم. اما از 6 ماه قبل از این حادثه خودم هم دچار مشکلات روحی و روانی شدم. نمی توانستم درس بخوانم وقتی ناراحتی پدر و مادرم را می دیدم بیشتر غصه می خوردم. از همه بدتر خود بچه درد و عذاب می ...
وسلی اسنایدر: به خودم دروغ می گفتم که همه چیز خوب است
...: به خودم دروغ می گفتم که همه چیز خوب است و در واقع خودم را فریب می دادم. الکل باعث شد از لحاظ بدنی دچار افت شوم. جوان بودم و تحت تاثیر شهرت و اعتبارم قرار گرفتم. هرگز مواد مصرف نکردم ولی الکلی بودم و مثل یک ستاره موسیقی زندگی می کردم. بازیکن رئال بودم و همه دنیا مرا می شناختند. وقتی بیرون می رفتیم، هزاران یور بیهوده خرج می کردم. نمی گویم در رئال بد بودم ولی قطعا می توانستم بازیکن بسیار بهتری برای این تیم باشم. ...
2 جوان برادرکش پای میز محاکمه
کرده بود، آرام نگه دارند. وقتی داروها را نمی خورد نمی شد او را کنترل کرد و خیلی اذیت می کرد. همه وسایل خانه را می شکست و کتک کاری راه می انداخت. این جوان ادامه داد: من هم مانند پدر و مادرم در این مدت از او نگهداری و شرایطش را درک می کردم و سعی داشتم در برابرش آرام باشم. تا اینکه روز حادثه دوباره حالش بد شد. وقتی حالش بد می شد نمی توانستیم او را کنترل کنیم. حملات عصبی که به او دست می ...
روایت جالب محمدرضا شفیعی از مراسم معارفه رئیس جدید حوزه هنری
آب شدم ...شاید این جمله تذکری باشد برای همه مدیران هنری و هنرمندان. . گفت؛ . "کاش جای شما بودم و کاری برای فرهنگ کشورم می کردم" . شوخی یت گرفته حاج حسین اقا...! کاش ما یک دقیقه از عمرمان جای شما بودیم کاش می فهمیدیم شما کجاها را می بینی که ما نمی بینیم و ای کاش... . . . - خدایی عکس نپیچوندم با اجازه یکی از همکاران حوزه هنری اوردم بیرون! انتهای پیام/ ...
هنر با پولسازی سازگار نیست
پدر چنان در بین هنرمندان محبوب بود که در سال 1342 که نزد استاد بهزاد رفتم، به من گفت اگر دختر رضاشاه بودی قبولت نمی کردم، اما من مدت ها نزد پدرت کار کرده ام و با همان لهجه اصفهانی هم به من گفت که حسین تو بالاخره یک چیزی می شوی. استاد بهزاد هم طراحی را به من آموخت. بعد از او، نزد استاد مصورالملک رفتم که طرح هایی به من داد و از من خواست آنها را طراحی کنم. می گفت تو قلم را مثل شمشیر به دست گرفته ای و داری به جنگ مردان می روی. ...
حاج محمود شهبازی در یک قدمی فتح خرمشهر پر کشید
گذشته بود و وارد دقایق اولیه یکشنبه دوم خرداد 1361 شده بودیم. من پیش حاج همت در مقر نصر 2 مانده بودم و آقای محمودزاده در همان مقر جلویی، پیش حاج محمود شهبازی بود. حاج محمود در همان دقایق اولیه دوم خرداد در خط شهید شد. خودم از لحظه ای دچار شک و ابهام شدم که دیدم روی شبکه مخابراتی مردم پیام نصر 2، هیچ صدایی از حاج محمود شنیده نمی شود. عمده مکالمات آن محور را یا مسعود نیک بخت با فرمانده گردان ...
روشنی سرفه های صادق
داوطلب و تخریب در واحد اطلاعات و عملیات مشغول خدمت شدم. از هم رزمان شهیدتان بفرمایید؟ شهیدان بزرگوار حاج حسین میرحسینی - رضا مرادی - حسین یوسف فدایی و بسیاری دیگر از خوبان. امروز من تکلیف و وظیفه خودم می دانم که با شرکت در برنامه ها و مراسم خاطره گویی دفاع مقدس پیام آن عزیزان را به نسل جوان منتقل کنم. لذا باوجود مشکلات جسمی، در برنامه هایی که حتی در نقاط دور از محل سکونتم مثل ...
8 سال روی صدای کفاشیان کار کردم!
.... بعد هم صدای عادل فردوسی پور. اصلا من اولین کسی بودم که سال 79 و در همان اوایل پخش برنامه 90، با این برنامه شوخی کردم. تا به حال شده صدای کسی را تقلید کنید و او ناراحت شود؟ سوال به جایی پرسیدید. دوست دارم درباره اش حرف بزنم. فضای مجازی خوب است، ولی خیلی بد است که ندانیم در این فضا باید چطور رفتار کنیم. امیدوارم یک روز اتفاقات بد از مملکت ما دور شود. این که یک صفحه قلابی ...