ماجرای شیطان پارک!
سایر خبرها
قرار عاشقانه دختر ایرانی در دوبی / فیلم های ناجورم دست عبدالناصر بود!
قاسم آباد مشهد گفت: پنج ساله بودم که پدر و مادرم از یکدیگر جدا شدند و من هم مانند خیلی از کودکان دیگر فرزند طلاق نام گرفتم. دختر جوان تجربه تلخی از عاشقی داشت پدرم به خاطر لجبازی و زجر دادن مادرم حضانت مرا به او نداد به همین دلیل مجبور شدم دوران کودکی ام را در آغوش مادربزرگی سپری کنم که بسیار سختگیر بود. پدرم به خرید و فروش زمین و منزل اشتغال داشت و تنها به خوش گذرانی می پرداخت ...
پایان 4 ماه زندگی مخفیانه قاتل ناپدری
مهریه اش سرپرستی خواهر و برادر کوچکم را گرفت. اما وقتی با رامین ازدواج کرد به آن مرد هشدار دادم که از زندگی ما برود، اما او قبول نکرد و من هم ناچار شدم او را بکشم. بعد از قتل بلافاصله با پدرم تماس گرفتم و گفتم که رامین را کشته ام. فکر می کردم او خوشحال می شود، اما پدرم مرا دعوا و سرزنش کرد و گفت با این کار زندگی خودت را تباه کردی. به ناچار فرار کردم و چند ماهی سرگردان بودم تا اینکه خسته شدم. دلم ...
دروغگویی دختر نوجوانِ عاشق پای او را به کلانتری باز کرد
خواستگاری ام نمی آمد تا اینکه چند روز قبل از من خواست برای یک ملاقات ضروری با هم قرار بگذاریم، ولی من که دیگر به خاطر همین عشق و عاشقی های خیابانی ترک تحصیل کرده بودم، بهانه ای برای خروج از خانه نداشتم و رفتن سر قرار برایم دشوار بود. اما با اصرار های متین نقشه ای کشیدم و به بهانه رفتن به منزل خاله ام که در محله ما سکونت داشت، از مادرم اجازه گرفتم و به محل قرار با متین رفتم. او مانند ...
سرباز حاج قاسم افتخار رییس آباد شد
روحیاتش هم سازگار باشد. بعد از عروسی خانه ای را به سختی و با تلاش فراوان در تهران خریدیم. خانواده ام ساکن آمل بودند اما من برای زندگی مجبور شدم به تهران بروم. دو سال بعد از اینکه هادی وارد قرارگاه خاتم شده بود و در واقع یک سال بعد از ازدواجمان موضوع سوریه و عراق پیش آمد. من کم و بیش در جریان بودم چون آن وقت ها اخبار و رسانه ها مثل الان وضعیت سوریه را منعکس نمی کردند. سال 93 یک شب وقتی هادی از محل ...
ناکامی زن چادری در ترور محمدرضا + عکس
هستم و تو هم تنها هستی، تو را می برم منزل پدرت. گفتم: قرار است جایی بروی؟ گفت: نه. خیالت راحت، همین جا هستم. من هم قبول کردم و رفتم منزل پدرم. فردای آن روز آمد دنبالم و با هم برگشتیم خانه. صبح بعد از سحر رفتیم مسجد، آنجا همسایه ها من را دیدند و گفتند دیشب خیلی شب بدی بود. گفتم: مگر چه شده؟ گفتند: شما متوجه نشدید؟ گفتم: نه. گفتند: می خواستند آقارضا را ترور کنند. من هم دیگر چیزی نگفتم ...
مردی از جنس بلور 16 تیر 1399 ساعت: 18:4
همان معدل خوب من را سریع پذیرفتند. باوجودی اینکه من از یک مدرسه معمولی به آنجا رفته بودم ولی زمانی که معلم های دبیرستان البرز علاقه و تسلط مرا دیدند، از من خواستند، صبح ها زودتر به مدرسه بروم و با بقیه بچه ها تمرین کنم و من باکمال میل قبول کردم. به یاد می آورم صبح های خیلی زود بیدارمی شدم، برای سماور، آتش روشن می کردم و چای را برای مادرم دم می کردم و بعد به مدرسه می رفتم و بچه ...
خاطرات مسلمانی که در میان یهودیان بزرگ شد
غیرقابل پیوند بهم پیوند خورد و من در این خانواده متولد و بزرگ شدم و آموختم که به عنوان یک مسلمان آمریکایی، عشق به کشور و دین را به اشتراک بگذارم. من در 4 سالگی همراه پدرم بیرون می رفتم و برای بی خانمان ها پول جمع می کردم. آخرهفته ها مادرم مرا از تختخواب بیرون می کشید تا برای نیازمندان خانه بسازیم. و آن ها این کار را وظیفه خودشان می دانستند. در میان یهودیان بخش دیگر ...
گفت وگو با نامادری سنگدل که دختر 10 ساله همسرش را به طرز وحشتناکی کشت
قاتل عسل است. نامت چیست؟ منیره- ن چند سال داری؟ 25 ساله هستم. ساکن مشهد هستی؟ بله! در مشهد متولد شدم! ازدواج کردم و اکنون هم در مشهد زندگی می کنم. مستاجر هستید؟ بله! در یکی از خیابان های بزرگراه شهید بابانظر مستاجر بودیم و قرار بود منزل را تخلیه کنیم که این حادثه رخ داد. پدرت هم ایرانی است؟ ...
وسوسه های آزاده در خانه مجردی قتل را رقم زد
خانه مدارک و ساعت مچی سرقت شده از خانه مرد گمشده پیدا شد و این یعنی آزاده هم با ماجرای سرقت از خانه این مرد و هم با ماجرای ناپدیدشدن او در ارتباط است. بازجویی از دختر جوان آغاز شد و او گفت: چند ماه قبل با پسری جوان به نام مهران آشنا شدم. او مغازه نانوایی مرد ناپدیدشده را اجاره کرده بود اما ظاهرا با وی دچار اختلاف شده و مدتی بعد قرارداد اجاره فسخ و مهران مجبور به تخلیه مغازه شده بود. او ...
دست های خالی پای گل های قالی | گفت وگو با زهرا حسینی مهاجر افغانستانی که برای توانمندسازی زنان مهاجر ...
برنج کار می کرد. از ارتفاع افتاد و قطع نخاع شد. ما دست تنها بودیم و من باید برای گرفتن حق و حقوق پدرم از صاحب کارگاه پیگیر می شدم و دادگاه می رفتم. مادرم به من گفت کلاس های فن بیان بروم تا بتوانم حرف بزنم و از حق پدرم دفاع کنم. اما این دفاع فقط به گرفتن هزینه بیمارستان و عمل پلاتین پدرش منجر می شود. از روزی که پدرم خانه نشین شد، یکی از همسایه هایمان که اتفاقا ایرانی بود ولی خیلی به خانواده ما لطف ...
آیینه های گویا
هزاران تکه بودن ولی حقیقت دورن را آشکار می کرد. چشم از آیینه برداشتم و خیره به جمعیتی که در حال چرخیدن و زیارت کردن و دعا و ثنا گفتن و گریه هایی از روی درد و سوز و عشق بودند؛ بودم. ناگهان از لابلای جمعیت خود را بیرون کشید به سمت من آمد پاهای میخکوب شده ام از زمین جدا شد به آرامی از خود هزار تکه شده ام دور شدم پا به صحن و حیاط گذاشتم. محو شدم در نگاه به قرص کامل ماه، به رنگ ابریشم طلایی روشن با رگه هایی ازخطوط نیلی در وسط آسمان که به آرامی می رفت تا پشت گلدسته ها پنهان شود؛ زیر لب گفتم: زیارتت قبول مادرم. ...
ماجرای قتل حدیث 10 ساله چیست؟
جزئیات را به خوبی در خاطر دارم. از صبح دلشوره داشتم. شوهرم شب کار بود. صبح که به خانه آمد ابتدا یکسری تعمیرات در خانه انجام داد. صبحانه اش را خورد و لیست خرید به من داد . گفت که قسط وام را هم پرداخت کنم. من هم رفتم سراغ کارها. خریدها را انجام دادم و موقع انجام کار بانکی متوجه شدم که شماره حساب را برنداشته ام. دوباره به خانه برگشتم که دفترچه را بگیرم، اما از برادر شوهر خواستم که کار را انجام دهد و ...
زن تهرانی شوهر خائنش را وحشیانه کشت + عکس
در بازجویی ها به قتل شوهرش اعتراف کرد و گفت::چند سال بود که با همسرم اختلاف داشتم. او بار ها مرا به شدت کتک زده بود. به همین خاطر می خواستم از او جدا شوم. تا اینکه متوجه شدم با یکی از کارمندان شرکتش رابطه دارد. آخرین بار وقتی به تماس تلفنی او و زن جوان اعتراض کردم او کتک مفصلی به من زد. من که کینه او را به دل گرفته بودم قرص خواب آور تهیه کردم و آن را داخل شیر موز. وقتی شوهرم بیهوش شد او را خفه ...
دوست دارم همیشه نوکر بمانم
مسکونی زوج های جوان (واقع در مشهد، شهرک آقامصطفی خمینی(ره) (به مساحت عرصه حدود بیش از 3 هکتار، فعلاً با تعداد 18 بلوک و 402 واحد)، پروژه های شهرستان سرخس در زمینه محرومیت زدایی مانند ساخت مدرسه 12 کلاسه ابتدایی (به مساحت عرصه حدود 4 هزار مترمربع)، سالن ورزشی روستای قوش خزایی به مساحت حدود یک هزار مترمربع، پروژه پیگیری در مورد تکمیل حوزه علمیه حضرت ثامن الحجج(ع) مشهد به مساحت و زیربنای 17 هزار ...
وحید رجبلو؛ گلادیاتور ویلچرنشینی که راهی ژاپن می شود
اما کسی نبود که حرف هایش را بشنود، آن روزها این جوان نخبه از گلایه هایش با تیتریک، اینگونه می گفت؛ با بیماری ژنتیکی S.M.A متولد شدم، به مرور زمان عضله هایم تحلیل رفت و مرا را از ثبت نام در مدرسه باز داشت. دوران ابتدایی را بدون معلم و با کمک خواهرم سپری کردم و دوران راهنمایی یک معلم برای دروس تخصصی از جمله ریاضی و زبان داشتم اما به دلیل هزینه بالا به ساعت های محدودی اکتفا کردم. نتوانستم ...
سیروس در مکتب شاهین
دیپلم که گرفتم، حساب کردم باید کار کنم. ما زیاد دارا نبودیم. پدرم ندار بود. باید از پسِ مخارج زندگی برمی آمدم. آن موقع باشگاه ها پول نمی دادند. مجبور شدم در آن دورانی که می کوبیدم، تیم ملی بروم، پی کار باشم تا پول درآورم. این شد که ورزش را کنار گذاشتم و در اداره تئاتر استخدام شدم . حمید جاسمیان، مدافع سال های طلایی تیم ملی و شاهین، درباره آن اظهار نظر های سیروس گرجستانی که گفته بود به خاطر مسائل و ...
(گزارش ویژه) هر خواستنی لزوماً توانستن نیست / یک زن سرپرست خانوار مطرح کرد: از دولت می خواهم به ما کمک ...
....... شاید اگر دخترش نبود ، هرگز نمی توانستم به عمق زخمهای زندگی این زن پی ببرم! دخترش می گوید: پدرم سالها سرطان حنجره داشت و به علت بیماری و شیمی درمانی های مداوم ، قدرت کار کردن نداشت و بعد از سالها تحمل بیماری به رحمت خدا رفت. در آرزوی چند متر مکعب خانه آن زمان در خانه ای کوچک و دور افتاده در حاشیه ی شهر زندگی می کردیم. تا اینکه مسئولین استانی به خانه ...
صدای فرخنده
اضطراب به دلم انداخت. سکوت اتاق به اندازه ای بود که صدای نفس های خودم را هم می شنیدم. خلاصه شروع کردم. بعد از خواندن یک خبر، نوبت متن انگیزشی بود. از آن نوع متن هایی که بار ها برای خودم خوانده و تکرار کرده بودم. بعد از اینکه از اتاق بیرون آمدم، برای متن های احساسی و انگیزشی تشویق شدم. آن روز نقطه عطفی بود برای جوان بیست ساله ای که تمام آرزویش گویندگی و مجریگری بود. مجری هایی که عمری با آن ها ...
این دختران را "داداش ابراهیم" چادری کرد
حالی که نمی دانستم عکس کدام شهید است. بعد از آنکه از سفر برگشتم عکس شهید ابراهیم هادی را به من نشان دادند و گفتند ابراهیم را می شناسی؟ که متوجه شدم همان عکسی است که من در شلمچه دیده بودم. من خواهر شهید ابراهیم هادی را نمی شناختم و حتی کتاب این شهید را نیز نخوانده بودم اما شهید را در خواب می دیدم و باعث شد بیشتر با شهید ابراهیم ارتباط بگیرم. پس از آن محجبه شدم اما این بار حجاب من با هدف ...
راز احمد برای نپوشیدن لباس سپاه در روستا
او حضور در جبهه را واجب تر از این مسائل می دانست. با وجود این برای اینکه کمکی هر چند اندک برای مادر و خواهرانش باشد ایامی را که به مرخصی می آمد بعد از دیدار خانواده بلافاصله به تهران می رفت به کار بنایی می پرداخت و دستمزدش را پس انداز کرده به مادرش می داد و دوباره به جبهه بر می گشت. در سال 1364 به پیشنهاد مادرش با دختر خاله اش فاطمه اسکندری عقد کرد. مادرش می گوید: عروس دختر خواهرم بود ...
دل نوشته یک دانش آموز برای حاج قاسم
نشان می داد. تازه فهمیدم که سردار سلیمانی به دست دشمن ما (آمریکا) به شهادت رسیده است. آن روز قرار بود که به نماز جمعه برویم. به اتّفاق پدرم به مسجد جامع رفتیم. همه از کوچک تا بزرگ گریه می کردند. آری! من قهرمان خویش را پیداکرده بودم. من اسم او را سردار سرداران گذاشتم! چون او بزرگ ترین سردار بود. او کسی بود که زندگی اش را در پای انقلاب و میهن گذاشته بود. او حتّی بیرون از وطن نیز مدافع حرم و حامی مردم ...
تماس های تلفنی پسر دانشجو تازه داماد تهرانی را از ازدواج با شیرین پشیمان کرد
به انتقامگیری بزنیم و با طراحی این سناریو قصد داشتم معنای بی وفایی و شکست در زندگی را به معنای واقعی حس کند. ماموران در گام بعدی سراغ سمیرا رفتند و وی نیز با خونسردی گفت: به خاطر امیرحسین به همه خواستگارهایم جواب منفی دادم و این در حالی بود که وی به من قول ازدواج داده بود، اما وقتی خانواده اش مخالف ازدواج ما شدند، در کمال تعجب زیر حرف هایش زد و بعد از جدایی با من سراغ دختر دیگری رفت و ...
انصاریان: حالم را با مادرم خوب می کنم
از فوت پدرم، دایی ام را از دست دادم و دو سال بعدترش مادربزرگم را از دست دادم. وقتی عزیزانت را از دست می دهی، نگاهت به زندگی و برنامه ریزی برای آینده تغییر می کند. چرا از دست دادن آدم ها این قدر برایتان مهم است و حالتان را عوض کرده است؟! من به شدت وابسته خانواده و پدر و مادرم بودم. متاسفانه پدرم را از دست دادم. پدرم کارگر بود، از سرکار می آمد و ما را به ورزشگاه یا سینما می ...
صحبت های نامادری بی رحم که دختر 10 ساله همسرش را به طرز هولناکی کشت
خوانید گفت وگوی اختصاصی ما با قاتل عسل است که نامادری او بود. نامت چیست؟ منیره- ن چند سال داری؟ 25 ساله هستم. ساکن مشهد هستی؟ بله! در مشهد متولد شدم! ازدواج کردم و اکنون هم در مشهد زندگی می کنم. مستاجر هستید؟ بله! در یکی از خیابان های بزرگراه شهید بابانظر مستاجر بودیم و قرار بود منزل را تخلیه کنیم که این حادثه رخ ...
دام مرگبار سهیلا و 5 پسر جوان برای پیرمرد ثروتمند
...> ماجرا از روز هفدهم خردادماه آغاز شد. دختری جوان به پلیس مراجعه کرد و از ناپدیدشدن پدرش خبر داد. او دراین باره به مأموران گفت: پدرم در خانه ویلایی اش در شریعتی تنها زندگی می کرد. من و خانواده ام نیز در طبقه بالای همان خانه زندگی می کنیم. اما پدرم ساعت هاست که از خانه بیرون رفته است و موبایلش را هم پاسخ نمی دهد. بلافاصله موضوع در دستور کار مأموران پلیس قرار گرفت و آنان در بررسی تماس های ...
شیما دختر 15 ساله تهرانی کجاست؟! اعتراف شیطان به شکنجه 45 روزه شیما! + عکس
شیما آخرین مرتبه 10 ماه پیش در خانه مردی کفتارصفت دیده شد و از آن روز به بعد هیچ ردی از خود بر جای نگذاشته است. همین اتفاق باعث شده فرضیه قتل این دختر پررنگ تر شود. رکنا، با پدر این دختر گفتگویی را انجام داد که در ادامه می توانید این مصاحبه را بخوانید. هنگامی که ساعت 8 صبح وارد دفتر رکنا شدم فکرش را نمی کردم یکی از بدترین روز های کاری ام رقم بخورد. گمشدن دختر 15 ساله ای به ...
زن تهرانی شوهرش را وحشیانه کشت+عکس
است ولی چند روز بعد برای گمراه کردن پلیس با کلانتری تماس گرفتم. این زن در حالی که اشک می ریخت گفت :باور کنید من آن زمان در شرایط روحی بدی قرار داشتم که دست به این کار زدم و حالا پشیمان هستم. من در زندان توبه کرده ام و حالا نماز می خوانم و می خواهم به خاطر توبه ام 60 روز روزه بگیرم. سپس دو دختر قربانی در حالی که اشک میریختند از قضات خواستند تا حکم آزادی مادرشان را صادر کند ...
وکالت از پشت فرمان اتوبوس
پرانتز در می آمد. سال 80 رفتم شرکت واحد و استخدام شدم. کار تازه، زندگی تازه شهر، اولین روزی را که استخدام شد، خوب به یاد دارد. اول گفته بودند باید راننده پا به رکاب باشد. باید وردست یک راننده حرفه ای باشد. بنشیند و صبر پیش گیرد. باید صبر می کرد تا مسیر اتوبوس خوب در ذهنش حکاکی شود. بعد که جای ایستگاه ها و چراغ قرمزها را می فهمید، تازه وقت راننده اصلی شدن بود. قبلش هم دوره زیاد ...