سایر منابع:
سایر خبرها
900/ شهید رضا فتحی مهر: مادران شهدا شجاع و استوار باشید
دیده اید حلال کنید. سلام خدمت پدر و مادر عزیزم امیدوارم خداوند را در همه حال در یاد داشته باشید، پدر و مادر عزیزم مرا حلال کنید، مادر جان از شهادت من ناراحت نباش و حتی خوشحال باش چون امانت خود را صحیح و سالم به صاحب اصلی اش پس داده ای و چه راهی بهتر و بالاتر از شهادت. خوشا به حال شما پدران و مادران شهیدی که چنین فرزندان شجاع و نیرومندی را برای اسلام پرورش داده اید پس مادرجان ...
ببین برای این روزها چقدر شهید داده ایم
...، زندگی آن ها را با زندگی خودمان مقایسه کن، ببین چقدر تفاوت دارد! همسرم می گفت اصلاً این حرف را نزن، هدف من این است که رزق حلال به خانه بیاورم. می خواهم بچه ها با رزق حلال بزرگ شوند. قطعاً این تفکر در تربیت بچه ها تأثیر داشته است. بله، همینطور است. همسرم هیئتی بود و پسرمان حسن از همان کودکی دنبال پدرش به هیئت می رفت. وقتی سه سال داشت در میان همان دورهمی های کودکانه برای بچه ...
وارثان حسینی نباید در کربلای ایران سنگر را خالی بگذارند
و آر پی جی اندازم. ما شب ها به دشمن حمله می کنیم و با استفاده از تاریکی شب می رویم تا 100 و 500 متری تانک ها و زره پوش های دشمن و بعد در یک وقت معین با موشک آن ها را می زنیم. به همه سلام برسانید و به بچه های محله سلام برسانید. دیگر عرضی ندارم. ان شاأالله به امید خدا پیروز خواهیم شد و اسلام پیروز است. کریم ریاضی خیابانی 59/8/20 انتهای پیام/ ...
پیگیری فارس من| موسیقی بچه محل به 3 قطعه کاهش یافته است/ حضور روحانی در فرهنگسرای محله پورنگ/ فرضیایی: ...
به او رسیدگی کردن. خانه ما امید محله است. یعنی هر کسی هر مشکلی دارد سراغ خانه عمو پورنگ می آید. درویشعلی پور: در سری های قبلی کاراکتر عمو نوروز حرف های خدایی می زد. نمی شود گلدون خان که یک شخصیت کمدی است حرف های مذهبی بزند. این بار هم یک روحانی آورده ایم که از قسمت 13 وارد قصه می شود و حرف های مذهبی می زند. در بچه محل تلاش کردیم از فضای فانتزی و تخیلی بیرون بیاییم و قصه رئال را دنبال ...
دریچه ای طلایی دانایی
.... ماجرای شاه عباس و پینه دوز هم یکی از همان قصه هایی است که مادر بزرگِ دکتر، دریکی از همان شب ها برایش تعریف کرده است: سر شب رفتم پشت بام لحاف را پهن کردم که خنک شود. آفتاب گرم یزد، لحاف های پشت بام را طوری گرم می کرد که باید دوساعتی قبل از خواب آن ها را پهن می کردیم که کم کم خنک شود. آن شب مادربزرگم خانه ما بود. ولی می خواست زود به خانه خودشان برود. من دامن او را گرفتم و ...
داستان ممتاز پیتزا
افتاد زیر چانه مان، درست در همان لحظه اتفاق افتاد. ما عاشق شدیم. عاشق پیتزا هایی که داخل جعبه های مقوایی با لبخند ما را نگاه می کردند و همه چیزشان باکلاس و جدید بود، حتی آن ظرف سسی که روی چهارپایه وسط پیتزا قرار گرفته بود. خوب به خاطر دارم که روی جعبه اسم پیتزا شب نوشته شده بود و من در عالم بچگی فکر می کردم پیتزا غذای مخصوص شام است. احتمالا خیلی از دهه شصتی ها با باز شدن جعبه پیتزا شب یا ...
دردسرهای مستانه (2): عطر فرانسوی منصور، درست بعد از کنکور
از صبح تا ظهر خونه نیست، بچه هاش همین میشن دیگه... . غرولند حسن آقا تا بالا پله ها و ورودی خانه ادامه داشت که سمین دخت هم حرف هایش را شنید . اما آمد جلو و گفت: سلام، خسته نباشی، خوش آمدی. اصل ناراحتی حسن آقا این بود که چرا مستانه در را باز نکرده، اما به خاطر غرور مردانه اش، به همه ی اهل خانه گیر داده بود و گفت: نمی خوام خوش آمد بگی. یه کم بچه هاتو تربیت کن که احترام به بزرگ ...
بازی با مرگ برای نجات نهنگ مادر
نهنگ مادر در میان حدود 6طاقه تور ماهیگیری گرفتار شده بود و برای نجات تقلا می کرد. کمی آن طرف تر بچه نهنگی کوچک اطراف نهنگ مادر می چرخید اما برای نجات او کاری از دستش برنمی آمد. در آن فصل از سال، اقیانوس هند مواج بود و صیادان کنارکی خوب می دانستند که نهنگ مادر هرگز موفق به نجات خود از داخل تور نمی شود. در این شرایط بود که 2نفر از صیادان خطر مرگ را به جان خریدند و برای نجات نهنگ مادر به داخل ...
لازمه پاسداشت خون شهدا، تداوم راه آنهاست
...> فرازی از وصیت نامه شهید از عموم دوستان و عزیزانی که هر کدام به نحوی با این جانب مراوده داشتند، می خواهم که اگر خواستار این هستند که احترام به خون شهدا بگذارند، راه شهدا را ادامه دهند و جبهه ها را خالی نکنند و مبادا امام را تنها بگذارند که اگر چنین شود، تمام این زحمات و خون های پاک هدر رفته است. پدر و مادر عزیم، امیدوارم که با رفتن من از این دارفانی احساس ضعف نکنید و همچون ...
چی شد چادری شدم!
به ذهن دختر بچه های راهنمایی برسد را من از دوستانم شنیدمیک دوست صمیمی داشتم که او هم وقت یمرا دید خیلی تعجب کرد اما چند روز بعد او هم موهایش را پوشاندبا این همه راضی نبودم می گفتم حالا حجاب موهایم درست شده اما از بقیه ی پوششم راضی نبودم. آن موقع حجاب کامل را چادر می دانستم. یکی دو هفته بعد از آن تصمیم شوک آور، دل را به دریا زدم و به مادرم گفتم چادر می خواهم. مادرم ذوق زده گفت:چادر!؟!؟ گفتم: آره ...
روایت فارس من | رنجِ بی فرزندی؛ مصائب زندگی یک زوج نابارور
تبریک روز پدر، دست و دلم می لرزد. نمی توانم. دهنم باز نمی شود. با خودم می گویم چرا من را برد گذاشت خانه مردم؟ بابا من را با طناب بست برد تهران. چطور اینها را فراموش کنم؟ 9 | از همین حالا که پسرم بزگ نشده درباره مادر خونی اش باهاش حرف می زنم. به خواهرزاده شوهرم گفته ام ماهی چند بار بیاید و پسرش را ببیند. به بچه ام می گویم دو تا مادر داری. خیلی ها گفتند نگو تا 20 سال دیگر. گفتم نمی خواهم ...
روایت همسر شهید زین الدین از نحوه آشنایی و مراسم ازدواجشان
رفتیم حرم. زیارت کردیم و رفتیم گلزار شهدا، سر مزار دوستان شهیدش. آن شب یک مهمانی کوچک خانوادگی برای آشنایی دو فامیل بود. برای من آن روزها بهترین روزهای زندگیم بود. فردای همان روز که عقد کردیم او رفت جبهه. بعد از مدتی که رفت و آمد، گفت: اگر شما اهواز باشید، زودتر می توانم بیایم پیشتان. منطقه کاریم الان آن جاست. یکی از دوستانم که تازه ازدواج کرده، یک خانه می گیریم. یک طبقه ما باشیم، یک ...
ماجرای استخاره ای جالب برای جواب مثبت به یک سردار
فرزند من را تشییع کند، اما اینجا 12 هزار بچه هستند که کسی بالای سرشان نیست . بیشتر بخوانید: شهیدمدافع حرم: هر کسی با حاج قاسم عکس بگیرد شهید می شود + تصاویر عملیات را رها نکرد تا به عزیزان خود برسد، بلکه بعد از اتمام عملیات و بعد از گذشت چهل روز از فوت فرزندش به خانه برگشت. * به عقدش درآمدم زمانی که مادر حشمت برای خواستگاری به منزل ما آمد، من در تهران و ...
درباره دل تنگی
همیشه صندلی تکی می گیرم. از ترمینال بیهقی. آخرین حرکت. یازده ونیم. با خیال راحت پشتی صندلی را می خوابانم و می خوابم. بی توجه به فیلم و توقف و هر ماجرای دیگر تهران تا اصفهان. چند ماه است می روم. یک سال نشده. ساز بهانه است. فردا شب دوباره با آخرین حرکت برمی گردم. دل می کنم و برمی گردم. از ترمینال کاوه. بازهم با صندلی تکی.چند دقیقه گذشته و اتوبوس هنوز راه نیفتاده است. شاگرد راننده می خواهد روی صندلی ...
عاشقانه های یک زوج وفادار
...، هیچ کس و هیچ چیز نمی تواند آن دلگرمی و پشتوانه را به مهوش بدهد. حالا دیگر کسی نیست که این زن، خودش را برای او لوس کند. فرق نمی کند چند سالت باشد، فرزند همیشه همان بچه کوچولوست و مادر همانی که در هر شرایطی بچه اش را در آغوش می گیرد و او را لوس می کند. مادر که می رود کرونا می آید. وقاری می گوید: در این چند ماه من و محسن در خانه مانده ایم. البته من چند باری برای به انجام کارهایی بیرون رفته ام ...
شب عملیات؛ خوراک لوبیا و هندوانه به جای کباب و مرغ!
نفر رفتم سراغ مادرم و گفتم مرخصی ام تمام شده و باید امروز با گردان برگردم جبهه، آن روز مادرم حال عجیبی داشت،اما با حالتی تقریباً بغض آلود گفت: اگه اسیر شدی صبر کن . من خیلی تعجب کردم چرا مادرم این حرف را زد چون این اولین بارم نبود که جبهه می رفتم. یادم می آید اولین باری که توانستم مادرم را راضی کنم تا به جبهه بروم دی ماه 63 بود. آن زمان فقط گفت: باشه برو اما از کلاس و درس عقب نیفت. در ...
راز احمد برای نپوشیدن لباس سپاه در روستا
احمد مواقعی که به مرخصی می آمد با لباس شخصی وارد روستا می شد، دوست نداشت کسی او را در لباس بسیجی یا سپاهی ببیند. مادرش می گوید: وقتی به مرخصی می آمد به خانه دایی اش می رفت، لباسهایش را عوض می کرد و وارد ده می شد. یک بار از او پرسیدم احمد تو چرا با لباس سپاه وارد ده نمی شوی، چند لحظه مکثی کرد و گفت: من اگر با لباس سپاه به ده بیایم آن وقت مردم می گویند پسر چوپان عباس به کجا رسیده که لباس سپاهی می پوشد؟! ...
جانباز استوار
اگر نمی توانیم با خانوده هایشان همدردی کنیم، نمک روی زخم آن ها هم نپاشیم. چند شب پیش مصاحبه ای را از رادیو گوش می دادم. خبرنگار در یکی از سؤالاتش از مادر شهید مدافع حرم جواد ا... کرم، پرسید: مادرجان، مردم می گویند که مدافعان حرم برای پول در جنگ حاضر می شوند، صحت دارد؟ به اینجای حرف هایش که می رسد، اشک از چشمانم سرازیر می شود و ادامه می دهد: بنازم آن مادر دلیر را که به جای دلخوری در جواب خبرنگار ...
899/ شهید رضا حدادیان: ایران را از نظر علمی قدرتمند کنید
... پدر بزرگوار و مادر مهربان و فداکارم، برادران و خواهران عزیزم امیدوارم که همیشه زیر سایه خداوند متعال با سلامتی و خوشی و خرمی زندگی کنید. در ابتدا من از شما پدر و مادر مهربانم حلالیت می طلبم و طلب بخشش می کنم. پدر و مادر عزیزم من در چندین عملیات شرکت کردم ولی شهادت نصیبم نشد و اکنون در جبهه ای دیگر در امر مبارزه با اشرار جنایتکار و قاچاقچیان مواد مخدر دست و پنجه نرم می کنم و به ...
فرازی از وصیت نامه شهید محمدرضا عسگری
شروع زندگی مشترک با وی می گوید: وقتی در بندر گز، سپاه پاسداران تشکیل شد به عنوان نیروی داوطلب جذب این نهاد شدم. در همین دوران با آقای عسکری آشنا شد. ارزشهای معنوی او باعث شد که به درخواست ازدواج او پاسخ مثبت بدهم. در طول زندگی مشترک با هم تفاهم کامل داشتیم تا دو ماه قبل از شهادت, مستاجر بودیم ولی در آخرین سفر به جبهه وسیله نقلیه خود را فروخت و با پول آن خانه ای خرید. خانم درباری, ویژگیهای ...
شکوفا شدن گل شهادت برای مجید برخورداری با گریه بر سیدالشهدا (ع)
یک شهید شد، قدش از همه بلندتر بود و مدام وسط نوحه آه می کشید و سر و صدا می کرد. چند بار هم دستش خورد به فانوس وسط چادر. به شهید تابش اشاره کردم که مسعود کنترلش کن. تابش به او تذکر داد، اما گوش نکرد. داشت جلسه بهم می خورد. به مسعود گفتم کار خودم است، تو واحد بخوان من می روم سر وقتش. شهید تابش واحد را شروع کرد و من در کنار شهید برخورداری قرار گرفتم و گفتم برادر بگذار با هم سینه بزنیم، آن نازنین مودب و عزیز و دوست داشتنی قبول کرد. آن شب مثل باران از چشمهایش اشک می ریخت، شهادت حقش بود. انتهای پیام/ 141 ...
توصیه شهید میرفارسی برای سرافرازی ملت ایران در پیشگاه خداوند
...: مادر یادت است وقتی که گفتم به سپاه و به جبهه می خواهم بروم مخالفت کردی وقتی برای تو گفتم که این فقط من نیستم که می روم بلکه صد ها هزار نفر این راه را رفتند و تازه ما که ادعا می کنیم رهبرمان حسین می باشد خون کلیه شهیدان انقلاب حسین و به طورکلی خون کلیه شهیدان جبهه حق، به دوش ماست و بعد از این ها هم من فقط خلق نشدم که پسر خوبی برای شما باشم (که نبودم) گرچه این یکی از وظایف کوچک من است. ...
دردسرهای مستانه (1): دختر قدبلند بابا
شد محوریت بیشتری در خانواده پیدا می کرد و پدر و مادر گاهی با نگاه کردن به او و قد کشیدنش لذت می برند. هر چند سیمین دخت گاهی از بزرگ شدن مستانه ترس هم داشت. از اینکه دختر ارشدش جلوی چشمانش دارد قد می کشد و بزرگ می شود، می ترسید و گاهی به همسرش می گفت: این بچه مهمان امروز و فردای این خانه است، خدا کند بختش روشن باشد. مستانه قد بلندی داشت، به گونه ای که درست در هجده سالگی، قدش 178 سانتی متر ...
صدای فرخنده
...، اجازه رفتن به ما ندادند. لبخند بر لب محله حرف از محله ام است. قرار نیست اینجا بمانم و برای آموختن تجربه های تازه مجبور به رفتن هستم، اما دوست دارم از استعداد هایی بگویم که اگر کشف و پرورش داده نشوند، هرز می روند. چه خوب است هزینه ای که قرار است فردا برای اصلاح و تربیت این بچه ها صرف شود، امروز صرف کشف و پرورش استعداد آن ها شود. یکی از درس های بزرگی که استاد سلطانی به من ...
گناه مردم چیست؟
الله بسیار بسیار خوب است دست زنت را بگیر و این آخر عمری مقداری هم استراحت و تفریح کن. حدود سی و اندی سال پیش، اوایلی که با هم آشنا شدیم وی در محله 13 آبان نازی آباد زندگی می کرد با پدر و مادر و پنج خواهر و برادر دیگر در یک آپارتمان شصت هفتاد متری. برای تامین هزینه اجاره یک خانه کوچک و ازدواج مشکل داشت و با بعضی از دوستان کمک کردیم تا بتواند ازدواج کند. حالا الحمد ...
سرباز حاج قاسم افتخار رییس آباد شد
همانطور که گفتم احترام به پدر و مادر برای هادی خیلی اهمیت داشت. وقتی از سفر بر می گشت با همه خستگی اگر آنها از او می خواستند کاری انجام دهد بدون کلمه ای غر زدن وسایلش را همان جلوی راه پله می گذاشت و کار آنها را انجام می داد. شب عروسی وقتی از تالار به خانه می رفتیم بر عکس معمول که اغلب عروس ها از جدایی خانواده گریه می کنند، آقا هادی تا خانه اشک ریخت. برای اینکه فضایش را عوض کنم به شوخی ...
یک شب در اورژانس بیمارستان مسیح دانشوری
و او از امیرعلی پسر 26 ساله یکی از دوستانش که به کرونا مبتلا شده و به خاطر تنگی نفس به اینجا منتقل شده می گوید: آمده ام که دست تنها نباشد و فقط نمی دانم چرا تلفنش را جواب نمی دهد. کمی از وضعیت کرونا در تهران حرف می زنیم و او از تجربه خودش که همین چند ماه پیش مبتلا شده بود می گوید: اصلاً باورت نمی شود اما حتی انگشتانم سر شده بود. خانم و بچه ها را راهی کردم و تنهایی آنقدر آناناس و لیمو وعدسی خوردم ...