یکی از رزمندگان دفاع مقدس می گوید: مادر شهید جلو رفت، دو اتاق قدیمی را برای زندگی او در نظر گرفته بودند؛ مادر مصطفی درهای چوبی یکی از اتاق ها را باز کرد، همگی وارد اتاق شدیم، با کمال تعجب! جهیزیه نوعروسش را داخل اتاق، مرتب چیده بودند، بچه ها با مشاهده جهیزیه بی اختیار شروع به گریه کردند.