از همسایه خانه پشتی، اصرار بود و از پدربزرگم، انکار. از وقتی جمعیت میهمانان مجلس روضه خانه سید ها چند برابر شده بود، همسایه مدام اصرار می کرد از خانه اش دری به خانه سید ها باز شود تا پذیرایی از مهمانان سهل تر شود و او هم در ثواب روضه سهیم باشد. عاقبت یک شب خواب دید یک در از بهشت به خانه اش باز شده ...