سایر منابع:
سایر خبرها
خواهری که قربانی عشق برادرش شد
بازسازی کند. او که در تمام مدت گریه می کرد درباره انگیزه اش از این جنایت گفت: من عاشق خواهرم بودم او تنها حامی و پشتیبان من بود نمی خواستم خواهرم با مرد دیگری ازدواج کند چون اگر از آن خانه می رفت من تنها می شدم مرا فراموش می کرد من می خواستم خواهرم فقط کنار من باشد اما اشتباه کردم یک لحظه عصبانی شدم و نفهمیدم چه کار می کنم. حالا هم خواهرم را از دست دادم و هم زندگی خودم را نابود کردم. من تازه دانشگاه قبول شده بودم و می خواستم مهندس شوم حالا دیگر آینده خودم هم تباه شد. با اینکه بیش از 15 سال از این پرونده جنایی می گذرد پسر جوان به حبس محکوم شد و دوران محکومیتش را سپری می کند. ...
استخدام آدمکش برای قتل 3 عضو خانواده
. شهین چند سال قبل از شوهرش جدا شد و همراه مادر و خواهر 20 ساله و ناپدری اش در آن خانه زندگی می کند. من چند باری به خانه آن ها رفته بودم تا اینکه چند شب قبل بهنام گفت که آنجا کاری دارد و از من خواست او را با خودروام به خانه دختر برسانم. وقتی به آنجا رسیدم نیاز به دستشویی پیدا کردم و از دوستم خواستم از دستشویی استفاده کنم که قبول کرد. من اشتباهی به جای دستشویی وارد حمام شدم که در آنجا صحنه ...
قتل عام خانوادگی در کمتر از 6 ساعت
محدوده بلوار ابوذر است. حدود 10 روز قبل، یکی از دوستانم را در خیابان دیدم و همراه او به خانه دوست دخترش رفتم وقتی وارد خانه آنها شدم برای شستن دست و صورتم می خواستم به دستشویی بروم اما چون با خانه آنها آشنایی نداشتم به اشتباه وارد حمام شدم اما ناگهان با مشاهده صحنه ای عجیب در جا خشکم زد. داخل حمام با جسد زن و مردی میانسال رو به رو شدم. از ترس بلافاصله در را بستم و به اتاق برگشتم. بعد هم به بهانه ...
3 بار تجاوز به زن جوان تنها در اتاق خوابش / حامد نیمه شب ها وارد خانه او می شد + عکس
شناسایی قرار گرفت و جهت انجام تحقیقات به اداره شانزدهم پلیس آگاهی تهران بزرگ منتقل شد. متهم حامد 24 ساله – تبعه افغانستان در همان تحقیقات اولیه صراحتا به دو مورد آزار و اذیت همراه با تهدید شاکی اعتراف و به کارآگاهان گفت: حدودا دو هفته پیش، به صورت غیرقانونی و قاچاق از افغانستان وارد ایران شدم. در طول این مدت بیکار بودم و شب ها در پارک می خوابیدم. چند روز پیش در حال پرسه زنی بودم که دیدم ...
جزئیات هولناک ترین جنایت خانوادگی سال / قاتل جنازه دختر جوان را در اسید حل کرد
... من هم ازدواج کردم، اما به خاطر اختلافاتی که با شوهرم داشتم از او جدا شدم و دادگاه حضانت بچه مان را به پدرش داد. بعد از طلاق پیش مادرم رفتم، اما با او اختلاف داشتم و مدام بحث می کردیم. از مادرم کینه به دل گرفته بودم. چندی قبل باپسری 19ساله در پارک آشنا شدم و او به خانه مان در رفت و آمد بود. او می گفت بهتر است اموال مادرت را سرقت کنیم. پیشنهادش را قبول کردم، اما شرط گذاشتم مادرم را هم به قتل ...
داستان معمایی ریخشند آز – نوشته ایزاک آسیموف
کتاب باشگاه معما را وقتی دبیرستان بودم خواندم. داستان خریدش هم یادم هست. ریاضی فیزیک بودم و عاشق درس احتمالات شده بودم. حس می کردم باید منابع جدیدی پیدا بکنم. درس احتمالات شده بود، منبع سرگرمی من. مطلع شدم که مؤسسه علمی آینده سازان که نمی دانم الان اصلا فعال هست یا نه، کتابی کمک درسی در مورد احتمالات منتشر کرده. به کتابفروشی شهرمان رفتم که قدری با خانه فاصله داشت. کتاب با ...
چوبه دار مجازات قاتل پدر و نامادری
شاهد جنایت بودند به قتل برسانم ولی این کار را نکردم. از آنجایی که نمی خواستم اجساد جلوی چشم برادرهایم باشد، آنها را به حیاط خانه بردم و پس از حفر گودالی اجساد را در آنجا آتش زدم. چون زخمی شده بودم فردای آن روز به بیمارستان رفتم که دستگیر شدم. با اعتراف مرد جوان، او در دادگاه به دوبار قصاص محکوم شد. با گذشت 10 سال از جنایت، برادران متهم از خون پدرشان گذشت کردند اما پسرهای نامادری خواهان قصاص او شده و در نهایت مرد جوان در زندان رجایی شهر به دار مجازات آویخته شد. ...
اعدام مرد مطلقه در زندان / او با داس زن و شوهری را جلوی بچه هایش کشت !
شد و به پایم برخورد کرد. من که کنترل اعصابم را از دست داده بودم با به جان پدر و نامادری ام افتادم و آنها را کشتم. برای اینکه ها مقابل چشم برادرهای ناتنی ام نباشد جنازه ها را در یک گودال به آتش کشیدم. روز 25 مهر سال 96، پس از 7 سال از زمان جنایت، امین پای میز محاکمه ایستاد. در این جلسه که در شعبه دوم دادگاه کیفری یک استان تهران به ریاست قاضی محسن زالی و با حضور یک مستشار تشکیل شد ...
برات شهادتش را از امام زمان گرفته بود
.... پسرم سال 61 شهید شد و دامادم عملیات کربلای پنج سال 65 شهید شد. موقع شهادت پسرتان چند سال داشتید؟ 35 ساله بودم که پسرم شهید شد. کمی بعد دخترم هم در سن نوجوانی همسرش شهید شد. یک دخترسه ساله داشت. بعدا با یکی از بستگان شهید ازدواج کرد و دو فرزند دارد. از نحوه شهادت پسرتان چه شنیده اید؟ عید سال 61 اعلام کردندعملیات فتح المبین در پیش است. به من الهاماتی ...
معرفی حاج ابراهیم همت از زبان خودش
سیاهی می رفت و حالم بد شده بود. با زحمت مرا پیش یک دکتر بردند، دکتر پس از معاینه گفت: بچه از بین رفته و تلف شده. مقداری هم قرص و کپسول نوشت و گفت: اگه با اینها بچه سقط نشد، حتما بیاریدش تا عمل کنم! حرف های دکتر مثل پتکی توی سرم کوبیده شد. خیلی ناراحت و دل شکسته شده بودم. علی اکبر خانه ای نزدیک حرم اجاره کرده بود و من پانزده روز تمام کنج خانه، توی رختخواب افتاده بودم و لب به هیچ قرص وکپسولی هم نمی ...
والدین: هم معلم بودیم و هم دانش آموز!
شعار سال: خسته و بی حوصله شدم. بعضی روز ها از صبح تا شب پای درس و مشق پسرم هستم. طاقتم کم شده وقتی درس را متوجه نمی شود، عصبانی می شوم و سرش داد می زنم ، گاهی وقت ها از صبح تا عصر و یا شب درگیر درس و مشق بچه ام می شوم. آرزوم حالا این شده که سریعتر واکسیناسیون انجام شود و مدارس باز شوند. این حرف های برخی از والدینی است که صبح تا شب درگیر آموزش فرزندانشان هستند. هنوز بعد از گذشت یک سال از آموزش ...
هوشنگ ظریف؛ مرد خاص موسیقی ایران
. علی رهبری، موسیقیدان که اکنون خود یکی از رهبران برجسته ارکستر دنیاست درباره ظریف این گونه تعریف می کند: اولین باری که با آقای ظریف آشنا شدم، در ارکستر آقای فرامرز پایور بود؛ زمانی که شاگرد استاد رحمت الله بدیعی بودم و حدود 12 سال داشتم. در آن زمان آقای پایور به دنبال کسی بودند که نت های ارکستر را برایشان بنویسد و بتواند آن نت ها را برای ساز آلتو و کلارینت انتقال دهد؛ به همین دلیل با ...
ماجرای دلارکِشی اردک!
مشکلات جسمانی و بیماری که در بچگی به آن مبتلا شدم پاهایم کمی مشکل دارد و مثل اردک راه می روم! چند سال داری؟ 34سال اهل مشهد هستی؟ بله در حاشیه شهر (منطقه خواجه ربیع) متولد شدم و دوران کودکی، نوجوانی و جوانی ام را در آن جا سپری کردم. شغلت چیست؟ بیکارم. چقدر سواد داری؟ تا دوم راهنمایی درس خواندم پس از آن ترک تحصیل کردم تا به سر کار بروم. اعتیاد داری ...
دختر 23 ساله: به من گفت چقدر داغ هستی و....
سیاه برایت سر ببرم و بعد هم باید شیطان را کاملا از وجودت خارج کنم! با شنیدن این سخنان از زبان رمال، ترس تمام وجودم را فرا گرفت و با عجله از اتاق بیرون آمدم و به دوستم اشاره کردم که سریع از خانه خارج شویم اما خان و مثلث شیطان محاصره مان کردند و اجازه خروج ندادند. آن ها گفتند باید هزینه طلسم شکنی را بپردازی، بعد می توانی خارج شوی. او به من گفت: دوستت این جا می ماند تا تو بروی و مبلغ یک میلیون تومان ...
قاتل پدر و نامادر ی قصاص شد
سال قبل مادرم از پدرم جدا شد و از آن روز به بعد من همراه سه خواهرم با مادرم زندگی می کردیم و پدرم نیز ازدواج مجدد کرد و همراه همسر دومش در یکی از روستا های بومهن زندگی می کرد. یکسال قبل با دختری ازدواج کردم، اما وقتی فهمیدم مرا دوست ندارد مهریه اش را که 114 سکه بود پرداختم کردم و از او جدا شدم. این موضوع تأثیری بدی روی من گذاشت و مرا افسرده کرد تا اینکه پدرم از من خواست مدتی برای زندگی به خانه آن ...
می گفت در لباس مرزبانی با افتخار از خاکم دفاع می کنم
بود که تلفن پسرم زنگ خورد ولی رفت بیرون صحبت کرد. همین نگرانم کرد که شاید اتفاقی افتاده است! بعد وقتی وارد خانه شد رو به ما کرد و گفت ما دعوتی نمی رویم، قرار است برای مان مهمان بیاید. بعد با پدرش رفتند داخل اتاق دیگر. دامادم هم خانه ما بود و همان جا تلفن او هم زنگ خورد. چهره ایشان هم یک جوری شد. همان جا متوجه شدم که ایشان هم یک چیزی را از من مخفی می کند. از حرکات و رنگ های پریده صورت شان و ...
روی ماه صَفَر
به حمام می رفتند، دخترها برایشان قلیان چاق می کردند و به حمام می بردند. آن روز پدرم صدایم کرد و خواست برای مادرم همین کار را انجام بدهم. حمام روستا با خانه ما فاصله زیادی نداشت. بار اولی که رجب را دیدم، در دستم قلیان داشتم. یازده ساله بودم و از روی بچگی تا چشمم به رجب افتاد که در لباس سربازی می خواست به خانه شان برود، به او سلام کردم. این سلام همان و خواستگاری و ازدواج هم همان. حاجیه خانم ...
خر داغ می کنند؟
قرار شد خانواده دختر بعدا جواب دهند. هنگام بازگشت از خانه دختر، شاگرد به میرزا گفت: کاش میشد امشب این دختر خانم یک شام دل انگیزی برای من می پخت چون بسیار تعریف و تمجید دستپخت وی را شنیده ام. میرزا گفت صبوری کن امشب که نمی آید برای تو آشپزی کند؟ عروس هنوز بله نگفته به خانه تو می آید آشپزی کند؟ حالا کسانی که می گویند آمریکا اول خسارت بدهد، صبر کنند به سلامتی و میمنت طرف بله بگوید به خانه بخت ...
دیدار پسر و مادر پس از 29 سال
باعث می شود که من همراه پدرم زندگی کنم. آن زمان پدرم به خاطر کارش راهی کشور ترکیه می شود و من را با خودش به ترکیه می آورد و اینگونه من از مادرم دور می شوم، اما الان پس از 29 سال دوری شوق دیدن مادرم را دارم. هر چند زمان جدایی شیرخوار بودم و تصوری از مادرم ندارم و بعضی از بستگانم نیز به همین سبب فکر می کنند، الان من از مادرم متنفرم، اما هیچ وقت فرزندی از مادرش متنفر نمی شود و همیشه دوست دارم که در ...
سکوت قاتل بعد از 169 روز شکست
می آورد و می گفت شرایط ازدواج ندارم. من که از کارهایش خسته شده بودم، به او گفتم برای آخرین بار همدیگر را ملاقات کنیم. اما من باز هم از او درخواست ازدواج کردم و مقتول هم همان حرف ها را تکرار کرد. جر و بحثمان بالا گرفت، به من توهین کرد. گفت ما از نظر فرهنگی یکسان نیستیم. از این حرفش خیلی ناراحت شدم. دیگر نفهمیدم چه اتفاقی افتاد. به خودم که آمدم او خونین روی زمین افتاده بود و من فرار کردم. من در دماوند قصابی دارم. آن روز به تهران که آمدم از شرق تهران یک چاقو برای کار قصابی ام به مبلغ 50 هزار تومان خریداری کردم. ...
گفت وگو با سهیل سهیلی 20 ساله که فیلمش رتبه اول جشنواره فرانسه را کسب کرده است
آشنایی اش با این فضا از کودکی شکل گرفته است. وقتی شنیدم فیلم کوتاه این هنرمند جوان در جشنواره بین المللی مگا سیتیز شورت داک فیلم فستیوال فرانسه رتبه برتر را از آن خود کرده است مشتاق شدم با او هم صحبت شوم. تازه واردی به دنیای جوانی وارد خانه ای حیاط دار و باصفا می شوم و ته تغاری خانواده سهیلی با استقبالی گرم مرا به اتاق هنری اش راهنمایی می کند. جوانی بیست ساله که هنوز شمایل نوجوانی ...
نیم قرن پاسداری از موسیقی مقامی
بودم و صبح تا شب هم موسیقی می شنیدم طبیعی بود که به آن نوع موسیقی علاقه مند شوم. آنجا که بودم وضعم خوب بود، با روزی دو تومان کارم را شروع کردم اما روز به روز بهتر شدم. یک روز که از سر کار به خانه برمی گشتم از پول همان روزم برای خانه پنکه، چراغ والور، سماور، حوله و چیزهای دیگری خریدم. به خانه که آمدم خانمم گفت: آقای قدسی گاری بار می کردی می آوردی! پشتکارم عالی بود. هر کاری را که شروع می کردم باید ...
ماجرای مخالفت فرمانده ارشد ارتش با اعزام یکی از درجه داران به سوریه
حواست باشد. از گوشه ی در او را دیدم. (او را چندین سال پیش که کلاس سوم راهنمایی بودم دیدم او در آن زمان دیپلم گرفته بود و برق خانه دایی را درست می کرد.) چهره اش خیلی تغییر کرده بود. به خاله گفتم: وای این آن نیست که... آن لحظه استرس شدیدی گرفته بودم. سینی چای را به خاله برگرداندم و گفتم: من اصلا نمی توانم... شما چای را ببرید. شیرینی را برداشتم و آرام وارد اتاق شدم. پس از پذیرایی در کنار مادرش ...