می گفت در لباس مرزبانی با افتخار از خاکم دفاع می کنم
سایر منابع:
سایر خبرها
دشمنان این کشور بدانند با شهید کردن پسرم به هیچ نتیجه ای نخواهند رسید
...، اسلام ، دین و ایران مان را خالی نمیگذاریم و تا آخرین قطره خونمان در مقابل دشمنان دفاع خواهیم کرد، حال چه دشمن این اشرار باشند چه آمریکا باشد. مادر شهید نیز گفت: افتخار میکنم که پسرم در راه خدا و برای مملکتش قدمی برداشت و شهید شد، خودش این راه را انتخاب کرد و همیشه دوست داشت تا شهید شود. وی افزود: فرزندم بسیار فردی محکم و استوار نسبت به دینش بود. همیشه دوست داشت در مساجد ...
17 اسفند سالروز شهادت محمدابراهیم همت در خواب گفتند این بچه را به هیچ کس نده
فردا ظهر تن ماهی بدین. گفتم حاجی جان! به خدا قسم فردا به همه تن میدیم. گفت: به خدا قسم من هم فردا ظهر می خورم. هر چه اصرار کردم فایده نداشت و او آن شب همان باقالی پلو را خورد. اخلاص و ارادت او به بسیجی ها به حدی بود که حتی حاضر نبود به همین مقدار کم هم سفره اش از آنها رنگین تر باشد. شاید برای همین بود که وقتی حاج همت سخنرانی می کرد، همه بسیجیان احساس لذت می کردند. همه او را دوست دارند. یک لشکر ...
تصویری که روی لباس وحید امیری نقش بست متعلق به کیست؟
. کلید را به او دادم، بعد از نیم ساعت کلید را آورد و با آرامشی خاص تشکر کرد و گفت رحمت به روح پدر و مادرت، به این می گن یک غسل خصوصی شهادت، و رفت. من هم برای یک ماموریت داخل شهری که رفته بودم بعد از نماز برگشتم بچه ها گفتند حمله موشکی به پادگان باعث شهادت علی شهید شده است. عجیب به فکر رفتم و به بچه ها گفتم علی همان صبح شهید شده بود. در فرازی از وصیت نامه این شهید والا مقام نیز اینچنین آمده است: به امید آنکه حزب الهیون آهنگ برادری را هرچه رساتر سر دهند و راه خونین سینه سرخان مهاجر را ادامه داده تا در سراسر عرصه های پیکار با کفرپیشگان پیروز و سرافراز باشند. انتهای پیام/ ...
شهیدی که لباس دامادی اش را به دوستش بخشید
نمازت را این طوری خواندی؟ چرا اهمیت نمی دهی؟ گفتم: آخر می خواستم ساعتت را برسانم. گفت: ببین برای هر کاری که شده نباید به نماز بی اهمیت باشی در فرازهایی از وصیتنامه شهید علی اصغر حسینی مجرد آمده است: پدر و مادر عزیزم؛ دوست داشتم می توانستم زحمات شما را جبران کنم و بتوانم به گوشه ای از آن دریای بی کران لطف و صفا ارادتی داشته باشم ولی خوب، خدا قسمت ما را در این نهاده بود که در راه اسلام و ...
وصیت خاص شهید گودرزی به مادرش
تلفات از آن منطقه خارج شدیم. همسر شهید همسرم سال ها برای ازدواج با من انتظار کشید و روز عقدمان تنها یک شرط داشت و آن این بود که من پاسدار هستم و مأموریت زیاد می روم لذا شما باید با نبودن هایم کنار بیایید. وقتی همسرم گاهی اوقات حرف از عزیمت به سوریه می زد، من پنج ماهه باردار بودم. از او می خواستم که به علت وضعیت من به سوریه نرود اما همسرم می گفت: آنجا جنگ است و برای مأموریت به سوریه می روم. من گفتم حالم خوب نیست، نرو اما او گفت: تو را به حضرت زینب (س) می سپارم. ...
به جای لباس میهمانی ویتامین دی می خرم
بیشتر دوست دارم پول هایمان را پس انداز کنیم که اگر مشکل و مسأله ای در ارتباط با این بیماری پیش بیاید پول کافی داشته باشیم. مسأله دیگری هم که ذهنم را مشغول می کند این است که فکر می کنم خیلی ها این روزها اصلاً شرایط خرید ندارند. بیماری بیشتر شده و همه اینها را که می بینم فقط گرایش به خرید مایحتاج ضروری می بینم و تقریباً هیچ چیز غیرضروری نمی خرم؛ مثل همین حالا که پسرم واقعاً به این لباس ها نیاز داشت ...
خلبان نخبه ای که فدایی خدمت شد
اخلاق و منش را داشته باشم، که هیچگاه رنجه ای از من نداشته باشند. که خدای نکرده نگویند وقتی پسر این گونه است، حتما پدرش هم مرد خوبی نبوده. من به پدرم می گویم او هیچ وقت از من ناراضی نخواهد شد چون بعد از شهادتش خودم را بیشتر موظف دانستم که پدرم بیش از گذشته در مقابل مردم و خداوند سرافراز کنم. و از همین جا به ایشان می گویم تا جایی که در توانم باشد کاری نمی کنم که ایشان و خدا از من ناراضی باشند. و اگر روزی نیاز باشد وارد میدان جنگ شوم، با اینکه خیلی به مادر و برادرم وابسته هستم آنها را اول به خدا و بعد به پدرم می سپارم و برای دفاع از میهن می روم. ...
کسی نمی دانست آنکه افتاده، شهید همت است
جنگ عجین شده بود که در طول حیات نظامی خود فرزند بزرگش را فقط شش بار و فرزند کوچکتر خود را تنها یکبار در آغوش گرفته بود. روحیه ایثار و استقامت او شگفت انگیز بود. حتی جیره و سهمیه لباس خود را به دیگران می بخشید. او فرماندهی مدیر و مدبر بود، قدرت عجیبی در مدیریت داشت، بینش سیاسی بُعد دیگری از شخصیت والای او به شمار می رفت.از ویژگی های اخلاقی شهید همت برخورد دوستانه او با بسیجیان جان برکف بود ...
روایت هایی از خشونت خانگی در روز جهانی زن
کشتن من ساخته بود. در ساختمان هیچ کس نبود و منتظر برگشتن فرزندانم بودم که دیدم از حیاط صدا می آید. گفتم کیه؟ در هال را زد و گفت من سعید هستم، خواهرزاده محسن. در را باز نکردم و آمدم از پنجره هال فرار کنم و دیدم جلوی پنجره بسته است و نمی توانم فرار کنم. محسن پنجره آشپزخانه را شکست و من به پسرم زنگ زدم و خبر دادم و بعد از در خانه فرار کردم. جلوی در خانه بودم که قمه را به پایین پایم زد و ...
توبه ای که خدا پذیرفت
، از قرآنم، از وطنم و از انقلابم دفاع می کنم. درواقع همه رفتار و اعمالش نشانگر روحیه شهادت طلبی اوست. او این عشق به شهادت را در وصیت نامه اش نیز این گونه بیان می کند: عروسی من در جبهه و روز شهادتم روز دامادی من است. عروس من شهادت است. صدای توپ و گلوله و خمپاره خطبه عقد مرا خواهند خواند. با خون سرخم خود را برای معشوقم آرایش خواهم کرد و در غلغله شادی مسلسل ها و بارش نقل های سربی در حجله سنگر ...
جدال مرد ناجی با سرما و مرگ
.... آب به شدت سرد بود. دقایقی بعد ناگهان امیرمحمد از شدت سرما بی حال شد و زیر آب رفت. دو پسربچه دیگر که شاهد وضعیت امیرمحمد بودند، از ترس شروع به داد و بیداد کردند و از اهالی روستا کمک خواستند. یک چشم شان به دوست شان بود و با چشم دیگر دنبال کمک می گشتند. پسرک فاصله ای با مرگ نداشت. هر لحظه که می گذشت، سرمای گزنده آب، یک قدم او را بیشتر به مرگ نزدیک می کرد. دوستان امیرمحمد دیگر قطع امید ...
پدر فاطمه دخترش را نمی پذیرد! / من سرراهی بودم + فیلم و گفتگوی تراژدی
بغل کرد و گفت چرا گریه می کنی؟گفتم چون شما پدر و مادر من نیستید!این را که گفتم،او خیلی ناراحت شد و گریه کرد.من از گریه او خیلی غصه خوردم.به من گفت هیچ وقت دیگر این حرف را نزن چون تو برای ما عزیز هستی.من هم چون پدرم را خیلی دوست داشتم برای اینکه او ناراحت نشود،دیگر حرفی نزدم.اما همیشه در ذهنم این سوال وجود داشت که خانواده واقعی من چه کسانی هستند.از میان حرف های مادر و پدرم فامیلی آنها را فهمیده ...
روایتی خواندنی از نحوه شهادت سردار خیبر
متوجه شدم که همه دنبال حاجی می گردند به ناچار و اگر چه خیلی سخت بود اما پذیرفتم که او شهید شده است. شب همان روز بدن پاک حاجی به عقب برگشت و من به قرارگاه فرماندهی که در کنار جاده فتح بود رفتم. گمان می کردم همه مطلع هستند اما وقتی به داخل قرارگاه رسیدم متوجه شدم که هنوز خبر شهادت حاجی پخش نشده است. روز بعد متوجه شدم که جنازه حاجی در اهواز به علت نداشتن هیچ نشانه ای مفقود شده است. من به ...
مروری بر نقش آفرینی زنان در دوران دفاع مقدس
استخوان مجروحین و یا شهداء پیدا می شد و معمولاً او مرا صدا می زد و آن را به من می داد که داخل باغچه دفن کنم. او از ساعت 8 صبح تا 6 بعدازظهر بجز وقت نماز و نهار مشغول شستن لباس ها بود نه گرما را حس می کرد و نه خستگی را می شناخت، تمام بدن او از گرما و آفتاب تاول زده بود ولی باز هم زیر سایه نمی نشست، شب ها تاول های بدن او را چرب می کردم تا کمی برای روز بعد التیام پیدا کند. هر چه به او می گفتم که زیر ...
برات شهادتش را از امام زمان گرفته بود
. بار اول از فداییان اسلام به جبهه اعزام شد. بار آخر وقتی می خواست به عملیات فتح المبین برود گفتم پسرم! هر چه حزب الهی به جبهه رفتید. منافقین مشغول درس هستند و بعد از شهادت شما صاحب میز و مسئولیت می شوند! گفت مادر ناراحت نباش. به برادرش که پنج ساله بود اشاره کرد و گفت این برادرم بزرگ می شود و جای ما را پر می کند. من همیشه سعی می کردم بچه ها را با مهر اهل بیت بزرگ کنم. وقتی بچه ها می خوابیدند برای ...
روی ماه صَفَر
. زندگی خیلی سخت بود. شوهرم گاوداری داشت و صبح تا شب در خانه نبود. من می ماندم و بچه های قدونیم قد. برای همین صفر خیلی کمک دستم بود. او مثل فرشته ها بود. حیاط را آب و جارو می کرد، ظرف می شست، از خواهرها و برادرهایش نگهداری می کرد، چای و قلیانم را آماده می کرد و... تا وقتی صفر شهید شد، من 5فرزند داشتم، بعد از شهادت صفر هم خدا 2دختر به من داد. حالا 7فرزند دارم. حاجیه خانم دست های چروک و نحیفش ...
شهدا معلم خانواده های خود بودند
مرضیه جمشیدی مادر شهیدان محمدرضا و حمیدرضا خلیلی در گفت وگو با خبرنگار دفاع پرس در مشهد، ضمن بیان خاطراتی از این شهیدان ، شهدا را معلمان خانواده های خود دانست و اظهار داشت: در ابتدا به اعزام محمدرضا راضی نشدم و وقتی پسرم با عدم رضایت من مواجه شد، چنین استدلال کرد که بالاخره همه ما از دنیا می رویم و چه بهتر است که این موت در راه کسب رضای پروردگار و جهاد با دشمنان اسلام و انقلاب باشد. وی ...
مادرانه های فرمانده گردان یازهرا(س) چاپ شد
.... گذراندن دوران کودکی تا اتفاقات پیش از پیروزی انقلاب و وقتی جنگ مهمان ناخوانده همه خانه ها می شود. در بین این اتفاقات بزرگ شدن محمدرضا لحظه به لحظه روایت شده است. در قسمتی از این کتاب آمده است: -حس تنهایی و تنهاشدن داشتم. علیرضا برگشت. صدایش زدم و گفتم: مادر، علیرضا، داداشت کوجاست؟ - نگران نباش مامان، بیمارستان تهرانه. عصری بلیط می گیرم تا با بابا برین و ...
علی وار زندگی کرد و حسین وار به شهادت رسید
تو را بسیار دوست دارم. همان سان که میدانی فرزندت چطور عاشق شهادت بود و به شهیدان عشق داشت... پدر و مادر! من زندگی را دوست دارم ولی نه آن قدر که آلوده اش شوم و خویش را گم و فراموش کنم. علی وار زیستن و علی وار شهید شدن، حسین وار زندگی کردن و حسین وار شهید شدن را دوست می دارم. مادرجان! به خدا قسم اگر گریه کنی و به خاطر من گریه کنی، اصلاً از تو راضی نخواهم بود. زینب وار زندگی کن و مرا به خدا بسپار ...
یادی از شهید محمد دادخواه
پاک اسلام و نایب برحقش امام خمینی و سلام بر تمام شهدای پاک اسلام از صدر اسلام تاکنون و مجروحین ازجان گذشته و سلام بر خانواده عزیزم. ای پدر و مادر عزیزم امیدوارم که با شهادت خود شمارا در برابر حضرت زهرا روسفید کرده باشم و پسر شایسته و ارزنده ای برای شما بوده باشم. ای پدر و مادر از تمام زحماتی که برای من تاکنون کشیده اید ممنون هستم و امیدوارم که خداوند اجر تمام زحمات و رنجه ای ...
وصیت آهنگران به پسرش/ از مسیر ولایت خارج نشو
خارج نشوم، روضه خوان و نوکر امام حسین باقی بمانم دستگیر فقرا باشم نماز اول وقت بخوانم جایی بروم که خدا آنجا باشد و بعد از او مراقب مادر و خواهر و خانواده باشم. برای من هیچ لحظه ای در عمرم عزیزتر و شریف تر و روشن تر از لحظات ناب شنیدن این پیام نبود آنچنان که اشک شوق همچون چشمه ای جوشان بر گونه هایم سرازیر بود. اسفند ماه 99 اما به شدت با اسفند ماه 95 متفاوت بود. پدرم در حضور رهبر انقلاب ...
نگاهی به زندگی شهید احمد ابویی زاده
به گزارش خبرنگار دفاع پرس از یزد، شهید احمد ابویی زاده سریزدی در تهران متولد شد. وی از همان ابتدای کودکی با ادب و مهربان بود به طوری که پدر شهید در خاطرات خود گفته که پسرم پانزده ساله بود که به شدت مریض شد، او را دکتر بردیم و وقتی از مطب بیرون آمدیم دیدم خیلی خود را فشار می دهد، احساس کردم او می خواهد پایین بیاید، همین کار را کردم و دیدم که او ادرار دارد. احمد هیچ وقت اوقات فراغتش را ...
حضور خانواده های شهید معز غلامی، اسداللهی و کریمی در خبرگزاری تقریب/ حاج قاسم شهید مدافع حریم انسانیت و ...
اتفاق افتاد من در مکه بودم، که به من زنگ زد و گفت وسایلم آماده است و می خواهم به سوریه بروم اجازه می دهی گفتم نه، بگذار از مکه برگردم که مرتضی شب شهادتش غسل شهادت کرد و بچه ها جمع شدند و روضه حضرت رقیه (س) را خواند و نوشته ها را از روی لباسش خط زد و گفتم من میخوام گمنام بمانم گفت مادر تو میتوانی فردا جواب حضرت زهرا(س) را بدهی؟ گفتم نه برو خدا به همراه شما، همه خاک پای حضرت زهرا(س) هستیم ...
پیامی که شهید کرمانی از طریق خواب به خواهرش رساند
سازندگی در خواست دارد که با عنوان شهید باعث دلخوشی این پدر و مادر ها شوند او ادامه داد:جهادگر های داوطلبی مانند علیرضا لیاقت عنوان شهید را دارند. در همه زندگی شان پاک زیستند. مدام در حال خدمت به محرومان بودند و در این راه جان شان را از دست دادند. داغ جوان برای این خانواده ها خیلی سخت است و ما هیچ خواسته ای از بنیاد شهید یا بسیج سازندگی نداریم و تنها خواسته ما این است که نام و یاد برادر ما زنده بماند و شهادت ایشان در راه خدمت به محرومان احراز شود. مسئولان با همین کار می توانند تا سال ها باعث سربلندی و افتخار و دلخوشی این پدر و مادر های پیر و بیمار شوند. منبع فارس ...
لحظه ای که به محل درگیری رسیدم احمدعلی شهید شد
زرند و کوهبنان تشییع کردند. این مراسم ها پنج، شش روز طول کشید و مردم اصلاً خسته نمی شدند. شهید جاذبه ای قوی داشت. در نهایت در روستای خودمان کنگری به خاک سپرده شد. رؤیای صادقه بعد از مراسم تشییع و خاکسپاری، خیلی ناراحت بودم. خوابش را دیدم لباس سفیدی به تن کرده بود. به من گفت آخوند چرا ناراحتی؟ (چون سابقه طلبگی هم داشتم به من می گفت آخوند) گفتم ناراحتی من به خاطر توست. دستم را ...
در سی وچهارمین سالروز عروج آسمانی شهید مهدی تیموری اسفند بوی شهادتش را می دهد
. من همان برادری هستم که آن خداحافظی آخر و چشمانی که به سمت شهادت می دوید را در ذهنم نگین کرده ام... و امروز بعد سی و چهار سال، صدای معصومانت را از دلِ کاست رنگ پریده بیرون کشیدم و طنین مهربانی ات را در اعماق سینه نشاندم و آن موج مهربانی را در دل دنیای مجازی و کاغذی به یادگار رساندم. صدای به یادگار مانده از آرزویی خبر می داد. گفته بودی که در کنار شهید نصرالله پالیزار ...
زندگینامه شهید نفر اول کنکور پزشکی احمدرضا احدی
دنیا و اتصال به مبدأ اعلی درمی نوردید و چنین بود که بسیجی مرد میدان های جنگ سرانجام پس از شرکت فعال در عملیات کربلای 5 ، در شب دوازدهم اسفند ماه سال 65 همراه تنی چند از همرزمانش از آن جمله مجید اکبری در درگیری با کمین های دشمن بعثی به شهادت رسید و به لقاءالله پیوست و پس از 15 روز که پیکر خونینش میهمان آفتاب بود بازگردانیده و درآرامگاه عاشورای ملایر به آغوش خاک سپرده شد. منبع: نشر الکترونیکی شاهد، سردار شهید احمدرضا احدی ...
همت مردانه می خواهد گذشتن از جهان
به گزارش خبرنگار ایکنا؛ فردا سی و هفتمین سالروز شهادت محمدابراهیم همت است، سرداری که جان خود را در راه دفاع از میهن هدیه کرد. این سردار رشید اسلام، فروردین 1334 در شهرضا به دنیا آمد. در سایه محبت های پدر و مادر پاکدامن و مهربانش دوران کودکی را پشت سر گذاشت و وارد مدرسه شد. دوران تحصیل را با موفقیت پشت سر گذاشت و پس از دریافت دیپلم با نمرات عالی در دانشسرای اصفهان به ادامه تحصیل پرداخت. پس از ...
بدون تعارف با سربازی که یک زندانی را آزاد کرد
پایان خدمت. مجری: به این فکر نیفتادی که گذرنامه بگیری و بری؟ سرباز: نه اصلا، این آب و خاک و دوست دارم با افتخار تا جایی که از دستم بر میاد مثمرثمر باشم برای کشورم، خدمت کردن داخل آب و خاک کشور لذت دیگه ای داره، بالاترین مقام تو کشور دیگه ای داشته باشی اون لذت و احساس رضایت بهت دست نمی ده. مجری: شاید اینجا شغل پیدا نکنی سرباز: شغل که هست اما یکم توقعات پایین باشه پیدا میشه حتما که نباید از مدیریت شروع کرد به هر حال به عرضه و جنم خود انسان بستگی داره که از کجا شروع کنه ...