کاش کشاورز می شدم اما کتاب می خواندم
سایر منابع:
سایر خبرها
رزمی کار نونهال مشهدی: کرونا برود شادی برگردد
آوردی چه حسّی داشتی؟ چون دفعه ی اوّلم بود که روی سکّوی قهرمانی می ایستادم خیلی عالی بود و شاد بودم. ایستادن روی سکّوی موفّقیّت و احترامی که از بزرگ تر ها می دیدم و همین طور فکرکردن به اینکه برای خانواده ام افتخار آفرینی کرده ام برایم خیلی جدید، شیرین و غرورآفرین بود، امّا بهترین احساس را وقتی تجربه کردم که در مسابقه ی بین المللی ای که با 6 نفر از کشور های مختلف دنیا مبارزه کردم و پیروز شدم به ...
درباره اهدای 80تبلت به دانش آموزان روستای بزنج
به گزارش وانانیوز، به نقل از روزنامه هفت صبح، 60 سال بیشتر سن نداشت ولی هفتاد یا هشتاد ساله به نظر می رسید. آمده بود تبلت نوه اش را تحویل بگیرد. پسر و عروسش کارگر بودند و امکان حضور در کتابخانه روستا برای تحویل تبلت و گوشی اهدایی را نداشتند.قدرت خرید ماسک را هم نداشت. روسری گل گلی را دور صورتش پیچیده بود تا بیاید و نوه اش را که از درس خواندن بازمانده بود،هر چند دیر به سر کلاس های درس ...
استاد جوان سطح عالی حوزه: پاسخگویی حوزه به مسایل کشور جز با تربیت فقهای فیلسوف محقق نمی شود
نمی بینیم. این استاد سطح عالی بیان کرد: بنده پایه یک یا ده را کمتر از شش سال با معدل بیش از 18 و 19 خواندم. ورود بنده به حوزه از مدرسه رشد است و پس از خواندن مقدمات وقتی وارد فضای حوزه شدم حس کردم که وقت فراوانی تلف می شود. بنده روزی 16 تا 17 ساعت کار علمی می کردم. به خواب نمی رفتم و خواب من را می گرفت. در کنار رئوس اصلی ریاضیات را پیش استاد رفتم و خوشنویسی و زبان انگلیسی و عربی و یک ...
اهدای 80تبلت به دانش آموزان روستای بزنج
شود و تلویزیون هم همینطور. چند ماه نباید چیزی خورد تا با پس اندازش چنین دستگاهی بشود خرید؟ماه ها یا یک سال؟ همه این پرسش های بی شمار مثل دومینو به ذهن مان می آمد و بی پاسخ می ماند. به همت سایت دیوار که مرجع خرید و فروش کالای دست دوم و نو است، 80 تبلت برای توزیع در بین اهالی روستای بزنج با همراهی کاربران این سایت و اپ، جمع آوری، خریداری و در نهایت اهدا شد. بار اولشان نبود و امید دارم که ...
گلیان: مسئولیت پذیری و تعهد را باید به صورت عملی به نسل بعد آموزش دهیم
1355 تا سال 1361 به دلیل اینکه همسرم با کار کردن من موافق نبود با مرخصی من موافقت نشد و از دانشگاه اخراج شدم . پس از آن در مطبم مشغول خدمت به مردم بودم. چون آغاز انقلاب بود و درگیری هایی بسیاری وجود داشت به خانه ای به اسم خانه بزرگ در مهرآباد جنوبی می رفتم و به مردم کمک های اولیه را آموزش می دادم. علاوه بر آن با یکی از همکلاسی هایم پنج شنبه ها به کهریزک می رفتیم و کارهای تزریقات و پانسمان آنها را ...
خاطراتی طنز از دوران دفاع مقدس
و رفتیم صحرا، آن قدر کتکم زد که مثل نرمتنان مجبور شدم مدتی روی زمین بخزم و حرکت کنم! به خاطر اینکه ده ما مدرسه راهنمایی نداشت، بابام من و برادر کوچکم را که کلاس اول راهنمایی بود آورد شهر و یک اتاق در خانه فامیل اجاره کرد و برگشت، چند مدتی درس خواندم و دوباره به فکر رفتن به جبهه افتادم. رفتم ستاد اعزام و آن قدر فیلم بازی کردم تا اینکه مسئول اعزام جان به لب شد و اسمم را نوشت، روزی که ...
کفش و کاپشن آبی، پسرخاله های سارق را لو داد
به سرقت پرداخته است، او در گفتگو با میزان ماجرای روز سرقت خود را تشریح کرد. محسن می گوید: من 17 سال دارم و به تازگی از مدرسه اخراج شده ام. من دیگر قصد درس خواندن نداشتم، چون می دانم فایده ای ندارد. برای همین با پسرخاله ام که از من چندی سالی بزرگ تر است، نقشه سرقت کشیدیم. ما اول یک قیچی بزرگ خریدیدم که راحتی همه جا پیدا می شود و بعد چند روزی وقت صرف کردیم تا یک مغازه موبایل ...
2 چفیه و چند لباس همه دارایی من از شهیدانم است
یک روز خواهرزاده ام به من گفت مسجد خیلی شلوغ است. مردم جمع شده اند. چادرم را سرم کردم و رفتم بیرون. تا رفتم بیرون دیدم احمد رئیسی (که بعد ها به شهادت رسید) و محسن و رضا داودآبادی آنجا هستند. احمد رئیسی گفت عزیز کجا می روی؟ گفتم چه شده دم مسجد؟ گفت هیچی! حاج آقا محقق می خواهند بیایند سخنرانی و مردم منتظرند. بعد گفت بچه ها تشنه هستند یک پارچ آب بیاور مادر. با احمد رئیسی آمدیم خانه. پشت سرم در را بست و رو به من کرد و گفت احمدعلی شهید شده است! ...
وزیر اطلاعات با نماینده ولی فقیه در خراسان جنوبی دیدار کرد
دیگری برایم نقل کرد من با مادرم رفتیم عتبات و کاظمین، اتاقی گرفتیم و فاصله زیادی نبود تا حرم، وقتی وسایلمان را آماده و پهن کردیم معطل نشدم مادرم را با وسایل گذاشتم تا استراحتی کند و من مستقیم رفتم حرم موسی ابن جعفر(ع) و کتاب دعا برداشتم و زیارت نامه خواندم. ایشان گفت: گفت با گوشم شنیدم که گفتند عبدالعلی مادرت تو را می خواند زیارت تمام نشده بود کتاب را بستم و رفتم. وارد شدم دیدم مادرم ابریقی در دست از ...
در تعقیب موفقیت
استخدام شدم. خانه ای اجاره کردم و خانواده ام را از لنگرود به تهران آوردم. برای رسیدن به اهدافم تصمیم گرفتم ادامه تحصیل بدهم. پرونده مدارک تحصیلی ام را توسط یک دوست از لنگرود گرفتم و در تهران در یک مدرسه شبانه و در مقطع سوم راهنمایی ثبت نام کردم. روزها به عنوان آبدارچی سر کار می رفتم، عصرها تا شب مدرسه می رفتم و تا نیمه های شب فیلمنامه می نوشتم. تمام آرزوی من این بود یک دستگاه تایپ داشته ...
قرار بود قشنگ ترین لحظه زندگی ام را تجربه کنم اما...
می بینم از رشته خودم خسته شده ام. این ماما ادامه می دهد: گاهی وقت ها می بینم که با بیمار بدرفتاری می شود یا او را کتک می زنند اما من همیشه مادر را دلدادی می دهم و می گویم اصلا ناراحت نشو چون قرار است زیباترین لحظه زندگی ات را تجربه کنی. بارها شاهد بوده ام که به مادری می گویند چرا شب به بیمارستان آمدی؟ یا چرا دوباره بچه دار شدی؟ اصلا اجازه نمی دهند زایمان روند طبیعی خودش را طی کند، ما هم که ...
پا به پای همسرم همراهش بودم
ابتدای انقلاب که آقای سعیدزاده وارد جریان مبارزات شد، برای شما سخت نبود؟ سختی هایش خیلی زیاد بود؛ چون بچه ها کوچک بودند و فقط دختر بزرگم دوم راهنمایی بود و دختر کوچکم هشت ماهه بود. بقیه بچه ها هم کوچک بودند و در مدرسه ابتدایی درس می خواندند. هزینه زندگی هم تقریباً تا موقعی که وی در منزل بود یا به مأموریت می رفت، ذخیره یک سال را برایمان می گذاشت، ولی بعد از اسارت خیلی سخت گذشت. به همین خاطر ...
به چشم های هم خیره شده بودیم ؛ نگاه خیره مخاطب به راوی
دوستدارانش در بوشهر رونمایی شد. احمد آرام در آغاز این آیین با اشاره به انتشار نخستین اثرش به درخواست منوچهر آتشی گفت: من از بچگی از طریق پدرم با دنیای داستان آشنا شدم. وی اشتراک کیهان بچه ها برایم گرفته بود و همین مساله موجب ترغیب من به مطالعه و خواندن داستان و کتاب های غیردرسی شد. آن زمان به شدت به خواندن و خریدن مجموعه داستان جیمزباند علاقه داشتم. وی ادامه داد: هفده ساله بودم ...
شما از همین الآن همسر شهیدی!+فیلم
اداره قبول نمی کند. گفتم: برای چی دوست داری بروی! گفت: واقعاً اسلام در خطر است. اگر بدانید چه بر سر بچه های مردم و انسانیت می آورند. ناراحت شدم. شب خواب عجیبی دیدم. صبح بلند شدم. در فکر خوابم بودم. همسرم خیلی تیزبین بود. نگاهی به من کرد و گفت: ناراحتی! گفتم: نه! خواب دیدم که با پیراهن سفید مدافع حرم شده ای. پهلوی راستت تیر خورده بود. پیراهن سفیدت هم خونی شده بود. من همراه با همسران شهدا ...
تاثیر کتاب های کمیک استریپ روی کتابخوان کردن بچه ها
بیشتر درباره آن فکر کنند. این داستان ها پیش از این جایی منتشر شده بود؟ قبلا بخشی از این داستان ها به مدت دو سال در مجله رشد نوآموز برای پایه های دوم و سوم ابتدایی چاپ شد و بسیار مورد استقبال دانش آموزان قرار گرفت و آن زمان از مدارس شهر های مختلف و روستا ها تماس می گرفتند که با بچه ها دیدار داشته باشم. البته زمانی که مشغول نوشتن داستان ها بودم، برای کتاب می نوشتم و نمی خواستم ...
کمبود تجهیزات داریم/از زمانی که وارد سافتبال شدم هیشه از جیب خودم خرج کردم
ای شوند تا مردم به سمت آن بیایند. در تیم ملی سافتبال حضور داری؟ بله، از سال اولی که وارد سافتبال شدم و به مسابقات رسمی رفتم عضو تیم ملی بودم و اردوها را شرکت کردم ولی تیم ملی به مسابقه ای اعزام نشده است. وضعیت تیم ملی سافتبال چگونه است؟ از سال 95 اردوهای تیم ملی را شرکت کردیم که سال 96 قسمتی از اردو در اصفهان برگزار شد، اما به خاطر نبود بودجه اعزامی ...
زنان شاغلی بدون دستمزد و مرخصی
.... تو همین مدت مدرسه ها هم تعطیل شده و وظیفه آموزش و همراهی بچه ها برای انجام تکالیفشان هم بیشتر از قبل روی دوش من است. سرگرم کردن بچه ها و مراقبت از آن ها و همزمان دورکاری برایم خیلی نفس گیر شده. بچه ها کلافه شده اند، توی خانه سرگرمی زیادی نیست و اگه باشد باید برایشان وقت بگذارم که نمی توانم. رویا هم تجربه ای مشابه با مریم داشته با این تفاوت که کرونا باعث شده شغلش را هم از دست بدهد ...
حجت الاسلام محمدعلی خسروی؛ میراث دار خصائل نیک پدر / رمزها و رازهای موفقیت در مسیر قرآن
آخوندی نداشت که این علوم فقط باید به آخوند گفته شود، گفته بود هرکس بیاید در خانه من باز است. آقای انوری گفته بود فقط در بین الطلوعین می توانم بیایم، پدر فرموده بود در خانه باز است. ایشان مقداری مختصرالمعالی را خوانده بود و همان شد که ایشان به ادبیات رو بیاورد و امروزه به یکی از مفاخر ادبیات ایران تبدیل شده است. این چهره قرآنی با اشاره به اینکه اهل تسنن نیز نزد پدرم رفت و آمد داشتند و برای ...
امدادگر کردستان؛ پرواز در ماووت
خواب می بینم ک درب خانه را زنگ زدند و درب را باز کردم دیدم آقام در جبهه بود و گفت داداش رفت و شهید شد. از خواب بلند شدم و نماز خواندم تا سپیده زد، زنگ خانه به صدا درآمد. در وا شد و طبق خوابم پیش رفت و قرار شد کم کم به حاج خانم گفتیم. وی ادامه داد: برای شهیدمان پیراهن مشکی نپوشیدیم. گفتیم شهید تبارک دارد و مبارک است و عزا نیست. مادر شهید حاج کاظم حدادپور خاطرنشان کرد: پدران و ...
مدل زندگی خودمان را پیدا کنیم
او گفته بود چرا همه خانم هایی که برای تست بازیگری می آیند بینی های خود را عمل کرده اند. همه بینی ها یک مدل شده. انگار از روی هم کپی شده اند. من برای بازیگر این نقش، خانمی می خواهم که چهره متفاوت داشته باشد، صورتی که خاص خودش است، بینی اش مال خودش است نه کپی شده از دماغ دیگران. حالا کمی به اطرافمان نگاه کنیم و به خودمان در آینه. چهره و نوع پوشش. وسایل خانه، چیدمانش و همه آن چیزی که سبک ...
قهرمان 17ساله زنان ایران: به المپیک فکر می کنم
کنم تا به المپیک بعدی برسم. ساعدی در پایان گفت: درس خواندن برای کنکور را از تابستان شروع کرده ام. در کنار آن ورزشم را به صورت حرفه ای پیش می برم و سال 99 در چند رقابت شرکت کردم. کلاس های کنکورم را هم که ساعت 6 برگزار می شود، بعد از تمرینم دنبال می کنم و تا 12 شب درس می خوانم. برنامه فشرده ای دارم امیدوارم بتوانم در هر دو زمینه خوب پیش بروم. ...
جزئیات تازه از قتل عام خانوادگی در بلوار ابوذر
طراحی کردم. از جنایت بگو؟ چند روز قبل از جنایات، شایان گفت فریبا گفته باید به رابطه اش با شقایق پایان دهد. از موضوع ناراحت شدم، با فریبا تماس گرفتم و او را راضی کردم تا بچه ها آشتی کنند. قرار شد شب حادثه من هم به خانه فریبا بروم اما شوهرش زیاد از من خوشش نمی آمد. فقط شقایق و شایان با غذاهایی که مسموم کرده بودیم وارد خانه شدند. بعد از ساعتی شقایق در را برایم باز کرد. وقتی من وارد ...
وقتی راه ابراهیم از مدرسه به جنگ می رسد؛ شهید همت چه عهدی با خدا بست؟
، اساتید، دانش آموزان و دانشجویان برای ادامه تدریس و تحصیل به کلاس های درس بازگشتند. به نظر می رسید ابراهیم نیز به سر کلاس و تدریس باز گردد، ولی در تقدیر او، سرنوشت دیگری رقم خورده بود. حاج ابراهیم، بعدها درباره این مقطع از زندگی اش، چنین نوشت: بعد از پیروزی انقلاب، وقتی در شهرضا مدارس بازگشایی شدند، با آن که عاشق تدریس بودم و کار کردن با بچه های پاک و معصوم مدرسه را دوست داشتم، ولی به ...
یادی از حسن انوشه در تولد پس از کوچش
.... در مدرسه هم برای شان کتابخانه ای راه انداختم. در مدرسه ممتاز بابل، که خصوصی بود و دوستم یوحنا مرا به آن جا برد، با کمک بچه ها همین کار را کردیم. در همین جا با یاری دوستان و بچه ها توانستیم بهترین فیلم های تاریخ سینما را در بابل به نمایش بگذاریم. من به سینما علاقه داشتم و کتاب تاریخ سینما ، ترجمه نجف دریابندری را، در دوره سربازی خوانده بودم. مقداری هم از طریق دوست عزیزم کامران فانی، با این ...
روزنامه فروش ها لباس مرتب بپوشید!
آقای رئیس، تصمیم داشتم در تاریخ هشتم سپتامبر در محاکمه فروشندگان و توزیع کنندگان روزنامه خواست مردم به عنوان شاهد حضور پیدا کنم؛ ولی چون روز دهم سپتامبر عازم آمریکا هستم، نخواهم توانست در جلسه محاکمه شرکت کنم و به همین دلیل شهادت خود را به صورت کتبی ارسال می دارم. در هفته های نخست ماه ژوئن از طریق روزنامه ها مطلع شدم که روزنامه خواست مردم که ژان پل سارتر مدیریت آن را برعهده دارد توسط مقامات مسوول توقیف شده است. درحالی که ای ...
به خواهرش وصیت کرده بود با یک جانباز جنگ تحمیلی ازدواج کند
سازندگی خلخال به ایفای نقش پرداخت. شاگرد قدیمی شهید پستی دربارۀ کلاس درس ایشان و فعالیت های انقلابی اش می گوید: من ایشان را دیده بودم، آن زمان معلم قرآن ما بودند. هنوز انقلاب به پیروزی نرسیده بود و ایشان در مسجد روستا به ما قرآن و حدیث درس می داد و همدیگر را می شناختیم. پیش از انقلاب بسیج شکل نگرفته بود و کلاس قرآن و حدیث را برای جوانان داشتند و آن ها را برای راهپیمایی ها و اجتماعات ...
من برای آهنگ سازی آفریده شده ام
شهر کرمان شدم. خانه ای که کانون خانواده ساکن آن گرم است و همواره صدای ساز امید به زندگی رامین از آن به گوش می رسد. رامین رحیمی چه زمانی به دنیا آمدو چگونه به این بیماری مبتلا شد؟ من در 27 اسفند سال 1364در شهر کرمان به دنیا آمدم و در 40 روزگی به بیماری نادر استئوژنزایمپرفکتا ( استخوان شکننده )دچار شدم .بیماری که بر اثر آن استخوان هایم با کوچکترین ضربه ای می شکند و تا کنون هیچ ...
سرداری که از محضر عقد یک سره به جبهه رفت+تصاویر
؟ در اوایل زندگی، آقای شادمانی در مناطق جنگی بود و بچه ها دو ماه یک بار یا ماهی یک بار پدرشان را می دیدند و خیلی غریبی می کردند. به خاطر همین تصمیم گرفتم همراه با ایشان به منطقه بروم. اول به کرمانشاه و بعد به پاوه رفتیم. شرایط زندگی خیلی سخت بود. ولی به خاطر پیوند عمیق عاطفی بین من، همسر و فرزندانم سبب شد سختی های زندگی آسان تر شود. یاسر فرزند اول خانواده در سال 61 ...
آخرین دفاع خواننده رپ/ یکی از فرزندان مقتول: درخواست قصاص دارم
زمینه اطلاع داری؟ حمید گفت: دیپلم نقشه کشی ساختمان دارم و اطلاعات زیادی درباره بیماری های زمینه ای ندارم. قاضی از متهم پرسید: ورزشکار هستید؟ حمید گفت: سالها فوتبال و بدنسازی کار می کردم اما بعد در زمانی که بازداشت بودم با ورزش بوکس آشنا شدم و پس از آن که وثیقه آزاد شدم، بوکس تمرین می کردم. قاضی در ادامه سوالات خود به حمید گفت: نمره درس علوم در دوره مدرسه ...
5 افسانه رایج درمورد افراد موفق
کنید از میزان موفقیتی که در زندگی خود بدست آورده اید کاملا متحیر خواهید شد. افسانه پنجم؛ موفقیت داشتن همه چیز است آخرین افسانه موفقیت، اعتقاد داشتن به همه چیز از جمله شغل مدیریتی، خانواده، خانه ساحلی و مواردی از این دست است. همان طور که قبلا اشاره کردم، بسیاری از ما بر این تصور هستیم که تعریف دیگری از موفقیت برای ما معتبر است و اگر در کاری که فرد دیگری در آن موفق است ...