سایر خبرها
ماجرای عشقی که پس از 32 سال به هم رسیدند
...> در آن سال ها در حد روابط فامیلی، دختر عمه ام را در مهمانی ها و... می دیدم. روز ها به سرعت گذشت و من تقریبا 17 یا 18 ساله بودم که با خانواده تصمیم گرفتیم به صورت رسمی برای مراسم خواستگاری به خانه عمه ام برویم و ازدواج کنیم. همان روز ها بود که متاسفانه شوهر عمه ام فوت کرد. تا قبل از فوتش، چندباری به من گفت که هرچه زودتر به خواستگاری بیا و در دست دختر مورد علاقه ات حلقه کن تا راهی را که انتخاب کردی ...
دختر و پسری لرستانی بعد از 32 سال با هم ازدواج کردند! +تصویر
یکی از عاشقانه ترین ازدواج های کشور چند روز پیش و در نیمه شعبان سال 1400 در یکی از روستاهای استان لرستان اتفاق افتاد.
زن 38ساله: شوهرم در منزل را به رویم قفل می کند
خواهم آسیبی به تو برسد یا مشکلی برایت به وجود بیاید! خلاصه، او با همین حرف ها مرا قانع می کرد تا حتی برای خرید هم بیرون نروم. روزگار به همین ترتیب سپری می شد تا این که چند سال بعد، در حالی که باردار بودم، به شدت بیمار شدم ولی همسرم به خاطر خرید دام در شهر دیگری بود و اجازه نمی داد به تنهایی نزد پزشک بروم. وقتی همسرم از سفر کاری بازگشت و مرا به بیمارستان رساند، چند روز در بیمارستان بستری ...
مدافع حرمی که اجازه زیارت حرم حضرت زینب را نداشت! + عکس
! خوش به سعادتت. داری می روی زیارت حضرت زینب. گفتم تو هم بیا. گفت فرمانده مان به من مرخصی نمی دهد که بیایم حرم. نه می آمد در حرم و نه آنجا عکسی می گرفت. گفتم خب شما هم بیا برویم. زنگ بزن به فرمانده تان و بگو پدر و مادرم آمده اند و امشب نمی توانم بیایم. زنگ می زدند و مدام با بی سیم عربی حرف می زد. گفتم: اصغر! تو را به خدا یک شب با ما باش. بگذار حالا که آمده ایم، به ما خوش بگذرد. گفت مگر ...
هوای این روز های من ؛ خاطرات فرمانده تیپ هجومی سید الشهداء در سوریه
. چکار کنم؟ خودش را خونسرد نشان میداد حاج ایوب و مگر میشد خونسرد بود حالا که نیروهایش افتاده بودند در لانه افعی و شاید برای آخرین بار صدایشان را میشنید. زد به خنده و شوخی. شاید نگران بود که این آخرین مکالمه باشد. شاید دلش میخواست داد بزند بگوید: چرا رفتید؟ نزد. فقط با خنده گفت: نبینم کسی اسماعیل منو زمینگیر کرده باشه. تو یک گوش شکستهات رو نشون بدی همه شون رو حریفی. بعد آرام وضعیت را پرسید ...
ناگفته های بازیگر نقش سلمانِ سریال پربیننده نون خ از ماجرای خنده های معروفش
داشتند درس یاد گرفتیم. نظر آقای آقاخانی درباره کار کمدی این است که نباید به هر قیمتی مردم را بخندانیم، به همین دلیل کیفیت کار و این که پیام آن را انتقال بدهند، خیلی برایشان مهم است و در کارشان بسیار جدی هستند. ایشان آدم دوست داشتنی و خوش اخلاقی است، اما در کار جدی هستند و کار کردن با ایشان اصلا شوخی بردار نیست. به همین دلیل است که خدا را شکر مردم نون خ را دوست داشتند. خوشحالم که در این گروه بودم، به ...
ماجرای 17 بار خودکشی یک قاتل!
تعارف کرد؟ یکی از دوستانم که با هم به همان پارک می رفتیم! وقتی دو کام از سیگار گرفتم با مشت روی چمن ها کوبیدم و گفتم تو اولین سیگار را به من دادی! خلافکاری هایت از چه هنگامی شروع شد؟ از همان دوران نوجوانی شروع شده بود ولی زمانی که 17-18 ساله بودم و به دنبال هیجانات دوران جوانی می رفتم، از خانه مجردی یکی از دوستانم سر درآوردم و از آنجا بود که خلافکاری هایم شدت گرفت. با همسرت ...
در حسرت دیدار زولبیا، آواره ترینم
! javid صبح رفتم درخواست گواهی نامه ی المثنی بدم، شناسنامه مو دادم به خانوم متصدی، گفتم کارت ملیم هم لای همونه. یه نگاه بهم کرد، گفت: بیا گواهی نامه تم همین جاست. Hastee شما که تو بایو کلاب هاوس انقدر خفنی چطوری 24 ساعته داری حرف میزنی؟ پس کی کسب موفقیت میکنی؟ din چون دارم برنامه نویسی یاد میگیرم دیگه از این به بعد اگه برنامه ای بود منم ...
حاج قاسم سنگ صبور خانواده شهدای مدافع حرم
. گفتم: هنوز هم نپذیرفته ام. به اعتقاد من آن پیکر، پیکر علی نبود. حاج قاسم گفت: چرا پیکر علی بود. من خودم جواب آزمایش DNA او را دیدم. من بچه هایم را برای دادن آزمایش DNA نبرده بودم، چون اصلا اعتقادی به این کارها نداشتم. می گفتم: علی زنده است. حاج قاسم گفت: برادر علی آمد DNA داد و فهمیدیم پیکر متعلق به علی آقاست. *حاج قاسم گفت: به یقین رسیدیم علی شهید شده علی گفته بود ...
فرمانده ایرانی که برای دشمن گریه کرد!
....گفت: ولش کن، چیزی نیست. گفتم: آقای باقری می خواهم بفهمم برای چه گریه می کنی؟ آن موقع بچه بودم، نمی دانستم حسن باقری چه فرمانده بزرگی است. گفتم: حتما باید بگویی. من مسلح هستم، تو مسلح نیستی. گفت: این حرف دیگری شد. حق با توست؛ من تسلیم! با من شوخی می کرد. گفتم: به من بگو چرا گریه کردی؟ گفت: آقا سید، برای عراقی هایی که توی دوربین دیدی گریه ام گرفت. امشب همه اینها صد در صد کشته می شوند؛ خط ...
انحصارشکنی در روایت آوینی
داریم با شما تعامل داشته باشیم. ایشان با نگاه خیلی تند و با حالت توبیخ گفتند اصلاً به شما چه ارتباطی دارد که بخواهید درباره شهید آوینی کتاب چاپ کنید؟ گفتند اگر قرار باشد کاری انجام بشود خود خانواده تصمیم می گیرند. به دلیل همین سابقه ما جرئت نکردیم برای مستند پیش ایشان برویم، چون از برخورد تند ایشان مطلع بودیم، ولی موضع آقای شعبانی که بدون دیدن مستند طوری فضاسازی کردند که انگار مستند آقامرتضی همان ...
2042/ شهید مراد لراوند: انقلاب اسلامی را به جهان صادر کنید
. از آن موقعی که خودم را شناختم و مولایم حسین(ع) را عاشق زیارت کربلا شدم و به مولای خود می گفتم حسین جان اگر در آن موقع که تو در صحرای کربلا تنها بودی، ای کاش آنجا بودم و در رکاب تو جهاد می کردم و جان خود را در راه خدا می دادم و در همین هنگام خداوند حاجت مرا اجابت کرد و به آرزوی خود رسیدم. اکنون من برای آزادی راه کربلای تو عازم جبهه شدم تا کربلایت را آزاد کنم و در این راه از خدا خواسته ام ...
شهید آوینی: ما به امام خمینی پیوستیم
سازندگی پیوست. مادرش این موضوع را نشان از ثبات در زندگی جوان شوریده حالش گرفت و به فرزند ارشدش که در سفر بود، مژده داد برادرت سر و سامانی پیدا کرده است. جناب آوینی در نامه ای به برادر، درباره این ذوق زدگی مادر، توضیحاتی داده است که باید آن را به عنوان اساسنامه یک دهه آینده زندگی اش به شمار آورد: مادر به تو گفت (در پشت تلفن) که من کار پیدا کرده ام. اینچنین نیست، من زندگی را یافته ام. عشق ...
خواجه مهتاب ؛ یادی از رضا بابایی و حلقه ادبی فیض
همواره ذهن من را به خود مشغول داشته، این است که اگر فلان کس نبود، این جهان چه چیزی کم داشت؟ یادم هست مرحوم علی شریعتی کتابی داشت به نام اگر پاپ و مارکس نبودند . نوجوان بودم که این کتاب را خواندم و از آن پس همواره درباره برخی، از خود پرسیده ام: اگر فلانی نبود ... . اکنون که این کلمات را می نگارم، شب نخستین سالگرد کوچ دوست یکدلم رضا بابایی است. از خودم می پرسم: اگر رضا بابایی نبود، چه می شد؟ و بی ...
گپ وگفتی خواندنی با ایرج پزشکزاد؛ دایی جان ناپلئونِ ما
. بعضی ها معتقدند بعد از عبید زاکانی کسی که طنز را جدی کار کرد و کارهایش فقط فکاهه روزنامه ای نبود، ایرج پزشکزاد بود. پزشکزاد: مرسی، این نظر شماست. عبید زاکانی یک نابغه بزرگ دنیا بوده. من در حد او نیستم. آقای پزشکزاد، ما دایی جان ناپلئون ، آسمون ریسمون و کار هایی از این دست را می خوانیم. بعدش کتابی درباره سعدی یا حافظ از شما می بینیم. مطالعات شما بسیار متفاوت و متعدد ...
ورزش با این وضعیت به قهقرا می رود
مهرداد میناوند آن قدر حالم بد بود که در تمرین با کسی حرف نمی زدم، در حالی که همیشه در تمرین پرانرژی هستم و با همه بگو و بخند می کنم، وضعیت طوری بود که بازیکنان از من می پرسیدند چه اتفاقی افتاده که حرف هم نمی زنی؟ برایشان که گفتم این جوری شده ناراحت شدند و همدردی کردند. *ناراحتی تو به خاطر این بود که هر دو پرسپولیسی بودند؟ نه، به خاطر پرسپولیس نبود. به نظرم که همه مردم بابت این ...
مردی که بسیار دوستش می داشتم
نازنینی بود به نام شهید مرتضی آوینی. من یک آدم معمولی بودم. اما نمی دانم چرا هر بار که به آنجا می رفتم دوست داشتم وضو داشته باشم. از زیر عکس نقاشی شده بزرگش که عبور می کردم برایش حمد و قل هوالله می خواندم و می گفتم که دوستت دارم. اولین کتابی که در روایت فتح نوشتم درباره جواد فکوری وزیر دفاع در دوره جنگ بود و بعد عباس دوران نازنین و بعد آشنایی با خانواده خیلی خیلی عزیز شهید یاسینی و... به فهرست دوست ...
پایین چشم رضا تیر خلاصی زدند
، اما چطور از رفتن و سوختن حرف می زند! مدتی بعد ما با هم عقد کردیم و از آنجایی که درسم خوب بود، یکی از شروط من برای ازدواج ادامه تحصیل بود. بعد از عقد در رشته پرستاری دانشگاه زنجان قبول شدم. فکر نمی کرد که قبول شوم. مدت زیادی ناراحت بود. پرسید می خواهی بروی؟ گفتم بله، دوست دارم درس بخوانم. رضا هم قبول کرد و عید سال 1365 با هم ازدواج کردیم. هشتم فروردین بعد از ازدواج من برای ادامه ...
حجاب داشتن لطف نیست بلکه وظیفه توحیدی ماست
طولانی شد. بگذارید یک مثال بزنم. من نوروز 93 تصمیم گرفتم که دیگر چادر سر کنم. نمیدونم چطور بگویم ولی چندین بار موهایم را داخل کردم و گفتم من از فردا چادر سر می کنم اما اصلا جرات این کار را نداشتم. به نظر من یک بخش به خاطر نگاه مردم است. من به برخی افراد چادری به لحاظ سبک فکری و رفتار اجتماعی نزدیک نبودم اما با چادر در جامعه با او همسان دیده می شدم. این سخت بود و البته هست. اغراق نیست بگویم بعد از چادری ...
سرطان حریف عشق نمی شود
تهران زندگی می کردیم، مهسا 18 ماهه بود و هنوز شیر می خورد، پسرم کلاس ششم بود، می خواستیم آخرین روزهای تابستان را در کنار خانواده باشیم و به همین دلیل وسایل زیادی با خود به همراه نداشتیم، به خیال خودمان داشتیم از غم و مصیبت فرار می کردیم. تازه به قزوین رسیده بودیم، مهسا را در آغوش گرفته بودم، مهسا به آرامی سرش را روی شانه هایم گذاشته بود که ناگهان حالش بد شد و حالت تهوع پیدا کرد، همه ...
از برنو به کمانچه
.... ادامه دادم: ما در رسانه استانی، فریب شما مرکزنشین ها را خورده ایم و به نام ترویج فرهنگ محلی، تصویر مخدوشی از لرستان در افکار عمومی ایجاد کرده ایم. استدلال کردم همین حالا اگر من یک تفنگ در دستم داشته باشم همه ی شما احساس ناامنی می کنید. گفتم: ما لرها این چیزی که تلویزیون می گوید نیستیم. نماد واقعی ما قلم است، موسیقی است، کمانچه و سرناست، نه این برنوی لعنتی. گفتم ما ...
محیط علمی ایران همچنان در غفلت است
به بهانه انتشار کتاب جستارهایی در فیزیک معاصر درباره تالیفات اخیر خود می گوید: در 3 ماهه اخیر چند کتاب از من چاپ شده که یکی از آنها کتاب علم و شبه علم بود. کتاب دیگر نظر 4 نفر از علمای بزرگ قم راجع به علم و دین بوده که در قم رونمایی شد وکتاب اخیر بنده جستارهایی در فیزیک معاصر نام دارد. پایه گذار دکتری رشته فیزیک در ایران با اشاره به دو حوزه مهم اتمی و مولکولی در فیزیک می گوید: بر حوزه اتمی ...
برای خوردن قهوه صدایش کرد، اما فوت کرده بود
. او همچنین گفته: پدرم بیشتر خودش را فردی هنری می دانست، چون هم زمان زیادی در عرصه هنری بود و هم علاقه بیشتری به این رشته داشت. تا جایی که من خاطرم هست، خاطره زیادی را از دوران قهرمانی تعریف نمی کردند. وقتی هم که درباره دوران قهرمانی حرف می زدند، همیشه با تلخی و ناراحتی همراه بود. همیشه یک دلخوری درباره ورزش و کشتی در صحبت هایش بود. سیاوش فردین همچنین گفته: پدرم تعریف می کرد ...
ضرغامی: آدم های آویزان رجل سیاسی نیستند/ اصلاح طلبان مهندسی انتخابات را خوب بلدند
این است که ناصر ملک مطیعی را از ممنوع الکاری خارج کنند . حالا تا خبرگزاری فارس و فلان امام جمعه را قانع کنیم که بابا من استدلال دارم و آقای ملک مطیعی می تواند بازی کند و همراه است، کلی زمان می برد. اصلاً کارهای دیگر هم زمین می ماند. پس من مجبور بودم بر همان ریل حرکت کنم. تیم سینمایی خاتمی به حزب اللهی ها پول خون می داد داشتم این را می گفتم که تیم سینمایی خاتمی یک اصطلاحی ...
کتابی دیگر به همت انتشارات شهید کاظمی؛ "پَرخو"؛ رمانی جذاب با محوریت مساله نفوذ
را بنویسم بحث بیوتروریسم مطرح بود اما زمانی که کار را شروع کردم و تحقیق و پژوهش صورت گرفت به بحث نفوذ رسیدم. زمانی هم بود که مقام معظم رهبری بحث نفوذ را مطرح کردند و یک سری سخنرانی درباره این مساله داشتند. همین باعث شد بیشتر بحث نفوذ در این رمان مطرح شد تا بحث بیوتروریسم. " وی می افزاید:" زمانی که می خواستم کتاب را بنویسم در مورد موضوع کتاب به دوستان گفتم و آنها بعید می دانستند که کتاب ...