هوا همیشه تاریک و سرد است برای درماندگان
سایر منابع:
سایر خبرها
چرا سوریه پیکر این مدافع حرم را تحویل نمی داد؟! + عکس
، به خوابتان هم آمد؟ همسر شهید: بله، آمد. سری اول که شهید شده بود یک شب، خوابش را دیدم. در خانه سه درِ تو در تو داشتیم. خواب دیدم شیرعلی از در وسط آمد در حالی که سر و وضعش خاکی بود. چیزی نگفت. فقط دستش را گرفتم. دو سه شب دیگر هم باز این خواب را دیدم. اما حرفی نزدیم. خیلی با خودم نگران بودم که برای شیرعلی چه اتفاقی افتاده تا این که حاجی ابراهیم، برادر شوهرم خبر داد که پیکر شیرعلی پیدا شده ...
اصغر سمسارزاده : بدشناس ترین هنرپیشه بودم!
یک مصاحبه تصویری به این تئاتر رفتم، همین که وارد آن شدم، بدنم رعشه گرفت. چه بلایی سر این تئاتر آمده است؟! تمام سالن انتظار آن، آینه کاری بود، آن هم نه آینه کاری معمولی بلکه یک آینه کاری بسیار زیبا و درست و درمان ولی همه آن آینه کاری ها شکسته شده است. حالا امیدوارم طرح راه اندازی موزه عملی شود و در حد یک وعده باقی نماند. او از دیگر تئاترهای لاله زار هم سخن می گوید؛ از روزگاری که مهین و ...
شهید صیاد سیمای فرماندهان صدر اسلام را زنده کرد
...: این رجعت انسانهاست به فطرت اصلی خودشان . اسم کتاب شهید نیاکی را گذاشته اند از رجعت تا فطرت بخاطر کلام حضرت امام (ره). شب از نیمه گذشته بود. در زیرزمین خانه اش که کف آن موکت انداخته بودند، نشسته بودیم. تازه از زیارت عاشورا فارغ شده بودیم. حال خوبی داشت، سوال کردم امیر بزرگوار، راه کربلا باز شده همه می روند، شما حق بزرگی به گردن دفاع مقدس دارید چرا به کربلا نمی روید؟ سر بلند کرد. نگاهی با ...
خاطرات خنده دار علی موسوی از حضور در بوندسلیگا
میادین به دور بودم. بعد هم که سوز و سرما آمد و باعث شد من دیگر علی سابق نشوم. در نیم فصل دوم سه گل بیشتر نزدم. در کل تعداد گل هایی که در لیگ و حذفی زدم 11 گل بود. مهدی سرما را تعریف کرد ولی مصدومیتم را نگفت. ماجرای ساعت بردن سر تمرین چه بود؟ می دانید که آنجا یک دقیقه دیر بروید یعنی فاجعه اتفاق افتاده. همه نیم ساعت قبل تمرین می آمدند من یک روز نیم ساعت بعد از تمرین رفتم! دیدم ...
مرگ زن جوان در اتاق گاز؛ قتل یا خودکشی؟!
رساندم و خودم هم برای صرف جگر به طرقبه رفتم. هنگام عصر وقتی در مسیر بازگشت به مشهد بودم، ناگهان خواهرزنم با من تماس گرفت و گفت که هرچه با گوشی خواهرش (همسرم) تماس می گیرد، کسی پاسخ گو نیست. من هم به دامادمان زنگ زدم که به خانه ما سری بزند! در این هنگام، قاضی زرقانی که تا آن لحظه فقط به اظهارات متهم گوش می داد، پرسید: چرا به دامادتان زنگ زدید؟ متهم پاسخ داد:، چون احتمال می دادم همسرم خودکشی ...
ابوالفضل را با زبان روزه راهی میدان شهادت کردم
. سوار ماشین شد. من چهار پسر دیگرم را بار ها و بار ها بدرقه کرده بودم، اما این بار گویی هر چه ماشین از من دور و دورتر می شد، این جان من بود که هر لحظه از من جدا می شد. ابوالفضل انگار که دل کنده باشد. تا آخرین لحظاتی که چشمم ماشین را بدرقه می کرد، دست تکان می داد. به خانه باز گشتم، میان گریه و بیقراری، خودم را دلداری می دادم که بر می گردد، اما ندایی درونم می گفت این بار برگشتی وجود ندارد. کمی بعد از ...
کودکی های بامزه مهراوه شریفی نیا /عکس
، انگار حرف های شما درباره ی آشغال و پُر زیان بودنِ فست فود روی من تاثیر زیادی گذاشته؛ دیشب ناخودآگاه بلند شدم، به آشپزخانه رفتم، لوبیا خیس کردم و از امروز صبح باز به طبخ قورمه سبزی مشغول شدم که تا فردا ناهار روی اجاق قل بزند و بویش خانه را بردارد و حسابی جا بیفتد. دکتر جان تمامِ وعده های آزادِ ناهار را قورمه سبزی خوردم! هر هفته! چند وقت قبل رفته بودم باغ کتاب و از کتاب فروشی اش ...
دستگیری عامل جنایت در پاتوق گربه / قاتل فکر می کرد مقتول زنده است
، برخی دیگر می گفتند فوت شده است، اما من اولی را باور کردم. چون اصلا قصد کشتن او را نداشتم. در یک لحظه چاقو را به سمتش پرتاب کردم چون اگر این کار را نمی کردم خودم کشته می شدم. چه شد که با هم درگیر شدید؟ مدت ها بود که برای مصرف مواد به پاتوق گربه می رفتم. مقتول هم معتاد به شیشه بود و هرازگاهی به آنجا می آمد. روز حادثه مواد را که کشیدم می خواستم پاتوق را ترک کنم، اما باید منتظر ...
پادرمیانی امام محله برای وصال زوج لرستانی بعد از 32 سال
از 32 سال به هم رسیدند و باهم ازدواج کردند امام جماعتی که گره ازدواج این زوج را باز کرد حاج آقا محمدی از سال 96 در این روستا و در مسجد امام حسین(ع) مستقر شده است. او از همان ابتدا وقتی از چند و چون ماجرا باخبر می شود، برای حل شدن آن آستین بالا می زند. او می گوید: پشت پرده به همراه اعضای هیأت امنا و برخی نفرات دیگر با افراد مختلف فامیل و این زن و مرد صحبت می کردیم تا بتوانیم ...
دزد معتاد حشرات زیر پوستش را با چاقو بیرون می کشید
باز هم روزگار خوشی را در کنار پدرمان سپری می کردیم اما بعد از مرگ پدرم همه چیز به یک باره از هم پاشید. مادرم در خانه های مردم کارگری می کرد تا هزینه های خانواده پرجمعیت مان را تامین کند من هم ترک تحصیل کردم تا به سر کار بروم. در آن دوران به چه کاری مشغول شدی؟ به سر گذر برای کارگری و بنایی می رفتم. بزرگ ترین آرزوی دوران کودکی ات چه بود؟ با این که پدرم هیچ گاه خودروی شخصی ...
شکنجه دختر جوان برای گرفتن جواب بله
همراهم تماس گرفت و همه رؤیا های مرا به باد داد. او گفت که شایان اسم واقعی اش بهمن است و نه تنها خلبان و تحصیلکرده نیست که از خلافکار های درجه یک تهران است. مرد ناشناس گفت بهمن قاچاق فروش است و از این راه درآمد خوبی هم دارد. ابتدا باور نکردم، اما او آدرس پاتوق بهمن را برای من فرستاد و خواست خودم از نزدیک او را ببینم. وقتی به آدرس داده شده رفتم تازه متوجه شدم که خواستگارم خلافکار حرفه ای است. ...
ماجرای 17 بار خودکشی یک قاتل!
.... چون معتاد شدم و دیگر همه چیز را رها کردم! آن زمان در تربت جام زندگی می کردیم و پدرم در مخابرات مشغول کار بود. من هم گاهی به همراه پدرم می رفتم تا کابل های تلفن را در مسیر روستاها بررسی کنیم. یادم می آید وقتی هفت یا هشت ساله بودم روی ستون رفتم تا کابلی را به هم متصل کنم که یکی از مسئولان مخابرات مرا دید و 45 تومان به من عیدی داد. این عمل او، تاثیر بسیار خوبی در روحیه ام ...
چشم در چشم شدیم!
چندباری در بیمارستان بستری اش کردم. او حتی یک بار آنقدرمرا کتک زد که در پرتگاه مرگ قرار گرفتم و از او شکایت کردم، اما بعد به خاطر حس مادری رضایت دادم. مدتی قبل هم از من خواست برای او ماشین بخرم و مرا تهدید به اسیدپاشی کرد که از خانه گریختم و برای ادامه زندگی به خانه خواهرم رفتم که الان متوجه شدم او مرتکب قتل شده است. دستگیری قاتل تحقیقات مأموران پلیس نشان داد قاتل پس از حادثه ...
شهید رضا قشقایی سپر بلای دانشمند هسته ای شد
نگرانی های من گفت: مامان، حاجی گفته که هر جا برم تو را هم با خودم می برم! رضا، فردی مهربان و آرام بود. حلال وحرام برایش مهم بود وبراین موضوع خیلی اصرار داشت. آن روز (روز شهادت) وقتی زنگ زدند و گفتند رضا تصادف کرده است، انگار دنیا روی سرم خراب شد. گفتند احمدی روشن شهید شده است اما رضا را به بیمارستان رسالت منتقل کرده اند. بلافاصله به بیمارستان رفتم . وقتی فهمیدند مادرش هستم مرا به ...
در راه برگشت از بیمارستان اشک می ریختم/ در یک روز 6 بیمار فوت کردند
کار دارم، خاطرات خوب بسیار اندک و خاطرات بد بسیار زیاد بودند. یک روزی که برای شیفت صبح رفتم تا بخش ICU را از همکار شیفت شبم تحویل بگیرم، به من اطلاع داد که از 8 تخت بخش، 6 بیمار به شدت مریض احوال هستند و امیدی به زنده بودنشان نیست. در آن شیفت 12 ساعته، از 8 بیمار، 6 بیمار جلوی چشمان من فوت شدند. خیلی وقت ها بعد از این که شیفتم تمام می شد، در راه خانه گریه می کردم یا زمان های ...
ماجراهای شیرین غلام شیش لول بند
ملک مطیعی درباره سال های کودکی و شروع علاقه اش به بازیگری در مصاحبه ای گفته بود: سال 1315 در بندر انزلی به دنیا آمدم. دوران کودکی من مانند سایر کودکان به بازی سپری شد و روزهای نوجوانی ام را به درس و مدرسه و فراگیری هنر بازیگری گذراندم. در دوران دبیرستان چند تئاتر کار کردم و مورد تشویق قرار گرفتم. هر بار نیز جایزه ای به من تعلق می گرفت. این تقدیرها باعث شد به استعداد خود پی ببرم. اتفاقا در همین گیر و دار، تئاتر گیلان در رشت که تنها تئاتر شهر بود، اطلاعیه پذیرش هنرجو اعلام کرد. من هم از خدا خواسته تست دادم و پذیرفته شدم و کار هنری را دنبال کردم. سال 1331 برای آموزش عملی ...
زنی خرمشهری که جنگ آواره اش کرد و هنوز بی خانمان است/ بعد از نابینایی بی سرپناه شدم/ پدر و مادرم در 11 ...
خانه او فرار کردم. وی در سن 12 سالگی کارتن خواب می شود. او می گوید: تا سال 90 در خیابان زندگی به شدت سختی داشتم و خیلی اذیت شدم. سال 88 بود که معتاد شدم، فکر می کردم اگر شیشه بکشم از غم و غصه رها می شوم، اما بدتر شد. آن موقع سرکار می رفتم و در یک تولیدی کار می کردم و شب ها در خیابان می خوابیدم. آن موقع هر نوع خلافی را انجام می دادم، مواد هم جابجا می کردم. وقتی در خیابان بودم تمام ...
مدیران فرهنگی شهرستان ها اگر نفوذ نداشته باشند اتفاق مثبتی رخ نمی دهد/ امرار معاش و نبود شغل هنرمندان را ...
هزینه ها با مشکل مالی مواجه شده بودم. از طرفی باید برای حضور در جشنواره به صربستان می رفتم. لذا برای اولین بار برای اینکه حد و اعتبار خودم را نزد مسئولان فرهنگی شهرم بدانم و از سهم خودم مطلع شوم به اداره ارشاد، شهرداری و استانداری مراجعه کردم و گفتم نه به عنوان یکی شهروند رشتی، بلکه به عنوان یک ایرانی برای حضور در جشنواره ای معتبر (با موضوع جنگ) به عنوان تنها نماینده کشورمان برگزیده شده ام و اثرم نیز ...
آقای استاندار کهگیلویه و بویراحمد به داد چرام برسید / امیدی به مسئولان شهرستان نیست
...> الفبای دردم از لبم می تراود نه شبنم که خون از شبم می تراود سه حرف است مضمون سی پاره عشق الف لام و میم از لبم می تراود... روزگار مدیدی است که درد داریم و از درد به خودمان می پیچیم. سراسر وجودمان پر از اندوه این روزگار سنگدل است. گاه و بیگاه فکر می کنیم و در الیناسیونی شدید و اسکیزوئیدی غمین با این مرز و بوم احساس بیگانگی و تفرد می کنیم. انگار که ما اصلاً عضوی از این کشور ...
خراب شده، ولی دوباره می شود ساختش!
کند با گوشزد کردن نکاتش درباره روزنامه نگاریِ درست، زهر حرف را بگیرد. ماجرای تخریب خانه کوزه کنانی که مشخص است. درباره اش هم این روزها خبرهای زیادی کار شده. بعد از تخریب، ولی یک خبر عجیب آمد که مدیرکل، تخریب خانه کوزه کنانی را منکر شده است. خب من سال هاست که این بنا را می شناسم و الان یک جبهه بنا سر جایش نیست. بگذارید ماجرا را باز کنم. گفته شده که اثر تاریخی تخریب شده. اثر ...
علی مسعودی: مخاطب نوروز رنگی از قورباغه بیشتر بود
دهه هشتاد، بعد با همچین سریال و خاطره بازی ای رو به رو شدید، چه حسی داشتید؟ ماهان عبدی: من چون اهل مشهد نیستم، شخصا سه ماه زودتر به مشهد رفتم تا آنجا بمانم تا هم لهجه مشهدی را یاد بگیرم، هم با حال و هوا و فرهنگ مردم بیشتر آشنا شوم. مسعودی: من از اول تیر ماهان را با خودم به مشهد بردم و بیست و دوم مهر کار را کلید زدیم. در قصه هم که نگاه کنید ماهان سه سال است که به مشهد آمده به ...
دهه 60 در مشهد هنوز تمام نشده!
مرتضوی را به من بدهد. یک ماه پیگیر بودم چون قرارمان با آقای سید مرتضوی کنسل شد تا این که او به مشهد آمد و قرار گذاشتیم و وقتی مرا دیدند انتخاب کردند و دیگر تست هم نگرفتند. در فراخوان برای بازیگر نقش جعفر چه ویژگی هایی ذکر شده بود؟ حافظ شجری : چیزی مشخص گفته نشده بود. خواجوی: بچه هایی مثل من، حمید و محمد سال ها تئاتر کار کردیم و مرتب دم دفترها بودیم و هر وقت کارگردانی ...
کتاب سفر به سیارات ناشناخته – نوشته رابرت سیلوربرگ – بریده ای از کتاب برای تجدید خاطره
اورای فضای روی دیوار مقابل رفت و صفحه ارتباط را چرخانید. نور آبی رنگی درخشید. دهانش را مقابل شبکه صدا رسان گرفته گفت: ” بیرد ایوینگ Baird Ewing صحبت می کند. میل دارم گزارش دهم که بعد از پرواز موفقیت آمیز در مدار زمین قرار گرفته ام. تاکنون همه چیز روبراه بوده است. بعد از مدت کمی بزمین می نشینم بدنبال این گزارش گزارش های دیگری نیز مخابره خواهد شد. ” و ارتباط را قطع نمود. او ...
درد زایمان وسط معرکه جنگ!
عبدالله تو برو، من مواظب خودم و بچه هستم. جلو آمد و گفت مراقب خودتان باشید، بعد در دل سیاهی شب ناپدید شد. شب از نیمه گذشته بود که صدای پای چندین نفر از افراد دشمن را شنیدم. همگی سوار بر اسب بودند. آنها در سیاهی شب، نزدیک جایی که من بودم، ایستادند. سکوت، سیاهی شب و سوز سرما، حکمفرما بود؛ حقیقتاً از ترس و سرما، درد زایمان را از یاد برده بودم. صدای نفس های اسب ضدانقلاب ...
زن جوان: آشنایی در فضای مجازی زندگی و آینده ام را به تباهی کشید
کوتاه شیفته اخلاق من شده است و با چرب زبانی به تعریف و تمجید از من پرداخت. من هم وقتی دیدم او با طمانینه به حرف هایم گوش می دهد، درد دل هایم را شروع کردم و به او گفتم رابطه خوبی با پدرم ندارم و مادرم نیز که زنی معتاد است، با کارگری در خانه های مردم روزگار می گذراند به گونه ای که آن ها هیچ وقت احساسات مرا درک نمی کنند و به خواسته هایم توجهی ندارند و ... خلاصه رهام به حرف هایم گوش می داد و ...
چرا برخی مردم دیگر حوصله حفظ فاصله اجتماعی را ندارند؟
را سپیده می گوید که در یک آپارتمان 75 متری زندگی می کند و به گفته خودش بقیه واحدهای ساختمانشان هم همین متراژ را دارند و با این حال برقرار است و حتی ساعت منع تردد هم نتوانسته مانعی بر سر راه میهمان ها ایجاد کند. من خودم اوایل خیلی رعایت می کردم. اوایل که در واقع تا همین یکی دو ماه پیش. نه جایی می رفتم و نه میهمان دعوت می کردم اما دیگر خسته شده ام. آدم تا کی می تواند روابط اجتماعی نداشته ...
مستند داستانی باسکول؛ سایه درخت بی عار
اولینِ خانه ی سمت راست ایستاد. خانه دیوار کاهگلی کوتاهی دارد. خانه دیگر، دیواری از آجرهای جدید سرامیکی خوش رنگ و جذاب ِسبز و زرشکی رنگی که به تازگی به محله های مرفه نشین شهر مثل ملی راه و زیتون و کیان پارس راه یافته بود خودنمایی می کرد. باسکول اهواز در این زمان پس از محله ی شهرنو در تهران، شیک ترین و بهداشتی ترین وضعیت را در میان سایر محلات اینگونه داشت. کنار ورودی بزرگ باسکول، کیوسک ...
توصیه قرآن در اختلافات خانوادگی + مسابقه
آلِهَةٌ (انبیاء/22) اگر چند تا خدا بود. چند تا خدا نمی شود. وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ (آل عمران/159) اگر تو بداخلاق بودی، پیغمبر که بداخلاق نمی شود. پس اگرهایی که نمی شود می گویند: لو اگرهایی که می شود می گوید: اذا ، اگرهایی که شاید شد و شاید نشد، را ان می گوید. اینجا نگفته اذا خفتم ، نگفته: لو خفتم گفته و ان خفتم اگر می گفت: اذا خفتم یعنی در همه خانه ها دعوا هست. اگر می گفت: لو خفتم ...