سایر منابع:
سایر خبرها
سحر صدات کنم ؟
همین شاهکار را داد، گیج و خواب خوردم، فقط می فهمیدم خوشمزه است ، اولین بارم هم بود که کلا مرغ و اسفناج می خوردم، خوردم و خوابیدم، حوالی ظهر از همسر محترم مربوطه پرسیدم راستی ما سحری چی خوردیم و وی فرمود فیلان... خوشبختانه یکی دو بشقاب برنج و ران مرغ دیگر در یخچال از پاتک سحر باقی مانده بود و ما در بیداری هم خدمت شان رسیدیم و میل کردیم. یکی از دوست های هومن آدم عجیبی بود، یک شبی هومن گفت ...
پله ی زنان فوتبالیست ایران بودم!
شدم و بازی کردم. پس از بازی، خبرنگار ها می آمدند و مصاحبه می کردند و از من می پرسیدند که چرا و به چه علت؟ من هم می گفتم: "من تعصبی هستم. " پس از آن، مجله "جوانان" یا "دنیای ورزش" درست خاطرم نیست تیتر زده بود: این دختر تعصبی می گوید: "من پِله ی جنس لطیف هستم! " هم کلامی با "عفت محمدی"، از پیشگامان فوتبال زنان ایران، بسیار لذت بخش و افتخارآمیز بود. حسی توأم با تأسفی ...
یک عاشقانه آرام
وقت فرزندی نداشته، می گوید: من و محسن دوبار بچه دار شدیم. اولین فرزندم با یک بیماری ژنتیک متولد شد و دو ماهه بود که از دنیا رفت و من ضربه بدی خوردم. فرزند دوم را هم زمانی که باردار بودم متوجه شدیم او هم مشکل دارد و به توصیه پزشکان بچه را سقط کردم. بعد از آن یک روز من و قاضی با هم جدی صحبت کردیم با این شرایط دیگر بچه دار نشویم و به زندگی مشترک ادامه بدهیم یا هر کسی به راه خودش برود و در نهایت تصمیم گرفتیم با هم بمانیم بدون فرزند. منبع: طاهره آشیانی - روزنامه نگار / روزنامه جام جم ...
ماجرای خبرنگاری که ناخواسته پرستار کرونایی ها شد + تصاویر
... _راضی شد؟ _ چهار بار رضایت نامه نوشتم و امضا زد، اما چند ساعت بعد پاره اش کرد، زیاد مطمئن نبود که تصمیمم از روی عقل باشد و فکر میکرد جوزده شده ام، اما شب وقتی دید دارم وسایلم را جمع میکنم و از تصمیمم مطمئن شد بالای سرم ایستاد و پرسید: معصومه چرا داری جمع می کنی؟ گفتم فردا می خواهم بروم، گفت: نه، تو هیچ جا نمی روی! بعد از کلی التماس رضایت نامه جدید نوشت؛ 6 و نیم صبح فردا ...
سرنوشت تلخ این خانواده/ ساز ناکوک زندگی این 4 معلول+فیلم و عکس
پدر به تنهایی جور این همه سختی را می کشد! تقریبا 30 و چند سال پیش بود که همسر آقای خدادادفرد در حالی چشم از دنیا فروبست که سه دختر و قد و نیم قدش چیزی از زندگی و سختی های آن نمی دانست. برگ های سخت زندگی زندگی برگ های سختی را بر روزهای این مرد روستازاده ورق می زد رتق و فتق زندگی تقریبا برای آقای خداده فرد غیرممکن بود بچه ها نیاز به مادری داشتند تا زیر پرو بالش قرار ...
مروری بر تصویرسازی های قدیمی کتاب سفینه مهیب (مالک جهان، صاحب دنیا) ژول ورن
کتاب سفینه مهیب (مالک جهان، صاحب دنیا) ، جزو آن کتاب هایی از ژول ورن بود که به خاطر ترجمه بزرگسالانه و با نثر قدیمی اش دوستش نداشتم و البته زمانی که کتاب دستم آمد، دیگر فکر کنم پنج دبستان بودم و ماجراهای آن به دشت قدیمی و دمده بودند. اما خب همان زمان تصویرسازی های کتاب نظرم را جلب کرده بود. امروز بعد از مدتی گفتم که یادی از این کتاب کنم و کمی از متن اولیه آن و نیز تصویرهای ...
چرا مسئولیت پذیرفتید وقتی تقوا نداشتید؟
از خانواده ام درخواست نمایم که این دینی که بر گردنم مانده ادا نمایند، شاید پس از ادای حق الناس خداوند به لطف و کرمش از حق الله بگذرد. در وهله اول روی سخنم با خود خداست. خدایا سپاست را می گزارم که به من نعمت وجود را عطا نمودی و مرا لیاقت بخشیدی که خلافتت را در زمین برعهده گیرم چه من از همه چیز کمتر، احترام تو را بر زمین زدم و به جای رسم بندگی رسم علو و تکبر را پیش گرفتم و آنچه که در شأن ...
اشرافی گری و زندگی رانتی خانواده هاشمی رفسنجانی در سال 70: خاطراتی از محسن در کره جنوبی، فائزه در کره ...
...، فرشته و نوه ها همراه مان بودند. یاسر، مهدی، اعظم و محسن نیامدند. 27 اردیبهشت: محسن آمد و گزارشی ازسفر به پاکستان به همراه وزیر نفت داد. 14خرداد: ساعت ده صبح با هلی کوپتر به مرقد امام رفتیم. عفت هم آمد. فائزه به شمال رفته، محسن هم به سوی شمال رفته بود که به خاطر شلوغی جاده برگشته است. 23خرداد: ظهر عفت و فاطی و یاسر و سارا و علی آمدند. ناهار را ...
ماجرای پیشنهاد احمدی نژاد برای معاون اولی فائزه هاشمی
برمی داشتم... . خبرنگار: خانم مرعشی، اگر من کاندیدای ریاست جمهوری بشوم شما به من رأی می دهید؟ عفت مرعشی: تو جوانی، فرصتش را داری. من به تو رأی می دهم. ، بعد می خندد و می گوید: برات تبلیغ هم می کنم . عفت مرعشی: پیش از انقلاب خواب بدی دیدم، خواب دیدم همسرم شاه شده. در خواب گریه می کردم که :من دوست ندارم تو شاه باشی". این خواب را برایش تعریف کردم... او شاه نشد، اما در ...
عملیات کربلای هشت
ی کنند می برند داخل. می گن کلوسمی مال تو روده کوچکت سوراخ شده، از داخل بخیه کردیم. باز شکر کردم. شب خوابیدم. مهدی سلیمانی رو خواب دیدم. خیلی شیک و قشنگ یه سیب سرخ تو دستش بود و بو می کرد. دادش به من، گرفتم بو کردم. خیلی خوش بو بود. گفت: بردار، گفتم: نه بذار برای خودت. گرفت. صبح بیدار شدم. الحمدالله غذا خوردن هم که ممنوع بود. یه پیرزن مودب و خوش برخورد آمد پیشم. بعد از حال و احوال گفت: یه کم تمیزت ...
کتابی که با گریه ترجمه شده!
کرده باشی، کار به نحوی است که نشان می دهد تمام وجودت را برایش گذاشته ای. من قسم خوردم برخی از تکه های کتاب را با بغض و گریه ترجمه کرده ام، زیرا یکی از دردناک ترین کتاب هایی است که به بازار عرضه شده و خوشحالم که نام من پای کتاب است. چند وقت پیش فیلمی را درباره کشتار ارامنه دیدم که تمامش در کتاب بدرود آناتولی هست. برای این که نویسنده کتاب دیدو سوتیریو، شش هفت سال داشته که مصطفی کمال پاشا و ترکان جوان روی کار آمده اند و شاهد قتل عام ارامنه بوده است. ...
وقتی صیغه رییسم شدم دردسرهایم شروع شد
اینکه فکر کنم به خانواده ام گفتم که مهرداد همان شاهزاده رویا های من است که با اسب سفید به دنبال من آمده است. بعد از رضایت خانواده ام دوران عقد خوبی داشتم، اما بعد از عروسی شاهد دخالت خانواده همسرم درامور زندگی مان شدم مهرداد برخلاف قولی که داده بود سرکار نمی رفت و شغل منظم و با ثباتی نداشت و روز به روز درگیری بین ما بیشتر می شد تا اینکه دیگر نتوانستم این وضعیت را تحمل کنم و به دادگاه ...
دوست داشتم مثل پدرم کارتن خواب شوم!
اشک می ریخت از من خداحافظی کرد و گفت: دخترم من خودم هم جا و مکانی ندارم و سربار دیگران هستم. تو بیمار هستی و من نمی توانم از تو مراقبت کنم. مادربزرگم خیلی مهربان بود اما من باز هم دلم برای مادرم تنگ می شد. هنگامی که خیلی دلتنگ می شدم، عروسکم را در آغوش می گرفتم و برایش قصه می خواندم. آن روزها می خواستم مادر خوبی برای عروسک هایم باشم! مدتی بعد مادربزرگم در حالی که اشک می ریخت لباس سیاه به تنم داد ...
باز ماه رمضان آمد و بر بام فلک/میزند بانگ منادی که گنه کار کجاست
به گزارش خبرگزاری بسیج از قم،متن این دلنوشته بدین شرح است: چندین سال پیش وقتی کوچک تر بودم و هنوز به سن تکلیف نرسیده بودم، بیشتر از بزرگتر ها ذوق و شوق روزه گرفتن داشتم، شب ها به مادرم می گفتم: مامان تورو خدا منو برای سحر صدا بزنیا. می گفت که صدا میزند، اما هربار بهانه ای می آورد که سحر بیدار نشدی. بعد چند شب دیدم، ای آقا این ها سر قولشان نیستند، به خانم جان (مادر بزرگم را می گویم ...
حکایت های 5 گانه مدیریتی
نشستن یا ایستاده در سالن تا شهر مقصد. داخل کوپه ها باید خودمونی یا جمع و جور بر هم می کپیدیم و شق و رق می شستیم! معمولاً ساعت یازده و خورده صبح حرکت می کرد و ساعت 6 صبح روز بعد می رسید مقصد. مصیبتی بود این 18 ساعت مسیر حدود 900 کیلومتری تهران – مشهد؛ نشستن روی نیمکت سفت، تنفس کردن هوای سنگین داخل کوپه اونم با بوهای جور واجور؛ باید یه جوری سرت رو گرم می کردی! عموماً مشهد چون شهر زواری بود ...
با تشکر از شب های قدر
استامبولی که البته بلانسبت استامبولی! قاشق را از دهانم بیرون آوردم. از سر سفره بلند شدم. بچه ها گفتند کجا؟ آنقدر عصبانی بودم که هیچ چیز نگفتم. رفتم و خودم را انداختم روی تخت و به این فکر کردم که از این بدتر هم ممکن است؟ سحر ماه رمضان از این بدتر هم می شود؟ آن سحرهای خانه خودمان و لی لی به لالا گذاشتن ها کجا و این استامبولی جهنمی کجا؟ مگر می شود؟ روز بعد را بدون سحری روزه گرفتم ...
خاطرات هولناک چند کارتن خواب؛ از 16 سال زندگی در اتوبان های تهران تا رؤیاهای وارونه
از آسیب های پرسابقه در کشور، هم آسان است و هم سخت. آسان از این منظر که پدیده ای شناخته شده است و سخت از این جهت که ممکن است به سمت شعارزدگی و کلیشه نویسی پیش رود. کتاب حس خیابان به نظر می رسد که توانسته از این فرصت بهترین استفاده را ببرد. پای حرف کارتن خواب هایی رفته که پیدا کردن ته سیگارهای مانده در خیابان آرزویشان شده و قاپیدن پول مرده ها، تمام هم و غم شان. کتاب با خاطره یکی از کارتن ...
شهروندان به شایعات در مورد واکسن توجه نکنند/وزارت بهداشت را تنها گذاشته اند
بخور یا ثبت نام کن تا نوبتت بشه. حالا اجازه بده من زنگ بزنم ببینم همچین چیزی هست. ولی فکر نمی کنم اینجا کسی جرات داشته باشه خرید و فروش کنه یا اصلا باشه. نتیجه تماس این بود: اصلا نگرد نیست. اینی که بهش زنگ زدم وقتی بگه نیست یعنی نیست. داری وقتت رو هدر می دی. الکی پولتو هدر نده بهت تقلبی می دن. تو هم که اینکاره نیستی معلومه دختر خوبی هستی. پاسخ بعدی شنیده شده این بود: واکسن چی؟ کرونا؟ مگه ...
ما دوباره سبز می شویم!
مقابل دانشکده ی ادبیات می رسم. آلارم گوشی ام زنگ می خورد. ساعت را شش و 28 دقیقه تنظیم کرده ام تا دقیقاً از شش و نیم شروع کنم به درس خواندن. باز هم خواب بود. باز هم این خیالات خوش که همیشه دارمشان. اما آن قدر می جنگم تا به آن برسم. فقط چندماه مانده تا دوباره سبز شوم. متینا عروجی، 17ساله از اندیشه روزهای خوب در راه مانده آهای! روزنامه...روزنامه... خبر خوب ...
محسن قاضی مرادی بازیگر پیشکسوت سینما و تلویزیون درگذشت + بیوگرافی و عکس
به گزارش سلام نو به نقل از ایسنا، خانواده این هنرمند با تایید این خبر اعلام کردند که این بازیگر که چند سالی است که از بیماری پارکینسون رنج می برد، بر اثر عوارض این بیماری، شامگاه 25 فروردین ماه از دنیا رفته است. زمان خاکسپاری متعاقبا اعلام می شود. محسن قاضی مرادی که متولد 1320 است و آن طور که گفته می شود، فارغ التحصیل مدرسه عالی مدیریت تهران است و بازی در سینما را از سال ...
این بچه ها، زندگی ما را زنده کردند/ تولد 800 نوزاد، هدیه طرح برکت خانواده برای زوج های نابارور روستایی
پایگاه تحلیلی خبری هم اندیشی: مریم شریفی؛ راست گفته اند درست در همان نقطه ای که احساس می کنی تمام درها به رویت بسته شده و هیچ روزنه امیدی وجود ندارد، وقت باز شدن گره هاست. شاید هیچ کس مثل 7 هزار زوج نابارور در مناطق محروم روستایی که برای طی مراحل کامل درمان رایگان تحت حمایت طرح برکت خانواده قرار گرفته اند، نتواند معنای این جمله را درک کند. همه چیز از ایده جذاب بنیاد برکت ستاد اجرایی فرمان امام (ره) شروع شد. از وقتی بیمه برکت قصد کرد ...
روایتی از شیرین زبانی های حنانه در دیدار با رهبر انقلاب
محجبه و حافظ قرآن شود و زمان اعزام به سوریه هم این ها را سفارش کرد و رفت. خانم قنبری از آن زمان و دلیل رضایتش برای رفتن همسرش به منطقه هم برایم می گوید: آقا روح الله چند هفته برای دوره جهت اعزام رفته بود و من خبری از این موضوع نداشتم تا زمانی که پاسپورتش را خواست و این برایم بسیار شک برانگیز شد، وقتی علت را جویا شدم، تازه جریان را برای من تعریف کرد و از من خواست تا رضایت بدهم ولی من راضی ...
او معارف اجتماعی اسلام را به بالای منابر برد
بروجردی -که در اختیار آن بزرگوار بود-در تمام دوران نهضت اسلامی، در اختیار امام خمینی و انقلاب اسلامی بود و سهم بسیار مهمی در پیشبرد و گسترش انقلاب اسلامی و اهداف رهبری آن داشت. به گفته امام راحل، ایشان حقیقتاً زبان گویای اسلام و انقلاب بود. خود بنده، چه ایامی که در قم بودم و چه هشت سال بعد -که از سال 1350 به تهران آمدم- هرگاه درباره انقلاب به مسئله ای برمی خوردم که نیاز به تبادل نظر داشت، با ایشان ...