سایر منابع:
سایر خبرها
گروه جامعه خبرگزاری فارس - مرداد ماه سال 1381 بود. در آن سال ها اردو های جهادی ساماندهی امروزی شان را پیدا نکرده بودند. روی برگه ای کنار دفتر دبیرستان خبر از برگزاری سفر برای خدمت به محرومان داده شده بود. دل حبیب در سینه تپید. فقط چند ماهی مانده بود تا دیپلمش را بگیرد. قول داده بود کنار دست پدر کشاورزش زمین های بایری را حاصلخیز کند. شوق کمک کردن به دیگران در دلش زبانه می کشید. دوست داشت روی او و ...
تو ، خود من هستی! می خواهم خود را بردارم و کنار تو بنشانم و تهی شوم از هرچه دلتنگیست ... با تو غم و محنت از این کره خاکی رخت می بندد و جهان جای امن تری ست ... من با تو به جای ناشناخته کوچ کرده ام ، و ساعت ها با خیالت خلوتی داشته ام ، بهشتِ واقعی همین حوالیست... درست زمانی که صدایم میکنی ! تو معجزه را چه می دانی ...