سایر منابع:
سایر خبرها
بمان، برمی گردم برگزیده جایزه ادبی داستان کوتاه یوسف
وقت رفتن ببینمت. گاهی آنقدر با عجله، که بین راه، یک لنگ پا بند کتانی هایم را می بستم که زمین نخورم. یادش بخیر، روزی چند مرتبه، روی نرمه ی پشت لب ام تیغ می کشیدم تا زودتر پرپشت شود و چهره ی مردانه به خود بگیرم. تو از آن دخترهایی بودی که توی حرکاتت عشوه و ناز و ادا، نبود. برعکس، خشک و مغرور و جدی بودی. اما همین ها تو را از همه متمایز می کرد. همه جوره برایم قشنگ بودی ...
فال روزانه امروز جمعه 17 اردیبهشت
در جمع ثابت کنید. برای این که اوقات خوشی را بگذرانید، نیازی نیست که حتماً خودتان صحنه را بگردانید. فال روزانه متولدین شهریور ماه امروز ممکن است در محل کارتان آشفته به نظر برسید، اما در حقیقت از آن چه به نظر می رسد آرامش تان بیشتر است. بهترین راهکار این است که همه ی انتخاب های تان را جلوی چشم نگه دارید، زیرا فکر می کنید که اگر چند راه را با هم ادامه دهید سریع تر و کارآمدتر به ...
از قهوه خانه سید جعفر تا داستان کشکول پراز خوراکی؛ سیدخندان چه کسی بود؟ + تصاویر
وقتی که به طهران آمده بود، دیگر به شهرستان جاسب برنگشت. تا اینکه در اواخر عمرش راهی زادگاهش شد و چند روز بعد از اینکه به جاسب رسید، به رحمت خدا رفت و همانجا هم به خاک سپرده شد. سید جعفر، سیدخندان شد لبخند همیشگی پیرمرد مهربان که خستگی راه را از تن مسافران بیرون می کرد، باعث شد تا رفته رفته بین مسافران به سیدِ خندان شهرت پیدا کند؛ نام نیکی که امروز حتی با اینکه سال ها از درگذشت ...
با سریال احضار بترسیم یا بخندیم؟
منتقدین می گویند سریال احضار به جای اینکه ترسناک باشد خنده دار است و ویژگی تعلیق ندارد. وقت صبح – شب گذشته، پنجشنبه 16 اردیبهشت ادامه سریال احضار آغاز شد. بعد از وقفه چند روزه به دلیل شب های قدر، قسمت جدید احضار با ادامه ماجرای خواستگار مائده و احضار روح ادامه پیدا کرد. در این قسمت فرهاد بر بی گناهی خود اصرار دارد و مدام پاپی مائده می شود. از طرفی مینو خانم با روح کامرانی ...
خانطومان؛ بهانه ای برای رسیدن به معشوق/ حکایتی از مدافعان حرم که مظلومانه رفتند
از اول وقتش ترک نمی شد، پدرش می گوید: خیلی از خودش مراقبت می کرد و معتقدم این مراقبت ها باعث شد که مورد پذیرش خداوند قرار بگیرد. (اینجا بخوانید) *شهید علی عابدینی از فریدونکنار علی زمستان سال قبلش که از مأموریت آمد از ناحیه دست مجروح شده بود و هنوز هم بهبود پیدا نکرده بود که مجددا در 15 فروردین به خواست خودش اعزام شد، با اینکه مجروح بود دل ماندن نداشت. بار اول که می رفت اینقدر ...
قربانی سیاست| قهرمان ایران نگهبان پارک بانوان شد! احمدآقا 11 سال کشتی کج (رزم ایران) کار کرده و یک ...
حدود یک میلیون تومان هزینه دارد. سوال کردم: فدراسیون چه کرده است؟ گفت: هیچ ... هیچ ... گفتم: خب فدراسیون هیچ ...مسئولان شهرری برای شما چه کردند؟ لبخند زد و گفت: خب لطف کردند و نگهبان پارک شدم! ( لبخند او جنبه مسخره کردن و نقد نداشت و او از ته قلب راضی بود و حتی تشکر کرد!). احمد نوبخت چند سالی مسئول باشگاه ورزشی باقرشهر بوده و با قراردادمربی گری کار می کرد. تا اینکه یکی از کاندیداهای ...
چگونه با نگاه به چهره کسی متوجه شویم که دروغ می گوید؟
به یاد بیاورد، اما اگر چشم او به سمت راست او تغییر جهت دهد، او در حال دروغ گفتن است. لبخند اشتباه یک لبخند اشتباه روی چشم ها تأثیری نمی گذارد و فقط روی دهان می نشیند. بوتون می گوید وقتی مردم واقعا لبخند می زنند، پوست دور چشم آن ها جمع می شود و چین و چروک می افتد. لمس کردن صورت صورت افرادی که دروغ می گویند اغلب به خارش می افتد. ...
ماجرای حسن آقا و سیرت زیبایش
برای توجه بیشتر برای معلمان است ولی هرروز را باید روز معلم نامید چراکه چراغ راه کشور به نور وجود آنان روشن است. حسن امیدزاده یکی از معلمان فداکاری است که در طول دوران خدمت خود برای دانش آموزان نه تنها معلمی دلسوز، بلکه فداکار و تعهدی زیبا داشت و عاشق دانش آموزانش بود و همه آن ها را بسان فرزندان خود می دید نه صرفاً دانش آموزی که چند ساعت برایشان معلم است. گوشه از فداکاری اش برای ...
جهادگر شهیدی که فقط یکبار فرصت طلبی کرد
راه می رسید کمتر حرف می زد. دوست داشت هر طور شده در این روزها نذری بدهد. آرزویی که خیلی وقت ها به خاطر دست تنگی پدرش یارای به زبان آوردن آن را نداشت. اما از جایی به بعد فهمید که با دست خالی هم می توان کمک حال محرومان شد و آن هم وقتی بود که برای نخستین بار در پایگاه بسیج شهر کوچک جمع و جورشان او را به شرکت در اردوهای جهادی دعوت کردند. مثل خیلی از جوان های دبیرستانی نهبندان با سختی و ...
روایتی از اولین آشپزخانه اختصاصی شله مشهد | میراث خوشمزه خانواده دولت خواه
احمدرضا و محمود و جواد را سوار کامیون می کرده تا حومه جاده کلات نادری و تا شهرستان درگز می رفته تا از جنگل های گردو و پسته آن ناحیه کنده بار بزند و برای پخت شله به محمدآباد بیاورد! خودش می گوید: اینجا هم بود! اما کنده پسته نرم نرم می سوزد و باعث می شود که شله هم به دل بپزد و جا بیفتد. گوشت هم باید گوشت بره یا گوساله نر باشد حبوبات باید دقیق پاک شوند، گوشت هم باید گوشت بره یا گوساله نر ...
روایتی از شبی متفاوت در زندان/ از شروری که با استخاره توبه کرد تا ناگفته های مسئول فرهنگی از تجربه 22 ...
از زندانیان توجهم را به خود جلب کرد؛ با پایان مراسم، به سراغ او رفتم و گفتم: شما چرا در اینجا هستید؟ گفت: به دلیل اعتماد بی جا کارت بانکی خود را در اختیار دوستم قرار دادم و متاسفانه از حساب من سواستفاده کرد؛ امشب از خدا خواستم که کمکم کند و مرا از این شری که گرفتار آن شدم نجات دهد. پایان یک شب متفاوت فرصتمان تمام شده بود و باید زندان را ترک می کردیم. همراه چند نفر از پرسنل و ...
فراز و نشیب معلمی در کلاس اول/ در را که باز کردم 26 پسربچه با چشمان براق به من زل زدند!
گوشی را فراهم کردند و یک گوشی خریدیم که مسؤولیت تحویل آن را به من سپردند. از آن روز به بعد، درس آن دانش آموزم بهتر شد. به یاری مامان های گل و دوست داشتنی، دل بچه یتیم شاد شد و این خیلی خاطره شیرینی از همدلی بود. مادرم می گوید که در دوران جنگ همه به هم کمک می کردند و همدل بودند و هیچکس به فکر خودش نبود؛ الان هم می بینیم این اتفاق می افتد . انتهای پیام ...
دردسر بچه دار شدن دختر 17 ساله / امیر مرا به خارج از شهر برد
ندا با ترس و وحشت و گریه های بی امان وارد مرکز مشاوره شد، پس از چند لحظه وقتی را در کنار خود دید آرام گرفت و رازش را برملا کرد. ندا هستم 17 ساله و مجرد، پدرم را در یک سالگی از دست دادم و مادرم هم بی رحمانه کودک شیرخواره اش را رها کرد و پی زندگیش رفت، از آن به بعد به پدربزرگ و عموهایم تحمیل شدم. از نظر رفاهی مشکلی نداشتم، اما عاطفه را باید از آدم های کوچه و خیابان گدایی می کردم. ...
حاج قاسم گفت چرا هنوز بسیجی هستی/ ماجرای یاران شمالی سلیمانی
راغب شدم به ایرانشهر بروم، گفتم اگر پدر و مادرم اجازه دهد حتما با تو می آیم. رضایت پدر و مادر را جلب کردم و به اتفاق رفقایم به عنوان بسیج ویژه به سپاه ایرانشهر پیوستم. چند روزی در ایرانشهر بودم. من را به یکی از محلات ایرانشهر به نام دلگان که این روزها شهر شده، فرستادند. بعد از مدتی هم ما را تقسیم کردند، در آن ایام کار رزمی برای مقابله با اشرار انجام می دادیم و در اوقات فراغت به کار فرهنگی مثل کلاس ...
تشک ابری
... یواش و خیلی عادی شروع کردیم به راه رفتن و لابلای موزیریها رفتیم رفتیم تا وسط سینه غراب رسیدیم... یکهووو عامو میش رجب از بالای جرثقیل چیشش سی ما دید... چند لحظه ای نگاهمون تو هم قفل شد یکدفعه داد زد.... دزد... دزد تو غرابن.... خورشیدو صندوق چوبی نهاد زمین و بلند گفت: بدوووو... و رفت سمت دوسه..... پشت سرش دویدم اما یک آن، انگار سبک شدم و معلق بین زمین و آسمون یا شاید هم خوابم برد... یا شاید هم دارم ...
گیسوم، از بهشت کوچک تا زباله دان گیلان
سرویس ایران جوان آنلاین: حدود یک سالی که کرونا دست و پای بسیاری از شهروندان را برای مسافرت بسته بود، طبیعت نفس راحتی می کشید و از دست زباله ساز ها در امان بود. اما عید 1400 و مسافرت ها دوباره کاری کرد که صدای کوه و جنگل و دریا در بیاید. در این میان، جنگل گیسوم نیز از ریخت و پاش زباله گردشگران در امان نبود و حالا روز های سختی را تجربه می کند. فرهنگ پیش کش، فقط زباله نریزید در استان گیلان و شهرستان تالش پارک جنگل ...
روایت های مددکار از نجات زنان قلعه بدنام تهران / ماجرای47سال خدمت به آسیب دیدگان اجتماعی
کردیم و زندگی اش از این روبه آن رو شد. تا چند سال پیگیر زندگی اش بودم و به او سر می زدم. هر بار مرا می دید از ته دل دعایم می کرد و اشک می ریخت. *ماجرای پدری که 5 بچه اش را تحویل بهزیستی داد کتاب قطور خدمتش به مردم پر است از روایت های ناب. اما یادآوری بعضی از این اتفاقات هنوز هم حال دلش را خوب می کند و این حال خوب را با ما هم شریک می شود؛ من بعد از پایان تحصیلات مددکار بهزیستی ...
پسرم شب 23ماه رمضان سرباز بی بی زینب (س) شد
بود که رفت. بعد از 20 روز از سوریه زنگ زد و گفت من باید این راه را می رفتم. گفتم من راضی نبودم، اما او پنج ماهی ماند و بعد برگشت. زائر امام حسین (ع) وقتی آمد ازدواج کرد و همسرش چهارماهه باردار بود که سیدعلی دوباره اعزام شد. از فرودگاه زنگ زد گفت دارم می روم، مراقب همسرم باش. به او گفتم من همسرت را نگه نمی دارم. این را گفتم که برگردد ولی فایده نداشت. دو ماه از رفتنش می گذشت که ...
۞ امام علی (ع) می فرماید:
باید به ماه مبارک رمضان می رساندیم و خیلی دیر شروع کردیم. دو شیفت کار می کردیم. عوامل عوض می شدند، فقط من، کارگردان و یکی دو تا بازیگر دیگر در دو شیفت ثابت بودیم. گاهی چون لوکیشن دور بود، همان جا می ماندم و می خوابیدم و گاهی چند روز نمی توانستم حمام برویم. آقای کاوری ریسک کردند زیرا مردم جواد جوادی را با بازیگر قبلی پذیرفته بودند و این ریسک بزرگی بود اما خدا را شکر فکر می کنم جواب داد. ...
همه ما در شکل زندگی و مرگ دردناک قاسم آهنین جان مقصریم!
صحبت نمی کنم. من درباره کسانی چون قاسم آهنین جان صحبت می کنم که خدا را شکر راحت شد و رفت. من راجع به آنها که هنوز هستند می پرسم. آیا میان این همه اختلاس و ریخت و پاش جایی برای هنرمندان فرتوت و فرسوده داریم؟ مگر چقدر دیگر زنده اند؟ مگر چند نفر از آنها داریم؟ مگر اساسا با چه بودجه سرسام آوری مشکلاتشان حل می شود؟ همه ما در شکل زندگی و مرگ دردناک و شرم آور قاسم آهنین جان مقصریم. دور و برمان پر از قاسم ...
با ظلم و بی عدالتی، شایستگان منزوی و افراد بی لیاقت رأس امور می آیند
را ندیدم، مگر اینکه خدا را قبل از آن و بعد از آن و با آن و در آن دیدم . وی افزود: محور دیگر، آخرت گرایی است و امیرالمؤمنین (ع) با اینکه حکومت می کرد و به اداره جامعه و حل وفصل اختلافات مردم می پرداخت، ولی در همه این مسائل آخرت گرا بود و تلاش می کرد آخرت خود را آباد کند و دنیا را در خدمت آخرت قرار دهد. ایشان با اینکه به عنوان یک وسیله و ابزار از دنیا استفاده می کرد، ولی همه این ها در ...
وقتی دل گره زده می شود به مزار شهید
.... کفش ها را در مسجد پیدا نکردم؛ اما از مسجد که بیرون آمدم اولین جایی که رفتم مزار شهید علم الهدی بود... و این بار کفش هایم آن جا بود! مزار شلوغ بود و امکان ماندن نداشتم. کفش ها را برداشتم؛ اما خداحافظی نکردم؛ چرا که من و کفش ها برای همیشه در هویزه جامانده بودیم... لحظۀ رفتن این نوا در یادمان پخش می شد که: یاد امام شهدا دل و می بره... دفاع پرس چاپ نام خود را وارد کنید آدرس پست الکترونیکی را وارد نمایید آدرس پست الکترونیکی وارده صحیح نمی باشد لطفا نظر خود را وارد نمایید نظر شما نظرات کاربران ...
بازگشایی تونل قطر - پرسپولیس بعد از 30 سال
و اینجوری شد که همه چیز از دستم رفت. کرمانی می گوید نه مشاور خوبی داشت نه اینکه خودش اهل حساب و کتاب بود کما اینکه همین حالا هم که افسوس می خورد ته جمله اش می گوید بی خیال، تنت سلامت: من که رفتم قطر مدتی بعد همسرم آمد و پسرم هم همان جا به دنیا آمد. من اقامت قطر داشتم اما دیگر نرفتم و سوخت. با توجه به اینکه پسرم آنجا به دنیا آمد می توانستم شرایط خوبی داشته باشم اما نماندم. ...
روایتی از زندگی یک پاکبان مشهدی | پشت قلب یک نارنجی پوش
رفتن به سراغ آدم هایی که شاید کمتر دیده می شوند و کمتر کسی از آن ها یادی می کند. درست مثل روزی که در تقویم رسمی کشور به نام کارگر نام گذاری شده است تا پاسداشتی باشد برای زحمتکش ترین افراد جامعه. ما همین مناسبت را بهانه کردیم و رفتیم سراغ آن هایی که با جان و دل کار می کنند و حتی در روز های سخت دست از کار برنداشته اند. با خیلی ها هم کلام شدیم و حرف زدیم، اما کمتر راضی به گفتگو شدند. از آن بین ...
مشق عشق در کلاس معلم کرمانی
دارد که باد و باران حفره های متعددی را طی سال های متمادی در آن به وجود آورده اند به طوری که هر بار رفت و آمد به این منطقه را با زمان بیشتری می رفتم تا تکان های ماشین به حداقل برسد. در مدرسه مدتی از نمازخانه برای تدریس استفاده می کردم و گاهی که توان ایستادن و نشستن را نداشتم، دراز می کشیدم و کارم را در این حالت ادامه می دادم. در حالی که پزشکان نشسته تدریس کردنم را هم در مدت ...
زیباترین ترین شهید مدافع حرم
نمی کرد و کارش را راه می انداخت. خیلی هم اهل شوخی بود، یک زمان هایی آن قدر شوخی می کرد که آدم خسته می شد، از عقب خودرو می پرید جلو و از جلو می پرید عقب. پسر پرتحرک و پر جنب وجوشی بود. در اعتکاف ها و شب جمعه ها که با هم برای دعای کمیل به مهدیه شهر می رفتیم، از ته دل گریه می کرد و اشک می ریخت، تعجب می کردم که این همه گریه را از کجا می آورد! خوش تیپی و آراستگی برای او خیلی مهم بود ...
پازل معمایی مرگ بازیگر جوان
...> تیرویید اشکان پرکار شده بود. درنهایت بعد از آزمایش های مختلف مشخص شد او در کلیه اش غده ای دارد که در حال رشد است. به گفته دکتر معالجش جای نگرانی نبود. با یک عمل جراحی غده از بدن خارج می شد. همین شد که اشکان با پای خودش به بیمارستان رفت تا عمل جراحی انجام شود. وقتی اشکان در بیمارستان بستری شد تا مقدمات جراحی فراهم شود به دلیل تب بالایی که داشت دکتر بیهوشی اجازه عمل صادر نکرد. سه بار از ...
وقتی مداحان بسیجی غم از دل نیازمندان آبرومند بَرمی دارند
را بزند تا کارش راه بیفتد. اشرف خانم صبح ها می رفت خیاط خانه و تا دیروقت آنجا بود و کار می کرد، روزهای زیادی از اقوام و آشنایانی پذیرایی می کرد که برای درمان به کرمان می آمدند، سر و وضع زندگی اش هم طوری بود که توی محله خیلی ها حسرت و افسوسش را می خوردند، آرمین که به دنیا آمد، بعد از مدتی متوجه شدند، بیمار است، اشرف خانم فقط به دکترهای کرمان دل نبست، بارها به تهران هم رفت تا حال آرمین ...
وظیفه هر هنرمندی دفاع از مظلوم است
اتفاقات را پوشش بدهد؛ بنابراین وظیفه هنرمندان هم پرداختن به پیرامون این اتفاقات است؛ چراکه حقیقتا آثار در رسانه ها آنقدر دست به دست می چرخد تا دیده شود و تاثیر خودش را بگذارد، به خصوص اگر اثری از ته دل کار شده باشد تاثیرگذارتر خواهد بود. این مدرس دانشگاه در عین حال افزود: در حوزه هنر پرداختن به موضوع فلسطین، درواقع یک تیر در قلب دشمن در جنگ نرم است، بالاخره در این حوزه دشمن هم کار می کند و ...
به صنعتی زاده گفتم دریابندری را بقاپ!
حسین میرزایی می گوید: نجف دریابندری تاکید داشت که انگلیسی را از طریق فیلم هایی که در سینماهای آبادان نمایش داده می شد؛ آموخته است. چون آبادان سینماهایی داشت که فیلم های روز دنیا را برای خود انگلیسی ها نمایش می دادند و ایرانی ها هم می توانستند این فیلم ها را که در سینماهای مخصوص نمایش داده می شد تماشا کنند. این سینما ها برای طبقات مختلف مثل کارگران و کارمندان وجود داشت و نجف دریابندری می گوید زبان انگلیسی را در سینما و از طریق تماشای فیلم های زبان اصلی آموخته است. منوچهر انور مستندساز، گوینده و ویراستار در جلسه نخستین حلقه ویرایش در ایران گفت: همایون ...