سایر منابع:
سایر خبرها
حکایتی از مدافعان حرم که مظلومانه رفتند
عزیز و پدرش بگوید که قدرتمندانه پا در رکابت هستم و جانم فدای رهبر! *شب آخر از همه بچه های جبهه حلالیت طلبید یحیی صالح طبری یکی از دوستان شهید قنبری نیز می گوید: شهید در شب آخر به همه بچه های جبهه و جنگ که در دهه 60 با هم بودیم، زنگ زد و حلالیت طلبید. او در سخت ترین شرایط و بحرانی ترین زمان مناطق عملیاتی و طوفانی ترین زمان نبرد در شلمچه، ام الرصاص، با آن چهره شاد و ...
خانواده زندانی، مجرم نیستند
تهران (پانا) - بیست وسومین برنامه دعوت مهمان خیرینی بود که زندانیان در بند را با تحقیقات آزاد می کنند. بخش اول نادر و مهدی که خودشان مرتکب قتل و بعد از مدتی از زندان آزاد شده بودند و حالا جزو خیرین هستند در استودیو بودند. نادرگفت: آزاد کردن زندانیان حال خوبی به آدم می دهد؛ سختی هایی مثل فحش و کتک هم دارد اما زمانی که به نتیجه می رسیم حتی گریه می کنم. من پدرم را زندان که بودم از دست ...
رد پابرهنه ها
به کرسی بنشانم . چند روز لب به غذا نزدم و پیش پدر و مادرم صبحانه یا نهار و شام نخوردم و به اصطلاح رفتم توی لک مادرم زودتر از پدرم نرم شد و با لهجه شیرین ملایری که داشت، گفت: م َ تُو نما خوای بَری. جبهه، م َ می وَرمت تو فقط اِو نِونت بُخُر . تا حدی آرام شدم امّا پدرم همچنان می گفت: تو بچه ای . روز موعود، مادرم صبح زود بیدارم کرد . ساک را آماده و پُر کرده بود از قرآن و مفاتیح ...
ناشنوایان در روزهای کرونایی با خلاء اطلاع رسانی مواجه هستند
روزها که همه به دنبال اطلاعات مربوط به ویروس کرونا هستند، متاسفانه افراد ناشنوا با خلاء اطلاع رسانی در این زمینه مواجه هستند. *بعد از انتخابم در المپیک، پدرم نظرش عوض شد و تشویقم کرد در ادامه برنامه مسعود فراهانی درباره علت ناشنوایی خود گفت: من مادرزادی ناشنوا بودم. زمانیکه به سن 6 سالگی رسیدم متوجه شدم که صداهای اطرافم را نمی شنوم و تمرکزم فقط از طریق چشمانم است. فکر می ...
آئین های جذاب رمضانی که نوجوانان نطنزی در پی احیای آن هستند
طلا بیاورد صد شتر بارپول بیاورد یک چیزی هم برای این برو بچه ها بیاورد و همچنین، می خواندند: حسین خان شمایی هوم بابا هوم بابا نارنج دست شاهی هوم بابا هوم بابا کلیچه نمد می خواهی هوم بابا هوم بابا بپوش بپوش نچایی هوم بابا هوم بابا تنباکو را گل نم کن ...
بمان، برمی گردم برگزیده جایزه ادبی داستان کوتاه یوسف
، گلویم که تر شد انگار شیر مادر به کام بچه ای ریخته باشند، خوابم برد! توی اردوگاه دنبال لحظه ای خلوت می گشتم تا به تو فکر کنم، نوش دارویی می خواستم تا از دوری و مرگ جان به در کنم. سعی می کردم تصویر چشمهایت را توی ذهنم مجسم کنم، اما هر بار چهره ات مثل ماهی لغزان از تور ذهنم سر می خورد تا اعماق خاطرم. سپرده بودم ات به ناکجای دلم برای روز مبادا. مادرم ،.. تو،... بی بی، همه گفته ...
دو اتفاق جالب در دو برنامه رمضانی/ آزادی زندانی و درخواست مادر شهید از رهبر انقلاب + فیلم
داشتم و بچه فعالی بودم. با اینکه پای سمت چپم مشکل داشت همیشه زنگ ورزش در مدرسه دوست داشتم والیبال بازی کنم و معلم ها به خاطر اینکه من ناراحت نشوم، با من بازی می کردند. گودرزی درباره ازدواجش توضیح داد: من در یک مطب کار تزریقات انجام می دادم. همسرم آن روز ها که سرباز بود به مطب من برای یکسری آزمایشات آمده بود. در رفت و آمد هایی که برای آزمایش داشت به هم علاقه مند شدیم من تا آن روز به خاطر ...
جنایت هولناک قاتل شکاک
. در زیرزمین خانه کارگاه مبل سازی داشتم و امروز در آنجا مشغول کار بودم که خواهر پنج ساله ام هراسان به کارگاه آمد و از درگیری پدر و مادرم خبر داد. به طبقه اول آمدم با جسد حلق آویز پدرم روبه رو شدم. پیکر بی جان مادرم غرق در خون در حمام افتاده بود. پیکر نیمه جان خواهرم هم در گوشه حمام بود. او به سختی نفس می کشید. برای نجات او با اورژانس تماس گرفتم و بعد ماجرا را به پلیس خبر دادم. در ادامه ...
فیلم شیطانی آقای رییس از خانم منشی در مشهد
شیاطین خلافکاری که در زیر پوست شهر لانه کرده اند، بگریزند ولی من که توجهی به این حرف ها نداشتم، به مادرم اصرار کردم تا پدرم را راضی کند. او هم به خاطر من آن قدر با پدرم صحبت کرد تا این که بالاخره من هم در همان شرکت مشغول کار شدم. اما هنوز یک ماه بیشتر از آغاز به کارم نگذشته بود که با ابراز علاقه مدیر شرکت رو به رو شدم ولی تصمیم گرفتم ابتدا شناخت کافی از او پیدا کنم و بعد به ...
جهادگر شهیدی که فقط یکبار فرصت طلبی کرد
سعی می کنیم در هر موقعیتی احترام آن ها را حفظ کنیم اما پژمان به معنای واقعی کلمه برای این دو بزرگوار ما در خانه وقت می گذاشت. خیلی دوست شان داشت و برنامه هایش را طوری می چید که بتواند در روز کنار دست پدر و مادرم هم کار کند و کمکی هم به آن ها کرده باشد. انگار در این باره تکلیفی روی دوشش احساس می کرد و تا آن را انجام نمی داد آرام نمی گرفت. برادر پژمان می گوید برادرش فقط در این باره از خودش ...
آمریکا به نفع مردم موضع گیری کرد و روسیه به نفع صرب ها
من در مراسم مدرسه علوی خوانده شد و در اختیار من بود، آن را به آقای حسین مرعشی داده بودم که به خانه بیاورد و هنوز در اختیار ایشان است؛ چون نسخه اصلی و تاریخی است، باید منتشر شود. 2- روزهای اول انقلاب، به دستور امام، همراه ایشان به ملاقات دکتر یدالله سحابی رفتیم، برای قانع کردن او جهت همکاری با کابینه مهندس بازرگان و دادن اعتماد به آنها که قبل از تهیه قانون اساسی، در مواردی به قانون اساسی گذشته عمل می شود. منبع: خاطرات اکبر هاشمی رفسنجانی در سال 1377 انتهای پیام ...
درباره خانواده محمودیان با 3 نسل سابقه معلمی | عشق موروثی
آموزش و پرورش استخدام می شود: اولین معلمم در سال اول ابتدایی پدرم بود. آن زمان، چون او معلم یکی از روستا های دورافتاده سرخس بود، به ناچار خانواده نیز در همان روستا ساکن بودند. روز اول مدرسه دست در دست پدر سر کلاس رفتم. هرگز فراموش نمی کنم، همه بچه های کلاس اول که همراه مادرهایشان به مدرسه آمده بودند، به دلیل آشنا نبودن با محیط مدرسه، ترسیده و درحال گریه کردن بودند. من تنها دانش آموز کلاس اول بودم ...
پای صحبت های شنیدنی مادر شهیدان خالقی پور/ درخواست میزبانی از مقام معظم رهبری
. تا روز عقد همسرم را ندیده بودم. بعد از عروسی به تهران آمدیم وقتی به خانه رسیدیم خاله ام با من صحبت کرد که از این به بعد باید در این خانه بمانی من گریه کردم و گفتم اگر من تنها بمانم مادرم مرا دعوا می کند. خدا را شاکرم مرد بسیار دانا، عاقل و خوبی به من داده بود آن زمان متوجه نبودم من هنوز هم متوجه نمی شوم عاشقی یعنی چه! 16 سال در یک خانه با مادر شوهرم زندگی کردم. یک ماه از زندگی مشترک ما نگذشته بود ...
من رِ چه مربوطه؟!
خلاصه اینکه فایل صوتی ظریف که اتفاقا اصلا هم ظریف نبود و خیلی کلفت بود و اینها، باعث شد که بنده بخواهم به این مقوله با ذکر چند نمونه تأکید نمایم! *فایل صوتی لو رفته کوکب خانم! شمسی جون! من اصلا تمام عمرم اشتباه می کردم هی توی کتابای درسی شیر و ماست و کره و کوفت محلی می دادم دست مردم! والّا! تهش چی شد؟ آرتروز گرفتم، شوهرمم معتاد شد گذاشت با اون زنیکه موطلایی زد به چاک... ! ...
تن فروشی افسانه با فرار از دست ناپدری پلید+فیلم
... این را وقتی روبه روی ما نشست تا از روزهای زندگیش بگویید ، گفت. دختری 22 ساله که وقتی آمد خط چروک بر صورت نداشت و حال صورتش تکیده شده است. فرار از دست ناپدری آزارگر افسانه می گوید: " 22ساله هستم ، از خوزستان به تهران آمده ام ! مادر و پدرم از هم جدا شده اند. مادرم دوباره ازدواج کرد و شوهرش شیشه ای (موادمخدر) بود. 20 سال با پدرم زندگی کردم و او مرا مورد آزار و اذیت قرار می ...
دردسر بچه دار شدن دختر 17 ساله / امیر مرا به خارج از شهر برد
...؛ یک روز جهنمی مرا در برزخ تنهایی گذاشت و رفت تا هشت ماه بعد... یکی از عموهایم با مشکل مالی مواجه شده بود، پدربزرگم چند ده میلیون از حسابم برداشت کرد و به او داد، از آنها متنفر شده بودم چطور می توانستند به تنها پشتوانه یک دختر محروم از پدر و مادر اینگونه دست اندازی کنند. در همان موقع سروکله امیر پیدا شد، تا آن موقع نمی دانست که من صاحب چنین ثروتی هستم اما مجبور شدم همه چیز را برایش ...
سالهایی که رفته بودم
می آمدند غیر نقدی کمکمان می کردند. یک روز مادرم بر حسب عادت به خانه یکی از همسایه هایمان رفت و با نگرانی شکم بر آمده اش را نشان زن همسایه داد و گفت: ببین انگار غده است ؛ نکند در سن پیری زمینگیر شوم!! زن همسایه دلداریش داده و او را نزد دکتر برد، آزمایش که کردند با کمال ناباوری فهمیدند مادرم مرا باردار است. از نظر ظاهری بچه درشت هیکلی بودم که باورکردنی نبود. با تولد من گویا وضع اقتصادی ...
فراز و نشیب معلمی در کلاس اول/ در را که باز کردم 26 پسربچه با چشمان براق به من زل زدند!
خبرگزاری فارس گروه تعلیم و تربیت: اولین روزی که قرار بود سرکلاس بروم خیلی استرس داشتم؛ آخر قرار بود پایه اول دبستان را درس دهم و من احساس می کردم چیزی بلد نیستم. مدیر مدرسه خانم اشراقی بود. یک خانم مهربان و دوست داشتنی؛ گفتم: من تا حالا درس ندادم لبخندی زد و گفت: تو جوانی و قابلیتش را داری با دستپاچگی گفتم: آخه من نمی توانم. کاش از یک پایه دیگر شروع کنم و با ...
نقشه بد زن بیوه برای تازه داماد ساعتی پس از شب عروسی !
.... در این هنگام بود که سیلی محکمی به گوشم نواخت و به قول خودش گربه را دم حجله کشت! آن روز همه حرف ها و نصیحت های پدر و مادرم را در ذهن مرور کردم ولی مجبور به سکوت بودم و نمی توانستم هیچ عکس العملی نشان بدهم. از همان روز به بعد به مردی زن ذلیل تبدیل شدم که تنها خواسته های همسرم را اجرا می کردم او نیز هر کاری را که اراده می کرد انجام می داد تا این که در میان استرس ها و این شرایط زندگی خداوند ...
خواستگاری عجیب از دختر 18 ساله برای مرد 60 ساله / عروس به 110 زنگ زد
مادرم مدتی در خانه های مردم کلفتی می کرد. او بعد از تولد برادر کوچکم، دچار کمردرد و بیماری شد. به عنوان بچه بزرگ خانواده احساس مسئولیت می کردم. هر کاری از کارگری روی زمین های کشاورزی گرفته تا مغزکردن پسته و گردو و شکستن قند انجام می دادم و کمک خرج خانه بودم. ما در این شهر غریب هستیم و فامیل و آشنای درست وحسابی نداریم. وقتی خسته و کوفته از سر کار به خانه برمی گردم، با پدرومادرم خوشوبش می کن ...
روی قبرم بنویسید فدایی ولایت(حدیث دشت عشق)
وسایل را از کیف خارج کنند اجازه ندادند؛ مهر نمازی که خواستند از کیف بردارند اجازه ندادند و تاکید کردند این مهر باشد و تا خون من با این تربت آغشته شود. در این نبرد (خان طومان) یک تیر هم به جایی که مهرشان بود اصابت کرد. پدرم برای بار دوم که در شلمچه اعزام شد حال و هوای دیگری داشت و از خانواده می خواست تا دعا کنیم که شهادت نصیبشان شود و از خدا خواسته بودم یک روزی با پسرشان هم لباس و همرزم جلوی دشمن ...
مروری بر زندگی شهید حسین پازوکی
حسین را دوست داشت رو به حسین گفت: مادر جان خوبه که شهید نشدی این دفعه کشت و کشتار خیلی بود من شنیدم که جنگ سختی داشتید و خیلی ها شهید شدند . حسین رو به مادربزرگ کرد و در حالی که می خندید گفت: می بینی مادربزرگ، آرزوی من شهادت است اون وقت مادرم می گوید خوبه شهید نشدی! حسین با اخلاق خوبی که داشت همه فامیل را جذب خود کرده بود. وقتی پسرعمویش به دنیا آمد، می گفت اسم این بچه را من می ...
آرزوی شهادت همسر برای شوهر مدافع حرم!
شناسم و وسائل را برایتان آوردم. باز هم دنبال خبری بودم. گفت: من برایت کاملا توضیح می دهم. عملیات که شد، همه بچه ها قیچی شدند و سی چهل نفر اسیر دادیم. عده ای به سمت شرق رفتند و بعضی ها هم به غرب. یعنی هر کسی به هر سمتی که توانست فرار کرد. آقاخادم هم به همراه سردار کجباف و بعضی از بچه های فاطمیون با هم بودند که دیدیم به سمت دانشگاه رفتند. دانشگاه هم افتاد دست داعشی ها. **: یعنی رفتند سمت ...
آرزوی شهادت همسر برای شوهر مدافع حرم! +تصاویر
وقتی داعشی ازش می پرسید که اگر رهایت کنیم، باز هم به سوریه می آیی؟ آقاعنایت هم می گفت: بله، دوباره می آیم!... خون از گلویش می چکید و عکس این حالت را در اینترنت گذاشته بودند.
زیباترین ترین شهید مدافع حرم
است و اگر در کربلا هم یکی به امام حسین(ع) می گفت همسرم، پدرم، مادرم، بچه ام، کارم و ... ، با همین حرف ها امام حسین (ع) تنها می ماند. او کلا ارادت خاصی هم به شهدا داشت. مثلا یک بار مقبره ای برای شهدای گمنام در پارک ملت رشت احداث می کردند و بابک در مراحل ساختش خیلی فعالیت کرد. در هلال احمر هم عضویت داشت . برای جنبه های مختلف زندگی اش برنامه ریزی کرده بود دوست چندین ساله ...
خداوند دنبال بهانه برای رفاقت است
نماز می خواند سپس در کار های منزل به مادرم کمک می کرد، از او پرسیدم حکمت این نماز خواندن و بعدش کار های منزل چیست؛ پدرم گفت از استادم شنیدم که اگر می خواهی غرورت از بین برود در کار های خانه به همسرت کمک کن. دو رکعت نماز را هم به این خاطر می خوانم که اگر مادرت از من تشکر نکرد ناراحت نشوم و بدانم که برای خدا انجام داده ام. در ادامه محمد جزنی مداح اهل بیت(ع) پس از مداحی در وصف امیرالمومنین(ع ...
5 مکان با مردمانی عجیب که باور نمی کنید
قبیله قادر به شمارش نیستند. همچنین آن ها تنها دو رنگ یعنی تیره و روشن را می شناسند. ان ها از تاریخ و تقویم اطلاعی ندارند. یک تا دوبار در روز غذا می خورند و گهگاهی به مدت 20 دقیقه میخوابند. چون اعتقاد دارند که خواب طولانی مدت، قدرت آن ها را از بین می برد. آن ها فقط سه شکل از نسبت ها را می شناسند: نوزاد، والدین و خواهر و برادر. هیچگونه رتبه بندی در میان مردمان این قبیله وجود ندارد و هیچ ...
وقتی مداحان بسیجی غم از دل نیازمندان آبرومند بَرمی دارند
...، آرمین را برایت گذاشته است. از آن خانه شلوغ و پر رفت و آمد اشرف خانم حالا فقط چند اتاق قدیمی درب و داغون و درهای بدون شیشه باقی مانده است، آرمین اما این روزها شده عصای دست مادر و همه دارایی و امید اشرف خانم. از آرمین می پرسم، چه آرزویی داری، پاسخ می دهد: سلامتی مامانم را می خواهم و اینکه موتورم هم درست شود چون به خرج افتاده و پولی ندارم، درستش کنم. اشرف خانم و ...
آدم ناسپاس همیشه غر می زند!
بدن بچه دوام بیاورد، دعا کنید زیر دستگاه تنفس مصنوعی طاقت بیاورد یا حتی کبد خوبی برای پیوند پیدا شود، من ناخودآگاه دست به دعا می بردم. فردای آن روز خدا را شکر می کردم، چون ممکن بود هر اتفاقی بدتر از آن می افتاد. از یک جایی به بعد تصیمم گرفتم خود را مثل یک کودک در دامان خدا ر ها کنم و خودم و فرزندم را به او بسپارم. از آن روز خیلی طول نکشید که فرزند دلبندم دوباره به زندگی برگشت و لبخند زد. ...
به صنعتی زاده گفتم دریابندری را بقاپ!
حسین میرزایی می گوید: نجف دریابندری تاکید داشت که انگلیسی را از طریق فیلم هایی که در سینماهای آبادان نمایش داده می شد؛ آموخته است. چون آبادان سینماهایی داشت که فیلم های روز دنیا را برای خود انگلیسی ها نمایش می دادند و ایرانی ها هم می توانستند این فیلم ها را که در سینماهای مخصوص نمایش داده می شد تماشا کنند. این سینما ها برای طبقات مختلف مثل کارگران و کارمندان وجود داشت و نجف دریابندری می گوید زبان انگلیسی را در سینما و از طریق تماشای فیلم های زبان اصلی آموخته است. منوچهر انور مستندساز، گوینده و ویراستار در جلسه نخستین حلقه ویرایش در ایران گفت: همایون ...