روایت عشقی که 72 روز بیشتر طول نکشید
سایر خبرها
جوان 36 ساله: همسری دارم که یک روز هم زیر یک سقف زندگی نکردیم
تا کمک خرج خانواده باشم. 25 سال داشتم که عاشق یکی از دختران فامیل شدم و مادرم را به خواستگاری اش فرستادم. طولی نکشید که با خواندن خطبه عقد پیوند ازدواج بین من و سمیرا برقرار شد. ارتباط من و همسرم بسیار خوب بود و پس از سال ها احساس خوشبختی می کردم اما با یک اشتباه به ظاهر کوچک یکباره زندگی ام دگرگون شد و آرامش و خوشبختی برای همیشه از زندگی ام رخت بربست. با یکی از دوستانم بر سر یک مسئله مالی ...
مجید رسم شهادت را از برادرش طاهرآموخت
توانم بگویم بارز ترین خصوصیت اخلاقی او تواضعش بود. بعد که در سپاه سمت گرفت، هیچ وقت ذره ای تغییر نکرد، همیشه با مردم با تواضع و خوشرویی برخورد می کرد. مادرم تعریف می کرد که یکبار به مجید گفتم آنقدر که برای مردم وقت می گذاری و کارشان را راه می اندازی، کمی هم برای خانواده خودت وقت بگذار. تو متأهل شدی و در برابر همسرت هم وظایفی داری. مجید در جواب گفت مادر جان ازدواج سنت پیامبر است و وقتی که آدم ازدواج ...
عطر بنفشه در بهار
با شما به اشتراک بگذارد. ونوشه سال هاست که شعر می سراید و در کانون های شعر و ادب شهرستان ها می خواند و این نخستین بار است که اثری از او به چاپ می رسد. از او درباره نام اثر می پرسم و معنا و دلیل انتخابش؛ -بر جلد کتاب تصویری از مادرم هست که در قاب عکس نشسته و در خاطرات جای گرفته، تصویری از من که روزگار را می گذرانم و بعد، تصویری از نوه ام که چراغی به دست دارد و نور آینده است برایم. مارمونا ...
گفتگو با غلامرضا غلامپور، شاعر آیینی و اهل بیت(ع) | ابیاتی در گروحال دل
لهجه مشهدی که اشک را به چشم هر زائر دل شکسته ای می آورد. اشعاری که همه جوششی هستند و از دل او برمی آیند و به دل هم می نشینند. او خاطره یکی از اشعارش در وصف امام رضا (ع) را این طور تعریف می کند: یک روز با پسرم سوار خودرو از میدان 15 خرداد به سمت حرم در حرکت بودم. تا چشمم از دور به گلدسته ها افتاد دلم لرزید و بیتی به ذهنم آمد. پشت فرمان بودم، اشک از دیدگانم جاری شده بود و بیت ها یکی یکی به زبانم می ...
از مطلق نگری در امان ماندم
مشترک روزنامه ها و مجله های آن دوران بود و کیهان و اطلاعات از روزنامه های همیشگی و خواندنی ها و ماه نامه شکار و طبیعت که اسکندر فیروز صاحب امتیاز آن بود و پنجشنبه هم هفته نامه طنز توفیق، همگی برای پدرم می آمدند. عاشق توفیق بودم و دور از چشم پدر می خواندم و لذت می بردم اما نشریاتی ازجمله کیهان بچه ها و اطلاعات کودکان از طریق برادر بزرگ ترم حسین به دست ما می رسید. مادرم البته اطلاعات بانوان و زن روز ...
روایتی از زنگ و ضرب و زورخانه در گفت وگو با مرشدی از خراسان شمالی + فیلم
نیز مادرم به من یاد داد. آن زمان برای من بسیار تازگی و لذت بالایی داشت شاید اولین جرقه ای که در ذهن من خورد با ریتمی که مادرم به وسیله تنبک برای من نواخت بود و در واقع مشوق اصلی من مادرم بود. وی گفت: من در سال 71 به استخدام ارتش در آمدم. در پادگانی که در آن خدمت می کردم یک زورخانه وجود داشت چون از قبل تنبک کار می کردم وقتی صدای ضرب را شنیدم برایم جالب بود، زورخانه را پیدا کردم ابتدا ...
از برگرداندن کیف زوج لهستانی تا اهدای قلب پسر راننده
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی سیما؛ دهباشی در آغاز گفت: 13 سال در شهر خودمان خامنه بودیم بعد به تهران آمدم چند سال در شرکت شیر پاستوریزه تهران حسابدار بودم اما فکر کردم کاری برای خودم داشته باشم تاکسی برای من یک دانشگاه بود حدود 52 سال است که راننده تاکسی هستم. دهباشی در ادامه با روحیه طنازی خود به شوخی گفت: بزرگترین اشتباه من این بود که ازدواج کردم ما کاسب محله همسرم بودیم عروسی برادراش ...
همخوابی شیطانی دختر تهرانی با مرد متاهل
گفت وضع مالی خوبی دارد و می خواهد به زودی ازدواج کند. تله شیطانی برای آرمیتا وی ادامه داد: من که حرف های مرد جوان را باور کرده بودم به دیدنش رفتم. ما چند بار برای تفریح با هم بیرون رفتیم. او می گفت عاشقم شده و می خواهد به خواستگاری ام بیاید تا اینکه او یک روز به بهانه ای مرا به خانه اش دعوت کرد. وقتی به خانه مجردی سیاوش رفتم او که اسیر وسوسه های شیطانی شده بود آزارم داد. ...
درددل فوتبالیستی که قرار بود پرسپولیسی شود
زبیدانی در ادامه مسیر موفق فوتبالی خود، در سال 2011 به تیم ملی نوجوانان ایران نیز دعوت شد و در بازی های جام ملت های آسیا حضور پیدا کرد. او بعد نیز به عضویت تیم امید فولاد در آمد و دو فصل قهرمانی در ایران را با این تیم تجربه کرد اما همین موفقیت ها در حالی که می توانست برای زبیدانی تداوم داشته باشد، پایان کار فوتبالیستی بود که آینده را برای خودش روشن ترسیم کرده بود؛ زبیدانی در پی بی مهری ها و برای ...
پایان خونین عشق زن 46ساله و پسر 26ساله/ می خواستم با دختری جوان ازدواج کنم،اجازه نمی داد
برای خرید تلفن همراه به مغازه ای که در آن کار می کردم آمد و همانجا با او آشنا شدم. کم کم آشنایی مان ادامه پیدا کرد و من به او علاقه مند شدم. پس چرا او را به قتل رساندی؟ من کیمیا را دوست داشتم اما او مدام مرا تهدید می کرد چون می دانست خانواده ام دختری را برایم نشان کرده اند و اصرار دارند که من با او ازدواج کنم. اگر خانواده ام متوجه می شدند من با زنی که 20 سال از خودم بزرگ تر ...
زن مطلقه: عاشق مردی شدم که هم مرا می خواهد هم دخترم را
پدر و مادرم می گفتند اگر بچه دار بشویم مشکلاتمان حل خواهد شد. اما با وجود آن که صاحب 2 فرزند شدیم همسرم تعهدی نسبت به زندگی زناشویی مان نشان نداد و در اثر رفیق بازی با افراد ناباب به دام مواد مخدر افتاد. ما حدود 17 سال با هم زیر یک سقف زندگی کردیم و همسرم این اواخر به مصرف کراک روی آورده بود. من در تمام این سال ها با زحمت و رنج فراوان در یک کارگاه تولیدی کار می کردم و مسئولیت خرج و ...
اتهام جنسی دختر نوجوان علیه پسر 24 ساله
خواهر کوچک ترم را هدف ضرب و جرح و قرار می داد. پس از چندین سال زندگی مشترک، مادرم دست من و خواهرم را گرفت و از پدرم جدا شد. پدرم نیز بین خوشبختی و سرنوشت همسر و فرزندانش یا صنعتی دومی را انتخاب کرد و به دنبال زندگی خودش رفت. اکنون در کوچه پس کوچه های این شهر ضایعات جمع آوری می کند و چه بسا شاید تا کنون اگر زنده باشد، احتمالا کارتن خواب شده است! مدتی بعد مادرم مجدد به صورت موقت ازدواج کرد ...
پایان خونین رابطه مخفیانه پسر جوان با زن میانسال
به قتل آغاز شد تا اینکه تلاش تیم تحقیق بعد از گذشت یک هفته نتیجه داد و متهم به قتل بازداشت شد. جوان 26 ساله وقتی پیش روی بازپرس جنایی تهران قرار گرفت به قتل اقرار کرد و در خصوص انگیزه اش گفت: من در مغازه موبایل فروشی کار می کردم و 3 سال قبل بود که نسترن( مقتول ) برای خرید گوشی به مغازه ام آمد. از همان روز آشنایی ما شکل گرفت و با هم ارتباط داشتیم. اما چون او 20 سال از من بزرگتر بود شرایط ازدواج با ...
عشق بهتر است یا دوستی؟
که بخواهم با او ازدواج کنم . اما بیست وچهار ساله بودم و عاشق، و هیچ یک از این موانع نمی توانست جلوی ورود من به یک ماجراجویی افسانه ای خیال انگیز را بگیرد. بعد از گذشت یک سال با تنها دو دیدار کوتاه دلسردکننده، کارم را در نیویورک کنار گذاشتم و به بارسلونا رفتم تا زبان اسپانیایی یاد بگیرم و امید داشتم وقتی حرفم را بفهمد، دوستم داشته باشد. عاشق شدن طوفان وطغیان 1 بود: گاه سراسر سرمستی و گاه ...
حکایت مادر، روایت یک مقاومت طولانی
...؛ لذا منزل آقای واحدی، 4-3 ماه تحت محاصره بوده و مرتباً از سوی رژیم بازرسی می شده است! مادرم می گفتند: مأموران تمام کوچه را تحت نظر داشتند و محدودیت وحشتناکی برقرار بود. یک روز رئیس شهربانی و مأموران، به دیدار شهید واحدی آمدند. آن روز ایشان در منزل بودند و بعد از احوالپرسی، عمامه شان را کنار مأموران و رئیس شهربانی در اتاق گذاشتند و به بهانه آوردن غذا، از اتاق خارج شدند و از در دیگری فرار کردند ...
قتل ترانه در خانه قدیمی
دوستی داشته باشیم. من به ترانه گفته بودم که خانواده ام از دوران بچگی دختری از اقوام مان را برای ازدواج با من در نظر گرفته اند و من هم خیلی او را دوست دارم. همین طور به او گفته بودم که نباید خانواده ام از رابطه ما با خبر شوند، چون اگر مادرم متوجه شود سکته می کند و ترانه هم قبول کرده بود. مدتی از ارتباط دوستی ما گذشته بود که ترانه شروع به بهانه گیری کرد. وی ادامه داد: او مدام مرا تهدید می ...
زن 26 ساله: صیغه دایمی (99ساله) براتعلی شدم
از آن که به سوالات تخصصی افسران زبده دایره مبارزه با مواد مخدر کلانتری پاسخ داد، درباره سرگذشت سیاه خود نیز به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری گفت: 15ساله بودم که مادرم بر اثر بیماری قلبی از دنیا رفت و پدرم بعد از مرگ او فقط هشت ماه دوام آورد و به طور ناگهانی سکته کرد چرا که علاقه عجیبی به مادرم داشت و در غم از دست دادن او فقط اشک می ریخت. خلاصه آن زمان خواهران و برادرانم تنها منزل نقلی را که از ...
مسرتی: مهاجر عاشق روایتی از نادیده های هشت سال دفاع مقدس است
مهاجر عاشق روایت هایی آمده است. همچنین بخش هایی از کتاب به فعالیت ها و تلاش وی در دوران انقلاب اسلامی و نحوه پخش کردن اعلامیه های امام خمینی(ره) به دور از دید ساواک پرداخته است. مسرتی تلاش های گوناگون و متعدد شهید حمید رمضانی در عرصه هشت سال دفاع مقدس را مطرح و ابراز کرد: شهید رمضانی در عملیات های خیبر و فجر تلاش های بسیاری انجام داد و توانست به موفقیت های قابل توجهی دست یابد که کمتر ...
خمسه: حفظ جایگاه مداحی هنر است، نه خود مداحی/ به خودمان تشر بزنیم، نه مردم + فیلم
اما تواشیح به مذاق من سازگار نبود. پس از آن از روی نوارهای نوحه پدرم، شروع به یادگیری کردم. از 10 سالگی روضه خوان شدم وی افزود: خدا پدر شهید میرغفوریان را بیامرزد. در محله ما یعنی منیریه یک هیئت زنانه داشت، بچه بودم که مرا دو سه روز دعوت کردند. مادرم هم در آن هیئت حضور داشت. مادرم به من خیلی کمک کرد و هم برای یادگیری قرآن و هم جلسات روضه مرا با خودش می برد. این مداح ...
کویتی پور : جایگاه مداحان خیلی بالاست/ خودم را مداح نمی دانم / دکتر مجتبی مطهری: پدرم منکر حضرت رقیه(س) ...
شود که من در آن زمان مخالفت کرده و می گفتم زیر صدای من باید صدای سینه زنی رزمندگان باشد. وی افزود: دیدگاه های هنری و موسیقایی سلیقه ای است و من سلایق شخصی خودم را دارم از روز اولی هم که در جبهه خوانده ام کار اصلی من این نبود و من در ابتدا کار تئاتر و موسیقی می کردم و خود را مداح نمیدانم. حماسه خوان دوران جنگ بعد از اشاره سید جواد پرئی به خواندنش در هیئت متذکر شد: من قبلا د ...
قصه زندگی مردی که از امتحان الهی سربلند بیرون آمد/ 50 سال عشق و پایداری
. او ادامه داد: کارگر بنا بودم اوایل ازدواج حدود 5 ماه به خانه مادرم رفتیم. بعد سراغ چاه کنی رفتم، خانه ای ساختم و به آنجا رفتیم. صاحب سه فرزند شدیم. بعد از به دنیا آمدن فرزند سوم کم کم خانم ام بیمار شد و خودم کارها را انجام می دادم. محمد برمایی کارشناس برنامه در این بخش راجع به موضوع مهریه صحبت کرد و گفت: موضوع مهریه مشکل دختر و پسر نیست بلکه مشکل دو خانواده با دو نگاه متفاوت ...
همسر شهیدی که 11 سال مشکی پوش بود
به گزارش بولتن نیوز ، مهوش خدام همسر شهید مسعود میرزایی، شب گذشته مهمان برنامه دعوت بود. شهید میرزایی داماد 75 روزه بود که به دست مأموران شاه به شهادت رسید و به عنوان یکی از شهدای پیشگام در انقلاب اسلامی محسوب شد. خدام در برنامه دعوت گفت: 11 سال به یاد مسعود مشکی پوشیدم و در دیدار خصوصی که با امام خمینی (ره) داشتم، یکی از عکس های دامادی مسعود را برایشان بردم. امام به من ...
پیکر پدرم سیزده سال مهمان دشت های دهلران بود
. مادرم به تنهایی ما را بزرگ کرد. خیلی سختی کشید اما نگذاشت سختی ببینیم. من شاغل و کارمند بنیاد شهید هستم. برادرم کارمند دانشگاه مازندران و خواهرم معلم است. مادرم و پدرم سنتی ازدواج کردند. پدرم اصالتا اهل محله کاظم آباد بابلسر است. از پدرتان چه خاطره ای در ذهن تان مانده است؟ من 8 ساله بودم که پدرم شهید شد. بابا عاشق قرآن بود. از 5 سالگی مرا به کلاس قرآن فرستاد. یک روز برای رفتن ...
سکانسی از معجزه عشق؛ از پیوند عضو تا پیوند قلب
.... چند روز بعد دوباره به انجمن رفته و همان دختر دیده و منظورم را به او گفتم. ثریا خانم در ابتدا باور نمی کرد که من می خواهم بدون هیچ خواسته ای کلیه ام را به او اهداء کنم. بالاخره پس از آزمایش های متعدد و سونوگرافی در چهارم دی ماه سال 80 عمل پیوند کلیه صورت گرفت. وقتی کلیه، پیک عشق می شود حرف های علی آقا که به اینجا می رسد از او می پرسم آیا از همان روزی که نیت کرده بودی ...
خواسته شهید مدافع حرم از خدا به جای بهشت
... در همان دیدار به ما گفت به شهید کجباف زنگ زده بود برای اعزام، برگشته به او گفته پنجشنبه عقدکنون دخترم هست و یکشنبه میآیم. یکشنبه آمد و پس از چند روز شهید شد. جنازه اش جایی بود که نمیتوانستیم بیاوریم و در تمام این مدت فکر دختر شهید کجباف بودم در این لحظه شروع به گریه کرد و از خدا طلب شهادت کرد نمیدانست پس از چند روز دختر خودش هم داغدار پدر میشود بدون آنکه عقدکنان آن را ببیند . گفت دعا کن شهید بشوم ...
سپهبد علی صیاد شیرازی
...، از جمله در بعد ازدواج. من در شهرستان های مختلفی که بودم، دنبال ازدواج هم بودم، ولی هر کس معرفی می شد، همان وضع ظاهرش را که می دیدم، احساس می کردم نمی توانم با او زندگی کنم. پیش از این ها پدر و مادرم هر چه پیشنهاد می کردند، رد می کردم تا این که زمینه ی خواستگاری از همسرم فراهم شد. او دختر عمویم هست و من آن چه در ظاهر ایشان می دیدم حجاب بود و احساس می کردم می توانم به چنین فردی اعتماد کنم و این ...
اتهام جنسی دختر نوجوان علیه پسر 24 ساله
شکایت دختر 16 ساله از پسر 24 ساله دختر نوجوان 16 ساله که برای شکایت از دوست پسر 24 ساله اش به کلانتری شفا مراجعه کرده و در حالی که آثار خودزنی روی دستش نمایان بود، در شرح داستان زندگی اش به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری گفت: من اولین فرزند از همسر دوم پدرم بودم. پدرم اعتیاد به مواد مخدر صنعتی داشت و علاوه بر این که هیچ مسئولیتی را در قبال خانواده اش نمی پذیرفت، هزینه های زندگی مان را ...
داستان زندگی این زن و یکی از عاشقان دشتستان/ گفت و گو با زهره سلیمی ، همسر مرحوم فرج اله کمالی + تصاویر ...
بدهم و بتوانم بهتر با او آشنا بشوم، آن موقع ها کمتر او را دیده بودم؛ چرا که برازجان نبود. سال آخر دبیرستانش بوشهر بود بعدش هم به دانشگاه اصفهان رفت و من کمتر او را دیده بودم. تا اینکه تصادفا یک روز من با مادرم در خیابان بودیم و می خواستیم جایی برویم که سر راه با آقای کمالی برخورد کردیم. ایشان هم با خواهرش بود و با هم سلام و علیک و احوال پرسی کردیم؛ گویا در تعطیلات آخر ترم بود که به برازجان آمده بود ...
قتل در پی یک شوخی ناموسی
...: من سه خواهر دارم که هر سه ازدواج کرده اند و زندگی خوبی دارند. دامادهایمان آدم های خوبی هستند، ولی رضا می خواست زندگی یکی از خواهرانم را به هم بزند و من نتوانستم طاقت بیاورم. او وقتی به خواهرم تعرض کرده بود که خواهرم 12 ساله بود و این برای فامیل ما خیلی بد است. پلیس پدر و مادر مقتول را در این خصوص مورد تحقیق قرار دادند. آن ها درخواست صدور حکم قصاص کردند و بعد جسد را به افغانستان ...