سایر منابع:
سایر خبرها
امام خمینی(ره) مقید بود سفارش های آیت الله بهجت(ره) را دقیقاً اجرا کند/ شگفتی های ماجرای بازسازی گنبد ...
.... بعد کمی مکث فرمود: خدا عمرش را هم می دهد. بدون اینکه درباره نبودن پول یا کفاف ندادن عمرم حرفی زده باشم، همه جواب ها را داد. به همین دلیل گفتم چشم، ان شاءالله انجام می دهیم. اما باز هم به این فکر بودم که هیچ پولی برای این کار ندارم که آقا خطاب به پسرشان فرمود: علی آقا! پنج میلیون تومان به ایشان بدهید برای طلاکاری گنبد. فکر کردم چند میلیارد لازم است، با پنج میلیون کار راه نمی افتد ...
انتخابات آخرت
دیدم داخل یک چاله دراز کشیدم و یک ملحفه سفید دورم بود،اوووو تازه متوجه شدم که ای بابا من مردم ,اینم ملحفه نیست وکفنه ، فکر کنم خانمم یادش رفت اون کفنی که برام از کربلا آورده بود ,منو با اون کفن کنه ، تو کمدم بود هر روز من این کفن را که کلی آیه و حدیث رویش نوشته شده می دیدم والان هم لابد هنوز تو کمدم جا خوش کرده ،یعنی وجدانا من چقدر بدشانسم،باخودم گفتم بازم جای شکرش باقیه که منو کفن پیچ کردند ...
منافقین نیروهای خودشان را چگونه فریب می دادند؟
در خط الرأس جاده که بچه ها خاکریز زده بودند رسیدیم. غوغایی بود. با شیرزاد به سمت کرمانشاه راه افتادیم. پرسیدم که جای دیگری برای نفوذ کفار و منافقین وجود دارد؟ گفت: آری. پشت شهر کرند تنگه ای است که به پادگان آموزشی تیپ نبی اکرم به فرماندهی برادر ناصح می رسد و از آنجا به گهواره و از آنجا به سمت کرمانشاه. با خود گفتم: یا صاحب الزمان، خودت کمک کن. فکر کردم برای بررسی آنجا و تصمیم گیری دیر ...
گفتگو با مادر شهید محمدرضا افخمی مادر با من خداحافظی نمی کنی؟!
، ولی درست یادم نیست، عکس های دوستانش را که در تشییع جنازه هایشان شرکت می کرد. فاش نیوز : آیا با رفتن ایشان به جبهه، رفتارش تغییری کرده بود؟ - بله: هم من خودم می گفتم، به قول امام(ره) که می گفتند: جبهه دانشگاه است. واقعاً خیلی اثر گذاشته بود، محمد از ابتدا هم خیلی بچه ی مذهبی ای بود. یعنی یک بچه شش، هفت ساله که بود، تلویزیون زمان شاه را نمی گذاشت ببینیم، ما خودمان ...
عکس شهدای انقلاب را از روزنامه ها می چیدند و نگهداری می کردند
میدان باغ ملی. آنجا که رسیدیم مردم لاستیک آتش زده بودند. از آنجا رفتیم به سمت میدان مجسمه (شهید بهشتی) اذان ظهر شده بود. تعدادی از جوانان سیم بکسل را بسته بودند به مجسمه شاه. می خواستند مجسمه را پایین بکشند. مردم هم دست می زدند و صلوات می فرستادند. از ساعت 8 صبح که از خانه بیرون رفته بودم تا ساعت چهار و پنج بعد از ظهر یکسره بیرون بودم، بدون آنکه یک لیوان آب هم بخورم. آن قدر روز های انقلاب ...
یک خاطره از اسارت امام جمعه ی شهرستان ممسنی
که واقعا آن شرایط و دشواری ها خیلی برکات زیادی داشت. بعد از اسارت به کار تفحص پیکر شهدا پرداختم پس از اینکه از اسارت بازگشتم همیشه ارتباطم را با آزادگان ادامه داده ام. استاد راوی دفاع مقدس هستم، بعد از بازگشت به کار تفحص پیکر مطهر شهدا مشغول شدم و در زمینه سیره و مرام شهیدان هم فعالیت را شروع کردم و به کمک روحانیون ایثارگر، موسسه ی روایت سیره شهدا را در قم تأسیس کردیم و آموزش ...
گفت وگو با جانباز نخاعی گردنی، صادق بیات و همسرش داستانی عجیب، جذاب و خواندنی از یک زندگی پر افت و خیز
گفتند از کمر به پایین له شده ای. تو که پاهایت سالم است! گفتم شوخی کرده اند. گفت: این چه شوخی ای بود! فاش نیوز: حس وحال خودتان چگونه بود؟ - با توجه به اینکه زندگی من از بچگی با کار و فعالیت و ورزش عجین بود، برایم واقعا سخت و سنگین بود. یکه خوردم و ترسی در وجودم نشست. بعد از سه ماه نوبت ماندن برای ام آر ای، که آن زمان فقط در تهران و در اصفهان وجود داشت، انجام شد و منتظر جواب ...
ناگفته هایی از نیم قرن سیاست ورزی + فیلم
حتی عصر دوری از مدیریت را به فرصت بازسازی قدرت هم جناحی هایش تبدیل کرد، درست شبیه بسیاری دیگر از اصطلاح طلبانِ ایران. در قلبِ سیاست بود اما هرگز به هیچ حزبی نپیوست و همین، از او چهره ای ساخت که جامع الاطراف شد و مانع اختلاف ها: به این نتیجه رسیدم که بهتر است برای هماهنگی میان احزاب، عضو گروه خاصی نشوم. واقعا اگر ریش سفیدهایی شبیه ما نبودند، این بچه ها بارها به تیپ هم زده بودند. او که بارِ بیش از نیم قرن سیاست ورزی، سنگینی اش را انداخته بود روی زبانش، همین چندی پیش، پس از 81 سال، واژه مرحوم پای قاب تصویرش نشست و حالا باید اینگون ...
خاطرات نویسنده تاثیر گذار انقلاب در 48 سالگی
کرد که در فلسطین رفت و آمد داشت و من در خصوص حماس از آن روحانی سوالی پرسیدم، رفتیم پیش دو نفر از استشهادیون، آنها گفتند که عازم عملیات هستیم و ما را نصیحتی بکن؛ من آیات و روایاتی در خصوص جهاد و شهادت برایشان خواندم، مدتی که برایشان صحبت کردم گفتند ما شما را از لبنان نیاوردیم تا حرف های تکراری برایمان بگویی، از امام حسین(ع) برایمان بگو. این نویسنده سال ها محضر بزرگان دین را درک کرده و ...
پسرم رفت تا ریشه قاتلان پدربزرگش را بخشکاند
...، حتی یک خراش هم به بدنش نیفتاد. کمی بعد منصور به من گفت مادرجان نمی دانم چرا تا حالا خدا من را نپذیرفته و شهید نشدم. خدا من را قبول نکرده است. گفتم منصورجان این چه حرفی است؟ من شب و روز خدا را صدا می زنم، نذر می کنم و صدقه می دهم به اسم تو، به اسم همه رزمنده ها و امام زمان (عج) که سالم بمانید. گفت پس برای همین است که شهید نمی شوم. مادر شهید منصور علیدادی از آخرین لحظات وداع و حرف ها و ...
پیدا و پنهان عروسی متفاوت سردار علیپور با دختر خرم آبادی + تصاویر
تنها بودم. پدرشوهر و مادرشوهرم هم توی یک اتاق بودند. **: رفتارتان با مادرشوهر چطور بود؟ با همدیگر صمیمی بودید؟ همسر شهید: بله. من و مادرشوهرم خیلی به هم احترام می گذاشتیم. حرفش را گوش می کردم. من همیشه مادرشوهرم را با مادر خودم مقایسه می کردم. مثلاً می گفتم: اگه مادرم جارو بزنه، خسته میشه. بعد دیگر خودم دست به کار می شدم. تا وقتی که حسین و محسن را باردار شدم و نمی توانستم ...
پیدا و پنهان عروسی متفاوت سردار با دختر خرم آبادی + تصاویر
من توی مسیر همش گریه می کردم. طوری بود وقتی رسیدم اندیمشک بیشتر آرایش هایم پاک شده بودند؛ از بس که گریه کرده بودم.
هرروز که می گذرد ثبت خاطرات جنگ سخت تر می شود
حدود 33 سال از اتمام جنگ می گذرد. خیلی از رزمندگان دفاع مقدس پا به سن گذاشته اند و متأسفانه بسیاری از والدین شهدا از دنیا رفته اند. هر روز که می گذرد، حفظ، ثبت و نشر خاطرات دفاع مقدس سخت تر می شود. به همین خاطر اخیر سعی کردم علاوه بر نوشتن خاطرات دوران جنگم، این خاطرات را در کنار خاطرات بیش از 250 رزمنده روستای مان و همین طور پنج شهید، 15 جانباز و چهار آزاده این روستا، ذیل کتابی به انتشار برسانم. ...
نبود حمام در جبهه و پزشک همشهری
یادم هست سال شصت و چهار وقتی مجروح شدم کردستان بودیم. از مریوان به دزلی رفتیم و از دزلی هم رفتیم پاسگاه شهدا در نقطه صفر مرزی. وقتی دقت می کردی شهرهای حلبچه سید صادق و خرمال پیدا بود. امکانات زیادی آنجا نبود، چند روزی نتوانستیم برویم حمام، و نبود امکانات، مشکلات زیادی به بار می آورد. یک روز همه بدنمان تاول های ریز ریز زد، بزرگترها می گفتند گال گرفته اید. می گفتند: قبلا هم ...
جبران همه زیارت هایی که نیامدم
دنیا آمدم. شغل من، نصب کاغذ دیواری، کفپوش و در کل دکوراسیون داخلی منزل است. مثل بسیاری از بچه ها از کودکی عاشق دوچرخه سواری بودم. بزرگ تر هم که شدم خیلی دوست داشتم با دوچرخه سفر بروم. این آرزوی دومی، برآورده شدنش ماند تا همین چند سال قبل. در سفر با دوچرخه شما می توانید جزئیات بیشتری را ببینید، چیزی که در سفر با هواپیما، قطار، اتوبوس و یا دیگر وسایل نقلیه خیلی ممکن نیست، چون سرعت زیاد آن وسایل ...
رابط: امیدوارم هیچ بازیکنی در تیم ِ بزرگ اشتباه نکند
...: همه جا گفتم که قبل از آمدن به استقلال شرایط خیلی سختی داشتم. واقعا خیلی خوشحال بودم که به این تیم آمدم و یک اشتباه باعث شد که نتوانم در استقلال بیشتر از این کار کنم و خودم اشتباهم را پذیرفتم. و بعد هم داستان رفتن به سوئد پیش آمد که همه در جریان بودند ولی مجبور بودم داخل ایران تیمی را انتخاب که بتوانم بیشتر بازی کنم و همه بیشتر فوتبال من را ببینند. برای همین در نیم فصل دوم به نفت مسجدسلیمان ...
صدری در کلاب هاوس پاسخ مجیدی را داد
شب آقای مددی آمد یکسری حرف هایی زد که واقعا من برایش جواب دارم. ماجرای وصل بودن صدری به چاه نفت آقای نظری یک ماه پیش مصاحبه ای کرد و مگر من تا به حال در مورد استقلال اظهار نظری کرده بودم؟ خبرنگار چیزی از ایشان پرسید و ایشان گفتند که آقای صدری به چاه نفت متصل هستند. من همان روز به ایشان زنگ زدم و گفتم که مگر شما اصلا بنده را می شناسید و می دانید من چه کار کرده ام. مگر من تا ...
تئاتر کمدی انتقادی به روایت رضا ارحام صدر/شکر پاره اصفهان
در تهران. حاج عبدالغفار هم رُل یک نفر سده ای بود که یک دکان تعمیرات دوچرخه داشت که من هم اسدالله نوکر اصفهانی او بودم. نمایش که تمام شد، آخر شب راه منزل مان یکی بود. آخر شب من و آقای ثبوت هر دو با هم ساکت به سمت خانه می رفتیم. وسط راه به من گفت تو چرا امشب حرف نمی زنی؟ گفتم من دمقم، کسلم. گفت چرا؟ داستان را برایش گفتم که چند نفر بودند، این اظهارات را راجع به ما می گفتند که ما مزه بینداز ...
منقبت هایی از اهل بیت(ع) در لسان اهل سنت
به گزارش ایکنا؛ در منقبت نهم می خوانیم سلیمان اعمش از حضرت صادق(ع) نقل کرد که پیامبر اکرم(ص) فرمود یا علی، تو امیرالمؤمنین و امام متقین و سرور اوصیاء و وارث علم پیامبران و برتر از همه گذشتگان هستی. یا علی تو همسر بهترین زنان عالم و جانشین پیامبر خاتمی. یا علی تو مولای مؤمنین و حجت خدا بر مردم هستی. هرکه تو را دوست بدارد، پس از من سزاوار بهشت است و هرکه با تو دشمن باشد، سزاوار جهنم است. یا علی ...
عید فطر های دوران اسارت شکوه دیگری داشت
ها سریع فرمانده شان را باخبر کردند. از ما پرسیدند چه شده و خواستند کسی که مسئول این کار بوده خودش را معرفی کند. من آمدم بلند شوم که یکی کنارم به نام رضا رجبی از هنرمندان درجه یک تئاتر، بلند شد و رفت. در حالی که او نبود. نگهبان فهمید و گفت تو نبودی. بار دیگر آزاده دیگری به نام رجب بهمن پور بلند شد و گفت من بودم که به او گفتند فردا باید به زندان بروی. من خیلی از این کار ناراحت شدم و گفتم چرا این کار ...
25 کیلومتر طاقت فرسا برای نبرد بیت المقدس
آزاده دفاع مقدس می گوید: مسیرمان طاقت فرسا بود. برای روحیه دادن به بچه ها، آر پی جی را برداشتم و با درپوش آن ضرب رفتم و خواندم. یکی هم شروع کرد به بشکن زدن، مثل شب عروسی می خواندیم. محمدرضا ترابی زاده، یکی از آزادگان هشت سال جنگ تحمیلی است که در روایتی به خاطره حضورش در مسیر عملیات بیت المقدس می پردازد. او در همین مسیر به اسارت نیروی بعث عراق درآمد. ترابی زاده درباره طی کردن مسیر 25 ...
هیچ چیز جای خاک جبهه را نمی گیرد
متحمل شده بود و برای اینکه جلوی پیشرفت بچه های ما را بگیرد از شیمیایی استفاده کرد تا ما را در منطقه زمین گیر کند. من تا آن زمان، حمله شیمیایی ندیده بودم و تصویری از آن نداشتم، فقط می دیدم موشک های شلیک شده منفجر نمی شوند و صدای مهیبی ندارند، برایم عجیب بود اما چون امدادهای غیبی زیادی دیده بودم آن ها را نیز به پای امداد غیبی می گذاشتم. بعد هم رزمانم گفتند شیمیایی است و باید از ماسک استفاده ...
ملاقات مرد آهنین با پسری که از مرگ نجاتش داد
ارتوپد و یکی از دوستانم است. یک ربع بعد آمبولانس آمد. همه لباس های بچه را با قیچی پاره کردند. بدنش را آتل بستند و بردند بیمارستان. دکترها گفتند طحالش آسیب دیده و دست و لگن اش شکسته است. عملش کردند و 10 روز بعد مرخص شد. استخوان ترقوه ام به سمت داخل شکست کنجکاوم بدانم بچه توی آن برف و سرما روی پشت بام چه کار داشته است. حسین فاطمی می گوید: محمد بعدها برای مان تعریف کرد که یک ...
رشیدی:در دربی 52 توپ را نمی دیدم
؟ هفته پیش فیلمی به دست من رسید که در آن آقایان صحبت کرده اند. من نمی خواهم صحبت کنم و اسم شان را بگویم؛ دو سه نفر دیگر هم بودند. صحبت های خود من هم در آن فیلم هست که مال 20-25 سال پیش بود و الان هم آن را دارم. آن موقع هم گفتم که این چیزهایی که آقایان می گویند را من هم باید می دانستم چون که آن زمان در تیم حضور داشتم. یکی شان می گفت که ما اردو نداشتیم و ظهرها می رفتیم ناهار می خوردیم و بعد سر تمرین ...
وااااای به حالُت اگه واسکَن اَ من نرسه، خودُته میکنم واسکَن!
بی بی مشغول گیس کردن موهای حنایی اش بود که گوشی ام را گذاشتم زمین و گفتم: - بی بی جون راستی شما چن سالتونه؟ - بی بی به مِن و من افتاد... - نیفمم ننه، او موقع خو مثِ الان نبوده که روز دنیا اُمدنِ هرکه رِ دقیق بزنن تو سجلدُش. هیطو یَی چی مینوشتن تو ای شناسناما... هی خودِ من، خیلی خیلیم که باشه، 50-60 سال بیشترم خو نی... با تعجب نگاهش کردم... ...
روایت زندگی مصطفی از تولد تا شهادت/از مسئولین فعلی ناامیدیم/ آمریکا کعبه آمال برخی از مسئولین
به ما فرمود که این کار را جوانان شما انجام دادند و واقعیتی بود که صنعت هسته ای ما وقتی به 20 درصد رسید ،استکبار جهانی در تعجب بود چطور می شود یک کشوری عرض می کنم شما در یک برهه ای از زمان یعنی بعد از انقلاب اسلامی که جنگ هشت ساله را بر ما تحمیل کردند، ما در مرحله ای قرار گرفتیم که حتی سیم خاردار نداشتیم که در جبهه های نبرد استفاده کنیم.اما طولی نکشید که کشور ما به لطف خداوند متعال جنگ را پیروز شد ...
روز پدر بعد 32 سال پیکرش بازگشت/ گریه هایش او را به شهادت رساند
هرچه گفته بودند بپر بیرون نپریده بود، مطمئن بودم هواپیمایش را رها نکرده. زاهدی به واکنشش نسبت به خبر بازگشت پیکر همسرش اشاره کرد و گفت: اصلا توقع نداشتم برگردد. روز پدر زنگ زدند گفتند می خواهند با حضور در خانه مان تبریک روز پدر بگویند. من از همه جا بیخبر، دیدم از صدا و سیما آمدند تعجب کردم روز پدر هیچ وقت چنین چیزی نبود. بازهم متوجه نشدم تا اینکه سردار باقرزاده همانجا تماس گرفتند و از ...
5 نامه برتر گاردین
برای اولین بار نوزاد را نگه داشت... من سابق بر این عادت داشتم در گفت و گوهایم داستان هایی از مادرم را تعریف کنم؛ مادر زیبا، بامزه، فعال، قوی و فوق العاده ام. اما بعد ساکت شدم. صحبت کردن درباره مادر با فعل هایی در زمان گذشته، دردناک است، از توان من خارج است و این که حالا فکر می کنم شنیدن داستان هایی بامزه از مادرم چقدر می تواند برای دیگر مادران بدون مادر دردناک باشد. در همین ...
بهاره رهنما در حیاط سرسبز و دلباز خانه اش /عکس
درآوردن در جمع بزرگ تر ها تو آستین داشتم اما با دیدن یکی از فیلم های علیرضا داوود نژاد عاشق بازیگری شدم و تصمیم گرفتم شغل آینده ام همین باشد. رقیب عشقی در 14 سالگی بعد از آشنایی با عباس معروفی یکی از دوستان پدرم رقیب تازه ای برای عشق بازیگری ام پیدا شد و آنهم نوشتن داستان بود بازیگری از 17 سالگی در نهایت سال 1370 وقتی 17 ساله بود در فراخوان تست بازیگری حاضر شد و پس از قبولی اولین بار در فیلم افعی کنار جمشید هاشم پور بازی کرد. ...