میراث گمشده گران قیمت
سایر منابع:
سایر خبرها
به هم خوردن پارتی شبانه و جنایت خونین!
ام زنگ زدم و گفتم به خانه اش میروم .ساعت سه نیمه شب بود که به خانه عمه ام رفتم .آن شب ماجرای اینکه دختر جوان به خاطر بی پولی مرا ترک کرده به عمه ام گفتم .من به او گفتم عامل همه این بدبختی ها عمو و پدربزرگم هستند که حق و حقوق پدرم را نداده اند .من به عمو و پدربزرگم ناسزا گفتم که عمه ام عصبانی شد و سیلی به صورتم زد .من که تحت تاثیر قرص اکس کنترلی بر رفتارم نداشتم او را هل دادم. وقتی عمه ...
دلسوخته عاشق
که صاحب مختصر ملک و زمینی در شمیران بود تربیت مرا تا سن سیزده سالگی برعهده داشت. زمانه و ایام، اما با پدرم سرسازگاری نشان نداد و به یک باره مال باخته و ورشکسته شد. مادرم گوهر خانم فرزند میرزاعلی خان، نوازنده چیره دست کمانچه ناگزیر همراه خانواده به خانه پدری پناه برد. از این زمان به بعد زیرسایه پرهنر پدربزرگم با عالم موسیقی انس و الفت گرفتم. آنجا بود که برای اولین بار مونس صدای گوش و دلنواز کمانچه ...
هر چقدر کار کنم باز هم از نظر صاحبکارم کم است/ تنها آرزویم کمتر شدن ساعت کاری ام است/ درآمدم را برای ...
ه خیاطی کار می کند. من هم در یک کارگاه چاپ، البته اگر مدرسه نداشته باشم، سرکار می روم و اگر مدرسه داشته باشم در خانه می مانم. وی با بیان اینکه به فوتبال علاقه بسیاری دارد و در مسابقات فوتبال بین مدارس نفر اول شده، خاطرنشان می کند: اگرچه صاحبکارم با من بسیار مهربان است، اما دوست ندارم کار کنم و دوست دارم فوتبالیست شوم، مجبورم برای کمک به مادرم کار کنم. من فوتبال را به شدت دوست دارم و تمام تلاشم را می کنم تا در آینده فوتبالیست شوم. گزارش: نجمه رحمتی ...
کلاهبرداری 50 میلیارد تومانی همسر و دختر کارخانه دار برای ارث بیشتر
به گزارش گروه اجتماعی باشگاه خبرنگاران پویا ؛ 26 بهمن ماه سال گذشته مردی با مراجعه به پایگاه پنجم پلیس آگاهی تهران عنوان کرد: پدرم مالک کارخانه صندلی سازی بوده و مدتی است که فوت کرده و از وی اموال زیادی باقی مانده است. وی ادامه داد: به تازگی متوجه شدم مادرم با همکاری خواهرم با استفاده از اسناد عادی و رسمی صوری یا باطل شده، پلاک ثبتی ملک پدری ام را که در تهرانپارس واقع بود، به نام خود ...
روز دختر از نگاه "معصومه" های زمان!
می گوید: "بچه ها خوشا به حالتان، قدر لحظات خودتان را بدانید. بعضی روزها حالِ پدرم خیلی بد می شود. همسرم می گوید: برو خانه پدرت و کمک کن! ولی آخر چقدر می توانم بروم آنجا بمانم؟ بچه های خودم دارند از دست می روند، زندگی ام دچار نابسامانی شده است." داغ " نورا "دوست دیگرمان از همه ما بیشتر است. او دختر یک شهید می باشد. مدتی است از او خبر ندارم. نورا، بعد از شهادت پدرش زیر نظر دایی هایش بزرگ ...
زن جوان: با وسوسه های شیطانی جوانان را شیفته خود می کردم
اش گفت: پدرم یک کارگر ساده ساختمانی بود اما مشکل خاصی نداشتیم تا این که ناگهان حادثه وحشتناکی رخ داد و پدرم بر اثر سانحه رانندگی جان باخت. بعد از این ماجرا که زندگی ما را به هم ریخت و مادرم با مرد دیگری ازدواج کرد. من نه تنها علاقه ای به ناپدری ام نداشتم بلکه نفرت از او در سراسر وجودم ریشه دواند به گونه ای که بیشتر اوقاتم را در خانه همسایه سپری می کردم و به مدرسه هم نمی رفتم. خلاصه کمبود محبت های ...
کلاهبرداری برای تصاحب ارثیه
اطراف تهران بود فوت شد و از او ارثیه کلانی به جا ماند. مدتی قبل، زمانی که در حال انجام کارهای اداری مربوط به املاک پدرم بودم متوجه ماجرای عجیبی شدم. مادرم خانه پدرم در تهرانپارس را به نام خودش کرده بود و خواهرم نیز خودروی پدرم را فروخته بود و همه این اتفاقات در حالی رخ داده بود که آنها هیچ مجوز و سندی برای انجام این کار نداشتند. وقتی بیشتر تحقیق کردم فهمیدم که مادر و خواهرم با استفاده از ...
در مورد کودتای نوژه چه می دانید؟
: شما با من کار دارید؟ بلند شد و گفت: بله. گفتم: چه کار دارید؟ گفت: کار واجبی دارم و فقط به خودتان می گویم. من حساس شدم؛ گفتم: من نمازم را بخوانم، می آیم. پس از نماز، او را به داخل حیاط آوردم و گوشه حیاط نشستیم. گفت: کودتایی قرار است انجام شود. گفتم: قضیه چیست و تو از کجا می دانی؟ او شروع کرد به شرح دادن. گفتم: شما چطور شد آمدی سراغ من؟ او ماجرای خود را تعریف کرد که جالب بود ...
رابطه جنسی همزمان شوهرم با یک زن و یک دختر ! / او شیطان است!
می گذرد و شوهرم باز هم مثل قبل گریه می کند و می گوید لعنت به من که با تو این کار را کردم، از این به بعد نوکری ات را می کنم. هم می نویسم و هم امضا می کنم که اگر هر چیز دیگری از من دیدی، اختیار داری هر تصمیمی بگیری و هیچ حرفی هم نمی زنم. چند روز پیش شوهرم زنگ زده بود و با لحن طلبکارانه ای می گفت که به خاطر رفتارها و محدودیت های تو من این طور شدم. محدود بود و خیانت اگه آزاد بود خدا می داند ...
قصه دختران بابایی
انتخاب رشته خیلی نبودش را در کنارم احساس می کردم؛ سر مزارش رفتم و گفتم اگه تو بودی، مطمئنم می کردی که همان رشته ای را که دوست دارم، بخوانم. و حالا همین شده است و مطهره به آنچه که می خواست رسیده است، اما معتقد است که هنوز راه دارد تا به آن چیزی که پدرش دوست داشت برسد: گاهی وقت ها احساس می کنم ممکن است پدرم برای انجام رفتاری از دستم ناراحت شود. برای همین همیشه از او می خواهم که کمکم کند که برایش همان ...
بچه آشغالی صدایش می زدند؛ اما فردی فیگرز مخترع و میلیاردر شد
: این وضعیت به قدری بغرنج شده بود که پدرم تصمیم گرفت منتظرم بماند تا من از اتوبوس پیاده شوم و با او به خانه بروم. ولی آن بچه ها ناتان را هم مسخره می کردند و می گفتند: ها ها ها، به اون پیرمرد با عصایش نگاه کنید. فردی می گوید ناتان و بتی از نظر او قهرمان و الگو های بزرگ زندگی اش بودند. او می گوید: همیشه می دیدم که پدرم به مردم کمک می کند، در آنسوی خیابان می ایستد تا به غریبه ها کمک کند و ...
درباره فریدون دولتشاهی
در سال 1339 خورشیدی به علت درگذشت پدرش به ایران بازگشت و موفق نشد، تحصیلات خود را به پایان برساند. خودش گفته است که بعد که متوجه شدم پدرم فوت شده، درس و تحصیل را نیمه کاره رها کردم و به تهران برگشتم تا خانواده را سرپرستی کنم. آن موقع خواهرم، شیرین که 6 سال از من کوچکتر است، 16 ساله و برادرم 12 ساله بود . دولتشاهی در مورد شروع اشتغال خودش را جاهای مختلف گفته است: سال 42 یا 43 حدود سه ماه ...
منزلت حضرت معصومه(س) در بیان آیت الله بهجت
...: مسئله ای دارم. می فرماید: بنویس. می نویسد. ایشان پاسخ آن را می دهد. بعد که حضرت امام کاظم علیه السلام به خانه برمی گردد، مادرش جریان را به آن حضرت عرض می کند. حضرت می فرماید: بأبی هیَ و أمی، حَکَمَت بِما حَکَمَ الله! پدر و مادرم به فدایش، به آنچه خداوند حکم فرموده، حکم نموده است. این ها افراد عادی نبوده اند. خدا می داند این خاندان چه شخصیت هایی بوده اند. این همه کرامات ...
محمد جواد دلشاد؛ صحافی با دل شاد
مدت زمان، دلم شور میزد که ممکن است چه اتفاقی در این دو هفته روز بیفتد. بعد از گذشت چند روزی متوجه شدم که این فرد در این مدت در کلاس بدنسازی ثبت نام کرده بود و می خواست طی این دو هفته قوی شود و سپس سراغ من بیاید! این را می گوید و می خندد. چهره اش مالا مال از شادی است. زمانی که گفتم برای معرفی پیشکسوت این شماره نزد او رفته ایم با شوخی و خنده گفت: چه کسی گفته که من پیشکسوت هستم؟! اما به هر ...
بیوگرافی سید امیرحسین قاضی زاده هاشمی نامزد انتخابات ریاست جمهوری 1400 + عکس و فیلم
مادرهایمان کمک می کردند تا زندگی مان اداره می شد. برای مثال پدر و مادرم موقت طبقه بالای خانه خودشان را در اختیار ما گذاشتند و بعد از آنکه درسم تمام شد و سر کار رفتم، خانه مان را جدا کردیم. من یک دختر 14 ساله و پسر 10ساله دارم که هر دو دانش آموز هستند. سوابق سید امیرحسین قاضی زاده هاشمی نامزد انتخابات 1400 سید امیرحسین قاضی زاده هاشمی نامزد انتخابات 1400 نائب رئیس مجلس یازدهم ...
درددل فرزند یک تکاور از وضع بد کاری و مالی!
.... در ضمن به خاطر اینکه پدرم خانه بود و بیکار و آن زمان صبح تا شب برادرم سر کار بود به پدرم گفت خانه را به نام خودت بکن همچنین از بنیاد جانبازان برای اولین بار یک وام مسکن بگیر که هشتاد میلیون تومان بود و برادرم شرایط ازدواج هم داشته باشد به خاطر اینکه ما هیچ سرپناهی نداریم چنین کاری را انجام نمی دهد. عاجزانه درخواست دارم نامه ای به دادگستری بعد از پیگیری و اطمینان از بی ...
دکتر زارع جوشقانی گله نمی کرد
مهاجرت می کنند. آنها 6 برادر و یک خواهر و پدرم پسر بزرگ خانواده بودند. در ابتدا رشتۀ ریاضی خواندند و دیپلم هم در همین رشتۀ ریاضی گرفتند. سال 1394 مهندسی برق قبول می شود و برای ادامۀ تحصیل به اصفهان می رود؛ چون دایی های پدرم در رشتۀ مهندسی برق بودند با او صحبت می کنند تا تغییر رشته بدهد و در رشتۀ پزشکی ادامۀ تحصیل بدهد. پدر می بیند به رشتۀ پزشکی علاقۀ بیشتری دارد؛ بنابراین دوباره کنکور می دهد و سال ...
مرد رؤیاهای دختر پولدار، قاتل زندانی از آب درآمد
شکایت کرد. وی در توضیح شکایت خود گفت: وضع مالی خیلی خوبی داریم و پدرم شرکت بزرگی را اداره می کند و خانه بزرگی هم در یکی از خیابان های شمالی تهران داریم. دو سال قبل دیپلم گرفتم، اما وارد دانشگاه نشدم، چون تصمیم گرفته ام برای تحصیل به خارج از کشور بروم. در این دو سال که بیکارم در فضای مجازی مخصوصاً در اینستاگرام فعالیت زیادی دارم و از همین طریق هم دوستان زیادی پیدا کرده ام. چندی قبل در ...
برادرکشی به خاطر حمایت از پدر
چون پسر بزرگ خانواده است، حق دارد هر کاری بکند. من وقتی می دیدم چقدر پدرم از دست او ناراحت است، عصبانی می شدم. تا اینکه یک روز برادرم را به همراه همسر و فرزندش به خانه ام دعوت کردم تا در این باره با او صحبت کنم اما او نیامد. بعد پدرم گفت میلاد او را کتک زده است. من از شنیدن این ماجرا بشدت عصبانی شدم و به سراغ برادر بزرگم رفتم. می خواستم با او صحبت کنم اما او حاضر به صحبت نشد و من به رویش چاقو ...
اظهارات دردناک نوجوان 19 ساله؛ موادم را دزدید کشتمش!
نه مواد برایم خرید و نه پولم را پس داد. عصبانی شده و با چاقو او را کشتم. از خانواده ات بگو. وقتی بچه بودم پدرم از دنیا رفت و بعد از چند سال مادرم ازدواج کرد. من و خواهرم پیش مادرمان رفتیم و برادرم پیش خانواده پدری ام. آن مرد با من رابطه خوبی نداشت و مجبور شدم از خانه فرار کنم. بعد از فرار کجا رفتی؟ در بوستان ها و ترمینال صبح را شب می کردم. گاهی با گدایی ...
وقتی که هوو خبر ازدواج را به همسر اول داد!
...، حادثه تلخی در زندگی ام روی داد و پدرم بر اثر تصادف رانندگی جان باخت. این اتفاق تاثیر بدی بر روح و روانم گذاشت اما با مهربانی های مادرم آرام آرام به زندگی عادی بازگشتم تا این که بهمن به خواستگاری ام آمد. او از بستگان دوست مادرم بود و من هیچ شناختی از او نداشتم اما بعد از چند جلسه معاشرت و گفت و گو به بهمن علاقه مند شدم. او مغازه طلافروشی داشت و نتیجه تحقیقات محلی هم نشان می ...
گفت و گو با جانباز و بانوی ورزشکار، کلثوم زارعی یزدان خانواده ای فو ق العاده بجای پای نداشته ام!
، مخصوصاً پدربزرگم معتقد به نماز و روزه و حلال وحرام بودند. به طوری که ایشان بنیانگذار مسجد ورودی شهرمان بودند. من هم به تبعیت از آنها با وجودی که درک درستی از نماز نداشتم اما از کودکی آن را به جا می آوردم. خاطرم هست پدر و مادرم به گل و گیاه خیلی علاقه داشتند. خانه ما یک ویلایی 1800متری بود که پر از درختان میوه ای بود که همه را پدر و مادرم خودشان کاشته بودند. زمان رسیدن میوه ها، فامیل واقوام می ...
روایتی از زندگی حسین فنایی جانباز 60 درصد محله سرافرازان
یاسان و فرهان به سمت او می دوند و در کنار پدربزرگ جا خوش می کنند. در این فضای صمیمی انرژی و نشاط موج می زند. از حسین آقا و مرضیه خانم می خواهم هر کدام روایت ازدواجشان را از نگاه خودشان تعریف کنند. مرضیه خانم خیلی آرام و مختصر می گوید: روز خواستگاری وضو گرفت و نماز اول وقت خواند. من هم دلداده همین ایمانش شدم. به پدرم گفتم اگر ایمانش مثل داداش جلال است از نظر من هیچ مانعی وجود ندارد. ...
جامانده قافله شهدا با آغوش باز به استقبال شهادت رفت
بیایم به شهادت می رسند. حاج مهران دو سال بعد زمانی که من دو ساله بودم با مادرم ازدواج کردند. حاصل ازدواجشان سه فرزند است. من از روز اول که چشم باز کردم ایشان را بابا صدا کردم. ایشان متولد سال 1348 و از پدرم کوچک تر بودند. برای حضور در جبهه از 14 سالگی شناسنامه شان را دست کاری کردند و به کردستان رفتند. در کردستان از ناحیه پا مجروح شدند و پس از کردستان به جنوب رفتند و تا اواخر جنگ در جنوب ماندند ...