از روزه گرفتن برای خرید کتاب تا قصه گویی در نخلستان
سایر منابع:
سایر خبرها
مرد هوسران به میز محاکمه بر می گردد
به خانه مان رفتیم آن زن بعد از کشیدن شیشه در حال توهم بود که ناگهان به طرفم حمله کرد و قصد داشت مرا با بند مانتو خفه کند. احتمال می دهم او وقتی فهمید طلاساز هستم به قصد سرقت می خواست مرا به قتل برساند. چاره ای نداشتم و باید از خودم دفاع می کردم. من هم در توهم شیشه بودم این شد که چند سیلی به صورتش زدم و از او خواستم مرا رها کند، اما دست بردار نبود و شروع به سر و صدا و فحاشی کرد. خیلی ترسیده بودم و ...
از رویاهای مادرانه تا آرزوهای سپهر در گفت وگو با رتبه نخست کنکور هنر
خود هستم، چرا که آنها مایه افتخار بنده هستند. چای و شیرینی رتبه نخست کنکور رشته هنر حسابی خوردن دارد برای همین چند دقیقه ای را مهمان خانواده فرندی می مانیم و گفت و گوی صمیمی خود را از سر می گیریم بلند که می شویم سید بزرگ باز ما را تا درب خروجی و کنار خودرو همراهی می کند و هنوز آسمان زنجان یک بند می بارد، گزارش و کار ما به پایان می رسد اما قصه این خانه و اهالیش تازه آغاز شده و من تمام راه به این فکر می کنم امشب رویاهای سپهر در خواب شبانگاهیش چه رنگی است؟ گفت و گو: سمیه محرمی انتهای پیام/73009/ ...
آزادی واقعی تنها با داستان نویسی به دست می آید
چیزی بروم که سخت و چالش برانگیز باشد؛ چون برای هنرمندی که کارش تحسین شده مهم است کاری کند که احتمال شکست خوردن در آن وجود دارد. ایده نوشتن یک سه گانه به نظرم جالب آمد چون وقتی جوان تر بودم زیاد حماسه می خواندم؛ این که در این آثار می شد یک شخصیت را از تولد تا مرگ دنبال کرد و شاهد تکامل جامعه بود را خیلی دوست داشتم. قصدم برای نوشتن این سه گانه همچنین از نوعی حس سرخوردگی هم نشات می گیرد چون وقتی در ...
در آرزوی یک سقف
این کار اصرار دارد. نگرش ایشان به نظرم مثبت است. در این سریال مردم را هم در قصه، هم در نگرش دکوپاژی و هم در مراوده نقش ها با جامعه به صورت کلوزآپ می بینید، نه در لانگ شات. همین کار را سخت و طولانی تر می کند. من چهار ماه قرارداد داشتم اما یک سال و نیم سر این کار بودم. بچه های دیگر قرار بود 12 ماهه کارشان تمام شود و چهار سال و نیم در این کار بودند. تقریبا روزی یکی دو پلان می گرفتیم. این برای سریال ...
داورزنی: عذرخواهی می کنم و بازهم عذر می خواهم
صحبت های خود گفت: من در صحبت های خودم در دو ماه قبل هم گفتم، برای ارزیابی تیم ملی باید بگذاریم المپیک تمام شود و بعد از آن عملکرد تیم ملی و آقای آلکنو و بازیکنان را با حضور کارشناسان محترم مورد بررسی قرار دهیم و ببینیم که کجای کار را باید برای آینده پیش رو اصلاح کرد. طبیعتا دنیا به آخر نرسیده است و زندگی در جریان است، باید با برنامه ریزی از الان، البته ما برای المپیک بعدی از قبل کارمان را آغاز کردیم ...
اعدام گنده لات شرق تهران / او حبس ابدی بود در مرخصی از زندان آدم کشت
گرفتم تا او را ملاقات کنم .چون همیشه برادرم از من گلایه داشت که در مرخصی زندان به دیدن او نمیروم.من آن روز همراه دوستم به قهوه خانه رفتم تا قلیان بکشم .اما یکباره دختری با من تماس گرفت و گفت یک پسر مزاحم او شده است .من او را با دختر مورد علاقه ام اشتباه گرفتم . به همین خاطر بلافاصله به محل قرار رفتم. اما آنجا متوجه شدم دختری که با من تماس گرفته دختر مورد علاقه ام نیست .اما چون دخترجوان را ...
شیطنت سیاسی با نوشتن انشا
داریوش آشوری که در سال 1317 به دنیا آمده است، درباره سال های نخست زندگی اش توضیح می دهد: من در محله قدیمی تهران نزدیک بازار مرکزی شهر به دنیا آمدم. سه ساله بودم که ایران را نیروهای متفقین، در جنگ جهانی دوم، اشغال کردند. سربازان روسی و آمریکایی را به یاد می آورم که در همان گذرگاه ها دیده بودم. بخش های شمالی تهران در دوره رضاشاه خیابان کشی ها و بناهای دولتی مدرن به خود دیده بود؛ اما محله های قدیمی، از جمله جایی که من به دنیا آمدم و ب ...
ماجرای شباهت بازیگر زندگی زیباست به حسین پناهی
فیلمنامه نویس در ادامه افزود: به عنوان مثال در جایی ما درگیر داستان دانیال و سارا می شویم در ادامه این دو پس از ازدواج شان یک مرحله بالاتر می روند و قصه روابط با خانواده همسر و معضلات خانه جدید مطرح می شود. بعد وارد داستان زندگی سعید و پیدا شدن جسد مادر کوهنوردش می شویم و داستانک های این ماجرا همین طور پیش می رویم تا داستان دایی و مینا و ... . در حقیقت سعی کرده ایم در این بازی ساختاریِ رفت و برگشتِ ...
با صداقت
مریم عرفانیان سال های 54، 55 هنوز در مشهد مبارزات مردمی علنی و منسجم نشده بود، یک روز همسایه مان مرا خواست و گفت: می دانی برادرت چه کار می کند؟ پرسیدم: چطور شده؟ جواب داد: شده جزء خرابکارها. گفتم: نه حسن اهل این حرف ها نیست. او ادامه داد: حالا شما خودت از او بپرس، مراقبش باش، خودت متوجه می شوی که حرفم درست است. به خانه آمدم و از حسن پرسیدم: مگر شما چکار کردید ...
گفتگو با قاتل بی رحم سرباز مهربان ! / برایم غذا خرید + عکس و فیلم
موتور هم بلد بودم تصمیم گرفتم موتور سیکلت سرقت کنم. بعد چه شد؟ سرقت های سریالی من از ابتدای سال 98 شروع شد و در نهایت اواخر سال 98 در حالی که 22 موتور سیکلت سرقت کرده بودم، دستگیر شدم و به زندان افتادم. در دادگاه به یک سال و نیم زندان و رد مال محکوم شدم تا اینکه خرداد ماه 99 با گذاشتن وثیقه از زندان به مرخصی آمدم و دیگر بازنگشتم و فراری شدم. برای اینکه شناسایی و دستگیر نشوم ...
این گزارش را جرعه جرعه بنوشید| بابا آب داد ؛ درسی که شاید اشتباه یادمان دادند
می کند و می گوید؛ استحمام غیراصولی و باز گذاشتن دوش آب در زمان استحمام، یکی از عوامل مهم افزایش سرانه مصرف آب شرب در کشور ماست. انگار ما از مدرنیته فقط مصرف بی رویه و اسراف را یاد گرفتیم. یاد حرف مادرم افتادم که می گفت؛ مادر جون وقتی من بچه بودم، مرا به حمام می برد و همیشه یک تشت بزرگ را آب می کرد و مرا می نشاند و سر صبر با کاسه ای از آن تشت روی بدنم و سرم آب می ریخت و می شست. ...
ماجرای خودکشی کتایون ریاحی واقعیت دارد؟
اینستاگرام خود نوشت: یک روز تاریک، تلخ و سیاهِ جور و ستم در اسفند 95، تصمیم گرفتم جلوی قوه ی قضاییه خودسوزی کنم... از چندنفری که می دانستند، تنها افشین یداللهی دست به کار شد، مثل همیشه، همچون یک فرشته... مرا واداشت بمانم و چند روز بعد خودش رفت... اکنون هستم، ماندم و پیروز شدم و همچنان با شجاعت هستم ... دخترم! سحر جان! متأسفم کسی نبود تو را از این کار منصرف کند... ...
خداحافظی احساسی کنعانی زادگان با هواداران پرسپولیس
داریم که لذت بردم کنارشان توپ زدم و از همین جا بازو یشان را می فشارم و قدردانشان هستم. من دوبار در این لیگ رباط دادم، طبق منطق فوتبال تمام شدم، اما باز ایستادم. این یک بار باید پا روی دلم بگذارم و به خانواده ام فکر کنم.. اما قلبم را اینجا می گذارم پای سکوهای سیمانی. وقت تشویق ها، وقت دقیقه هادی، وقت کُری خواندن ها، وقت قهرمانی ششم ان شاالله (دلم از جا کنده می شود این یکی را نباشم) این برادر کوچک تان را فراموش نکنید. نیازمند دعایتان هستم. حسین کنعانی یک هوادار پرسپولیس از سربندر. ...
قدم زدن با آیت الله طالقانی در زندان
دولت آبادی درباره انگیزه نوشتن داستان هایش توضیح می دهد: در تمام طول زندگی ام، همواره کنجکاوانه و علاقه مندانه، خاطرات و داستان های مردم را شنیده ام. چهره ها، لهجه ها، فریادها و نجواها همه و همه برایم مهم بوده اند. اشیا، احشام و هر آنچه می دیدم می نشسته است. این علاقه به ضبط تصاویر در ذهن، از همان کودکی با من بود تا به امروز چون با همین تصاویر بود که می توانستم جهان ذهنی ام را در قالب داستان بیافرینم... در همان سال ها نخستین داستانم ته شب را نوشتم که سعید سلطان پور آن را در نشریه آناهیتا چاپ کرد. اتفاق مهمی بود. 22ساله بودم. در همان زمان وحتی پیش تر مدام حماسه کلیدر در ذهنم مرور می شد؛ اما می دانستم زمان نوشتنش فرانرسیده است. جراتش را نداشتم. رویارویی با چنین کاری، پختگی می خواست که من در آن سال ها نداشتم. گل محمد را از کودکی می شناختم. از سه یا چهارسالگی که قصه ها در ذهنم می ماند قصه او را شنیده بودم و در خاطرم مانده بود. شیفته و ...
به بچه ها فرصت انتخاب بدهیم
کتاب امکان مطالعه داشته باشند؟ من سال ها پیش، قبل از اجرای طرح فروشگاه های بوکتاب طرح چنین فروشگاه هایی را نوشته بودم و یکی از اهداف من در این طرح همین بود که بچه ها فضایی برای مطالعه داشته باشند و به اصطلاح لمکده داشته باشند تا بتوانند راحت بنشینند و مطالعه کنند. البته الان چنین فضایی را در باغ کتاب تهران ایجاد کرده اند اما باز هم نه به آن راحتی که کودک بتواند راحت لم بدهد و مطالعه کند ...
اپوزیسیون نیستیم | گفت وگو با عضو قدیمی انجمن حجتیه – قسمت دوم
در آن خانه ی یک بهایی بود که باید آنجا به جلسه شان می رفتم. از مدرسه آمدم بیرون، زمستان بود، گرسنه بودم و دیدم اگر الان در جلسه شیرینی بیاورند من به نیت سیر شدن شیرینی را می خورم و این شرعا مشکل دارد؛ ما را اینگونه تربیت کرده بودند. بچه فقیر هم بودم و پول نداشتم ساندویچ بخورم، یک بشقاب لبو خریدم و خوردم و سیر شدم و بعد به جلسه رفتم. تربیت مان چنین بود و مقلد بودیم. آیت الله خوئی ...
وداع با مرد اسطوره ها
. جزء محصلین اعزامی بودم که برای رشته تعلیم و تربیت اعزام می شدند و جمعی را هم برای فراگیری طب اعزام کردند؛ از آن جایی که دیپلم ادبی داشتم، برای گرایش تعلیم و تربیت اعزام شدم. این مقوله مرا با دنیایی از فرهنگ آشنا کرد. این پهنه وسیع به خاطرم خطور هم نمی کرد. نمی دانم در آن سال های بعد از جنگ هر جناحی می خواست کارش را عرضه کند و مخاطب را صید کند و در این فرایند بود که کارهای خوبی در عرصه هنر و ...
قرارگاه محمود تبلور زندگی شهید شاخص دانشجو مدافع حرم البرز
خانه برای بچه های دیگر مشاور بود، اگر جایی اختلافی بین بچه ها پیش می آمد بلافاصله می رفت آشتی می داد. پدر شهید محمود نریمانی در خصوص حضور فرزندش در مناطق جنگی سوریه و مأموریت هایی که از طرف سپاه اعزام می شد افزود: تا مدت ها از حضور او در منطقه اصلا اطلاع نداشتیم، خودش حتی به خانمش هم نگفته بود. وقتی می پرسیدیم مامویت کجا؟ می گفت، همین دورو بر. بعد از یک مدت فکر کنم چهل و پنج روز این طورها ...
برادرکشی به خاطر قفس قناری/ سر محل نگهداری قفس کبوترها دعوایمان شد
فرار کنم اما ناگهان خواهرزاده ام وارد شد و مرا در حال فرار دید. متهم جوان گفت: من فکر نمی کردم برادرم بمیرد. یکی دو روز در خانه دوستانم ماندم اما بعد از دو روز فهمیدم برادرم فوت کرده و خیلی ناراحت و پشیمان بودم. طاقت نیاوردم و گفتم هرطور شده باید در مراسم خاکسپاری برادرم شرکت کنم به همین خاطر مخفیانه به قبرستان رفتم و از دور شاهد مراسم بودم. در این مدت چندین بار خواستم خودم را معرفی کنم اما ...
قاچاقچیان شیشه،گلوی شریکشان را در دادسرا بریدند
مم را روی میز گذاشته،هیچ یادم نیست چرا و چطور سر به میز تحریر گذاشتم و چند دقیقه در چنین وضعیتی بوده ام که با صدای بازپرس به عالم واقع برگشتم ،بدون هر مقدمه ای به بازپرس گفتم با آنچه که دیدم اصلاً ذهنم یاری نمی کند تا پرونده را مطالعه کنم با اجازه شما ، فردا و پس فردا خدمت میرسم بازپرس نیز که حال و روزی بهتر از من نداشت قبول کرد و قرار شد یکی دو روز دیگر به دادسرا برگشته و پرونده را مطالعه کنم .فردای ...
پیش بینی حکیمانه شهید موسوی درباره خیانت منافقین
نشیند و صحبت هایش را از اینجا شروع می کند: شش فرزند داشتم که یکی به شهادت رسید، مجید دومین پسرم بود که سال 1344 به دنیا آمد. او صحبت هایش را با ذکر نکاتی اخلاقی از فرزند شهیدش ادامه می دهد: مجید پسر خوب من بود. یادم هست اگر بچه ها برنج زمین می ریختند می گفت این کار را نکنید، هر برنج یک قل هو الله دارد. خیلی بچه فعالی بود، اکثر شب ها دیر خانه می آمد، در بسیج فعالیت می کرد، معلم هم بود ...
قتل بر ا د ر به خا طر جا به جا کر د ن قفس قنا ر ی
چاقو را برداشتم و به طرفش پرتاب کردم که به گردن مازیار برخورد کرد و خونین روی زمین افتاد. در حالی که به شدت ترسیده بودم و نمی دانستم چه کار کنم خواهر زاده ام از راه رسید که از خانه فرار کردم. شرکت در مراسم خاکسپاری مقتول پس از قتل چند روزی در خانه دوستانم مخفی شدم و حتی در مراسم خاکسپاری برادرم شرکت کردم و بعد از ترس از تهران خارج شدم، اما در به دری مرا خسته کرد و تصمیم گرفتم خودم را ...
برادرکشی بر سر جا به جایی قفس قناری
. کار آنچنانی نداشتیم و علاوه بر آن با جوجه کشی قناری و کبوتر، پولی برای هزینه زندگی مان تامین و با هم در یک خانه زندگی می کردیم اما آن روز در خانه بر سر محل نصب قفس قناری جروبحث شد. دعوایمان بالاگرفت و به سمتم حمله کرد. محکم مرا از روی زمین بالا برد و محکم به دیوار کوبید که قفس قناری در آنجا بود. وی افزود: به بالای قفس خوردم و دستم به بالای آن برخورد کرد که آنجا چاقو بود. آن را برداشتم و ...
یادکردی از یک شهید اسیر
شما را خیلی دوست داشتم، خیلی، خیلی... می دانم خواهرم خدا از شما راضی است. چون خیلی زحمت کشیده اید. به فکر همه ما بودید. بچه ها را تا آن جا که ممکن است بگذارید درس بخوانند. باقر عزیز! درست را بخوان و مطالعه زیاد داشته باش. دیگر چیزی ندارم بنویسم. مرا حلال کنید. همگی شما را به خدا می سپارم. امیدوارم که زندگی را در شادکامی بگذرانید خیلی خیلی خوشحالم. منطقه جنگی - 61/11/17 - محمود امجدیان انتهای پیام ...
ضربه شصت رزمندگان به منافقین در عملیات مرصاد
حفاظت کنند. بعد از بمباران صحنه های عجیب و غریبی دیدم! مثلاً مینی بوس را دیدم که آدم ها زنده و داخل اش نشسته بودند؛ چشم های شان همین طور نگاه می کرد، ولی خشک بودند. معلوم نبود صدام ملعون از چه استفاده کرده بود؛ خانمی را دیده بودم که بچه در بغل اش بود و رفته بود به او آب بدهد که همان جا بمباران و شیمیایی شده بود. بوسه؛ قصاص کِشیده! یک روز از ملخور سرازیر شدیم و به احمدآباد و ...
به بهانه سالروز درگذشت آیت الله مشکینی؛ می گویید راستگویی در این زمانه نشدنی هست! این حرف ها بیهوده است/ ...
مشکین شهر سفر کرده و در خانه گلینی در روستای خود به دیدار ارحام نائل بودم اما جوانکی وارد اتاق شد و گفت چند جمله ای در بیرون اطاق به شما عرض دارم. از اطاق بیرون آمدن همان و خود را در محاصره عده ای ساواکی دیدن همان. من را در لندروری سوار کرده و با شتاب تمام به اردبیل آوردند در اطاق ساواک دو نفر سرباز نظامی با دستبند دور مرا گرفتند. رییس ساواک اجاز دستبند نداد ولی من را به دست آن دو سپرد که ...
نور چشم هایم از دوری و هجران برادر از دست رفت
. بعد از 25 سال زندگی در ایران من و چند تا از بچه ها به افغانستان برگشتیم و رضا همراه یکی از برادر ها و خواهرهایش اینجا ماند. امروز که با شما صحبت می کنم 70 سال دارم و پدر شهید مدافع حرم رضا سلطانی هستم. وقتی رضا 14 سال داشت ما از او جدا شدیم و به افغانستان رفتیم و بعد از شهادتش دوباره به ایران برگشتیم و الان در کرمان زندگی می کنیم. سربازی حضرت زینب (س) در افغانستان مشغول کار و زندگی ...
خاطره بازی با تیتراژ خاطره انگیز زیرگنبدکبود ؛ ماجرای آقای حکایتی و تولد یک خواننده
خبرنگار که از وی درباره حضورش در مجموعه زیرگنبد کبود پرسید، پاسخ داد: در سال 65 یا 66 از طریق آشنایی با آهنگسازان مختلف برای اجرای آهنگ تیتراژ آقای حکایتی (ساخته بهرام دهقانیار) معرفی شدم. فکر می کنم این اولین باری بود که من به عنوان سولیست یک کار را می خواندم و پخش می شد. وی در ادامه گفت: وقتی دیدم اولین کار من به این شکل و در مدت طولانی پخش شد، برایم شیرین بود. بچه ها و نوجوانان آن نسل ...
جزییات هولناک قتل قصاب محله یافت آباد تهران
و سپس به شیروان رفتم. من انجا مخفیانه زندگی می کردم که یک موتور با من برخورد کرد و به بیمارستان منتقل شدم. آنجا بود که پلیس مرا بازداشت کرد. وی ادامه داد :من زندگی خوب و آبرومندی داشتم اما 15 سال قبل چون من و همسرم بچه دار نمی شدیم از هم جدا شدیم .تا اینکه به دام اعتیاد شیشه افتادم و زندگی ام تباه شد . وی که سرش را پایین انداخته بود گفت: من هیچ درگیری با رسول نداشتم و بی گناه ...