حکایت پرواز برادران قاسم و محمدرضا پورقدیری
سایر منابع:
سایر خبرها
هانیه توسلی قبل از عمل زیبایی+ عکس لو رفته
...> این سئوال را به این دلیل کردم که من چون روی تاریخچه بازیگری زن در سینمای ایران کار کردم همه خانم ها اکثرا تنها بودند. بعضی ها خیلی تنها بودند مثلا در تنهایی ... تنهایی خیلی جذاب است! تنهایی در سالهای پیری جذاب نیست .. من به سالهای پیری نمی رسم .... ان شاءا... اگر خدا بخواهد .... به هر حال ببیند آدم ازدواج کند بچه داشته باشد نوه داشته باشد یک خوبی هایی دارد برای ...
تنگه چهارزبر را با تقدیم 140 شهید روی لشکر نفاق بستیم
گردد ولی خبری یافت نمی شود. یک ماه بعد از عملیات مرصاد، پدر شهیدان سرابی با روحیه خیلی بالایی به منطقه می رود و همراه دو رزمنده ای که در عملیات مرصاد در منطقه بوده اند دنبال پیکر پسرانش می گردد. وقتی به منطقه می رسند یک پا پیدا می کنند که به رمضان تعلق داشت، ولی باز هم خبری از ناصر نمی شود. بالاخره پس از هشت سال در تبادلی که بین ایران و عراق صورت می گیرد پیکر ناصر هم پیدا می شود. خانواده از روی جوراب و پلاک پیکر ناصر را شناسایی می کنند. گویا منافقین او را به عنوان اسیر به عقب می برند و به شهادت می رسانند. ...
قرعه انداختیم نام مسعود آمد و من جا ماندم!
مرتضی به بیمارستان بروند. پدر مخالفت می کند و می گوید مرتضی خودش می آید. مادر همانجا متوجه می شود مرتضی شهید شده است و برای پدرم خواب شهادت مرتضی را تعریف می کند و می گوید ما به تو نگفتیم مرتضی خودش خواب شهادتش را دیده و به من گفته بود. کمی بعد عمویم با خبر شهادت مرتضی به خانه ما آمد. مادرم رو به آسمان کرد و گفت: مرتضی بالاخره به آرزویت رسیدی، حضرت زینب تو را برگزید. عاقبت بخیر شدی، خوش به ...
یادی از شهید حمیدرضا سلامت، فرمانده پدافند هوایی منطقه 7 کشور
برای دفاع هوایی بود، به شهادت رسید. آن کس که تو را شناخت جان را چه کند حمیدرضا پیش از آنکه به جبهه برود، بچه های پنج شش ساله محله را جمع می کرد و قرآن و مطالب مذهبی را که از روحانی ها و کتاب ها آموخته بود، به آن ها آموزش می داد. پرچم کوچکی درست می کرد و با بچه های محل به عنوان هیئت عزاداری نوحه خوانی و سینه زنی می کرد. مادرم نیز با چای از آن ها پذیرایی می کرد. خود حمیدرضا به قرآن ...
گره خوردن زندگی شهید لطفی به دلدادگی با امام حسین (ع)
حالت احتضار در آمد و همه قطع امید کردند، حتی ملحفه سفید رویش انداختند، اما بعد از چند روز خودش بلند شد و توضیح داد حضرت ابالفضل (ع) نظر کرده و با نوک شمشیرش اشاره کرده و گفته تو در غرب کشور شهید می شوی. دو سال بعد این اتفاق محقق شد. از لحظه ای که به حبهه رفت نه مرخصی آمد و نه تماسی داشت فقط چند نامه فرستاد. از تابستان سال 1361 تا لحظه شهادت در جبهه ماند. وی ادامه داد: در آخرین نامه یک روز ...
شب و روز را به عشق شهادت گذراندم
بدان... حضرت زینب بیش از تو مصیبت دید. پدر عزیزم همیشه و در همه حال الگوی زندگی و مردانگی ام تو بوده و هستی، اگر روزی خبر شهادتم را دیدی، زمانی را در مقابل خود فرض کن که حسین بن علی در کنار جگر گوشه اش علی اکبر حاضر شد...داغ تو بیشتر از داغ اباعبدالله نیست... پس صبور باش پدرم، می دانم سخت است اما می شود... مادر عزیزم ام البنین علیهاالسلام 4جوان خود را فدای ...
مبارزه پدر و مادر شهید با غول دوقطبی + عکس
می شد؟ مادر شهید: دقیق یادم نیست، خیلی بچه بودیم که آمدیم. در ذهنم هست که سال اول مدرسه را ایران بودم. اول های انقلاب بود. حاج آقا 10 **: 15 سال از ما جلوتر آمده بودند. **: چی شد که شما آمدید؟ مادر شهید: ما دیگر آنجا ضعیف بودیم، می گفتند ایران خوب است، برویم ایران. فامیل ها همه آمدند. ما هم آمدیم. **: چه کسانی همراه شما بودند؟ مادر شهید: پدر و ...
لو رفتن محل مأموریت یک مدافع حرم با بوی عطر!
...> عکس خواهرزاده ها با دایی محمود در اعتکاف خوشحالی حاج قاسم از ازدواج مجدد همسر شهید در هشتم فروردین ماه سال 98 حاج قاسم به دیدن همسر و فرزند شهید محمود نریمانی رفت. آنجا متوجه شد که همسر شهید ازدواج مجدد کرده است (طبق وصیت شهید نریمانی). گفت: چرا به من نگفتی ازدواج کردی و بچه دار شده ای؟ باید وقتی زنگ زدیم، می گفتید تا هدیه ازدواج و بچه ات را می آوردم. بعد حاج قاسم از پدر و ...
در راه هدف و عقیده باید با نفس مبارزه کرد
شهید حسین اسماعیلی فر گفت: برادر! کسی که نتوانسته باشد با نفس مبارزه کند نمی تواند در راه هدف و عقیده از منافع چشم بپوشد. به گزارش حیات شهید حسین اسماعیلی فر متولد 5 شهریور سال 1347 در دزفول می باشد. پس از شروع جنگ تحمیلی و با وجود نرسیدن به سن قانونی در لباس یک رزمنده بسیجی به میدان نبرد شتافت و در نهایت 11 مرداد ماه در شرق بصره بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. آنچه در پی می آید ...
شهرستان رفسنجان داغدار دو تن از والدین شهید خود شد
سلطنت نام داشت. دانش آموز چهارم متوسطه در رشته تجربی بود. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. سوم فروردین 1361 ، در رقابیه براثر اصابت گلوله به شهادت رسید. مزار وی در زادگاهش واقع است. شهید والامقام محمود بنی اسدی : دوازدهم فروردین 1345 ، در شهرستان رفسنجان به دنیا آمد. پدرش علیجان، کارگر شهرداری بود و مادرش زهرا نام داشت. دانشجوی دوره کاردانی و معلم بود. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. نوزدهم دی 1365 ، در شلمچه براثر اصابت ترکش به شهادت رسید. مزار وی در گلزار شهدای زادگاهش واقع است. انتهای پیام. ...
تحلیل شهید آوینی از علت قتل عام مردم توسط منافقین/ پافشاری شهید خوش اخلاق بر اجرای فرمان امام (ره)
قش بسته بود. عکسی از بچه های تهران توجهم را جلب کرد: شهید سعید خوش اخلاق. مادر سعید را چند ماه قبل در کلاس های امر به معروف خیابان ایران دیده بودم. با وجود سن و سالی که از او گذشته هم چنان فعال و پر انرژی است. یادم می آید گفته بود 30 سال پیش و درست مقارن با عید قربان پسرش را بدرقه کرده بود و روز عید غدیر هم خبر شهادتش رسیده بود. مادر شهید خوش اخلاق گفت: من و همسرم اهل خمینی ...
ناگفته های بهاره رهنما درباره شوهر اولش ! / داستان من و پیمان قاسمخانی! + عکس
...> بهاره رهنما در نشست نمایش دیگری با حضور شیوا اردویی و مهیار طهماسبی در پاسخ به سوال یکی از کاربران که پرسیده بود: من یک حسن در رفتار خانم رهنما دیده ام که بعد از جدایی از همسر سابق شان از ایشان به خوبی یاد کرده اند. از جمله شبی که من نمایش دیگری را دیدیم ایشان از مردان خوبی که در زندگی شان بوده اند یاد کردند از جمله پدر و برادر و همسر سابق شان. این رفتار شایسته را همه ما باید انجام دهیم. گفت ...
صف کشیدن رزمنده ها برای آب خوردن از یک قوطی خالی
، اما قیمت آن ها خیلی گران بود. حتی کمپوت گلابی که قیمتش 25 تومان بود و از همه ارزان تر بود را نمی توانستم بخرم. آخر پول ما به اندازه سیر کردن شکم خانواده هم نیست. در راه برگشت کنار خیابان این قوطی خالی کمپوت را دیدم برداشتم و چند بار با دقت آن را شستم تا تمیز تمیز شد. حالا یک خواهش از شما برادر رزمنده دارم. هر وقت که تشنه شدید با این قوطی آب بخورید تا من هم خوشحال شوم و فکر کنم که توانستم ...
بازداشت دختر 16 ساله در حالت مستی
تا قبل از مرگ پدرم افراد زیادی از فامیل با ما معاشرت داشتند و به منزل ما رفت و آمد می کردند اما بعد از این حادثه همه از اطراف مان پراکنده شدند و شیوه بی مهری را پیش گرفتند. در این شرایط تلخ بود که مادرم به ناچار خودرو، منزل و دیگر اموالمان را فروخت و با چشمانی اشکبار به ایران مهاجرت کردیم و در مشهد ساکن شدیم. از آن روز به بعد مادرم برای تامین هزینه های زندگی چهار فرزندش کارگری می کرد تا ...
رتبه دوم کنکور تجربی: موفقیتم در کنکور نتیجه تلاش چندین ساله ام است
خود توصیه می کنم که هرگز نا امید نشده و دست از تلاش برندارند و این را بدانند که کوچک ترین تلاش و زحمت آنها دیر یا زود نتیجه داده و آنها موفق خواهند شد. پارسا فتحی که متولد سال 1382 و دانش آموز دبیرستان تیزهوشان شهید بهشتی اردبیل است، اضافه کرد: از کودکی در فضای رشته پزشکی بزرگ شده و علاوه بر پدر و مادر، در خانواده اش پزشکان زیادی وجود دارند. او گفت: پدرم پزشک فوق تخص ...
بازگشت به فرهنگ شهادت رمز موفقیت ما است
سال61 به شهادت رسیده بود. با توجه به سن کمی که آن زمان داشتم، خاطره و تصاویر روشنی از پدر به یاد ندارم و بیشتر از طریق خواندن نامه هایی که زمان حضور در جبهه می فرستادند یا وصیتنامه ای که نوشتند و اظهارات دیگران با اوصاف، افکار و خصوصیات ایشان آشنا هستم. چشم پوشی از تعلقات دنیوی وی در ادامه با بیان خاطره ای از مادر بزرگ خود اضافه کرد: مادربزرگم می گفت: زمانی که عمویم به شهادت ...
کاندیدای مجلسی که 2 روز قبل از انتخابات ترور شد/ محسنی اژه ای: طلبگی ام را مدیون شهید بهشتی نژاد هستم
زمان را برای شهادت انتخاب می کنند و تحت عنوان اینکه نامه ای را از دادگاه شیراز آورده ایم درب خانه را می زنند و با اینکه 2 پاسدار داشتند اما چون این طور گفتند خودشان پشت در می روند. وی ادامه داد: برادرزاده ایشان هم به اسم سید حمید که 2 سال و نیم داشت در حیاط کنار پدرم بودند و آن منافق طبق اعتراف هایی که خودش در دادگاه کرد اول بچه را هدف قرار می دهد زیرا احتمال می دادند پدرم مسلح باشد و قصد ...
پیش بینی حکیمانه شهید موسوی درباره خیانت منافقین
ر نمی رفت. خیلی شوخ بود خیلی، هرچه در خاطر دوستان و آشنایان مانده از شوخ طبعیش هست. به محض اینکه می پرسیم چطور شد آقا جعفر به جبهه رفت، می گوید: از 14 سالگی رفت، اولی که به من گفت فکر نمی کردم بسیج قبول کند، گفتم تو را قبول نمی کنند، همراهش رفتم به مسجد، دیدم روی تابلو نوشته اند امام اجازه داده 14 ساله ها بروند، هیچی نگفتم و برگشتم خانه، همه هشت سال جنگ را در جبهه بود، آخر جنگ هم در 23 سالگ ...
قرارگاه محمود تبلور زندگی شهید شاخص دانشجو مدافع حرم البرز
بار که رفته بود گفتم می خواهی بروی ماه رمضان بود پیشش افطاری بودیم بچه بغلش بود میخواست بخواباند گفت مامان بیا کمک کن کاری کن من راحت برم تو کاری می کنی که کارم درست نمی شود، گفتم من کاری ندارم گفت تو رضایت بده از من دل بکن، کار من درست شود. مادر شهید خاطرنشان کرد: همان زمان به او گفتم، اگر تو مردی باشی که نوکر حضرت زینب باشی من از خدایم است حرفی ندارم گفت دست بده دست دادم گفت: یادت باشد ...
حکایت شهیدی که در لباس احرام به شهادت رسید
به گزارش خبرنگار دفاع پرس از ساری، علیرضا دیودار در 20 خرداد 1327، قدم به کاشانه مهدی و طاهره گذاشت. دوران کودکی علیرضا در روستای میانگله طی شد. علیرضا به دلیل شرایط اقتصادی سخت آن روزها، از تحصیل علم و دانش باز ماند و تنها به آموزه های مکتب خانه در زادگاهش اکتفا کرده، به یادگیری مفاهیم قرآنی روی آورد. علاوه بر آن، کمک حال پدر در تأمین معاش خانواده ...
امروز روز امتحان و تعیین سرنوشت است
روند تا با قدم های استوار خود اسلامی تشان را ثابت نمایند. امروز روز امتحان و تعیین سرنوشت و انتخاب است. در اینجا پیامی به ملت شهید پرور دارم که هیچوقت امام را تنها نگذارید و فرمان او را اطاعت و جبهه ها را گرم نگه دارید. و اما سخنی با خانواده ام، ای پدر و مادرم و ای خواهران و برادرانم من با هیچ چیزی نمی توانم جبران محبت های بی دریغ شما را بکنم فقط از خدا میخواهم که پاداش شما را بدهد اگر از بنده حقیر اذیتی سرزده به بزرگی خودتان ببخشید و از اینکه خداوند امانتش را پس گرفت ناراحت نباشید من یک امانت بیش نبودم. والسلام علیکم و رحمت الله انتهای پیام/ ...
گرگ ها باعث جبهه رفتن دوستم شدند!
چطور خودم را صبح اول وقت به سراب برسانم. آن شب دوستم در خانه ما ماند و قرار شد بعد از نماز صبح، دو نفری با هم تا سراب برویم. دوستم خیلی علاقه داشت به جبهه بیاید، اما می گفت از جنگ و خطراتش می ترسد، بنابراین می خواست با همراهی یک رزمنده، سهمی در جبهه رفتن من داشته باشد. من و علی شب را با هم تا اذان صبح حرف زدیم و بعد از خواندن نماز، مادرم ما را از زیر قرآن رد کرد. ناگفته نماند هر کدام از ما ...
محمدرضا می دانست که شهید خواهد شد
محمدرضا آرزوی شهادت می کرد و این را بار ها گفته بود؛ روز آخری که مرخصی محمدرضا تمام شد و می خواست به پادگان برگردد، پس از خداحافظی با همه، من او را بدرقه کردم و در راه رفتن به من گفت این آخرین دیدار ما در این دنیاست و من به شهادت می رسم. جنگ تحمیلی علیه ایران در تاریخ 31 شهریور 1359 به دستور صدام به طور سراسری علیه ایران آغاز شد. صدام با خیال اینکه به راحتی می تواند خرمشهر، آبادان و ...
نور چشم هایم از دوری و هجران برادر از دست رفت
بسیار بی تابی کردم و افسردگی گرفتم. آنقدر گریه کردم که دیگر چشم هایم نمی بیند و کور شده ام. اگر بخواهم از خانه بیرون بروم باید دست های مادرم را بگیرم و راه بروم. پلک هایم افتادگی پیدا کرده است. می دانم جای برادرم خوب است و شهادت مقام بالایی است. او سرباز حضرت زینب (س) شده، اما دلتنگی که این چیز ها سرش نمی شود. برادرم بسیار به فقرا و نیازمندان توجه می کرد و هوایشان را داشت. کار خیر انجام می داد. البته ما بعد از شهادتش متوجه شدیم که او از همان روز هایی که توانست روی پای خود بایستد و با کارگری نان حلالی در بیاورد، دست خیر داشته و به نیازمندان کمک می کرده است. دوست داشت مشکل همه آن ها حل شود. ...
جوانی که به عروس شهادت لبخند زد! + عکس
برادران خود را فدای اسلام کرد و خود نیز فدای دین و آئین اسلام شد. و باسلام به تو ای مادر عزیزم! اگر خبر شهادت فرزند خود را شنیدید، مبادا گریه کنید! البته من میدانم که جوان خود را از دست داده اید و برای هر پدر و مادر سخت است، اما مبادا با گریه کردن زیاد خود، کاری کنید که دشمنان اسلام خوشحال بشوند! و ای مادر این را بدان که با شهادت من شما هم پیش فاطمه زهرا سلام الله علیها ...
شهریار مغانلو : خواهشا سوال حاشیه ای نپرسید
شهریار مغانلو پس از قهرمانی تیم فوتبال پرسپولیس اظهار داشت: خدا را شکر می کنم که توانستیم دل هواداران مان را شاد کنیم و پنجمین قهرمانی پرسپولیس را رقم بزنیم. این قهرمانی را به خانواده و پدر و مادرم تقدیم می کنم و امیدوارم که بتوانم محبت های آنها را جبران کنم. وی در پاسخ به اینکه آیا در پرسپولیس می ماند یا جدا می شود، عنوان کرد: در حال حاضر بازیکن پرسپولیس هستم ...
کارآفرینی از نانوایی تا شرکت حمل و نقل
انجام می دادم. سال 80 پدرم دچار سکته مغزی شد و دیگر توان کار نداشت. مادرم درگیر پرستاری از پدرم شد و من مسئولیت خانواده را پذیرفتم. او می افزاید: ما در مشهد زندگی می کردیم و دامداری پدر در فریمان بود که به علت نبود پدرم و نبود رسیدگی تعدادی از دام های ما تلف شد. از طرفی رفت و آمد برای من سخت بود؛ از این رو تصمیم گرفتیم دامداری را بفروشیم . این بانوی پرتلاش ادامه می دهد: پدرم بیمه نبود و ...
از دامن مادر ؛ روایتی از روحانی شهید که بساط خان بازی را جمع کرد
...، بهتر . طلبه به دنبال وظیفه می رود؛ حتی اگر فرسخ ها فاصله باشد. او عاشق خداست و به تبع، عاشق پدر و مادرش که دریچه فیض خدا هستند و چه زیباست انعکاس این عاشقی. آنچه پیش روست، روایت هایی است از دامن مادر تا معراج شهادت سید مهدی اسلامی خواه: طلبه ای مبارز و خستگی ناپذیر که به فرموده قرآن کریم، از شمار مَنْ یَخْرُجْ مِنْ بَیْتِهِ مُهاجِراً إِلَی اللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ یُدْرِکْهُ ...
مرد 45 ساله: من نمی دانستم عاطفه شوهر دارد
خارج از کشور بروم و در آن جا سرمایه گذاری کنم ولی فقط به خاطر عشق و علاقه به پدر و مادرم این جا ماندم اما همواره جوانی آزاد بودم و هر کاری می خواستم انجام می دادم. با دوستانم به تفریح و خوشگذرانی می رفتم و چیزی در زندگی ام کم نداشتم، به همین دلیل تا مقطع دیپلم بیشتر درس نخواندم چون قرار بود مسیر تجارت پدرم را ادامه بدهم. خلاصه وارد بیست و سومین بهار زندگی ام شده بودم که تبسم در مسیر زندگی ام قرار ...