سایر منابع:
سایر خبرها
خبر آزادی با یک سطل آب یخ/ امتحان سخت یک آزاده از همسرش
. تفریح ما با خانواده های دیگر کمی فرق داشت، همسران شهدا و آزادگان در آخر هفته دور هم جمع می شدند و به بهشت زهرا می رفتند. بچه ها هم سر مزار شهدا بازی می کردند. زهرا به هر قبری می رسید با همان حس و حال کودکی، یک صلوات می فرستاد. حمید هم دنبال بچه های شهید، سر قبر پدرانشان می رفت. می گفت : مامان، نگاه کن بچه های دیگر چطور می دانند باباشان اینجا هستند، ما هم عکس بابا را اینجا بگذاریم این طوری خیالمان راحت ...
رقص مارال فرجاد با آهنگ خارجی ! / ازدواج با شوهر شقایق دهقان + فیلم
نیستم که بگویم خیلی زن خانه داری هستم، خانه داری نمی کنم، اتفاقا خیلی هم شلخته ام. اصلا از آن دست آدم ها نیستم که این موضوع را یک پوئن مثبت بدانم و بگویم کدبانو یا خانه دار هستم اما هر غذایی که می پزم همه می پسندند. تنبلی ام بر می گردد به این که چون دائم سر کار هستم و خانه نیستم، بعد از یک مدت همه چیز یادم می رود. مثل این روزها که سر تمرین تئاتر هستم و اگر بخواهم به پخت و پز فکر کنم برایم عذاب آور می ...
تصویر آخر در کتابفروشی ها عرضه شد/قصه نوجوان مبتلا به اوتیسم
. داستان تصویر آخر درباره نوجوانی 15 ساله و مبتلا به اوتیسم است که آیت نام دارد و پدرش هنوز با این مساله کنار نیامده است. به همین دلیل اجازه نمی دهد آیت از آموزش مخصوص بچه های مبتلا به اوتیسم استفاده کند. مادر خانه نیز چهار است خانه را ترک کرده و به همین خاطر مسئولیت اصلی نگهداری از آیت، به عهده خواهر 16 ساله اش یلداست. نگهداری از آیت باعث شده یلدا نتواند کارهایی را که دوست دارد انجام ...
مدرسه ای که مامان ها اداره اش می کنند/ یک پیش دبستانی متفاوت
ت را ما به همه بچه ها بدهیم تا با هر شرایطی کنار هم قرار بگیرند، خودش یک درس برای بچه ها است. اینکه ببینند خدای ما همه را مثل هم نیافریده است. هرکس را به یک صورتی آفریده است و ما باید آن طور که خدا ما را آفریده کنار هم قرار بگیریم و یکدیگر را بپذیریم و حتی بهم کمک کنیم.کاش روزی برسیم به این نقطه که آموزش و پرورش درس و مهارت زندگی را به بچه ها بدهند و بعد مطالبی که در کتاب ها هستند را آموزش دهند. ...
عزیز لبنانی ها بچه نازی آباد بود
به اهالی داد و فرمانده حوزه مقاومت بسیج شهید صنیع خانی بود. همسر شهید شاطری می گوید: گاهی نیمه شب به خانه می آمد. وقتی به خانه برمی گشت، خیلی خسته بود. صبح هم بعد از نماز صبح می رفت. با این شرایط من اصلاً ندیدم که گلایه کند. واقعاً روحیه خستگی ناپذیری داشت. به حدی باانرژی بود که وقتی او را می دیدی، فکر می کردی یک جوان 30 ساله است. معصومه مرادی ادامه می دهد: علاوه برکاری که خودش ...
ثبت نام دانش آموزان، دغدغه مادران تنها
اینکه مرد حتی یک بار هم نه سراغی از درس و مشق بچه ها گرفته است و نه حتی برای یک بار هم به مدرسه رفته است. تمام طول تحصیل زن پا به پای بچه ها درس خوانده بود و حالا که می خواست آنها را از خانه جهنمی دور کند، با مشکل روبه رو شده است. همه زحمت کودک پای خودم بود این مشکل را سمانه نیز دارد. از زمانی که شوهرش فراری شده، دوسالی می گذرد. در کار موادمخدر بوده و پلیس در جست وجویش بوده است ...
بهنوش بختیاری هم مطلقه شد ! + عکس
چهره است اصلا نباید بگه به زندگی شخصی من ورود نکنید... چون قانون جهان همین است...اگر ما دوست نداریم که کسی به حریم شخصیمون ورود نکنه اصلا نباید هنرپیشه میشدیم.... البته نظر همه برای من محترمه ولی نظر من اینه بهرام پدر بهنوش بختیاری اصالت بختیاری است و از لرهای غیور کشورمان است اما اشرف خانم مادر خانم بازیگر تهرانی است و ماجرای ازدواج پدر و مادر بهنوش بختیاری به سال 45 و 46 بازمیگردد که ...
طالبان و غافلگیری اصولگرایان
و خانه شان را چه کسی در اختیارشان گذاشته؟ چرا این صهیونیست را اجازه دادید درس بخواند در جمهوری اسلامی ایران؟ خانه ای که در ایران برایشان گرفته شده، حاج قاسم سلیمانی کرایه کرد برایشان. چرا حاج قاسم سلیمانی برای یک صهیونیست خانه اجاره می کند؟ . او گفته بود: ان شاءالله بچه های دلسوزی که بین بچه حزب اللهی ها هستند، درک درستی دارند، می فهمند که حق الناس یعنی چی، می فهمند که یک توییت دروغ چه ...
پدرکشی با چکش
به قتل پدرش بود بازداشت و به اداره دهم پلیس آگاهی تهران منتقل شد. این در حالی بود که ماموران از همسر مقتول تحقیق کردند که وی در جریان تحقیقات پلیسی گفت: پسرم بیکار است و از اختلالات روانی رنج می برد. آن روز کمی با پدرش مشاجره و دعوا کرد و بعد به اتاقش رفت. شوهرم خوابید و من مشغول کارهای خانه شدم. بعد از ساعتی صدای فریاد شنیدم. پسرم را صدا زدم که جواب نداد. شوهرم را صدا زدم که او هم ...
اقامت لاکچری یکی از فرماندهان سپاه در خارج +عکس و فیلم
گروه فرهنگی جهان نیوز : اربعین سال 1393 دو روزی بود که مسیر نجف به کربلا را همراه خانواده و پدر در راه بودیم. بابا حسینم غیر از اینکه مواظب ما بود، مسئولیت رفت و آمد چند خانمی را که به تنهایی آمده بودند بر عهده گرفته بود. یک روز در عمود 542 نجف - کربلا با همه قرار گذاشت غروب آنجا جمع شوند. حدود ساعت 6 عصر، هنوز تعدادی از خانم ها نرسیده بودند. او چند بار ما را کنار عمود تنها گذاشت و چندین عمود به ...
خانه امن بی پناهان
همشهری آنلاین_مژگان مهرابی: برخلاف دیگر خانه های این شهر که صاحبانشان در را به روی آواره ها و معتادان باز نمی کنند، اینجا همیشه پذیرای کسانی است که طرد شده اند. از همه جا و همه کس. آدم هایی که سهم شان از دنیا فقط یک تکه کارتن مقوایی است تا بتوانند روی آن شب را به صبح برسانند. آن هم با کابوس آوارگی. سرای مهر مادری یک چهار دیواری مطمئن است که زنان کارتن خواب بیشتر از خانه مادری شان در آن احساس ...
حبیب: هواپیمای روسی مانع شهادتم شد!
ناروا را به مدافعان حرم می زدند. البته استثنا هم وجود دارد اما عمده کسانی که من دیدم و گفتگو کردم وضع مالیِ خوبی داشتند. اصلا اینطور نبوده که هشت شان گرو نه شان باشد و بگویند برویم. اتفاقا، پول توی جیبشان را گذاشتند و خرج بچه هایشان را دادند و کار خوب و پردرآمدی که داشتند را زمین گذاشتند و رفتند... یکی بود پدرش کوره آجرپزی داشت، با چندین و چند کارگر، وضع بسیار خوب، خانه و تشکیلات و ...، همه را رها می ...
روزهای برزخیِ پزشکی که کرونا 36 فرزندش را گرفت + فیلم
ودکانی که روی تخت های بخش پیوند قلب اطفال منتظر رسیدن هدیه ای از جانب خدا هستند؛ آن هم به دست ایثار یک خانواده که عزیز از دست داده؛ عاشقانه این مرد را دوست دارند. پزشکی که همه آن ها را همچون بچه هایش می داند. در تمام طول مصاحبه با واژه "بچه هایم" این کودکان را خطاب می کند، دغدغه بهبودشان را دارد، درمانشان را، زندگی شان را، شادی شان را. برای این بچه ها پدر است، دلسوز است، خودش را به آب و آتش می ...
این پسر بچه عجیب می تواند پرواز کند!+ عکس
به گزارش برنا؛ چندی پیش، وقت پیاده روی غروبگاه، دختر بچه ای مبتلا به "نشانگان داون" دیدم. کلمه نشانگان، برگردان پارسی "سندرم داون" است همان که برخی از ما به اشتباه به آن می گوییم " منگولیسم " درحالی که سال هاست مردم دنیا این اصطلاح را برای احترام به مردم مغولستان کنار گذاشته اند. دخترک، جثه کودکی 5 ساله را داشت با انگشت های چاق کوتاه و چشم هایی کشیده که جزء مشترک مبتلایان به این بیماری ...
کمک های بی دربغ مادر وهمسری خودساخته
مادرم نامه بفرستد، در آن جا سواد آموخت؛ پدر من انسان خیری بود و برای روستا راه سازی و مدرسه سازی کرده بود. او با اشاره به این که مادرش زن زحمت کشی بوده است بیان کرد: ما از مقطع راهنمایی به بعد برای تحصیل به شهر رفتیم؛ مادر من هر روز با پای پیاده 10 کیلومتر را تا مدرسه می آمد، به ما نهار می داد و برمی گشت؛ برای جبران زحمات آن ها، بعد از مرگ شان تصمیم گرفتم، منزل پدری ام را بازسازی کنم و حالا نوه ...
خردسالان معصوم، ابزار بازی نمایشی والدین
.... ولی همه این مشخصات در همان دوران کودکی شان تمام می شد. بعضی ها از آن روز های خاطره انگیز عکسی به یادگار دارند و بعضی هم حافظه شان یاری می کند تا آن روز های پر از شادی را به یاد بیاورند. ضمن اینکه آن روز ها کودکان امنیت روانی داشتند و والدین از دور مراقبشان بودند. ولی چه شد که ورق برگشت؟ بچه ها از یک سیاره دیگر آمده اند یا ما با پدر و مادر های ایده آل امروزی در تضادیم؟ چه شده که با بی رحمی ...
برادرم عکس روی تابوتش را هم خودش آماده کرده بود
شهید حیدر بیناییان روستازاده ای بود که با همت والایش راه سعادت را در همان سال های ابتدایی جنگ و جهاد یافت. او ابتدا مقدمات شهادتش را فراهم کرد. عکس روی تابوتش را گرفت و غسل شهادتش را هم کرد. برادرش جانباز حسینعلی بیناییان می گوید: حیدر آخرین عکسی را که در منطقه گرفته بود به ما نشان داد و گفت ببینید برای شهادت خوب است؟! اصرار داشت تأیید ما را بگیرد ...
روایت مرگ عجیب پسر نخبه از زبان برادر و مادرش
به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین ، در تازه ترین قسمت ماه در می زند که به طراحی و کارگردانی مریم نوابی نژاد روی آنتن شبکه دو می رود مادر و پسری مهمان برنامه بودند و از قصه تلخ مرگ پدر و برادر خانواده گفتند. رایان پسر بزرگ خانواده است که در حوزه موسیقی و آواز فعالیت دارد مرگ پدر را اینطور روایت می کند: پدر برای یک کار کوچک رفت و وقتی گفتیم چرا خداحافظی نمی کنی گفت همین نزدیک است می روم زود ...
هرچه داریم از برکت دعای والدین است
بازنشسته شد هم کشاورزی می کرد، هم به عبادات خود می رسید. در همان سال های بعد از بازنشستگی با عنایت امام زمان (عج) و دعای مستجاب مادرش مداح و ثناگویی امام زمان شد. او هر هفته یک اتوبوس از محل و اطراف به سوی جمکران با مادرم راه می انداخت. خودش یک گاری داشت وسایل جمکران، غذا و... را در آن می گذاشت و به سوی مسجد می رفت. یادش بخیر نماز جماعت می خواند همه سوار اتوبوس و با ذکر یاابن الحسن راهی می شدند ...
ایستاده با ماسک
بعد سه ساعت نوبتش می شود. کارت واکسن را نشان مرد مسئول می دهد. پدر داخل می شود و مرد نمی گذارد همراهش بروم. برای دوز اول می شد رفت. حس مادری را دارم که بچه اش را روز اول مهر فرستاده داخل مدرسه. بابا انگار بچه من است. جاهایمان با هم عوض شده و این یعنی او پیر شده و آدم چقدر دلش نمی خواهد پیر شدن والدینش را باور کند. پدر واکسن زده از در کوچه پشتی بیرون می آید. بغض می کنم؛ مثل بار اول. مرد سیگاری و مرد سه ماسکه و زن واکری هم بیرون می آیند. صف واکسینه های دوز دومی ها راهی خانه می شوند. ...
بعد از بهبود کرونا؛ هوای قلبتان را داشته باشید
آفتاب نیوز : وقتی کنار هم بستری شدند بابا به شوخی گفت "نگفتم ما هر کاری بکنیم با هم بیخ ریش همیم؟". با این جمله مامان خنده ریزی کرد و زیر لبی گفت "حتی کرونا هم نمی تواند من را از این پیرمرد جدا کند". حدود یک ماهی با هم بستری بودند و بعد دکترها گفتند که حال عمومی مامان خوب است و می تواند مرخص شود. روزی که مرخص می شد گفت اولین باری است که بدون بابا جایی می رود. بهش گفتم دردت به جونم داری ...
مارال فرجاد بدون حجاب در وین + عکس
...> - بله، فقط در مورد درس و انتخاب رشته، بابا سیاستمدارانه اجازه تحصیل در هنر را به ما نداد اما جوری رفتار کرد که ما فکر کردیم خودمان انتخاب کردیم. البته حق هم داشت. می گفت هنر آینده شما را تضمین نمی کند. باید حتما تخصص و دانش دیگری داشته باشید، من هم اول ریاضی خواندم اما برای فوق لیسانس عکاسی را انتخاب کردم. شما سرکش بودید؟ - من نسبت به مونا سرکش بودم. پدر و مادر ...
آخرین دیدار/ آخرین تماس تلفنی فرمانده
پشتش سوار می شدند و با آن ها بازی می کرد. شیرینی آن خاطرات اندک، هنوز در ذهن بچه هاست. ٭٭٭ صبح زود یک لباس نو پوشید و ریش هایش را کوتاه کرد! انگار به مهمانی دعوت شده! همه مدارکش را در خانه گذاشت و به بچه ها که خواب بودند خیره شد! بعد با من خداحافظی کرد تا برود. پرسیدم: حاجی کی برمی گردی؟ جواب نداد. نگاهی به من کرد و رفت. غروب تلفن زدم و گفتم: علی مدارکت را جا ...
هم نشینی با بابا نادعلی بهترین دوران زندگی من بود
نادعلی آن ها را به جبهه ها می برد. وی در هشت سال دفاع مقدس، 115 بار با ماشین خود به جبهه ها رفت. با شنیدن این مطالب، دانش آموزان علاقه مند به دیدار با بابا نادعلی می شدند و من آن ها را با مینی بوس فرمانداری به منزل وی می بردم تا او را از نزدیک ببینند. وقتی بچه ها در حیاط خانه بابا نادعلی حضور پیدا می کردند، او جیب خود را پر از شکلات می کرد و به تک تک آن ها می داد و منظره شگفت انگیزی درست می ...
والدین هلیکوپتری چه کسانی هستند؟
.... اجازه دهید بچه ها خودشان انتخاب کنند قرار نیست تمام مسیرها و روش هایی که بچه ها برای آینده شان در زندگی انتخاب می کنند همان هایی باشد که پدر و مادر آرزوی رسیدن به آنها را داشته اند،یا راه های نرفته ای باشد که آنها دوست داشتند بروند و شرایطش برای انها فراهم نشده و حالا از بچه هامی خواهند که این راه ها را بروند، قرار نیست همه دکتر و مهندس بشوند بچه ها شاید دوست دارند مشاغل ...
آموخته های یک فرمانده از دفاع مقدس
را با همه پول و امکاناتش واگذار کردم و به نیروی قدس رفتم و به تحصیلاتم ادامه دادم. ورود به نیروی قدس وقتی به نیرو های قدس رسیدیم، داشتند یک سری تیپ ها را در نیروی زمینی قاطی می کردند. من در کردستان مأموریت پیدا کردم و بچه های کاشان را ادغام کردیم، بعد یک سری از نیروهای شان را برای قدس آوردیم و تعدادی را به نیروی زمینی دادیم. مدتی به عنوان سرپرست عملیات قدس بودم، بعد به ستاد ...
در رسانه | انتظار شیرینم برای مادرشدن را با امروز و فردا کردن تلخ کردند!
به گزارش خبرنگار گروه استان های باشگاه خبرنگاران جوان از مشهد ، دنیایی پر از رمز و راز و زیبایی هایی که مخصوص دنیای کودکان است و در هاله ای از بهت و غم و ناباوری مستور شده است. بچه ها در انتظار شانه ای که به آن تکیه دهند و حسرت گفتن "مامان" بر لبانشان بشکفد روزها را می شمارند. برخی خانواده ها در حسرت لبخند کودکی که به زندگی شان جان دوباره ببخشد بی تاب هستند، زنان و مردانی هستند که سال ...
یادی از شهید حسن ر کنی جانشین فرمانده گردان لشکر 5 نصر
، صورتش را که دیدم، لبخندی زدم و بوسیدمش. بعد از آن هم گریه کردم. برای تعزیت حسن هم لباس مشکی به تن نکردم. گفتم من برای دامادی بچه ام پیراهن مشکی نمی پوشم، پیراهن نو و کت و شلوار بیاورید بپوشم. بمانعلی رکنی، پدر روزی که حلالیت خواست ما حسن را هیچ وقت با لباس فرم سپاه ندیدیم. پدرم هر چه می گفت آرزو دارم که برای یک بار هم که شده تو را با لباس فرم ببینم، اما او این کار را ...
وقتی کودک 6 ساله بانی هیأت می شود/ بازی کودکانه ای که رنگ واقعیت به خود گرفت
هیأت بزرگ را تشکیل دهم نداشتم، در واقع همه چیز دلی پیش می رفت. تا سال 91 همه کار ها را خودم انجام می دادم، اما بعد از آن با پیشنهاد مادرم تصمیم گرفتیم برای هیأت کوچکم غذا درست کنیم. برای چند نفر غذا درست کردید؟ اسدیان: سال اول مادرم به اندازه 8 پرس لوبیا پلو درست کرد که 5 پرس آن سهم هیأت و مهمانانم یعنی پدر، مادر، خواهر و برادرم شد و 3 پرس دیگر را هم به همسایه ها ...
شهیدی که هدفش پایان چشم انتظاری مادران شهدا بود
پدر و مادرم نگران نشوند به کسی اطلاع ندادم. شهادت دو روز قبل از شهادت با پسرم تلفنی صحبت کردیم و به امیر گفتم: امیرجان نمی آیی همدان؟ داماد همسایه شهید شده که گفت: ان شاءالله می آیم و به همسایه مان هم سر می زنم دایی اش هم خانه ما بود و به او گفته بود که هفتۀ بعد می آید. آن شب خوابیدم و در خواب دیدم که در منزل ما و عموی امیر مهمانی است و حاج آقا خدا بیامرز گوسفندی خریده و من مشغول خرد ...